هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لردولدمورت)



پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴
سوژه جدید:

-ما بستنی میوه ای دوست نداریم! درک کردنش اینقدر سخته؟
-نه ارباب...یادداشت می کنم. بستنی میوه ای ممنوع!
-ضمنا مایلیم در حین قدم زدن نسیم ملایمی از راست بوزه ولی به گونه چپ ما برخورد کنه.

لرد ولدمورت به آرامی لابلای بوته های سرسبز پارک قدم می زد. دو نفر از مرگخواران چند قدم جلوتر از او در حرکت بودند و گل هایی را که رنگشان مطابق سلیقه لرد سیاه نبود چیده و قبل از رسیدن او ناپدید می کردند.
هکتور یک قدم عقب تر از لرد در حرکت بود و با عجله لیست مواردی که لرد سیاه علاقه ای به آنها نداشت یادداشت می کرد.
در انتهای مسیری که لرد و یارانش در حرکت بودند محوطه وسیع تری وجود داشت که پوشیده از چمن تازه بود. ملت جادوگری که مشخصا به جبهه سیاه تعلق نداشتند روی چمن ها پهن شده بودند. بچه جادوگر ها در حال دویدن و فریاد کشیدن و ساحره ها در حال کباب کردن هیپوگریف و دود آلود کردن مسیر پیاده روی لرد سیاه بودند. این وضعیت اصلا خوب نبود!

-هکتور؟
-بله ارباب!
-اینا چرا اینقدر سرو صداشون زیاده؟ بگو در سکوت فریاد بکشن. ضمنا ما از دود خوشمون نمیاد. به کباباشون بگو دود نکنه. ما بچه هم دوست نداریم. یاد میوه کال میفتیم. بگو بچه ها تا بزرگ نشدن در انظار عمومی حاضر نشن.
-چشم ارباب...حتما می گیم!

لرد سیاه با نارضایتی قدم بر می داشت.
-این وضع اصلا جالب نیست.ما و سفیدا در جوار هم نمی تونیم زندگی کنیم. باید حداقل کاری کنیم که حضورشون کمرنگ بشه. جلوی چشم ما ظاهر نشن. یاران ما که در مکان های جادویی وظایف و مسئولیت هایی دارن دست بکار بشن. مایلیم با دلایل محکم و منطقی حضور این ملعون ها رو در اماکن عمومی ممنوع اعلام کنید.




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۳ شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۴

مدتی بعد:

دراکو روی صندلی نشسته بود. میز بزرگی در مقابلش قرار داشت...و تعداد زیادی بطری روی میز! بطری ها حاوی مایعاتی به رنگ های مختلف بودند.

دراکو چند تکه کاغذ در دست داشت. برای چند ثانیه به یکی از بطری ها خیره می شد. کمی فکر می کرد و سپس چیزی رو کاغذ می نوشت و روی بطری می چسباند.
-خب...این یکی بنفشه...می تونه...معجون لاغر کننده باشه! آره. همینو می نویسم! مطمئنم کلی مشتری براش پیدا می شه. مخصوصا ساحره های مرگخوار! به جای این که هی رژیم بگیرن میان از اینا می خرن.

روی تکه کاغذ عبارت "معجون لاغری تضمینی" را نوشت و روی بطری بنفش رنگ چسباند و سراغ مورد بعدی رفت.
-این یکی نارنجیه...می تونه معجون سلامتی موقت باشه. کسی که مریض شده اینو بخوره و موقتا حالش خوب بشه! چقدر خوش شانس بودم که هکتور فراموش کرده بود در آزمایشگاهشو قفل کنه. با فروش این معجونا می تونم پول زیادی به دست بیارم و گلدون رو بخرم. حیف که نمی دونم هر کدوم چه کاربردی دارن. ولی مطمئنا بی ضررن. هکتور که معجون مضر درست نمی کنه! ...خب...سبزه چی باشه؟ معجون رشد مو؟...معجون شجاعت؟

دراکو به نوشتن ادامه داد. چاره ای جز این کار نداشت! باید مشتری پیدا می کرد. این ایده ای بود که استادش پروفسور فلیت ویک به او داده بود! البته مسلما منظور فلیت ویک این نبود که دراکو معجون های هکتور را بدزدد...ولی خب...
دراکو باید گالیون دار می شد!




پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۴
(پست پایانی)


هکتور تلاش کرد طلسمی سریع روی شناسنامه اش اجرا کرده و نامش را عوض کند. ولی موفق نشد. هکتور تمام زندگیش را وقف معجون سازی کرده بود. البته در آن مورد هم زیاد موفق نبود ولی این موضوع فعلا اهمیتی ندارد.
لرد سیاه با چشمانی که از شدت خشم به رنگ اصلی خودش یعنی سبز باز گشته بود به هکتور خیره شد.
-هک!...ما الان از وسط نصفت می کنیم.

هکتور وحشت زده ناخن هایش را می جوید.
-ارباب طولی یا عرضی؟ لطفا طولی نباشه ارباب...اونجوری دیگه خیلی نازک می شم.از کمر نصفم کنین...شاید بتونم معجونی اختراع کنم که به اون شکل به زندگیم ادامه بدم.

