هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۰۳ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵
#21
لردک تک تک، تک لردک تنها به یک منظور هزارتوی خودش را ساخته بود و آن هم اهداف پلید و شرورانه بود. حالا یک جوجه مسئول از وزارتخانه آمده بود تا هزارتوی او را طبق استاندارد های شرورانه بررسی کند. خب چه انتظاری دارید؟ هرچه انتظار دارید بریزید دور چون هیچ اتفاقی نیوفتاد!

در پست های قبل لرد نه تنها تک تک سلولهای مسئول وزارت را از هم جدا نکرد، بلکه حاضر شد به او اجازه بدهد تا هزارتو را تخریب کند و بعدش هم که قضیه‌ی تخریب کنسل شد، راضی به بررسی شدن هزارتوش توسط مسئولان وزارتخونه شد! لرد داستان ما داره کم کم ابهت و عظمت‌ش آب میره!

- ببینید جناب آقای شهید ولدی! هزارتوی شما خعلی بزرگه. منم نمی تونم به تنهایی بررسی‌ش کنم چون همونطور که گفتم ناخون هام خراب میشه و اینجور داستانا. باید تا ظهر صبر کنید تا من با مسئولان دیگه تماس بگیرم تا به صورت گروهی کار انجام بشه. تا اونموقع یه جایی هم به من بدید استراحت کنم.
- یه جایی به این خانوم محترم بدید تا همکارانشون برسن!

بعد از تموم شدن این مکالمه و راهی شدن این خانوم محترم به اتاقشون توسط رودولف، لرد از توی اتاقش بیرون اومد و خط مشی مرگخواران رو براشون مشخص کرد..

- تا زمان رسیدن مسئولان گوگول مگول وقت دارید که هزارتو رو خوشگل موشگلش کنید. چه میدونم، یکمی باد کنک بچسبونید و تزئینش کنید تا شر اینا کم بشه. وگرنه شمارو هم همراه اونا راهی قبرسون میکنم!




پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۹:۳۵ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵
#22
خوانندگان این تاپیک که حسابی از جواب درست حسابی نگرفتن رودولف و آرسینوس به تنگ اومده بودند، نویسنده اونهارو به کمی گشاد کردن دعوت کرد تا کمتر به تنگ بیان.رودل خان و آرسی هرچی سعی کردند تا اسم بانوی دیگری رو به یاد بیارن، نشد که نشد! حتی علاوه بر سعی، یکمی زور هم زدن، ولی خب بازم نشد!
- رودولف، باز تو رودل کردی مردک؟ خفه شدیم!
- یه مرد ایده آل و جنتلمن باس واسه زنش رودل کنه!
- مرتیکه مگه من زنتم؟ برو واسه یکی دیگه رودل کنه. عجبز!

رودولف و آرسینوس به صورت 6 و 9 روی زمین دراز کشیده بودند و به سقف خانه‌ی حاج آقا ریدل خیره شده بودند که یهویی یکی وارد اتاق شد. بله بچه های خوب! لاکرتیای از خدا بی خبر وارد اتاق شد و رودل های رودولف رو مشامش خورد!
- بچه ها احساس نمی کنید فاضلاب اینجا دچار موشکل شده؟
- موشکل؟ نه خیلی هم عالیه! یکعیه.. نه موشکل داره و نه دوشواری! آرسینوس بی ادب باز تو دیشب لوبیایی چیزی خوردی؟ بانو لاکرتیا من از طرف ایشون از شما عذر خواهی میکنم!

آرسینوس از اونجایی که رودولفوی بیچاره خیلی گیر بود و پای آبروش در میون بود، سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد و با یه دستمال جلوی دهانشو گرفت تا حداقل در اثر گازهای سمی کشته نشه. بعد از چند ثانیه لاکرتیا که اصلا معلوم نبود چیکار داشت، از اتاق بیرون رفت و آرسینوس و رودولف موندند و حوض‌شون!




پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۹:۰۰ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵
#23
- نکنید جون مادرتون! کروشیو نزنید قلقلکم میاد!

