هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: سازمان عقد و ثبت قرارداد بازیکنان
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰ شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۳
#21
پاپیون سیاه


دروازه‌بان: باری ادوارد رایان
مدافع‌ها: پاپاتونده (C)، مرلین (مجازی)
جست‌وجوگر: کلاوس بودلر
مهاجمین: پروفسور تافتی، پروفسور ویکتور (مجازی)، پروفسور ویریدیان (مجازی)

بابت تاخیر کافیتان مثینکه مذاکراتی کرده بود و اینا D: .
پوزش بابت تاخیر.



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۴۰ چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۳
#22
موقشنگ ِ هافلپاف



1. جون ِ سالم به در ببرید! [ 15 امتیاز ]

- نفــــس‌کش!

عربده‌ی تافی سایتو میبره بالا و عمامه‌ی کوییرلو جابه‌جا میکنه. کوییرل از شدت عصبانیت پا میشه بره شناسه‌ی تافیو ببنده که نوبت به تدی میرسه:
- غـــــــــــــررر! (صدای گرگینه مثلن! )

بقیه‌ی بچه‌ها هم مثل سایر نوگلان عرصه‌ی علم و دانش ترجیح میدن خودشونو به خطر نندازن و یه جایی قایم بشن، اما اساسن ویولت خعلی پلیدتر از این حرفا بود و وسط تکلیفش نمیشد جایی قایم شد! تافی نوگلان عرصه‌ی علم و دانش رو پشت خودش قایم میکنه و محض به بازی گرفتن شخصیت کوییرل دوباره فریاد میشکه:
- نفس‌کـــــــــــــش!

تدی دیگه عصبی میشه و میپره روی تافی و گلوی تافیو میبره، اما چون تافی باید نجات پیدا کنه توسط نویسنده زنده میمونه. به این میگن حفره در پی‌رنگ!

تدی متعجب میشه و شروع میکنه به خوردن کلیه و جگر تافی... ایییی...

نوگلان عرصه‌ی علم و دانش:

البته کار نوگلان از شکلک بالا هم گذشته، همه در هم محو شدن و از ترس چسبیدن به هم و دیگه اجازه بدین بیشتر از چسبیدن نریم جلو!

تدی در کمال آرامش به بلعیدن و نوشیدن و خوردن ادامه میده و به این درک میرسه که رستورانی بهتر از شیکم تافی وجود نداره. تافی که میبینه داره از دست میره به این نتیجه میرسه که چاره‌ای جز استفاده از حربه‌ و تکنیک همیشگیش نداره:
- نفـــس‌کــــش!

تدی جا میخوره و از شدت صوت تافی پرت میشه عقب. کوییرل با دوماغ روی منوی مدیریتش فرود میاد و لردولدمورت طی این اشتباه حذف شناسه میشه! تافی که نه گلو داره و نه روده و نه دل به همت نویسنده ( همـــر!) از جا بلند میشه و به سمت تدی حمله میکنه:
- منو میخـــــوری؟ میـــخورمــــت!

نوگلان عرصه‌ی علم و دانش چشاشونو میبندن و پوشکا رو از جیب رداشون میکشن بیرون. تافی میپره روی تدی و با یه لگد به زیر شکم تدی اونو گیج میکنه...

نوگلان: مگه ضربه به شیکم بخوره گرگینه گیج میشه؟

تافی آه میکشه و میفهمه نوگلان چیزی از آناتومی گرگینه‌ها نمیدونن و واقعاً معلوم نیس ای ویولت چی درس داده اصن! تافی بعد از اینکه تدیو گیج میکنه یه مشت میزنه تو سرشو میپره رو تنشو با زور و زحمت بالا میره و میرسه به دریچه‌ی زیر بید کتک‌زن.

- آخیش!

تافی که خودشو کشونده بیرون، در بی‌اعتنایی مطلق به نوگلان که با تدی توی شیون آوارگان تنها موندن با یه لبخند به افق نیگا میکنه.

- پس بالاخره اومدی!

تافی برمیگرده و سمت چپشو نیگا میکنه. پروف کوییرل با منوی مدیریتش جلوش قدم علم کرده و با برق شیطانی چشاش نیگاش میکنه...

2. سرنوشت ویولت رو بعد از این بلایی که سر تدی و البته شاگرداش آورد بنویسید. [ 15 امتیاز ]

دس‌کج به ویولت نیگا میکنه که سرشو انداخته پایین. دفتر مدیریت خفه ‌ست و سراسر عصبیت!

- آخه تو معلمی ویولت؟ تمام نوگلان عرصه‌ی علم و دانش شهید شدن! تافی هم که از اساتید برجسته‌ی ما بود توسط کوییرل به جزایر بالاک تبعید شد. چی بگم بت؟

ویولت سرشو میاره بالا.

- پایین! پایین!

ویولت سرشو میندازه پایین!

- بالا!

ویولت سرشو...

راوی: دِ بسه نویسنده‌‌ی اشتر! چیز دیگه بلد نیستی بنویسی؟

جماعت پشت صحنه: خخخخخ!

- ویولت! الآن ازین دفتر میرم بیرون داوش، به جای من یه هیپوگریف وحشی مجاری میاد تو و بلایی که سر بچه‌ها آوردیو رو خودت تکرار میکنه! افتاد داوش؟

ویولت حرفی نمیزنه و دیگه سرشم نه پایین میگیره نه بالا. دس‌کج میره طرف در و با یه لبخند ِ براومده از غرور ِ به دست‌اومده از کاردانی ِ خودش ( نویسنده: اوووف!) در ِ دفترو باز میکنه...

درجا در از جا در میاد( ) و دس‌کج زیر یورتمه‌ی هیپوگریف له میشه و هیپوگریف دو تا جفتک هم روونه‌ی فک ِ دس‌کج میکنه و به شکلی رمانتیک میره طرف ِ ویولت و صورتشو میماله به صورت ویولت.