لرد سیاه علاقه ای نداشت که هکتور بتواند به زندگیش ادامه دهد...ولی ظاهرا یک نفر در اتاق حضور داشت که به این موضوع علاقمند بود!
نجینی با عصبانیت به هکتور نگاه می کرد. ولی رفته رفته چهره اش باز تر شد. هکتور از این فاصله زیاد هم بد به نظر نمی رسید. ماری که سری انسانی داشت! آنها می توانستند با هم ازدواج کنند و صاحب "هکتورچه" های فراوانی بشوند.
نجینی با فش فش مختصری این ایده اش را با لرد سیاه در میان گذاشت. مسلما داماد رویاهای لردسیاه هکتور نبود...ولی خب...لرد سیاه با وجود همه پلیدی، به نظر دخترش اهمیت می داد!
-هوووم...ازش خوشت اومده؟ به نظر من که خیلی زشته. ولی اگه قبولش داری من حرفی ندارم. باید از سیوروس بخوام معجون تغییر شکل اینو دائمی کنه. بعد می تونین با همدیگه به سمت خوشبختی بخزین. ما دیگر جغدی نمی خواهیم. به جایش سه نوه پسر و چهار نوه دختر می خواهیم!


پایان




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۲:۳۸ جمعه ۱۴ فروردین ۱۳۹۴

مهلت دوئل مرلین کبیر و مورگانا لی فای تا دوازده شب دوشنبه 17 فروردین تمدید شد.

___________________

مهلت دوئل روونا ریونکلاو و گلرت پردوفوت تا دوازده شب شنبه 22 فروردین تمدید شد. این تمدید در صورتی درست و قانونی محسوب می شه که روونا ریونکلاو پست دوئلش رو ارسال کنه.

__________________

سوژه دوئل ریگولوس بلک و لاکرتیا بلک: خاطره اولین سفر من!

برای ارسال پست در باشگاه دوئل ده روز(تا دوازده شب دوشنبه 24 فروردین) فرصت دارید.
پست قوانین و شرایط دوئل اینجاست!


جان سالم به در ببرید!




پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ پنجشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۴
نتایج ترین های سالانه مرگخواران:


بهترین نویسنده مرگخوار:رودولف لسترنج

فعال ترین مرگخوار:لینی وارنر و آرسینوس جیگر

بهترین مرگخوار تازه وارد:لاکرتیا بلک







پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۳۸ پنجشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۴
ریگولوس

درخواست نقد به این ناگهانی ندیده بودیم! طوری درخواست کردین که فکر کردم قبلا درباره پستتون با هم حرف زدیم!


بررسی پست شماره 78 زمان برگردان مرگخواران، ریگولوس بلک:


اول درباره شکل ظاهری رولتون بگم که بهتره عوض بشه. خوندن این حالت کمی سخته. بهتره دیالوگ هاتونو سر خط بنویسین.


نقل قول:
شهر به آتش کشیده شده بود و صدای پرواز ارواح ملتی که سرگرم بازی های برره ای جان می سپردند فضایی معنوی به منطقه جنگ زده و نابود شده بخشیده بود.

سوژه قبلی(شکلات) تموم شده بود. وقتش بود که برگردیم سراغ سوژه چهارشنبه سوری. شما به موقع این کار رو انجام دادین.


سبک جالبی دارین. در اوج جدیت طنز می نویسین. این سبک خیلی جذاب و قشنگه. مثل کسایی که جوک می گن و خودشون نمی خندن! جوکای این افراد معمولا طرفدارای بیشتری داره.


کمی بیشتر از حد لزوم صحنه ها رو توصیف می کنین. کارتون اشتباه نیست. ولی مخاطباتون در این سایت ممکنه کششش رو نداشته باشن. خسته بشن. اگه کمی خلاصه تر و کوتاه تر بنویسین احتمال بیشتری داره که خواننده همراهتون بمونه.


نقل قول:
_ببخشید راوی... ارزق شامی یعنی چی؟

این قسمت خیلی خوب بود...چون فکر می کنم با خوندن پاراگراف قبل این سوال در ذهن بیشتر خواننده های شما شکل بگیره. این عبارت در نوشته شما می تونست ایراد محسوب بشه.تنها چیزی که مانع این اتفاق شده اینه که خودتون مستقیم بهش اشاره کردین! این اشاره نویسنده رو به خواننده نزدیک می کنه. خیال خواننده رو راحت می کنه. بهش می گه که کاملا عادیه که معنی این عبارت رو ندونه. کارتون ظریف و قشنگ بود.


نقل قول:
و قد بلند و هیکل باریکش باعث میشد قد بلند و هیکل باریکی داشته باشد

خیلی جالب بود. این شکل طنز، طنزی نیست که به ذهن هر کسی برسه. در آوردن طنز از ساده ترین و پیش پا افتاده ترین جمله ها و موقعیت ها، ماهرانه ترین نوع طنزه. تنها موردی که وجود داره اینه که کمی بیشتر از حد لزوم ازش استفاده می کنین! کمی سهمیه بندیش کنین. بهترین غذا رو اگه چند بار پشت سر هم به یه نفر بدین بهش عادت می کنه و ازش زده می شه. این غذا رو کم کم به خواننده بدین. خیلی کمتر از حد فعلیش.


نوشته شما در بعضی قسمت ها کمی سنگین می شه. خواننده شخصیت ها رو گم می کنه. کمی می شه ساده ترش کرد. منظورم این نیست که جملاتتون رو ابتدایی و بچگانه بنویسین، فقط کمی ساده تر و واضح تر. لحنتون گاهی سنگین می شه. مثلا اینجا:
نقل قول:
صدای مردی را در پس زمینه شنید:ارباب اون سعی داشت غنیمت مون رو بدزده!
و صدای مردی که پس کله اش فرو رفته بود را شنید که با چشمان چپ شده لبخند زد:چپ چپ چپ چپ راست راست راست...!
وایستا... ارباب؟! باید خودش را از این مخمصه نجات می داد... هر طور که شده بود... ارباب؟! احتمالا شوخی شوخی جدی شده بود!