محفلیون که تازه لذت کروشیو زدن رفته بود زیر زبونشون، ازاینکار خسته نمیشدن و توی صف گاها همیدیگرو هول میدادن تا بقیه رو از صف بزنن بیرون و زودتر نوبت خودشون برسه. خلاصه در حالی که داشتن ازین شوخی پشت وانتی ها انجام میدادن، سیو و آرسینوس هم وارد عمل شدن و به طور خیلی نامحسوس توی صف خودشون رو جا دادن.

- خیلی خب آرسی، نقشه اینه!
- کدومه؟
- هنوز که نگفتم مرتیکه مادر سیریوس! خب نقشه اینه که..
- کدومه که؟
- آرسی چر اینقدر خنگ شدی؟ باو یادت رفته، تو که اصلا از این شکلکا نمی زدی. همیشه خفن‌طور ظاهر می شدی!
- لعنتی الان این تام ریدل اومده داره ساختار شکنی میکنه خب! گند زده به ابهت و تموم زندگی ما توی این رولا!
- بگذریم! نقشه اینکه وقتی نوبت ما شد این سیریوس رو برمیداریم میریم دیگه.. فقط باید برداریم بریم!
- یخده چی سنگین وزن به نظر میرسه ها. تازشم این ققنوسیون تازه مزه ی کروشیو رفته زیر دهان مبارکشون، چارچشمی دارن نگاش میکنن..
- این انقولت نیار دیگه! به ضرس قاطع دارم میگم که هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.

همین فریاد سیو کار دستشون داد و باعث شد همه‌ی محفلیون توجه‌شون به سمت اونا جلب شه.ناگهان خودشون رو در محاصره‌ی حلقه‌طور انبوهی از محفلیون دیدن که چوبدستی هاشونو به سمت اونها نشونه گرفتن..
- شیرم تو سیریوست سیو! به فنامون دادی!




پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۸:۲۸ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵
#24
خلاصه:
لوئیس و جیمز افسران محفل ققنوس مشغول کشف روزه خواران هستند.در این حین دامبلدور رو درحال روزه خواری از دکه‌ی نانوایی تراورز میبینن و متوجه میشن منبع آردهای غنی شده با چیز، باند مافیایی گانت هاست!
___

- باس خودمون رو آماده کنیم تا به مقر گانت ها شبیخون بزنیم!
- اما ما فقط دو نفریم. تازه گانت و دارودستش در اثر مصرف چیز روی مود دوپینگ‌ن!

بدین ترتیت تصمیم گرفتن تا به سمت مقر افسران حرکت کنند و این قضیه رو با اونها هم در میون بذارن.در میون راه، دوربین درحالی که این دو نفر به جلو حرکت میکردند و آفتاب از پشت‌شون می درخشید، شروع به چرخیدن به دورشون کرد و آهنگ AC/DC که پخش میَ‌شد، حال و هوای داستان رو کاملا خفن‌طور کرده بود.

جیمزلوئیسا وارد مقر افسران شدند، عینک گرد پلیسی‌شون رو دراورند و دستور تشکیل جلسه فوری دادند..

- خلاصه اینکه قضیه از این قراره! مبنع تمام روزه خواری ها در سطح شهر همین باند گانت های پدرسوخته س!
- من میگم دهنشونو چیزه.. با تانک و هلیکوپتر حمله ببریم به سمت مقرشون، قضیه رو تموم کنیم بره دیگه!
- نوچ! من نظری دیگه ای دارم. باس جاسوس بفرستیم! اما کی داوطلبه؟

افسران شیری:




پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۷:۵۴ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵
#25
- ارباب یه موشکلی وجود داره!
- موشکلت چیه؟
- عه ارباب شما دیگه چرا دارید ناخن هاتون رو می جوید؟
- چون ما قادریم هر کاری رو انجام بدیم. مگه در توانایی ما شک داری؟
- چه جالب نمی دونستیم چنین توانایی هایی رو هم دارید!
- حالا از این به بعد بدونید.. خب موشکلت کوجاس؟
- این درِ بودا.. نبودا؟ کلا ارتفاعش سی سانتی متره.. یعنی هکتور که هیچی وینکی هم ازش رد نمیشه..