- اوووخ... عجــقم! هیپوی نازنینم، از آخرین‌باری که دیدمت چقد بزرگ‌تر شدی تو... ... مجاریا همیشه نژادشون بهتره.



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳
#23
عمو گنده‌ی هافلپاف


1. رولی بنویسید و در آن شرح دهید این معجون را به چه شکلی تهیه کردید. مهم نیست تهیه این معجون حتما موفقیت امیز باشد. شما می توانید معجون را خراب کنید،اشتباه تهیه کنید و حتی معجون را بر حسب اتفاق یا در نتیجه اشتباه خلق کنید!چیزی که به آن نمره تعلق میگیرد خلاقیت و سطح رول نویسی شماست.رول هم نیازی نیست بلند باشد.هر اندازه که دوست دارید با هر سبکی که مایلید بنویسید. 15نمره

- با یکی دیگه از برنامه‌های «چگونه معجون خود را خوشمزه بسازیم» در خدمت نگاه مهربون چشماتون هستیم ملت!

پروف تافی پشت یه منقل و یه پاتیل بزرگ واستاده و با لبخندی پررنگ به دوربین نیگا میکنه. دوربین حرکتی از راست به چپ و از چپ به بالا انجام میده و به شکل ناگهانی روی دستای تافی زوم میکنه:
- امروز... امروز... امروز درخدمتتون هستیم با ساخت معجون انهدام. همراه باشین با ما عزیزانم.

دوربین از دستای تافی بالا میاد و چهره‌ی تافیو به نمایش میذاره که رسماً به بینندگان پوزخند میزنه تا تلالوء دندونای سفیدش چشای اونایی که نمیتونن ببیننُ کور کنه. بعد یه حرکت دورانی دور سر تافی انجام میده تا موهای پرپشتش دل ِ کچلا رو آب کنه...

ارباب:

دوربین شروع میکنه از موهای پرپشت تافی به سمت کف ِ پاش حرکت میکنه و از کف پاش به سمت موش برمیگرده...

جماعتِ پشت صحنه: واو! عجب قدی!

- خو، عزیزانم، اجازه بدین کارمو شروع کنم. از سنگ‌پای قزوین شروع میکنیم، دوستان یه عدد سنگ‌پای درشت ِ قزوینُ میندازین تو پاتیل و شروع میکنین به هم زدن...

جماعت پشت صحنه: سنگ‌پا رو هم میزنیم عامو؟

- واه‌واه! پَ نَ، موهای پرپشت منو هم میزنین ... واقعاً چقده خنگین شوماها.

تافی یه دست میبره لای موهاش و از لای موهاش یه استخون بلند در میاره. جماعت پشت صحنه ازین حرکت تافی کف میکنن و کفشون به سمت پاتیل سرازیر میشه...

- خوب عزیزانم، یه استخون یه هیپوگریف بالغ بلغاری رو اضافه میکنین به سنگ‌پاتون. دقت کنین حتماً بلغاری باشه، چون بالغ به بلغاری میاد... آره دیه.

تافی استخونو بالا میاره و دوربین یه نمای بسته از استخون و دندونای درخشان تافی به نمایش میذاره. فضا نورانی میشه و دلا به التهاب میفته و ناامیدیا امید میشه تا این‌که تافی بالاخره دهنشو میبنده و همه رو از ادامه‌ی این فضای معنوی محروم میکنه.

جماعت پشت صحنه:

- حالا عزیزانم، عاشقان ِ معجون‌سازی، شیفتگان ِ قدرت ِ بی‌بدیل ِ پروف تافی، نوبت میرسه به مرحله‌ی آخر، اضافه کردن کف جماعت پشت صحنه به معجون. این کف اینجا به طور مستقیم تولید شده، ولی اگه شما توی تهیه‌ش مشکل دارین با من تماس بگیرین، شماره‌ی من: 09993459 !

تافی یه قر به کمرش میده و این دفعه دهنشو از جهات افقی و عمودی باز میکنه و دندونای سپیدش نوری تولید میکنه سرگیر. تافی با حرکات منظم چوبدستیش مقداری از کف جماعت پشت صحنه رو به سمت پاتیل هدایت میکنه و چند حرکت عشوه‌آلود و تکنوی لطیف و رقص بدون موسیقی رو به حرکاتش اضافه میکنه...

ملت ببیننده:

- حالا فقط بچرخین عزیزانم، فقط بچرخین، شیش‌بار در جهت عقربه‌های ساعت و هفت‌بار در خلاف جهت عقربه‌های ساعت، متوالی و بی‌وقفه. یادتون باشه، معجون انهدام مث یه موجود زنده احساس داره، پس وقتی معجون رو هم میزنین شمام باش بچرخین...

و تافی میچرخه و چشای ملت همراه با تافی به چرخش میفته و دل‌های مرلین‌پرستان به تپش و جهش و چرخش میفته و اصن یه وضـــی سراسر عقش و علاقه و چرخش...

ندای کارگردان: معجون انهدام بود و پروفسور تافتی... برنامه‌ی بعدی ما فردا نیمه‌شب پخش خواهد شد.

دوربین به سمت دندونای تافی که مشغول بای‌بای کردن و بوس فرستادنه میره و روی دندوناش زوم میکنه و زوم‌تر میکنه و بازم زوم میکنه و در ریشه‌ی دندون آسیای تافی تصویر محو میشه ...

2. با نوشتن رولی این ترکیب را به خورد هرکسی که دوست دارید بدهید! نیازی نیست عملیات انهدام شما حتما موفقیت آمیز باشد. 15نمره

- تق‌تق!

- بتلپ تو!

تافی وارد دفتر مدیر میشه. دانگ پای راستشو انداخته رو پای چپش. نیشش بازه و دستش مشغول کشیدن لپ خودشه. یه مشت توتون و کشمش و نباتو دسته‌جمعی فرستاده تو دهنش و به طور مداوم مشغول جویدنه.

