آرتور ویزلی vs جیسون ساموئلز
محافظ و بادیگارد یک آدم معروفِ ماگل آرتور مصاحبه رو تموم کرده بود و حالا انتخاب شده بود تا بادی گارد آقای پرزیدنت بشه. این یه افتخار برای خانواده ویزلیا بود اما خانواده ویزلی نگران بودن. به هر حال آرتور تصمیم خودشو گرفته بود و میخواست محافظ رئیس جمهور بشه. ویزلیا دور آرتور رو گرفته بودن و ازش راجع به شخصی که قراره محافظش بشه میپرسیدن:
-این کسی که میخوای محافظش بشی حالا کی هس؟
-یه آدم معروف.
-عمه موریل هم اینو میدونه. منظورم اینه که ماگل یا جادوگره؟
-ماگل.
-کی هس؟ اسمش چیه؟
-ما بهش میگیم پرزیدنت.
-دِ بگو لعنتی.
-اسمش مموته.
خانواده ویزلی:
ویزلیا دهن باز کرده و خشتک دریدن و محل ارتکاب جرم را ترک کردن در حالی که داد میزدن "وای بابام کشته شد".
روز اول کاریآرتور مجهز به چوبدستی و اسلحه مشنگی دم در دفتر ریاست جمهوری وایساده بود و همه جا رو میپایید. پرزیدنت مموت قرار بود به یه کنفرانس خبری بره و اونجا با خبرنگاری درباره دلیل تورم بالای هشتاد و پنج درصد مصاحبه کنه. از دفترش خارج شد و رو به آرتور کرد:
-خب آرتور بریم که داره کم کم دیر میشه.
-یس پرزیدنت.
-ببینم میتونی فارسی حرف بزنی؟
-بله جناب رئیس جمهور.
آرتور و پرزیدنت مموت به سمت نیسان لیموزین ضد گلوله رفتن و آرتور در رو برای پرزیدنت مموت باز کرد:
-بفرمایید جناب رئیس جمهور.
پرزیدنت و آرتور سوار بر نیسان لیموزین به سمت استودیوی خبرگزاری حرکت کردن.
در سویی دیگر-خب جیسون. خوب به حرفام گوش کن حالا که عضو این گروه شدی میخوام به افتخارت یه ماموریت بهت بدم.
-چه ماموریتی؟
-باید بری و پرزیدنت مموت رو ترور کنی. مطمئن باش تمام دنیا تو رو ستایش خواهند کرد.
-آیم این.
جیسون زیگزایر خودش رو برداشته و خشابش رو پر کرده و به سمت آدرسی که بهش دادن حمله ور شد.
چند ساعت بعد استودیو خبر گزاریآرتور از ماشین پیاده شد و در رو برای پرزیدنت باز کرد. جمعیت عکاسان و خبرنگاران اجازه نمیداد که پرزیدنت مموت از ماشین پیاده شه. بنابراین آرتور که دید اجازه نمیدن رئیس جمهور داخل استودیو بشه، سعی کرد جمعیت رو متفرق کنه. پرزیدنت مموت ناگهان جوگیر شد و دست به سخنرانی زد:
-ببینید ملت. انگلستان یه جزیره ی کوچیک در حاشیه ی آفریقاس. اما هرگز دچار تورم نشده.
ملت عکاس و خبرنگار با دوربین و میکروفون تو سر خودشون میزدن. پرزیدنت مموت ادامه داد:
-اگر خونواده ها برای فرزندانشان حساب پس انداز باز کنن و ماهی بیست هزار تومان توی حساب فرزندشان بریزند، شما در نظر بگیرید بعد از پانزده سال حدود صد میلیون تومان در حساب خودشان پس انداز کرده اند.
ملت خبرنگار میکروفون رو تو حلقشون کرده بودن و همزمان داد میزدن. ملت عکاس هم دوربینشون رو روی حالت فلش گذاشته بودن و اون رو جلوی چشمشون گرفته بودن و مدام عکس میگرفتن. در همین لحظه جیسون به استودیو رسیده بود و قاطی عکاسا و خبرنگارا شده بود. زیگزایرشو بیرون کشید و گرفت سمت پرزیدنت مموت و با خنده ترولی گفت:
-با دنیای سیاست بای بای کن مموت.
جیسون شلیک کرد اما تیری شلیک نشد. گلوله توی اسلحش گیر کرد و این باعث شد مموت نجات پیدا کنه. آرتور اسلحش رو کشید و به طرف جیسون گرفت و درگیری شروع شد. جیسون پشت یه خودرو مشنگی پناه گرفت و زیگزایرشو درست کرد. مدام به سمت هم تیر اندازی میکردن تا اینکه خشاب اسلحه هردوشون خالی شد. جیسون پا به فرار گذاشت و آرتور به دنبالش. از کوچه پس کوچه های تنگ و باریک فرار میکرد تا اینکه به بن بست خورد. آرتور بهش رسید و هر دو مقابل هم قرار گرفتن.
دست توی جیب هاشون کردن و چوبدستیاشون رو درآوردن. به هم خیره بودن. منتظر بودن یکی کار رو شروع کنه که یه دفعه جیسون چوبدستیشو بالا آورد و افسون رو پرتاب کرد:
-پتریفیکوس توتالوس.
آرتور جا خالی داد و افسون به سطل زباله خورد و درحالی که میرفت پناه بگیره افسونی رو پرتاب کرد:
-استیوپفای.
اینبار جیسون از افسون فرار کرد و آسیب ندید:
-سکتوم سمپرا.
-ریداکتو.
-اکسپلیارموس.
جیسون و آرتور به سمت هم افسون پرت میکردن تا اینکه آرتور جیسون رو طناب پیچ کرد:
-اینکارسروس.
افسون به دست جیسون خورد و طنابی دور تا دورش پیچید. آرتور به سمت جیسون رفت و چوبدستیش رو برداشت:
-وقتشه یکم با هم حرف بزنیم جی.
آرتور جیسون رو طناب پیچ به سمت استودیو برد که مامورای پلیس مشنگی اونجا ریخته بودن. آرتور جیسون رو تحویل مامورای ماگل داد و به سمت پرزیدنت مموت برگشت:
-حالتون خوبه جناب رئیس جمهور.
-تا به حال چنین بادی گاردی نداشتم. بدون که به خاطر این جان فشانیت جایزه خوبی گیرت میاد. هرکسی هم پرسید هولوکاست خر است.
-ممنون جناب پرزیدنت.