نکته هایی که بهشون اشاره می کنین جالب و جذابن. حیفه که به خاطر لحن و سبک، فهمیده نشن.

با توجه به تازه وارد بودنتون سعی کردین از شخصیت های سایت استفاده کنین. این کارتون خیلی قشنگ و باارزشه. حتما شخصیت های سایت رو بشناسین و ازشون استفاده کنین. سوژه های سایت و شخصیت های ایفای نقش خیلی بیشتر از کتاب هستن.


پست شما ریتم تندی داره. اتفاقا پشت سر هم میفتن و خواننده باید همشونو درک و هضم کنه. لحنتون همونطور که گفتم گاهی مبهم و گیج کننده می شه. یکی از این دو تا رو باید انتخاب کنین. یا ریتم پستتون رو کند کنین و یا لحن رو ساده تر کنین. خواننده هر دو رو با هم نمی تونه تحمل کنه.


مهارت خوبی در طنز نویسی و خلق صحنه ها دارین.این دو تا مهارت های خیلی مهمی هستن. اگه توصیفشون رو هم کمی سبک تر و ساده تر کنین عالی می شه.


موفق باشید.






پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ چهارشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۴

سوژه دوئل هری پاتر و رون ویزلی: امتحان پرواز!

توضیح: منظور امتحان درس پرواز در هاگوارتزه که هر اتفاقی می تونه توش بیفته.
برای ارسال پست هاتون در باشگاه دوئل ده روز (تا دوازده شب شنبه 22 فروردین) فرصت دارید.

جان سالم به در ببرید!

___________________

نتیجه دوئل ویولت بودلر و فلورانسو:

امتیاز های داور اول:
ویولت بودلر: 27 امتیاز – فلورانسو: 25 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
ویولت بودلر:27 امتیاز – فلورانسو: 26 امتیاز

امتیاز های داور سوم:
ویولت بودلر:26 امتیاز – فلورانسو: 27 امتیاز

امتیاز نهایی:
ویولت بودلر: 27 امتیاز – فلورانسو:26 امتیاز

برنده دوئل: ویولت بودلر



صبح شده!

فهمیدنش زیاد سخت نیست. آخه اشعه های اول صبح با بقیه روز فرق می کنه. گرم تر، ملایم تر و دوستانه تر! انگار نوازشم می کنن.
به سختی چشمامو باز کردم. خمیازه ای کشیدم و کش و قوسی به بدنم دادم. ساعت چند بود؟
شب گذشته سعی کرده بودم بیدار بمونم...ولی هوای خنک شبانه و غیبت نور ماه مقاومتم رو شکسته بود. نمی دونم کی خوابم برد.
در این وقت از روز عادت به دیدن هیج موجود زنده ای بجز حیوانات و حشرات ندارم. همه خوابن. ولی من...راستش کمی نگرانم...

سعی می کنم حواس خودم رو پرت کنم.

به سختی یکی دو ساعت بعد رو سپری می کنم!

اوه...بالاخره...یکی بیدار شد! خودشه...این بچه اول صبح هم نمی تونه بی سرو صدا حرکت کنه. سعی می کنه شاد و پر انرژی به نظر برسه. حتی وقتی واقعا اینطور نباشه. ازش خوشم میاد.
-سلام جیمز! ممکنه با اون یویوت با دقت بیشتری بازی کنی؟ همش می خوره به دیوارا. دیشب دیدم، رنگ دو سه جا رو کاملا کنده.

جیمز دستی تکون داد و خنده کنان ازم دور شد. عادت جالبی داشت. هیچوقت بدون خداحافظی با من جایی نمی رفت. الان هم نمی دونم کجا رفت...ولی مطمئن بودم یکی دو ساعت دیگه برمی گرده. اگه تدی بفهمه که بازم صبحونه نخورده رفت بیرون!
سعی کردم حدس بزنم نفر بعدی چه کسی خواهد بود.

لازم نبود زیاد به مغزم فشار بیارم...خودش بود...تدی...همیشه از دیدن این یکی خوشحال می شم. حساسیت زیادی در برخورد با موجودات زنده و حتی غیر زنده از خودش نشون می ده. دو تا گربه داره. به تنبلی گربه ویولت نیستن! شیطنتشون بیشتره. البته من گربه ویولت رو ترجیح می دم. کمی بی بخاره. کل روز کنار دیوار دراز می کشه.ولی نه...اون دو تا هم جای خودشونو دارن. گاهی اذیتم می کنن...از سرو کولم بالا می رن... ولی شیطنتشون به اینجا روح می بخشه. وقتی نیستن همه جا ساکته.

تدی مثل همیشه با آرامش صبحونه شو می خوره و میره دنبال کارش. قبل از رفتن به من لبخند می زنه. حتی لباساشم از دیشب آماده کرده بود. تدی خیلی دقیق و منظمه.

چند دقیقه سکوت و بعد...

خوب می دونم که طی چند دقیقه بعدی باید صبور باشم. چند نفس عمیق می کشم.

آروم باش...آروم باش...

سخت ترین قسمت روز همین جاشه. وقتی که مالی ویزلی بیدار می شه و با سرو صدا بچه ها شو از خواب بیدار می کنه. بچه ها زیاد آروم و مرتب محسوب نمی شن. فرد و جرج جیغ و داد می کنن...غیب و ظاهر می شن و وسایل شوخیشونو امتحان می کنن. همه چی رو به در و دیوار می کوبن. جینی گریه می کنه! رون غر غر کنان دنبال وسایل گمشدش می گرده و در حین انجام این کار به هر چیزی که جلوی پاش باشه لگد می زنه. اعضای این خانواده اهمیتی به من نمی دن. نه سلام و نه خداحافظی! همکارم هم شدیدا از دستشون شاکیه.
تحمل می کنم...در سکوت صبر می کنم. می دونم که تا یک ساعت دیگه این طوفان تموم می شه.
هنوز نگرانم. نگاهی به ساعت روی دیوار می ندازم. خبری از هیچکدوم نیست.