- بتمرک تافی! چه مرگته ای دفعه؟

- هیچی سرورم! یه معجون انهدام آوردم برات بخوری بترکی. میل داری عجقم؟

- جــااان... قربون پروف تافی ِ چیز فهم... تضمینیه این معجونت فقط؟ بخورم حتمن میترکم؟

تافی از داخل جیب داخلی لایه‌ی سوم خارجی رداش یه شیشه‌ی سربسته پر از معجون ِ انهدامُ بیرون میاره:
- تضمینیه سرور! بزن بالا و حالشو ببر. یه‌جا منهدم میشی!

معجونُ میذاره رو میز دانگ و با وسواس و نیگرانی به دانگ نیگا میکنه. دانگ یه لبخند میزنه و دستشُ میبره سمت ِ شیشه و درشُ باز میکنه. معجون رو میبره طرف دهنش و قلب قلپ شروع میکنه به نوشیدنش.

راوی: این یارو مشکل داره؟

دانگ وقتی معجون رو قلپ قلپ نوشیدُ تموم کرد بطری معجونو پرت میکنه تو دهن راوی و فک راویو رو صورتش خورد میکنه.

- مشکل خودت داری عمو!

دانگ یه لبخند تلخ رو به تافی میزنه و نیگاه ِ آخرشو میدوزه به چشای تافی:
- باید تموم میشد داوش! آخرش همینه، خوب شد که با یه انفجار تموم شد!

بــــومبــــ!



پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۳:۱۲ چهارشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۳
#24
جلسه‌ی اول:
کلن سر ِ این کلاس انتظار عقش و صفا نداشته باشین... جو نظامی و دیکتاتوریه به شدت .

کلاس در سکوت مطلق فروو رفته بود. بچه‌ها موهاشونو کوتا کرده بودن و ناخوناشونو گرفته بودن و دستاشونو ردیف گذاشته بودن رو میز، فقط ناخونای ویولت بلند بود و موهاش دراز بود و روبانش تو هوا پیچ و تاب میخورد و اصن یه وضـی.

- تق تق!

- بفرمایید استاد!

صدای کلاوس بودلر توی کلاس پیچید. ( به جناس کلاس و کلاوس توجه کنید! )، استاد که همانا پروفسور تافتی باشه وارد شد، موهای بلندشو بالا داد و طوری که دندونای سپیدش مشخص بشه لبخند زد. ساحره‌های کلاس از این حال به اون حال و از اون حال به این حال شدن تا این که پروف تافی پرسید:
- کدوم جادوآموزی گف بفرمایین؟

کلاوس با اشتیاق دستشو برد بالا و خعلی لطیف و ملو گفت:
- من پروفسور!

پروفسور هم خعلی لطیف و ملو اومد جلو و به کلاوس لبخند زد و گفت:
- ده امتیاز از راون کم میشه! یه بار دیگه تکلیف تعیین کنی برام که بفرمایم یا نفرمایم پروندتو میذارم زیر بغلت میفرستمت دورمشترانگ؟ افتاد؟

کلاوس در این حالت باقی موند و اصن وضی نداشت که بگه افتاده یا نیفتاده. تافی هم در حالی که از این حرکتش به شدت ذوق کرده بود در حالی که داشت به سمت میز کارش برمی‌گشت چهل و دو و نیم امتیاز دیگه از گریفیندور کم کرد و برای این که حسابش رند بشه سی و سه امتیاز به هافلپاف اضافه کرد.

- خو بچه‌ها! سوال اول اینه که ببینیم فلسفه‌ی جادویی چیه اصن! ما که اومدیم تو همچین کلاسی نشستیم آیا اصن توانایی تشخیص همین مسئله‌ی ساده رو داریم...

ملت:

- ... یا این که اون‌قد هویجیم که مثلن تفاوت افلاطون و ارسطو رو تشخیص نمیدیم. یا اصن نمیدونیم توماس هابز کی بود مثلن، یا از خدمات جد ِ من پروفسور تافیوس مافیوس به فلسفه‌ی تحلیلی جادویی بی‌خبریم...

ملت:

- ... خو مشخصه که همه هویجین و اینا! پس از همه‌ی گروها سی امتیاز کم میکنم تا یاد بگیرین که با دانش بیاین بشینین سر یه کلاس، ویولت! تو جد منو میشناختی؟

- نه پروفس...

- بسه! سی امتیاز از شخصت کم میکنم و نمره‌ی قبولی هم بهت نمیدم و پروندتو میذارم زیر بغلت و میفرستمت دورمشترانگ تا یاد بگیری جد منو بشناسی بعد بیای سر کلاسم بشینی!

تافی یه نفس عمیق کشید و یه کش و قوس به لنگ و پاچه داد و ادامه داد به حرف زدن:
- ببینین بچه‌ها! فلسفه میپرسه و از دانش قطعی فراتر میره و فیلسوف کنجکاوه و می‌اندیشه... مثلن در مورد این‌که چرا یه بچه گرگینه باید با یه یویوباز رفیق بشه فکر میکنه...

جیمز و تد کله‌ها رو گرفتن بالا...

- کله‌ها پایین! مگه پروف دامبل تو محفل ادب یاد نداده به شما؟ واه واه! چهل و پنج امتیاز از گریف کم میشه و اگه یه بار دیگه کله رو بگیرین بالا دورمشترانگ! افتاد؟

جیمز و تد کله‌ها رو انداختن پایین...

- خو! داشتم می‌گفتم! فلسفه مبناش عقله، کله‌س، اندیشه‌س... بنابراین با این که خودم هافلیم نه میتونم درک کنم چرا هافلیا سر کلاسم نشستن، نه این‌که چرا خودم معلم همچین کلاسیم، پس چون نمیتونم درک کنم ده امتیاز به هافل اضاف میشه.

