هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: سپر مدافعت چه شکلیه؟
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
موش



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اعلام جرم
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ سه شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
آی مردم!
من بدم.خیلیم بدم.
هم سوژه رو مسیر غلط پیش میبرم هم اسپم میکنم هم لرد ولدمورتو اذیت میکنم.
بزارید برم آزکابان من.



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ سه شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
سدریک در حالی که داشت بالشش را زیر بغل میزد گفت:
_آدامس چسبوندن روی زنگ مردم.
_خودشه. حالا بریم آدامس بخریم.

مرگخواران به سمت سوپر مارکت دکتر بزی راه افتادند و وقتی به مغازه رسیدند
رودولف قمه خود را روی ویترین گذاشت و گفت:
_آدامس بادکنکی رد کن بیاد.

مغازه دار وقتی قمه رودولف را دید با ترس و لرز گفت:
_آاااادامس خرسی میخوای یا آدامس گلرخ؟
_گلرخ؟ کو؟کجاست؟
_چشماتو درویش کن رودولف. منظورش آدامس گلرخ بود.آدامس خرسی لطفا.

وقتی آدامس را خریدند و به پیتر دادند تا آنرا بجود،در کوچه پس کوچه های هاگزمید به دنبال زنگ در یک خانه گشتند تا اینکه هکتور گفت:
_اونجا فقط زنگش دوربین داره مارو میبینه.
_دولا دولا میریم تا مارو نبینن.

مرگخواران به سمت زنگ در خانه رفتند و آدامس را روی زنگ چسباندند تا صدای زییییینگ مداوم زنگ در گوش آنها را کر کرد:
_اوهوی الدنگ.زنگ در سوخت.

مرگخواران در حالی که با صدای بلند قهقه میزدند،فرار کردند و صاحب خانه آنها را ندید.دوباره به دنبال خانه ای دیگر رفتند تا اینکه خانه ای فرسوده دیدند که زنگش بسیار ساده بود.دوباره پیتر تکه آدامسی که جویده بود را روی زنگ در چسباند و مرگخواران دوباره فرار کردند اما اینبار صاحبخانه آنها را دید.
_وایسید.مردم آزارا.

مرد بلند قد در حالی که به سرعت دنبال مرگخواران میرفت ناگهان به هکتور رسید و او را از یقه اش بلند کرد.
_کمک کنید.منو تنها نزارید.
_کوجا؟کوجا؟شوخی شوخی با هاگریدم شوخی؟

مرگخواران به سرعت سرشان را برگرداندند.هکتور در دست هاگرید اسیر شده بود.


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۳۰ ۲۱:۳۵:۳۳


هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۳:۳۶ سه شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
_بععععععععععع درمان این سندروم برگ گیاه آواست.

مرگخواران با تعجب به همدیگر نگاه کردند.
_آوا؟این دیگه چه گیاهیه؟
_یعنی میشه باهاش معجون دائم الویبره درست کنم؟
_جوووووون.آواااااا.


همهمه مرگخواران ادامه داشت تا اینکه لرد به آرامی گفت:
_ساکت مرگخواران. حالا این گیاه آوا در کجا پیدا میشود؟
_بععععع.نوک کوه بارگاه مرلین از اینا زیاد پیدا میشه اماااااا نگهبان داره و قیییییمتشم کیلویی ۱۰۰۰ گالیونه.

دوباره همهمه مرگخواران شروع شد:
_ . هزار گالیون؟
_اگه ما هزار گالیون داشتیم الان واسه خودمون پنت هاوس و استخر اختصاصی داشتیم.
_به نظرم گرگینه صورتی هم قشنگه.

لرد اینبار کروشیویی نثار مرگخوار آخری کرد و گفت:
_ساکت باشید.
بعد از اینکه برگ را تهیه کردیم باید چه کار کنیم؟
_بعععع باید بیاریدش پیش من تا براتون معجونشو درست کنم.ویزیتم ۵۰ گالیون میشه.خداحافظ.

بز بعد از خداحافظی و دریافت پول به سوی در خانه ریدل ها رفت و آنرا باز کرد.