نفر بعدی هم بیدار شد. هری پاتر!
این یکی شخصیت مهمیه. سعی می کنم خیلی مواظبش باشم. کمی تنهاست...و کمی خجالتی. سلام می کنه و سر میز می شینه.
هوا گرم تر شده...می دونم که داره ظهر می شه. دیگه باید برگردن...

بالاخره از دور صدای آوازش رو می شنوم. این دفعه دیگه شاد نیست. اولین باره که با یه آواز غمگین میاد. هر کسی جای من بود مطمئن می شد که شکست خورده. ولی من می دونم که برنده شده. اونقدر می شناسمش که بدونم وقتی برنده می شه به خیلی چیزا فکر می کنه. چیزایی که شاید دیگران بهشون توجه نکنن. چیزایی که غمگینش می کنه.
ماگت برای یک لحظه سرش رو بلند می کنه...با دیدن ویولت خیالش راحت می شه. حال صاحبش خوبه. همین برای ماگت کافیه. سرش رو روی دستاش می ذاره و دوباره می خوابه.
ویولت یک راست به اتاقش می ره. همیشه با خودم فکر کردم این دختر بعد از لباس پوشیدن، به آینه نگاه نمی کنه؟ از ترکیب رنگ و هماهنگیشون با هم اطلاعی داره؟! رداش بنفشه و جوراباش نارنجی. اثری از کفش نیست! ویولت هیچ شباهتی به جوونای امروزی نداره. اون چیه از عینکش آویزون کرده؟!

یاد فلورانسو میفتم...می دونم که دیگه نمی بینمش. زیاد غصه نمی خورم. من به این رفتن ها عادت کردم. سعی می کنم خاطراتش رو زنده نگه دارم. این کاریه که خیلی خوب بلدم انجام بدم. این یکی از وظایف منه.

حالم زیاد خوب نیست. کمی درد دارم. کمی که فکر می کنم یادم میفته که به خاطر بارون دیشب گوشه سقفم ترک خورده بود. هنوز داشت چکه می کرد. همه انرژیمو روی اون قسمت متمرکز می کنم. باید تعمیرش کنم. ساکنان من وقت زیادی برای رسیدگی به من ندارن. باید قوی و سرپا بمونم. موقع تعمیر ترک سقف ، سعی می کنم به نقاشی فلورانسو که روز تولد ویولت براش کشیده بود آسیبی نرسه. به صورت های خندون توی نقاشی نگاه می کنم و منم لبخند می زنم. مطمئنم فلورانسو هم از یه جایی داره لبخند می زنه.

دیگه داره شب می شه. به زودی همه خسته و خواب آلود به اتاقاشون می رن. وقتی آخرین چراغ خاموش بشه چشمای منم بسته می شه.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۴
مرلین


درخواست شما رو فراموش کرده بودیم!


نقل قول:
ما وقتی به پست هایی که توصیفاتشون چند پاراگراف پشت سر همه نگاه می کنیم، می بینیم مثلا دو تا پاراگراف فقط با یه اینتر جدا شدن ولی پاراگراف بعدی با دو تا اینتر؛ چطوریاست؟

گاهی لازمه فقط بریم سر خط. موضوع اونقدر عوض نمی شه که دو تا اینتر بزنیم.اینجا فقط کافیه برین خط بعدی. ولی وقتی پاراگراف عوض می شه و دو موضوع ارتباط خیلی زیادی به هم ندارن دو تا اینتر زده می شه.


نقل قول:
بعد هم اینکه مثل این پستی که خدمتتون دادم، مثلا استفاده از یه کلمه با سه نقطه توی یه سطر، ایراد از نظر نظم و ترتیب و ظاهر رول محسوب میشه یا نه؟

نه...وقتی لازم باشه اشکالی نداره. مثل همینجا که خودم استفاده کردم!
گاهی برای نشون دادن مکث یا تردید لازمه. ولی مواظب باشین جای نقطه رو نگیره.

بررسی پست شماره 46 نوری در تاریکی، مرلین کبیر:


نقل قول:
تام ریدل جوان با بهت و حیرت به آنتونین بیهوش نگاه می کرد؛ هنوز نمی دانست چه جادویی باعث اینکار شده بود؛ هیچ طلسمی را ندیده بود که به پسرک ِ بیچاره برخورد کند؛ حتی سالگو چوبدستی اش را هم بیرون نکشیده بود. یعنی با ذهنش توانسته بود او را کنترل کند و به این وضع در بیاورد؟!

شروع خوبی داشتین.صحنه مبهم بود. خواننده هم همراه تام گیج شده. نمی دونه چه اتفاقی افتاده. وظیفه ای که شما دارین اینه که این احساس رو با خواننده شریک بشین. شما هم همین کار رو کردین. فقط بعضی از جمله ها اگه کمی تغییر کنن بهتر مفهومشون رو می رسونن. مثلا به جای:
حتی سالگو چوبدستی اش را هم بیرون نکشیده بود.
می تونستین بگین:
سالگو، حتی چوب دستی اش را هم بیرون نکشیده بود!