کلاس کلن رفت توی دور سکوت و اینا.

- فلسفه مبناش عقله، اما خوب با گیاهشناسی و دفاع در برابر جادوی سیاه و ماگل‌شناسی و چفت‌شدگی فرق میکنه. الهیات و بینش جادویی هم نیس... با اینکه مبنای عقلانی داره اما با قطعیت در مورد پدیدارها نتیجه‌گیری نمیکنه، از این جهته که با علومی مثل گیاهشناسی متفاوت میشه. و خوب، فلسفه از این منظر که پاش رو از محدوده‌ی دانش قطعی فراتر میذاره یه چیزی میشه شبیه دین و بینش جادویی، اما چون مبنای عقلی داره و مبناش نقلی و مبتنی بر مثلن رساله‌ی احکام مرلین نیس با بینش تفاوت پیدا میکنه.

دستای جادوآموزا رفته بود زیر چونه‌هاشون و بادقت به پروفسور نگاه میکردن...

- نکته‌ی مهم اینه که خیلی چیزا میتونن مورد جستار فلسفی قرار بگیرن، همه چیز... لازم نیس حتمن به خدا و مرلین و فرزندان مرلین و تقابل روشنفکری جادویی و سنت‌گرایی دامبلی فک کنیم تا بگیم جستار فلسفی کردیم، این که چرا یویوی جیمز بنفشه، چرا جیمز قبل از خواب و بعد از خواب و وسط خواب جیغ میزنه، این که چرا ویولت ناخوناشو نمیگیره و موهاشو کوتا نمیکنه و این که چرا سانی دوس داره گاز بگیره و این که هافلیا سر کلاس فلسفه چی کار میکنن همه میتونن موارد پژوهش و جستار فلسفی باشن. اگه این‌طوری نیگا کنین آدمایی که ادای فلسفه و فیلسوف‌بازیو درمیارن خیلی راحت‌تر تشخیص میدین. به همین‌خاطره که من معتقدم بزرگترین فلاسفه‌ای که بشریت به خودش دیده کودکانن، چون عمیقاً در مورد مسائل مختلف که براشون مرموزه و مث ِ علامت سوال میمونه فکر میکنن، نظر بقیه رو میپرسن، از خودشون سوال میپرسن، میپرسن، و میپرسن...

تافی دستاشو محکم به هم کوبوند تا کلاسو از شُک ِ فکری و شَک ِ دکارتی (جناس ناقص حرکتیو قورت بده فقط ) خارج کنه.

- خسته نباشید!

و جادوآموزا به تافتی نگاه کردن که خیلی آروم و متین و با همون لبخند دندون‌نما از کلاس خارج میشد...


تکالیف:

1. جیمزسیریوس پاتر روبان ویولت بودلر را میدزدد. ویولت نمی‌تواند اختراع جدیدی کند. ویولت می‌فهمد دزدی کار جیمز بوده، پس سراغ جیمز می‌رود، جیمز می‌گوید روبان را به تد داده. معلوم می‌شود تد روبان را گم کرده.
سانی بودلر از این‌که خواهرش نمی‌تواند اختراع کند ناراحت می‌شود و شکمش را گاز می‌گیرد و قسمتی از شکمش را می‌کَند و دچار خون‌ریزی شدید می‌شود.
استدلال کنید که جراحت سانی بودلر تقصیر کیست؟ استدلال باید قوی باشد و به نتیجه منجر شود.
(10 امتیاز)
ده امتیاز ینی دو خط جواب نمیخوام ازتون. خلاق باشید و اگه نمی‌فلسفید، سفسطه کنین و بپیچونین D: .

2. یک رول بنویسید و در اون رول در مورد موضوعی فکر کنید. حالا این‌که عواقب این فکر کردن چی میشه به رول شما بستگی داره. (20 امتیاز)
همون‌طور که میبینین سوژه‌ی مورد نظر خیلی خیلی کلیه، بنابراین دستتون در ایده‌پردازی برای سوژه‌ خیلی بازه... چیزهایی که برام در رولتون اهمیت داره:
- دخیل کردن سوژه‌ای فرعی یا شاخ و برگ دادن مناسب به جزئیات ِ پیرامون محور اصلی سوژه؛ طوری که روی روند سوژه اثرگذار باشه.
- نحوه‌ی پرداخت اندیشیدن کاراکتر.
- خلاقیت و نوآوری.
من برای شما یه هسته‌ی خیلی معمولی و ساده رو برای رول‌نویسی مشخص کردم: فکر کردن... این‌که شما از یه تکلیف به ظاهر معمولی یه رول نو و غیرمعمولی دربیارین انتظاریه که ازتون دارم.



پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۳
#25
دس‌کج!

ما با اجازه اعلام آمادگی می‌کنیم واسه تدریس فلسفه و حکمت جادویی تا بلکه روحیه‌ی تعقل و تفکر و اینا رو احیا کنیم در هاگ! ملت هم از لحاظ ذهنی احیا بشن و کلن وضعیت متحول بشه و این حرفا...

روز تدریسم فقط چاهارشنبه بذار دانگ، چاهارشنبه ساعت هفت تا هشت صب اصن! هر کسی هم نیومد این ساعت پروندشو بذار زیر بغلش بفرستش دورمشترانگ!
معلم پروازیم خیر سرم!

***

در مورد خشونت و اینا! آقو هر خرس گنده‌ای از گروها خطا کرد و اومد تو کلاسا پست زد امون نده بهش دانگ. پروندشو بذار زیر بغلش بفرستش دورمشترانگ. این‌طوری دیگه بقیه هم ملتفت میشن. هر کسی هم اعتراض داشت پروندشو بذار زیر بغلش بفرستش دورمشترانگ...

اصن دیدی کسی پیچید بهت بپیچ بهش و پروندشو بذار زیر بغلش و بفرستش دورمشترانگ!