ساعتی بعد

اتوبوسی در کوچه دیاگون ایستاده بود و راننده اش میگفت:
_آلبانی دو نفر.آلبانی دو نفر

بز به سوی راننده رفت و گفت:
_بلیط بدون بازگشت به آلبانی چنده؟
_جلوی اتوبوس ۱۰ گالیون،عقب اتوبوس ۵ گالیون.
_بعععععع. اینم ۱۵ گالیون.فقط دربست برو لطفا.

راننده بعد از دریافت پول سوار شد و اتوبوس را روشن کرد.

در آنسوی شهر،خانه ریدل ها،مرگخواران چشم به دهان اربابشان دوخته بودند تا ببینند او چه میگوید.



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
جناب لرد.
هماهنگ شد.دیگه نمیخواید زحمت هماهنگ کردنو بکشید.



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
اتوبوس فکر کرد و گفت:
-آزادید در اتوبوس دوئل کنید.
-خوب است ولی کافی نیست.
-خوب......در استفاده از بوفه آزادید.
-این فقط به درد مرگخواران شکم پرستمان میخورد.دلیلی دیگر بیاور.
-اصلا هر چی شما بگید.
-مرگخواران....اینجا جمع شوید که جلسه ای بزرگ داریم.

مرگخواران به سرعت دور لرد جمع شدند و لرد گفت:
-اینجا فقط من حرف میزنم.

مرگخوار ناشناسی گفت:
-پس چرا گفتید اصلا اینجا جمع شویم؟

لرد کروشیویی نثار مرگخوار کرد و گفت:
-من باید اتوبوس شوالیه را وسیله ی زیر گرفتن مشنگ ها بکنم. شیر فهم شدید؟

مرگخواران که میدانستند عاقبت مخالفت با اربابشان چیست سرشان را به نشانه موافقت تکان دادند.جلسه تمام شد.لرد به سوی اتوبوس رفت و گفت:
-ای اتوبوس.تو باید به در خود قفل بزنی تا مطمئن شویم که ما را پیاده نمی کنی.

اتوبوس گفت:
-با اینکه وجدان اتوبوسیم بهم اجازه نمیده که اینکارو بکنم ولی باشه. قفل بیارید تا من به در اتوبوس بزنم.

لرد تام را از میان مرگخواران بیرون کشید و گفت:
-برو و قفلی برای در اتوبوس پیدا کن.
-اما ارباب.توی بیابون که قفل پیدا نمیشه.
-که قفل پیدا نمیشود.....
-غلط کردم ارباب.همین الان قفل پیدا میکنم.

سپس تام در حالی که کاسه چه کنم چه کنم دستش گرفته بود،به سمت مقصد نامشخصی رفت.اما سریع برگشت و گفت:
-ارباب!چرا طلسم قفل روی اتوبوس نزنیم؟
-اتوبوس میتواند طلسم قفل را بشکند.
-من چوب هم اوردم که پشت اتوبوس بذاریم تا اگه طلسم قفل رو شکست چوب جلوی باز شدن در رو بگیره.
-خیلی خب.چوب را جلوی در بگذار.

تام هم طلسم قفل را روی در اتوبوس اجرا کرد وهم چوب را پشت در اتوبوس گذاشت.سپس مرگخواران از اتوبوس بالا رفتند و به محفلیهای داخل اتوبوس ملحق شدند.



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۰:۳۹ شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
سلام
درخواست دوئل با یوآن آبرکرومبی رو داریم.هماهنگ نشده.شما هماهنگش کنید.
مهلتش دو هفته باشه لطفا.سوژه هم طنز باشه.
ببینیم کی پیروز میشود،خواننده یا اسپم زننده؟
مرسی.



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
داور سیبیل کلفت چوبدستیش را برداشت و آماده زدن آواکداورا کرد که بلاتریکس گفت:
-بذار قبل از دست رفتن لرد عزیزمون نوحه و فاتحه ای بخونیم.
-خیلی خب. زود تر تمومش کنید.

بلاتریکس به جایگاه مرگخواران برگشت و به تام گفت:
-زود باش برو رو صحنه و هر چه قد میتونی نوحه رو کش بده.
-من بخونم؟
-پس عمه بلک من بخونه؟زود باش دیگه.

