بعد از "رفت" سریع هوریس; نفر بعدی با "امدی" سریع وارد شد!
- ارباب! منم!
- ابیگل اینبار میدونستیم تو ای! حالا برو بیرون و مارو تنها بذار!
- ارباب یعنی نمی خواین براتون یه چندتا رعدو برق بزنم!؟
- نه! برو بیرون ابیگل! داخل فضای بسته می خواد واسه ما رعد و برق غیر قابل کنترل بزنه!
- ارباب یعنی رعد و برق نزنم!؟
- نه ابیگل!
- نمیشه براتون یکم دارو درخت بیارم!؟
- برو بیرون ابیگل دارو درخت بیاری واسه ما گابریل به بهونش کل خونه رو با وایتکس میشوره!
همونطور که بغض ابیگل به گریه تبدیل میشد ابرای طوفانی و مه اتاق لردو پر می کرد. مه بیشتر و بیشتر شد و دید لردو از ابیگل کم کرد.
- ابیگل! زودتر از اتاق ما برو! این ابرا و مه رو هم با خودت ببر ما بارون نمی خوایم!
ابیگل با قیافه ی شرم زده به لرد نگاه کرد.
- چشم ارباب الان جمعش میکنم!
ابیگل مشت مشت ابرارو جمع می کردو تو کیفش میچپوند.
- ارباب مطمئنید نمی خواین براتون بترکم!؟ الان واجد شرایطشما!
- گفتیم نه! با رفتی سریع برو بیرون از اتاق ما!
و ابیگل ام مثل نفر قبل با "رفت" سریع از اتاق لرد خارج شد!