موفق باشی دانگ!



پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۲
#26
هافل در برابر گریف


یه روز قبل از امروز، تالار هافل:

- رز! اون پیام ِامروزو رد کن بیااد این ور!

رز اون پیام ِ امروزو رد میکنه بره اونور. مروپ در حالی که اونور نشسته تیتر ِ درشت ِ صفحه‌ی اول رو نگاه میکنه:
یک مــادااح سه نفر را با یکــ تیر کشت!

مروپ زیر ِ لب وزوز میکنه:
- گرفتم ملت! گرفتــم رمز پیروزیــو.

یه روز بعد از دیروز، زمین بازی کوییدیچ:

- کاپیتانا با هم دَس بدن.

کاپیـتانا با هم دَس میدن.

- کاپیتانا با هم دَس دادن؟

کاپیتانا داورو نیگا میکنن. داور کاپیتانا رو نیگا میکنه. ملت همدیگرو نیگا میکنن.

- ســــووووت!

کوافل و بلوجـر و بازیکنا و داور و اسنیچ و نگاه ِ ملت همه با هم میرن بالا. بعد میان پایین. بعد میرن بالا، بعدش یکم بالاتر، و باز برای ایجاد تعادل میان پایین‌تر. دیدین بعضی چیزا پایین بالا میشه؟

- کوافل دست ِ هلـگائه، هلگــا پاس میده به نیمفا، نیمفا جیمزو قورت میده و از چماق ِ تد میگذره... گـــل ِ اول برای هافلپــاف!

تافتی توی دروازه به وجد میاد و شرتشو پایین میکشه و هــــو میشه...

- اووو!

تدی گزارشگرو با این حالت نیگا میکنه.

- ایییی!

همون موقع، بیرون ِ قلعه:

یک عدد لامبورگینی ِ مشکی جلوی ِ مدرسه توقف میکنه. در ِ عقبی باز میشه و موجودی سیاه‌پوش و ریشو و دارک موسوم به مادااح نمایان میشه. دستشو میذاره روی هفت‌تیرش و از ماشین پیاده میشه.

- .

همون موقع، ادامه‌ی بازی:

- تو این مدتی که بیرون قلعه بودین هافلپاف شیش تا گل دیگه زد و هفتاد به هیچ جلــوئه، تافــی نقریبــن لخت کرده... اوووه، نیگا کنین... مروپی بلـــوجرو تو صورت ِ اســتر فرووو میکنه!

استر خعلی اسلو از جارو میفته و و با دست ِ راستش خودشو آویزون نیگه میداره. صدای جیمز توی ورزشگاه میپیچه:
- نـــــع اســـتر! نـــــــــــع!

دابــی دروازه رو ترک میکنه و به همراه ِ هرماینی که خودشو به چاقچول ِ جسی آویزون کرده به سمت استر پرواز میکنه. تدی در راستای انتقام چماقشو به طرف مروپ پرتاب میکنه، چماق از پیکر پیوز میگذره، هوای ِ بین آسپ و رز رو میشکافه و به طرف مروپ میره... مروپ در لحظه‌‌ی آخر جاخالی میده و...

- اوپس! دماغ تافتی خورد میشه! حالا اونورو داشته باشین... استر برگشته روی جاروشو و انگاری اسنیچو دیده! اوه، آره... اون اسنیچه...

رز به خودش میاد، اما فریاد ِ مروپ اونو سر ِ جاش میخکوب میکنه:
- الآن میاد رز، الآن میرسه... لازم نیس کاری بکنی!

- کی میــرسه؟ مروپ داره چی به رز میگه؟ استر نزدیک ِ... اووه، ملت، اون آدم ِ دارک هفت‌تیر کش ِ ریشو کیه؟ فرااار کنین... یه مادااح تو استادیــومه... ما... داا... ح... ووو... ی... ...

مادااح عینکشو ور میداره، با یه لبخند ملیح روی Pause کلیک میکنه و ملت در همون حالی که بودن متوقف میشن. (ساعت ِ برنارد را به خاطر آورید! ) هفت‌تیرشو بیرون میاره و به طرف ِ استر میگیره.

- بنگ!

تیر قلب استرو از وسط جــر میده، استر در حالی که در خون غرق شده بود از جاروش سقوط میکنه.

- بنگ! بنگ! بنگ! بنگ! بنگ! بنگ!

گریفیـا یکی یکی از جاروهاشون سقوط میکنن... جیمز در حالت ِ Pause همچنان این حالتو حفظ میکنه. مادااح بعد از یه لبخند ِ مرموز به مروپی ِ معلق در هوا از زمین ِ بازی خارج میشه و دوباره روی Pause کلیک میکنه.

یک روز قبل از امروز، فلـش بــک:

- ببین مادااح ِ عزیز، در ازای ِ این سه هزار میلیارد گالیونی که از گرینگوتز اختلاس کردیم میای تو زمین بازی و گریفیا رو قتل ِ عام میکنی. افتاد یا بازم بگم؟

مادااح از پشت عینکش به مروپ نگاه میکنه و سردی ِ گالیونا رو با اشتیاق لمس میکنه...

یک روز بعد از امروز، آزکابان، فلش فروارد:

تافتی با دماغ خورد شده روی زانوی مام هلگا ولو شده. مروپ یه گوشه کز کرده و به دیوانه‌سازی که جلوش قر میده زل زده. پیوز از شکم ِ یه دیوانه ساز رد میشه و از دماغ ِ نیمفا بیرون میاد، رز و آسپ هم کنج ِ سلول ِ سرد، توی آغوش هم یه بیناموسی گرمو تجربه میکنن.

لبای رز صورت ِ آسپو خیس میکنه...
و رول همینجا تموم میشه که شما تو کفــش بمونین!



پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳ جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۲
#27
تافی وارد میشه ملت! چپ و راس نشین.. جان ِ من!