نویسنده که علاقه‌ای که بنوشتن متن دیگری جز دیالوگ در این رول نبود، برای اینکه خوانندگان را راضی به خانه بفرستد و ساختار شکنی نکند، مجبور شد تا دو سه خط هم چرت و پرت های توصیف کننده بنویسد. الان کی باید ویبره بره و به ارباب پیشنهاد معجون کوچک شونده بده؟ آ باریکلا !
- ارباب؟
- بعله؟
- عه.. چگونه توانستید دو شکل متضاد رو همزمان ادا کنید؟
- چون ما قادریم.. ای بابا! باید حتما دیالوگ بالا رو تکرار کنم؟ پیشنهاد رو بوگو.
- چیزه.. میگم من که دوسدون میدارم! میشه همگی از معجون های کوچک شونده من استفاده کنیم و خیلی شیک و مجلسی از در رد بشیم؟
- یعنی میگی ما با این ابهت‌مون کوچیک بشیم؟

بعد از اتمام مغلطه های شیک ارباب، قبول کرد تا همگی شان کوچک و وارد آن درب اسرارآمیز شوند!




پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۷:۵۳ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵
#26
- عاقا اونطوری که عنتونین توی پست قبل گفت پیش بسوی واشنگتن نمی تونیم حرکت کنیم.. دوشواری داریم!
- دوشواری؟ دوشواری نداره! خیلیم هم راحته.. یکعیه!
- الان با اینکه 2048 سال گذشته ولی توی واشنگتن هنوز تبعیض نژادی بین جادوگران و مشنگا وجود داره.یعنی قبل از ورود به شهر سنسور جادوگر یاب گذاشتن و میگن جادوگرارو میندازن تو کوره جادوگرپزی!
- آخه ما سرنخ رو که امتداد دادیم، به واشنگتن رسیدیم، حالا میگوی چیکار کنیم؟
- باس در نقش هویت های جعلی وارد شهر بشیم..

ویولت که به نوعی آبجی‌خطر محفل محسوب میشد و حتی بعد از 2048 سال، تمام خلافکارای شهر رو میشناخت، تصمیم گرفت تا محفلیون رو پیش ممدجعلی ببره تا براشون شخصیت های فیک بسازه. از اونجایی که ممدجعلی در کنار سواحل منهتن زندگی میکرد، در و دافای خوشگلی هم در کنارش می زیستن. خلاصه اینکه ساحل حسابی توجه محفلیون رو به خودش جلب کرد..
- هاااااف هااااف! تصویر کوچک شده

- فرزندانم بیاین یکمی همدیگرو ارشاد کنیم! تصویر کوچک شده

- شکم گرم و نرم من، مکانی است امن برای همه ی شما عزیزان! تصویر کوچک شده


ویولت یه توسری جانانه نصیب تک تکشون کرد، یقه‌شونو گرفت و همگی رو به سمت خونه‌ی ممدجعلی برد.بعد از گذشت چند دقیقه هویت های ساختگی همشون مشخص شد.
- دامبل جون از این به بعد اسمت جواد خیابانیه. ویولت تو هم باس در نقش تیلور سوییفت ظاهر بشی. هاگرید خان شوما هم رضا شفیعی جم هستی الان. فنگ بزا ببینم چی به فیس‌ت میخوره.. آها! تو هم ساموئل جکسونی! برید خوش باشید.

و بدین ترتیب محفلیون به سمت واشنگتن حرکت کردند..!




پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۷:۵۲ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵
#27
خلاصه:
هری پاتر از ولدمورت شکست میخوره. آبرفورث دامبلدور تصمیم میگیره از خواب غفلت بلند شه و با ارتش تاریکی مبارزه کنه.در این میان برایان دامبلدور که خون‌آشامه هم به نوه ی عزیزش می‌پیونده!

---

شاید با خودتان فکر کنید حال که هری پاتر از ولدمورت شکست خورده است، چگونه ممکن است که آلبوس دامبلدور زنده باشد؟ یا اینکه برایان دامبلدورِ خون‌آشام در جنگل متروکه ای با آبرفورث دیدار میکنه که صحنه سازیش هم کاملا شبیه توالایته.. اگر جدا علاقه به شنفتن ادامه‌ی داستان دارید، توصیه میکنم این موارد شخمی را جدی نگیرید زیرا این داستان کلا بی سروته است!