تام میکروفونی از دست داور گرفت و گفت:
-میخوام امشب دلارو ببرم خونه ریدل ها،پیش همه هورکراسای ارباب.
ارباب نا مهربونم در و بلات به جونم
هر شب برا پرنسس قصه براش میخونم

مرگخواران از شدت غم جامه دریدند.بلاتریکس به نیابت از ارباب صد بار کروشیو نثار رودولف کرد.ادوارد با قیچی زمین را شخم زد و فنریز هم به نیابت از ارباب به پیتر حمله کرد. در همین حین بلاتریکس نگاه مشکوکی به ربکا انداخت.ربکا هم نگاهی به نشانه تعجب به بلاتریکس انداخت و همینگونه بهم نگاه انداختند تا آخر ربکا سرش را به نشانه تایید تکان داد و تبدیل به خفاش شد.

ترجمه صحبت های بین بلاتریکس و ربکا:
-چرا منو نگاه میکنی؟کارتو انجام بده.
-کدوم کار؟
-مگه با هم قبل از خون گرفتن صحبت نکردیم؟
-ولی اینکار خیلی خطرناکه بلا.
-انجامش میدی یا اینکه دلت میخواد ارباب خبر خیانتت رو بشنوه؟
-نه نه نه.... همین الان انجامش میدم.

وقتی ربکا تبدیل به خفاش شد،به سوی چوبدستی داور حرکت کرد.دست کوچک خفاشیش را به سمت چوبدستی دراز کرد.نوک دست او به چوبدستی برخورد کرد که گابریل گفت:
-ربکا.چرا خفاش شدی؟

داور سیبیل کلفت مسابقه سرش را بگرداند و وقتی چشمش به ربکا افتاد گفت:
-اقدام علیه داور مسابقه؟سو قصد به جان داور؟یه بلایی سرتون میارم که اونسرش ناپیدا.



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۵۵ دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
سلام و نادرود بر لرد سیاه
ما به توصیه شما رفتیم و دو سه تا پست نوشتیم و نکات را رعایت کردیم . این پست را گلچین کردیم که شما نقد کنید.اصلا هم عجله نداریم.
گورستان ریدل ها



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۴۹ دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
فکری بزرگ به ذهن عنکبوت رسید.چوب کوچک را برداشت و در چشم فنریز فرو کرد:
-بگیر که اومد.

فنریز چشم خود را گرفت و با تمارض گفت:
-آی چشممممممم.دارم میمیرم.

بلاتریکس و لینی با هم گفتند:
-در این مرحله آقای عنکبوت به علت حمله به یکی از تماشاچیان بازنده میشه و لرد ولدمورت برنده اعلام میشه و میتونه مسابقه مرحله بعد رو انتخاب کنه.
-چی؟حمله؟ اون داشت منو میکشت.
-اون فقط داشته شنا میکرده. تو بدون هیچ دلیلی به اون حمله کردی.
-

با احترام لرد ولدمورت را از قایق بالا آوردند و روی بالش مخمل گذاشتند تا مرحله بعد را انتخاب کند.
-ما مرحله بعد را بوکس عنکبوتی انتخاب میکنیم.

به سرعت مرگخواران رینگی فراهم کردند و لرد و عنکبوت را داخل آن گذاشتند. برای هر دست و پای لرد پنجه بوکسی آوردند و کلاه و هوگو و ساق بند و زانو بند و هر جی بند بود را به او بستند و حتی رودلف هم مامور کردند که عرق های او را خشک کند و در مقابل هیچ چیزی به عنکبوت ندادند.بلاتریکس گفت:
-چته؟چرا مثل ماست منو نگاه میکنی؟ برو تو رینگ دیگه.
-شما هیچ چیزی به من ندادید که.
-همین هم از سرت زیادیه.
-

با سوت بلا دو عنکبوت به جان هم افتادند.لرد هوک و آپر کات و اسلیپ و هر چه حرکت بلد بود روی عنکبوت اجرا کرد اما گویی با دشمن فرضی مبجنگید و عنکبوت مدام جا خالی میداد تا اینکه عنکبوت با یک آپر کات زیر چانه لرد سیاه زد و او بر زمین افتاد.لرد دیگر نتوانست بلند شود و شمارش معکوس ناک اوت آغاز کرد.
مرگخواران نگران به هم نگاه کردند.باید هر چه زود تر کاری میکردند.



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.