استر عزیز، هرچند ناظر ِ تالار حرفاشونو فرمودن، ولی من یه سری دیالوگ ِ جداگانه دارم با حضرت ِ بزرگوارت D: .

استر جان، چرا خراب کنیم همه چیو؟ من ِ انسان چرا باید از اِن تا کار دیگه‌ای که میتونم انجام بدم، تصمیم بگیرم بیام جادوگران و رول بنویسم؟ استر جان، بذار دور همی تو زمین بازی کوییدیچ رفاقت و رقابتُ با هم تجربه کنیم! گیــریم با این وضعیت یه گروه تو کوییدیچ قهرمان بشه، واقعن با این وضعیت ِ رقابت که تصمیمات ِ اخیر بانی‌شه، اون قهرمانی چقد میتونه لذت داشته باشه؟

آقا! اصن من دلم میخوام برم زمین کوییدیچ ببازمD:! یه چیزای دیگه‌ای وسط ِ زمین بازی اتفاق میفته که من اونا رو دوست دارم، برام مهم‌تر از باختن یا بردنه.

استر ِ عزیز و جیگــر، برادر ِ جانـی ، هر انسانی تو زندگی‌ش یه جایی کم‌کاری‌ای چیزی بروز میده... بگو کم‌کاری کردم و اشتباه ِ من بود، دیگه دلیل الکی و ایناا بروز نده... به ریش مرلین! خواهشــن بدوون مدیر ِ هاگی و مدیر ِ هاگ وظایفی رو دوششه... از مدیریتت تا اینجا شخصن کمال ِ تشکرو دارم، ولی قرار نیس همه چی بی‌نقص باشه که، یه اشتباهی پیش اومده... با بقیه رو مقصر اعلام کردن مدیریت ِ خوبتو خراب نکن.

والا تا بوده اعلام میشده که قراره فلان بازی برگزار بشه، بعد ملت میرفتن بازیو برگزار میکردن. د: اگه تو میخوای روالو تغییر بدی باید اینو اعلام کنی. نه اینکه الآن به ما اطلاع بدی که خودتون سرخود بدون اعلام ِ مدیر برین تو زمین ِ بازی.

نقل قول:
بعد از چک کردن تابلوی اعلانات در تالار گریفیندور اعلام کردم تازه دو روز بعد از شروع مسابقه ! یعنی حتی خود منم دیر یادم افتاده بود ولی به موقع تابلو چک کردم و تو تالار اطلاع رسانی کردم !


استر ِ عزیز! تو توی تالار اطلاع رسانی کردی، بعد توی هاگ این کارو نکردی... در حالی که من ترمای قبلو نیگا میکنم و با توجه به سوابق مدیریت‌های گذشته این کارو یه کم‌کاری از طرف ِ تو میدوونم... الآن هیچ توهینی نکردما، دارم سعی میکنم راحت باهات حرف بزنم! بتونم راحت نقدت کنم یا به خاطر ِ کارای مثبتت ازت تشکر کنم...

نقل قول:
شایدم داشته من اطلاعی نداشتم . سالهای سال هستش که مسابقات داخل اون تاپیک برگزار میشه !


استر ِ عزیز! ازت خواهش میکنم به عنوان ِ مدیر سعی کنی تنشو از فضا دور کنی، نه این که خودت عامل ِ تنش بشی...
با یه پاسخ میتونستی همین حرفا رو بزنی، ما هم اعتراض داشته باشیم، ولی لااقل التهابی که بین بچه‌ها هست به تنش تبدیل نشه.
راحت بهت بگم... من از ناظر ِ انجمنی مثِ هاگوارتز انتظار بردباری ِ بیشتریو دارم.



استر عزیز! دوسـِت دارم این هـــوا! به قصد دعوا و اینا نیومدم، اینو میگم که اشتباه برداشت نکنی، فقط ازت میخوام اگه خودت قبول داری اشتباهتو برطرفش کنی، اگه هم دلایلی داری که میگی اشتباه نکردی، بگوو تا صحبت کنیم... ولی به عنوان مدیر هاگ نذار این رفاقت و رقابت که خیلی هم قشنگه جاشو به چیزای دیگه بده!


یا یک دنیا احترام!



پاسخ به: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۸:۴۰ پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۲
#28
1. این ورد چگونه اختراع و توسط چه کسی اختراع شده؟ (8امتیاز )

اســتاد ِ عزیز، ریا نباشه... این طلسم اولین بار توسط یکی از اجداد ما اختراع و استفاده شد، بعد ملت کرور کرور رفتن ازش استفاده کردن.

این جد ما سه وجب قد داشت و چاهار وجب ریش و یه وجب بینی! ملت همه ازش فراری بودن، اونــم از ملت فراری بود، و وعضی داشت عجیب و غمین و غریب. یک روز وارد مرلینگاه ِ منزلش شد و دید بوی تعفن و کثافت فضا رو پر کرده، هرچقدر سیفـونو کشید دید هیچ اتفاقی نمیفته... درنتیجه در همون مرلینگاه با تفکرات ِ شبانه روزی موفق شد طلسمی رو اختراع کنه به نام ارکیدیوس که منجر به تولید گل میشه. بعد از اون جد ِ ما با ورد ابداعی ِ خودش مرلینگاهو گل‌کاری کرد و از بوی گندش کاست!

2. چنتا از کاربرد های این ورد رو نام ببرید. (7 امتیاز )

1. جذب اجــناس مخالف!

2. تجربه‌ی یک بیناموسی ِ خوش‌بو.

3. گذاشتن گل بر گور اموات در راستای شادی روح ِ عزیزان ِ از دست رفته.

4. تقدیم ِ گل به بازماندگان ِ حادثه جهت تسکین ِ خاطرشان.

5. پرپر کردن ِ گل برای نمایش ِ ناراحتی و استیصال.