نقل قول:
به سمت خانه ی سالگو حرکت کرد، در طول مسیر بازگشت، به اتفاقی که برای دالاهوف افتاده بود، فکر میکرد. قدرتی که توانسته بود او را اینگونه تحت کنترل در بیاورد، بی شک می توانست هر فرد دیگری را هم به زانو در بیاورد. حتی شاید آلبوس هم به سرنوشت او دچار شده بود؛ بیهوش در گوشه ای از این جنگل دراز کشیده بود و شاید وعده ی غذایی بعدی جانوران داخل جنگل می شد.
لرزید...
نمی دانست از فکر کردن به سرنوشت دو همراهش اینگونه شده بود یا از تغییر ناگهانی هوا. ایستاد... نه... حتما از سردی هوا اینگونه شده بود، او و ترس؟! هرگز! حتی خود سالگو هم نمی توانست او را بترساند، این همه راه نیامده بود تا بترسد. باید سالگو را شکست می داد. خودش باید تنها فردی می شد که جادوی سیاه را می داند، هیچ رقیبی نباید زنده می ماند.

آنتونینو می دادین همون جانوران داخل جنگل می خوردن خب!
کلمه " لرزید" رو خیلی خوب از بقیه متن جدا کردین.
زیاد به این سوژه مسلط نیستم. کسی هم پیدا نشد خلاصه کنه! سوژه این بود که تام می خواست از سالگو یاد بگیره... نه این که شکستش بده. اگه بعدا عوض نشده باشه این قسمت اشتباهه. در اولین فرصت این سوژه رو می خونم و خلاصه می کنم.


بین دیالوگ های پشت سر هم فاصله نذارین. اینو شصت بار تکرار کردیم!

احساسات متضاد و آشفته تام رو خیلی خوب توصیف کردین.این نکته مهمی برای پست جدیه.


دیالوگ های رد و بدل شده بین جادوگر و تام خوب بودن. ولی این سوژه یه چیزی کم داره. کمی هیجان...چیزی که خواننده رو ترغیب به خوندن و ادامه دادن کنه. سوژه اصلی تا یه جایی می تونه ماجرا رو پیش ببره. بعد برای حفظ ریتم و انرژی داستان باید سوژه های فرعی بهش بدیم. اینجا داستان کمی یکنواخت شده. اتفاقا در نقطه ای قرار داره که می شه یه جهت جدید بهش داد. یه مسیری که خواننده مشتاق باشه واردش بشه. الان پست شما خوبه. جمله هاش قشنگن. توضیحاتش خوبن. ولی من خواننده مشتاقانه نمی خونمش. هیجان زده نمی شم. دلیلش سوژه اس که باید اصلاح بشه.

__________________

بررسی پست شماره 252 باشگاه دوئل، ایرما پینس:


پستتون خیلی طولانیه. واقعا خوندنش سخته. پست از نظر طول می تونه طولانی باشه. ولی خواننده نباید خسته بشه. نباید بپرسه "پس کی تموم می شه!"


گاهی زیاد وارد نکات ریز می شین. صحنه ها رو با همه جزئیاتش توضیح می دین. این کار برای نویسنده یک کتاب ممکنه خوب باشه، ولی برای این سایت سنگینه. همیشه مخاطبتون رو در نظر بگیرین. اعضای این ساید برای سرگرمی اینجا هستن. معمولا حوصله توضیحات کشدار و اضافی رو ندارن. قسمتی که درباره ورود زن به دهکده نوشتین تقریبا به اندازه یک پست مستقله! هر چند توضیحاتتون خوبن. صحنه رو خوب توصیف کردین. ولی بهتره خلاصه کنین. مخصوصا در قسمت های مربوط به خاطرات و فلش بک...در این قسمت ها بهتره به اصل ماجرا بپردازین.


نقل قول:
اهالی کهنسال لیتل هنگلتون هر گاه موضوعی برای گفتگو نمی یافتند صحبت درباره عمارت بزرگ روی تپه را پیش میکشیدند.آن جا را خانه ریدل ها مینامیدند.و از نظر همه اهالی دهکده
آن خانه قدیمی،ترسناک و چندش آور بود.در حدود نیم قرن پیش،صاحبان ثروتمند آن خانه همگی در یک شب به طرز مشکوکی از دنیا رفته بودند

در نوشتن رول جدی بیشتر دقت کنین. اینجا یه جاش اشتباها رفتین سر خط...یه جا آخر جمله علامت نذاشتین. همین نکته های به ظاهر بی اهمیت حال و هوای رولتون رو از بین می برن.


نقل قول:
و ایرما علی رغم اشتیاقش، نمیتوانست دست سرد ترس را هم ندیده بگیرد.

جمله زیبایی بود. نوشته های جدی رو همین توصیف های متفاوت قشنگ و جذاب می کنه.


نقل قول:
ساعت کاری کتابخانه در شرف اتمام بود،تنها چند دانش آموز سال هفتمی ریون کلاو هنوز مشغول مطالعه بودند.ایرمای بی حوصله،نگاهی به ساعت بزرگ کتابخانه انداخت.
-خانوم ها کم کم باید برای رفتن آماده بشید.

انتخاب ریون کلاوی ها برای باقی موند در کتابخونه انتخاب خیلی خوب و مناسبی بود. به این نکته ها همیشه دقت کنین. اینجور جزئیات ظاهرا بی اهمیت هستن ولی تاثیر زیادی روی کل نوشته تون می ذارن.


نقل قول:
در حالی که کلاه گروهبندی در آغاز تحصیلاتش پس معطلی 3 دقیقه ای به اسلیترین فرستاده بود،ایرما هنوز هم
هنوز هم نمیفهمید کلاه در او چه چیز دیده بود که به نظرش، ایرما را شایسته حضور در اسلیترین می کرد.