برایان،آبرفورث،آلبوس و پرسیوال دامبلدور به صورت دایره‌وار در کنار آتشی حلقه زده بودند تا هرچه زودتر فکری به حال حکومت تاریکی بکنند..
- تف توی این شانس، گفتم از این پسره هیچ آبی گرم نمیشه ها!
- عه آلبوس زشته،نگو اینارو مرد مومن! جلوی جد و پدر جدت نشستی ها!

برایان دامبلدور همچون پیرزن های دهه 50 به قبل، یه کیسه خون از لای سینه هاش درمیاره و شروع به مک زدن میکنه. در همین حین پرسیوال دستی اندر درون ریشاش میکنه تا بلکه ایده‌ای چیزی به ذهنش برسه. آخه میدونی شیه؟ رگ های عصبی ریش های خاندان دامبلدور مستقیما به مغزمون متصله و باعث میشه تفکرات‌شون بسی عمیق تر باشه.
- یعنی ما چهارتا دامبل اینجا نشستیم، بازم هیچ غلطی نمی‌تونیم بکنیم؟ چه مملکتیه آخه؟

همینطور که دامبلان بی فایده دور هم جمع شده بودند و حکومت تاریکی تلسط بیشتری روی دنیا پیدا میکرد، برایان دامبلدور فکری احمقانه و تاریک به ذهنش خطور کرد:
- همه ره از محفل تبدیل به خون‌آشام میکنم!

عاقا درست! این شکلک چندان مناسب برایان دامبلدور نیست اما ناموسا یه نگاهی به پست برایان بندازید تا عمق فاجعه را متوجه بشید..




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۷:۵۰ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵
#28
- مگه نشنفتید؟ باس برای هکتور مراسم ختم برگزار کنیم!

بعد از خارج شدن چنین گفته ای از دهان مبارک حضرت لرد، مرگخواران همگی به تکاپو افتادند. آرسینوس شماره‌ی مسجد آن طرف خیابون را گرفت تا یک روز مناسب را رزرو کند. وینکی با سایر دوستان جن‌ش جلسه ای برقرار کرد تا بهترین پذیرایی ممکن را انجام بدهند.سیوروس سعی کرد تا با شیرجواد میوه فروش ارتباط برقرار کند تا از بابت تامین میوه های مجلس خاطر جمع بشود. خلاصه هیچکس بیکار نبود و سایر مرگخواران هم مشغول نوشتن متن مناسب برای خواندن در صحن مسجد بودند!

- اربوب؟ بنظرتون محفلیون هم دعوت کنیم؟
- مجلس ختم هکتور باس آبرومندانه برگزار بشه. اگه قول بدن بچه های خوبی باشن، میتونن بیان.

چند دقیقه بعد - تماس تلفنی از خانه‌ی ریدل به محفل ققنوس :

- الو اونجا محفل گگنوسه؟
- شوما؟
- من یکی از مرده خورهای حرضت لورد میباشم. خلاصه بوگم که هکتور مرده. مایلید در مجلسش شرکت کونید؟
- یه لحظه صبر کون!

محفلی مذکور رویش را به سمت آلبوس کرد و مشغول مشورت شد.بعد از اندک گفتگو که جوابش هم کاملا مشخص بود،دستش را از روی میکروفن تلفن برداشت و جواب مرگخورا مذکور نشده را داد:
- آری! شوم و نوهارتون چیه؟
- پیتزا با فسنجون!
- بچه ها وخی تا بریم!




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۷:۴۸ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵
#29
- ارباب چطور ممکنه درحالی که یه کاریه برای انجام دادن، هم زیبا باشه و هم جالب؟
- شیرازممد باز تو نظر دادی؟ من نمیدونم اصلا کی درخواست مرگخواری تورو قبول کرد. چی ما قبول کردیم یادمون نیست؟ یعنی میگی ارباب چیزی رو فراموش میکنه احمق؟ الان داری میگی من دیوونه‌م چون دارم با خودم حرف میزنم؟ آواکداورا !