6. کاشتن گل کنارِ گور ِ عزیز ِ از دست رفته.

7. و همین‌طور استفاده‌ی بهینه از گل در مرلینگاه ِ منزل یا محل ِ کار.

3. 2 مورد از استفاده خودتون از این ورد رو بنویسید. (5 امتیاز)

- بعد از فوت رفیق ِ شفیق و عزیزتر از جانم، پروفسور ویرویداس، به پسران ِ ایشان یک شاخه گل، به بانوی محترمشان سه شاخه گل، و به دخترهای باکمالاتشان یک دسته گل اهدا فرمودیم.

- توی جورابمان گــل گذاشتیم که مبادا یک‌وقت بویش مزاحم مشام عزیزانمان شود.

4. در یک رول، استفاده خود و یا هر کسی را از این رول بنویسید. {طنز و یا طنزوجد }

پروفسور تافتی توی خونه نشسته بود و از پنجره آسمون ِ زیبا و برفیو نیگا میکرد. یک هندوو‌نه‌ی خوش‌رنگ و آبدارو قاچ میکرد و به آرومی میچپوند توی دهن.

- مـــااااع! چه صبح دل‌انگیزی.

تافتی بعد از گفتن این جمله و کشیدن سه فقره خمیازه و اجرای خرکات کشسانی در نواحی منتهی به انگشت، دماغ ِ خودشو به کار انداخت و احساس کرد بوی ناخوشایندی رو احساس میکنه. چشماشو به کار انداخت و دنبال ِ منبع ِ بو گشت، ناگهان جوراباشو دید که روی کاناپه افتادن و دود ِ نامطبوع و بدبویی ازشون بلند میشه...

راوی: ماشین‌های لباس‌شویی پاک‌شوما! سه‌کاره! با قابلیت شستن سه کیلو لباس در یک دقیــقه... هم اکنون مشکل خود را حل کنیــــد.

تافتی یک عدد ِماشین لباس‌شویی پاک شومـا خریداری میکنه و جوراباشو میندازه توی ماشین. بعد از مدت ِ کوتاهی جورابا رو در میاره و مشاهده میکنه همون بو و همون دود همچنان از جوراباش بلند میشه.

راوی: پودرهای لباس‌شویی مورفین و دار و دسته! این پودرها مخصوص ِ لباس‌های جادوگران و جادوآموزان طراحی شده! در یک دقیقه بوی گند و نامطبوع رو از لباس دوور میکنه. هم اکنون مشکل خـود را حــل کنیــد.

تافتی یک بسته پودر ِ لباس‌شویی مورفین و دار و دسته تهیه میکنه، اما بعد از مصرف مشکلات ِ جوراب و بوش همچنان باقی میمونه. تافتی درمونده میشه.

راوی: ورد ارکیدیوس! با این ورد متناسب با روحیات شما یک دسته گل ظاهر میشود. شما میتونید دست گل ظاهر شده را در محل ِ بدبو پرپر کنید و از بویی خوش لذت ببرید. هم اکنون مشکل خود را حــل کنیــد.

تافتی چوبدستیشو بالا میگیره و ورد رو میخونه و در کمال ِ تعجب میبینه یه دسته گل ِ سفید رنگ و خوگشل و دل‌ربا جلوی پاش ظاهر شده. گل‌ها رو یکی یکی توی جورابش پرپر میکنه، اما پس از مدتی میبینه بوی جوراب هچنان همونقدر گنده که از اول گند بوده!

راوی: مشترک ِگرامی! پروفسور تافتی ِ نازنین، مشکل از پای شماست، نه لباس ِ شما! اگر پای شما این حجم بو رو تولید نمیکرد الآن شما این مشکلات رو نداشتید. هم اکنون مشکل شما را حـــل می‌کنیــــم.

در این لحظه درب ِ خونه‌ی تافتی با یه لگد محکم از جا در میاد و راوی با یه اره‌ برقی خودشو وارد ِ سوژه میکنه. تافتی جا میخوره و بی‌حرکت به راوی رو نگاه میکنه، راوی اره برقی رو روشن میکنه و به سمت پای تافتی حمله‌ور میشه...

- همانا تو پات مشکل داره فرزندم! سه ساعته روی اعصاب ِ مایی! پات رو قطع میکنیم و جهانی رو از بوی گند جورابت نجات میدهیم.



پاسخ به: چفت شدگی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۲
#29
1. یه نقاشی تو Paint از مغز مورفین و محتویاتش بکشین و البته محیط ذهنش و چیزهایی که شااااید بهشون فکر کنه! (10 امتیاز) نقاشی هرچقد کثیفتر و شلخته تر و الکی تر باشه بیشتر توجه منو جلب میکنه.

تصویر کوچک شده


2. یه رول کوتاه بنویسید که تو اون بقیه ی شاگردا مروپ رو به خاطر شیرین عسل بازی و عدم هماهنگیش با بقیه سر این مساله که قرار بود کسی نره سر کلاس جیمز پاتر!! مورد ضرب و شتم قرار میدن. (10 امتیاز)

- مروپ! هی مروپ! مـــروپــــ!

جماعتی وحشی و جریده و دریده و قد کوتـا و قد بلند و مو مشکی و مو بور و از همه رنگ و همه مدل به مروپ که گوشه‌ی یکی از راهروهای باریک ِ طبقه سوم ِ قلعه گیر افتاده نزدیک میشن. مروپ درحالی که چپ و راست و راست و چپ میشه میگه:
- به ریش ِ مرلین من نبودم! جلسه اول اون من نبودم که بودم، یکی دیگه بود که من بود!

یک صدای ِ بم و ناهنجار از میان ِ ملت بلند میشه:
- بچه‌ها چی کارش کنیم؟ تو مرلینگاه آویزونش کنیــم؟

یه صدای لطیف و نازک پاسخ میده:
- نــع! به بید ِ کتک‌زن ببندیــمش!