اینجا هم همون اشکالات ظاهری وجود داره. وسط جمله رفتین سر خط. "هنوز هم " رو اگه برای تاکید تکرار کردین درست نیست. اگه اشتباها تکرار شده دقت کنین! بعد از نوشتن یک بار دیگه پستتون رو بخونین. عدد ها رو حتما به صورت حروفی بنویسین. در بقیه رول هم اشتباهات تایپی زیادی دارین.


نقل قول:
"آن ها دیوانه های زنجیری نبودند که به پشتوانه جادو و اربابی قدرتمند دست به جنایت بزنند"
"آن ها افراد خبیثی نبودند که عاشق خونریزی و کشتن باشند"
"آن ها هرگز بی دلیل دست به کشتار نمیزدند"

به این قسمت نقل قول شده از کتاب که با افکار ایرما گره خورده بود خیلی خوب اشاره کردین.


نقل قول:
بلاتریکس با اخم به ایرما مینگریست،آوازه ی علاقه ی جنون آمیز او به اربابش در همه جا ورد زبان بود.
و همه میدانستند که او دل خوشی از مرگخوران زن ندارد.

این قسمت هم جالب بود. همه می دونن بلاتریکس به لرد علاقه داره و همه می دونن که ساحره چندان صمیمی و گرمی نیست. ولی کسی به این شکل به این موضوع اشاره نکرده بود.


نقل قول:
اما ایرما آمده بود که برای همیشه مقیم آن جا شود،پس چوبدستی اش را از جیب ردا بیرون کشید و به سمت آرسینوس یه زنجیر کشیده شده گرفت.

آرسینوس رو در قسمت مناسب و به شکل جالبی وارد داستان کردین. همینطور ذوق و شوق بلا برای کشتن و گمراه کردن ایرما کاملا باور پذیر بود.


__________________

بررسی پست شماره 247 باشگاه دوئل، آرسینوس جیگر:


نقل قول:
در یکی از کوچه های تاریک و کثیف شهر بزرگ لندن پیرمردی با لباس های پاره نشسته بود و با بغض و اندوه به انتظار مرگش بود.

خیلی ناگهانی وارد موضوع شدین. و این موضوعی نبود که ورود ناگهانی بهش جالب باشه. می تونستین از فاصله دورتری شروع کنین! کم کم به پیرمرد نزدیک بشین و توضیح بدین که ناراحته.


نقل قول:
همچنان که به گذشته و چیز هایی که از دست داده بود فکر میکرد یکی از عابران با لگدی به او زد ولی او چیزی نگفت، بیشتر از اینها در افکارش فرو رفته بود که با یک ضربه بخواهد از آنها خارج شود که ناگهان مرد غرید:
- هوی پیرمرد! داری راه ما رو سد میکنی! چرا نمیری تو یه جوب یا زیر یه پل تا بمیری؟

اینجا هم به همون سرعتی که شروع کردین ادامه دادین. خواننده فرصت نمی کنه درک کنه که کی به کی لگد زد و کی حرف زد! علامت ها هم به این سردرگمی کمک می کنه!

همچنان که به گذشته و چیز هایی که از دست داده بود فکر میکرد، یکی از عابران با لگدی به او زد... ولی او چیزی نگفت!
بیشتر از اینها در افکارش فرو رفته بود که با یک ضربه بخواهد از آنها خارج شود.
ناگهان مرد غرید:
- هوی پیرمرد! داری راه ما رو سد میکنی! چرا نمیری تو یه جوب یا زیر یه پل تا بمیری؟

اینجوری بهتر شد.


نقل قول:
آرسینوس همین را میخواست... تایید پدرش را و حالا آن را به دست آورده بود... پس لبخندی زد و به اتاقش رفت... زیر پاتیل را روشن کرد و مواد را داخل آن ریخت و سپس فاجعه... انفجار تمام قصر را نابود کرد و همه ی خانواده اش را کشت... فقط او باقی ماند... با چهره ای پیر و قدرتی مثل قدرت یک مرد بیست ساله! ولی همین فاجعه او را از خود متنفر کرد.

به جای نقطه از سه نقطه استفاده کردین. نکنین!
بعضی جاها هست که برای رسوندن مفهوم و حس و حال ماجرا باید فاصله بذارین. انفجار معجون یکی از این موقعیت هاست. این قسمت رو نباید پشت سر هم بنویسین. مخصوصا اگه اتفاق مهمی مثل مردن اعضای خانواده همراه این انفجار افتاده. به خواننده فرصت بدین ماجرا رو حس کنه. البته این قسمت پست شما حالت خاصی داره. فلش بکه. در قسمت فلش بک اصولا بهتره ماجرا خلاصه بشه. شما هم خلاصه کردین.


1-پیرمرد با یک ضربه ی دیگر رشته ی افکارش پاره شد
2-با یک ضربه ی دیگر رشته افکار پیرمرد پاره شد!
جمله دوم درست تر و بهتره. در انتخاب کلمات و نوشتن جمله ها بیشتر دقت کنین.


نقل قول:
در خانه:

کدوم خانه؟ این همون ساختمانیه که آرسینوس داشت واردش می شد. لازم نبود بطور جداگانه تعیینش کنین. بهتر بود به جای این کار در یک جمله می نوشتین وارد خونه شد!


جریان مرگخوار شدن آرسینوس سوژه اصلی شما بود. ولی واقعا حرفی برای گفتن نداشت. خیلی ساده بود. خیلی معمولی! و این چیزی نیست که در دوئل به شما کمکی کنه.


قسمت پایانی پستتون زیبا بود. ولی همچنان رول شما به یه نکته غافلگیر کننده یا جذاب احتیاج داشت.