اینگونه شد که شیرازممد درگذشت و یکی دیگر از ممد هایی که مرگخوار بودند، کم شد! مرگخواران به احترامش یک ثانیه سکوت کردند و ارباب سخنان گهربارش را ادامه داد:
- همانطور که میدونید الان ما خیلی خفنیم البته خفن ها نباید خودشان را اینگونه خطاب کنند اما ما چون دیگه زیادی خفنیم، این آپشن رو هم دا..

قبل از پایان سخنان گهربار، کبوتر بچه کرد و کاش بودیو میدیدی! دقیقا روی سر لرد هم اومد بچه کرد و رفت. خلاصه پیام اخلاقی که میشه گرفت اینکه در اوج خفن بودن یهو مواظب باشید که کبوتر میاد روی سرتون بچه میکنه..
- وا ارباب چقدر بهتون میاد! انگار موهای طلایی رنگ در اوردید. مای بلوند لرد!
- (شکلک دیفالت لرد!)

لرد به درون خانه پناه برد و برای تمیز کردن گندکاری روی سرش مجبور شد تا دوباره آب را وصل کند. هری پاتر که دقیقا در وسط لوله های سازمان مرکزی آب و فاصلاب ریدل و محفل گیر کرده بود به صورت خیلی شیری‌طور با فشار آب به سمت خانه ی ریدل هدایت شد و روی سر مبارک ارباب از طریق شیردوش آب فرود آمد!




پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۷:۴۸ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵
#30
- من آمده ام آی آی .. ره .. من آمده ام!

میدونید چیه؟ روستایی هرگز نمیتونه بدون کلمه "ره" یک جمله رو به پایان برسونه.حتی اگه کاملا یک حرف بی مفهوم و بی معنی وسط دیالوگ هاش باشه. همینطور که شاد و خوشحال و خندان به همراه گاومیش فضاییش به سمت مرگخواران میرفت تا آدرس یه چراگاه مناسب رو بپرسه، متوجه خیزش عجیب‌شون برای گاومیش شد.
-چی چی ره نیگا میکنید؟ My nigga ره؟ کسی دست به گاومیش ره بزنه ره با خودم طرفه ره!

البته تمام قضایای اتفاق افتاده در داستان مال زمانی بود که باروفیو هنوز به مرگخواران پیوندیده نشده بود! پس هرچه که باروفیو نزدیک‌تر می‌شد، مرگخواران امیدشون رو بیشتر از دست میدادن چون ترجیح میدادن طرف غریبه باشه تا خودی. اما شکم گرسنه که این چیزا رو نمیشناسه داداش! ناگهان خوی وحشی درونشون بیدار شد و دوباره برای باروفیو خیز برداشتن.

باروفیو که میدونست اینا دست بردار نیستن و هرلحظه ممکنه کله‌ی گاومیش رو به باد بدن، سعی کرد از منطق روستا‌طورش استفاده کنه و بعد از برقراری یه تلپاتی کوچیک با گاومیشِ، تراوشات ذهنی‌شو بیرون ریخت:
- فکر کردید روستایی میذاره شما گاومیش ره بخورید؟ اونم از نوع فضانوردش! تنها راه نجات شما همین گاومیشِ هسته! فقط کافیه پشت‌تون رو بهش بکنید تا شمارو دوباره به زمین بفرسته..

گرسنگی و کمبود جاذبه کافی روی ماه به مرگخواران فشار زیادی اورده بود، آنقدر زیاد که حتی به خودشان اجازه ی فکر کردن در مورد پیشنهاد باروفیو رو دادند!

سمت و سوی دیگر ماجرا - محفل ققنوس :

- متاسفانه شایعات درست از آب دراومدن، مرگخواران موفق شدن که به ماه سفر کنن.

یکی از محفلیون بعد از گفتن یک شِت کامبیزطور، سعی کرد تا بقیه را برای سفریدن به ماه راضی کند..
- دیگه وقتشه که به مرگخواران ثابت کنیم اونها همیشه هم پیشتاز نیستن. ماهم باس بریم ماه!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.