اما کسر قابل توجهی از ملت به این صداها بی‌اعتنا میمونن. خعلی وحشیانه و همگام و همزمان به سمت مروپ میرن. مروپ زرد میشه و خودشو سه بار دار میزنه و از دماغ آویزون میکنه و ناخوناشو میکنه و موهاشو میکشه و دندوناشو درمیاره و شکمشو جــر میده و شست پاشو توی حلقوم ِ خودش فرو میکنه... دوباره یک صدای ِ بلند و رسا و خوش‌آهنگ و موزون که لازم نیس اشاره کنیم صدای پروفسور تافتی بوده بلند میشه:
- ملـــت بسـه! خـودش کارو تموم کرد. برگردیم سر درس و مخشـمون.

من هم قبول دارم خودزنی پدیده‌ی وحشتناکیه، ولی چه کنیم، مروپه دیگه .

3. پنج نفر از آکبندهای خدادادی معروف رو نام ببرید و در مورد محتویات ذهن هر کدومشون یه خط توضیح بدین. (5 امتیاز)

پروفسور تافتی: ما خودمون از خودمون باخبریم پروفسور! از همون ابندای خلقت ما رو آکبند آفریدن.

آقای گوری: این حجم پشمالو و بازیگوش که از زیر ِ بغل ِ مام هلگای ما بیرون نمیاد. فقط سرشو چپ و راست میکنه!

شــرک: این غول ِ سبز ِ مثلن مهربان. جای مغز و خرد و ذهن دو تا شاخک روی سرش داره.

عله کله زخمی: فاقد ذهنیت و بینش! قصد توهین به خانواده ندارما پروفسور، ولی هر وقت کتابو به دست میگرفتیم حرکات ِ پدرتون ما رو در این نتیجه‌گیری مصمم‌تر میکرد.

راوی: ایشون یک صدای بی‌خانمانیه که هی میپره وسط رول‌نویسی ِ ملت و نه مغز داره، نه ذهن! والا!

4. تو یه نامه برام بنویسین که چرا سر کلاسم نیومدین (5 امتیاز)

آه! جیمز جیغول ِ بزرگ! ای یویویت گران‌بها! از ندامت و پشیمانی داغانم، بدجــور، شدیــد! عرض کردم توی تکالیف که مغــزم آکبــند است، این تکالیـف جلسه‌ی اول ِ شما هم مقادیر ِ بسیاری با سطح ِ کشش ِ ذهن و مغز ما فاصله داشت، این شد که از شدت ِشرم وارد ِ کلاس نشدیم.

با تکالیفتان با روان ِ ما بازی کردید جیــغول خان، ولیک شرمنده‌ایم، آن‌ هم بسیــار .



پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۴:۲۷ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۲
#30
1. الهه ی ماه را لطف کرده و توصیف کنین!8 نمره

الهه ماه خوگشل و بلند گیسو و پر حرارت و خفنز و بینی عملکرده میباشن! به شدت ناز و صاحب ِ لباس ِ باز و دانای راز و دارای غاز میباشن! سلــنا جان ِ من به شدت داف و بر قله قاف و کمر صاف و زیر لحـاف میباشن!

فقط منتظرن که ما هم همراهشـان زیر لحـاف باشیم! جسارت به مقدسات فقط نباشه استاد .

2. شب چهاردهم است و ماه در آسمان نیست، دنیا را در رولی توصیف کنید!12 نمره

جزر وارد ِ مد شد و مد وارد ِ جزر شد و دماغ شبیه خرطوم گشت و خرطوم شبیه هواپیما شد! تد ریموس لوپین پودر شد و لردولدمورت دود شود و پروفسور تافتی شوت شد. ملت به اغما رفتن و اغما به ملت رفت و هوا تاریک شد و تاریک هوا!

یک پسربچه توی یک کلبه کاه گلی نشسته بود و مگس میپراند و مادرش را نگاه میکرد که عقربی را توی قابلمه میچپاند، با لحنی ترسیده و لرزیده و زردیده پرسید:
- مادرجان! جهان را چه شده است که؟

مادرجان رفت جهان را نگاه کند، اما جهانی که ماه نداشته باشد عصبی میشود، لات میشود، میکشد، میخورد، میبـرد... جهان گرفت مادرجان را و از وسط نصفش کرد! بچه ترسید و خیس شد و بنفش کرد و جر خورد و واجر خورد و الی آخر.

ملت تازه فهمیدند چه شده! ماهی در آسمان نبود! همه چیز قاطی شده بود! قاطی همه چیز شده بود! نویسنده توی باغ نبود، باغ توی نویسنده بود، دریا آمده بود توی خشکی، ماهی رفته بود بالای درخت، تشک رفته بود روی لحاف، ردا آمده بود روی شرت، تنبان رفته بود زنجان، مکزیک زلزله آمده بود، شـــبـــ چاهاردهم آمده بود، ولی ماه نیامـده بود .

3. چرا ماه چنین تاثیری روی موجودات مختلف دارد؟10 نمره

چون ماه عظمت دارد، شوکت دارد، حشمت دارد... لاکن بقیه عظمت ندارند، شوکت ندارند، حشمت ندارند. اگر کسی طلب ِ عظمت و حشمت و شوکت بفرماید، باید از ماه بفرماید، فلذا ماه نیز اجابت خواهد کرد این عظمت و شوکت و حشمت را.

هستی از بنیان مدیون ماه است، فلذا ما نیز بایستی مدیون ماه باشیم، اگر هستی مدیون است، من نیز هستم، همه نیز هستیم، و همین شکل ِ درست قضیه است.

همه باید برگردیم به دامان ِ ماه و در دهان ِ ضد ِ ماه بزنیم، که تفکر ما، هویت ِ ما، اصالت ما، هر چه دارد از این ماه دارد.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.