موفق باشید.

____________

نقد ریگولوس، به زودی!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱:۵۲ دوشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۴
لطفا وقتی شخصی رو دعوت به دوئل می کنین اسم کامل و لینک پروفایلش رو هم بذارین.
_______________

سوژه های دوئل:


سوژه دوئل رودولف لسترنج و نارسیسا بلک: بلاتریکس لسترنج!

برای ارسال پستتون در باشگاه دوئل دو هفته(تا دوازده شب دوشنبه 24 فروردین) فرصت دارید.


سوژه دوئل روبیوس هاگرید و ریتا اسکیتر: مصاحبه!

توضیح:لازم نیست حتما درباره خود مصاحبه بنویسین. می تونین درباره قبلش...بعدش ...عواقب و نتایجش هم بنویسین!
برای ارسال پست در باشگاه دوئل دو هفته(تا دوازده شب دوشنبه 24 فروردین) فرصت دارید.

جان سالم به در ببرید!

______________

نتایج دوئل ها:


نتیجه دوئل الادورا بلک و هرمیون گرینجر:(سوژه: جن خانگی)

امتیاز های داور اول:
الادورا بلک: 27 امتیاز – هرمیون گرنجر:صفر امتیاز

امتیازهای داور دوم:
الادورا بلک: 27 امتیاز – هرمیون گرنجر: صفر امتیاز

امتیاز های داور سوم:
الادورا بلک: 27 امتیاز – هرمیون گرنجر: صفر امتیاز

امتیازهای نهایی:

الادورا بلک:27 امتیاز - هرمیون گرنجر: صفر امتیاز

برنده دوئل: الادورا بلک!



-بس کن...تو می تونی. اینجوری آبروت می ره. برو...باهاش حرف بزن. شاید منصرف بشه اصلا...

با صدای بلند حرف می زد.مخاطبش کسی جز تصویر داخل آینه نبود . آه بلندی کشید. حتی قادر نبود خودش را متقاعد کند.
-نمی تونم. اگه قبول نکرد چی؟ دوئل که شوخی نیست. اگه گفت باید دوئل کنیم چی؟ همه فکر می کنن من مهارت زیادی دارم. ولی الادورا بلک رقیب قدرتمندیه...اگه نتونم...

با آشفتگی دستش را لابلای موهایش فرو برد...صدای ضربات متمادی در او را به خود آورد.

-کیه؟ بیا تو!
سعی کرد وحشت واضح صدایش را پنهان کند. ولی موفق نشد.

در باز شد و جن خانگی وحشت زده و لاغر وارد اتاق شد. سینی مسی کوچکی در دست داشت.
-نوشیدنی خنک قربان.

هرمیون سفارش نوشیدنی نداده بود. ولی فورا متوجه شد که گلویش کاملا خشک شده است. همیشه رفتار خوبی با جن های خانگی داشت.ولی این بار اعصابش یاری نمی کرد. اخم هایش را به سختی باز کرد و جام را برداشت.

جن تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد.

جام را به لب هایش نزدیک کرد. بی اختیار از پنجره به بیرون خیره شد. آفتاب غروب کرده بود.
-تموم شد...وقتش گذشت.

نوشیدنی خنک را سر کشید. طعمی شیرین...حسی خنک و دوست داشتنی و سرگیجه!

مورد آخر چیزی نبود که انتظارش را داشت.

هرمیون باید می دانست الادورا بلک نفوذ زیادی روی جن های خانگی دارد. حتی در هتلی دور افتاده همچون نوای مرگ!

الادورا روش های زیادی برای کشتن بلد بود. حتی از راه دور!

____________________

نتیجه دوئل ایرما پینس و آرسینوس جیگر:(سوژه: روزی که مرگخوار شدم)


امتیاز های داور اول:
ایرما پینس:26 امتیاز – آرسینوس جیگر:25 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
ایرما پینس:25 امتیاز – آرسینوس جیگر: 23 امتیاز

امتیاز های داور سوم:
ایرما پینس:26 امتیاز – آرسینوس جیگر:25 امتیاز

امتیازهای نهایی:
ایرما پینس: 26 امتیاز – آرسینوس جیگر: 24 امتیاز

برنده دوئل: ایرما پینس!


-نوبت منه خانم محترم!

ایرما بدون توجه به آرسینوس، از نفر بعدی پرسید:
-بفرمایین؟ گفتین کتابی درباره تاریخچه دورمشترانگ؟ داریم. ولی نمی تونین از کتابخونه خارجش کنین.

آرسینوس صدایش را بالا برد.
-من الان یه ساعته اینجا وایسادما! چرا به کار من رسیدگی نمی کنین؟ کتابی درباره!
-دوئل!
ایرما این کلمه را تقریبا فریاد زد. بعد به خودش مسلط شد.
-می دونم...دوئل! شما امروز دوئل دارین و مایلین طلسم های بیشتری یاد بگیرین. اینو می دونم.

آرسینوس پوزخندی زد.
-می دونی...چون دوئلم با خودته! و تو به جای مطالعه و تمرین، مجبوری کار کنی. برای همین کتابی رو که می خوام نمی دی.

ایرما اخم هایش را در هم کشید. حق با آرسینوس بود. ولی مقصر او نبود که نمی توانست مرخصی بگیرد! تنها کتابدار شهر که نمی توانست مرخصی بگیرد. مطالعه هرگز نباید متوقف می شد.
آرسینوس همچنان منتظر بود. دستان ایرما ناخودآگاه به سمت قفسه پایین رفت. کتاب قهوه ای رنگ قطوری را از قفسه برداشت و جلوی آرسینوس گذاشت.
-بگیر! رموز پیروزی در دوئل! ولی مطمئن باش تو محکوم به شکستی آرسینوس!

آرسینوس کتاب را برداشت و به طرف نزدیک ترین صندلی رفت. ایرما نفس عمیقی کشید. حدسش درست بود. آرسینوس چیزی درباره کتاب ها نمی دانست. این یکی را هم نشناخت. کتاب رموز پیروزی در دوئل، رمز های پیروزی را یاد نمی داد...خودش رمز پیروزی بود!
آرسینوس شاد و سرخوش کتاب طلسم شده را می خواند. شاید چند جادوی بی اهمیت یاد می گرفت. ولی با خواندن هر صفحه تمرکزش را بیش از پیش از دست می داد...و تا عصر همان روز که زمان دوئل فرا می رسید کاملا گیج می شد.

همه چیز طبق پیش بینی ایرما پیش رفت. آرسینوس با اعتماد به نفس زیادی در محل دوئل حاضر شد... ولی شکست بی سابقه ای از ایرما خورد.

حق با ایرما بود. کتاب بهترین دوست هر جادوگر و ساحره ای بود!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ جمعه ۷ فروردین ۱۳۹۴
سوژه دوئل مورگانا لی فای و مرلین کبیر: آرزو!

توضیح: شما قراره آرزوی یک نفر رو برآورده کنین. این آرزو می تونه بزرگ و جدی باشه یا کوچیک و مسخره.

برای ارسال پست در باشگاه دوئل هفت روز فرصت دارید. تا دوازده شب جمعه 14 فروردین.

______________

نتیجه دوئل رودولف لسترنج و پرسیوال دامبلدور:(سوژه: یک روز خاص)


امتیاز داور اول:
رودولف لسترنج :25 امیتاز – پرسیوال دامبلدور :21 امتیاز

امتیاز داور دوم:
رودولف لسترنج: 26 امتیاز – پرسیوال دامبلدور: 23 امتیاز

امتیاز داور سوم:
رودولف لسترنج: 25 امتیاز – پرسیوال دامبلدور: 22 امتیاز

امتیاز نهایی:

رودولف لسترنج: 25.5 امتیاز – پرسیوال دامبلدور:22 امتیاز

برنده دوئل: رودولف لسترنج!


-بزن!
-تو بزن!
-این یه دوئله...تعارف می کنی؟
-من یاد گرفتم به بزرگترا احترام بذارم. تازه...مطمئنم اونقدر کند شدی که حتی احتیاجی به دفاع نیست. طلسمت به من نمی خوره. شماره عینکت چنده؟

پرسیوال بی اختیار عینکش را روی صورتش جابجا کرد. حق با رودولف بود. شیشه های عینک توسط قدرتمند ترین طلسم های تقویت بینایی جادو شده بودند. ولی تنها چیزی که او می دید سایه ای مبهم از رودولف بود. با وجود این خیال نداشت تسلیم شود. او چیزی داشت که رودولف از آن بی بهره بود. کوله باری از تجربه!
-نگران چشمای من نباش. شروع کن. من به اندازه تارهای موی سر تو طلسم و جادو بلدم. بدون چشم هم می تونم از پست بر بیام!

رودولف چوب دستیش را بالا گرفت.
-باشه! پس تا شماره سه می شمرم. این دفعه دیگه شوخی ندارما! من می زنم. تو هم هر کاری از دستت بر میاد انجام بده. آماده ای؟ یک...دو...سه! تالاگیستامو...

طلسم نیمه تمام روی لب های رودولف خشک شد. چوب دستیش چند جرقه بی هدف زد و خاموش شد. پرسیوال همچنان عکس العملی نشان نمی داد.
رودولف جادوگر دل رحم و با وجدانی نبود. ولی حریفش پیرمرد ضعیف و لرزانی بود که او را به یاد پدربزرگش می انداخت. دست و دلش نمی رفت که طلسم کشنده ای روی او اجرا کند. اگر لرد سیاه می فهمید بسیار عصبانی می شد.ولی رودولف تصمیمش را گرفته بود.
-اکسپلیارموس!

طلسم پرواز کنان به طرف پرسیوال که به رودولف خیره شده بود و لبخند می زد رفت و به دستش برخورد کرد. چوب دستی پرسیوال به طرف رودولف پرتاب شد. رودولف آماده اجرای طلسم بعدی شد.
-خب...عذرخواهی کن تا ببخشمت! از اینجا می ریم و کسی نمی فهمه که دوئل کردیم.

پرسیوال در سکوت لبخند می زد. رودولف به فکر فرو رفت. چاره ای نداشت. ظاهرا این پیرمرد تصمیم گرفته بود به دست او بمیرد.

-آواداکداورا!

طلسم سبز رنگ درست به پیشانی پرسیوال برخورد کرد. سقوط جادوگر پیر بیشتر از دو ثانیه طول نکشید.

رودولف چوب دستیش را غلاف کرد.
-من نمی خواستم بکشمت...خودت خواستی اینجوری بشه!

رودولف پشت به پرسیوال از محل دوئل دور شد.
خوشحال نبود. تصویر پدربزرگش حتی برای یک ثانیه از جلوی چشمانش دور نمی شد.اگر برای لحظه ای کنترل احساساتش از دستش خارج می شد حسی را که سالها بود تجربه نکرده بود احساس می کرد...عذاب وجدان!

رودولف هرگز نفهمید که لبخند پرسیوال از روی شجاعت یا بی خیالی نبود...چرا که لحظاتی قبل از اجرای طلسم مرگبار او به مرگ طبیعی مرده بود!











هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.