هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۹۸
-حاضره!

گابریل با دقت قطره ای وایتکس به معجون حقیقت اضافه کرد و نگاهی تحسین آمیز به آن انداخت.
-میخوام که شما این مصاحبه رو انجام بدین بانو. هر چی باشه در چیز خور کردن ملت مهارت...
-
-اممم...منظورم این بود که بلاخره بزرگتری گفتن کوچیک تری گفتن دیگه، بخاطر همین شما این مصاحبه رو انجام بدین بهتره.
-حالا قراره با کی مصاحبه کنم گابریل مامان؟
-تام.

مروپ که با خیال راحت در حال نوشیدن "چای قهوه اش" بود ناگهان فنجان از دستش رها شد و بر زمین افتاد و به صد تکه تقسیم شد. گابریل در حالی که با دیدن کثیف شدن زمین دفترش سعی می کرد جلوی تشنجش را بگیرد، با احتیاط به همراه سطل وایتکس و تی اش از پشت میزش برخاست.
-اتفاقی افتاده بانو؟
-این قرار ما نبود گابریل مامان. رفتی تام گور به گور شده رو از توی قبر آوردی برا مصاحبه؟ نمی دونستی دیگه همه چیز بین ما تموم شده و من عمرا باهاش مصاحبه نمی کنم؟ چقدر بهش گفتم هر بار این در صاب مرده خونه رو محکم نبند نرو ولی اون درو محکم بست و رفت پی سیسیلیاش! همون روز بود که ما کات فور اور کردیم!
-تام جاگسن...تام جاگسن رو میگم بانو!

اما مروپ بدون توجه به فریاد های گابریل همچنان در حال سخنرانی ژرفش بود.
- نه گابریل مامان...نمیتونی یه مادر رو خام کنی. اصرار نکن...دیگه بخششی در کار نیست. عمرا! هرگز! نِوِر! حتی اگر ویلاهای کل لیتل هنگلتون رو به نامم کنه هم دیگه بخششی در کار نیست. حتی اگر بخاطر من تمام کوه های لیتل هنگلتون رو بکنه...حتی اگر...

گابریل یقه تام جاگسن را که بسیار خیس خورده بود کشید و از سطل وایتکس بیرون آورد و او را جلوی چشمان مروپ گرفت.
-به مرلین این تامو میگم بانو...نگاه کنید...خود تام جاگسنِ به مرگ تی ام!
-عه! چرا از اول نگفتی تام گور به گور نشده رو میگی گابریل مامان؟!
-

***


هفتمین خورنده معجون راستی کسی نیست جز: تام گور به گور نشده مامان، که تا ۲۴ ساعت وقت داره خودشو به وزارتخونه برسونه و معجون وایتکسیشو با دمنوش پیاز بنوشه!

اینم لیست سوالات:

۱. مهم‌ترین سوتی‌ای که در طول عضویتت دادی رو به طور کامل شرح بده!
۲. به نظر من خیلی نسبت به قبل تصمیم های درست تری میگیری و خیلی محتاط تر عمل میکنی. چیشد که تامی شدی محتاط؟
۳. لینک اولین پست ایفائیت رو با اولین شناسه‌ت رد کن بیاد! 
۴. در طول تاریخ عضویتت با کسی به مشکل خوردی؟ کی؟ چرا؟
۵. چه شناسه‌هایی داشتی تا حالا؟
۶. چرا اولین بار که اومدی سایت مستقیم رفتی سراغ شخصیت فلیت ویک؟ علت انتخاب تام گور به گور نشده چی بود؟
۷. پستای چه کسانی رو به طور جدی دنبال می‌کنی و از خوندنشون لذت می‌بری؟(سه نفر)
۸. چهار تا از شخصیتایی که بنظرت بیشترین کمک رو به سایت رسوندن نام ببر.
۹. بهترین دوستت توی سایت، و کسی که باهاش رودروایسی داری کیه؟(بله تام مامان من با کیک خربزه و عسل خام نمیشم. )
۱۰. لینک دوتا از پستای موردعلاقه‌ت رو بفرست!
۱۱. کدوم شخصیت‌پردازی‌ رو توی سایت می‌پسندی؟
۱۲. اگه همه‌ی شخصیت‌ها باز باشه و دستت توی انتخاب آزاد، کدوم رو انتخاب می کنی و چرا؟
۱۳. چی شد که فیلیوس رو بستی و تام مرگخوار شدی؟
۱۴. سوژه ایفایی تام از کجا اومد؟
۱۵. چرا با وجود اینکه سوژه برای ایفای نقش داری اما خیلی کم توی سایت فعالیت می کنی و در موردش می نویسی؟
۱۶. دوتا از اعضای قدیمی که دوست داری برگردن کیا هستن و چرا؟
۱۷. چه اتفاق خاص و جالبی در طول مدت عضویتت رخ داده که برات جالب و دوست‌داشتنی بوده و همیشه برات یه خاطره جذاب راجع به سایت محسوب می‌شده؟ لطفا با جزئیات اون اتفاق رو شرح بده.
۱۸. نظارت چطوره؟ به نظرت ناظر بودن خوبه یا بد؟
۱۹. وزارتخونه در راستای مفرح سازی بیشتر فعالیت توی سایت چه اقداماتی میتونه انجام بده؟
۲۰. تا حالا شده فکر کنی که فعالیت توی این سایت وقت تلف کردنه؟
۲۱. کدوم دوره‌ی زمانی از فعالیتت توی سایت رو بیشتر دوست داشتی؟
۲۲. الگوی نویسندگی داری؟ منظورم کسی هست که خوندن نوشته هاش همیشه روت تاثیر گذاشته و سبک نویسندگیش مورد تاییدته. میتونه انتخابت از اعضای سایت باشه یا حتی نویسنده های بیرون سایت.
۲۳. نظرت نسبت به نسل جدید و آینده سازان فردای سایت جادوگران چیه؟
۲۴. میدونم خیلی اهل مطالعه ای. چیشد که نسبت به بخش عظیمی از هم نسلی هات یه راه دیگه پیش گرفتی و بجای محدود کردن زندگیت به بازی و فضای مجازی به مطالعه رو آوردی؟ چه تاثیری توی زندگیت داشت؟
۲۵. اوایل ورودت چه چالش هایی برات پیش اومد و چه چیزی باعث موندنت شد؟
۲۶. هر چه دل تنگت می خواهد بگو فرزندم. میتونی بین دل تنگی هات در مورد آشپزی بی نظیر منم بگی حتی.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۱۱/۱۱ ۲۱:۳۸:۲۲



Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱:۰۴ چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۸
شیرجه بلند بود. بسیار بلند! بلندی شیرجه باعث شد که روح، دامبلدور را پشت سر گذاشته و محکم به دیوار پشت سر او برخورد کند و از صد جا تکه تکه شود تا دیگر به روح پسر مردم نگوید: "روحی تکه تکه شده و آسیب دیده و تغییر شکل یافته و کلا بدبخت و بیچاره شده."
-آخخخخ! این دیگه چه شانسیه!من روحم...روح! طبیعتا نباید به جسمی برخورد کنم، باید از درونش رد بشم.

اما روح، روحی نبود که با این بادها بلرزد! دوباره از جا برخاست. تکه هایش را بهم چسب نواری زد. محاسبات دقیقی انجام داد و دوباره به سمت دامبلدور شیرجه زد.

شترررررق

-آخخخخخخ!

اما با دماغ از صد جا شکسته و ترک خورده او مواجه شد که مانند سپری از صورتش محافظت می کرد.
-آقای دامبلدور...میشه یه لحظه دماغتونو بردارین بتونم در جسمتون حلول کنم؟
-چیکار کنم بابا جان؟! این دماغ که همینجوری کاشته نشده...کلی آب و کود بهش دادم و در دمای مناسب نگه ش داشتم تا تونستم رشدش بدم. این شکستگی وسطشم سیزده بدر پارسال در اثر بی مسئولیتی یه سری انسان های بی توجه به محیط زیست اتفاق افتاد که می خواستن با دماغم آتیش روشن کنند.
-این تن بمیره یعنی هیچ راهی نیست؟ پس اعتماد بین تمدن ها چی میشه؟ عشق؟ محبت؟ احسان؟ دوستی؟

روح می دانست که چگونه دامبلدور را خام کند. در چشمان دامبلدور اشکی حلقه زد‌.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۱۱/۹ ۱:۰۷:۱۹



Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۰:۲۲ چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۸
-بیف استراگانف مامان، من دارم میرم خانه سالمندان.

لرد بسیار متعجب شد زیرا نمی دانست ظرف چند دقیقه اخیر چه اتفاقی رخ داده که سبب شده "افسردگی خانه سالمندانی" مروپ دوباره عود کند!
-مادر جان بفرمایید دوباره چه شده؟
-آخه همین الان بورانی اسفناج با عسل مامان به مامان گفت گوریل! پدر ماروولو گوریل بود یا من کوآلا که سرزمین مادریت شد جنگل عزیز مامان؟

مروپ چمدانش را از جیبش در آورد و از آنجایی که وسط جنگل لباس و ظروف نبود تا در آن بچپاند شروع کرد به ریختن شاخ و برگ درختان در چمدانش.

-این نزدیک ها خانه سالمندان نیست ها. تازه مسیر هم بلد نیستین میرین گم میشین توی جنگل. بعد خسته و بی آذوقه می مونین و بعد هم دور از ما در گوشه ای سرد و غمناک...

مروپ که با تجسم حرف های لرد دلهره عجیبی پیدا کرده بود فورا از تصمیمش منصرف شد. چمدانش را روی زمین گذاشت و شاخ و برگ هایی که در آن چپانده بود را خالی کرد.
-همین الان به این نتیجه رسیدم که اینجا سرزمین منه عزیز مامان. تازه نه تنها من کوآلام که تام گور به گور شده هم یه میمون به تمام معنا بود! حالا چطوری قراره توی جنگل سکونت کنیم؟




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲:۰۴ شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۸
خلاصه:

تالار اسليترين دقيقا زير درياچه قرار داره. سقف مي ريزه و كل تالار رو آب مي گيره. آب حاضر نيست از تالار بره بيرون.
لرد سیاه دستور داده که تالار اسلیترین خشک و عاری از آب بشه.
* * *


-حالا چطوری تالارو خشک کنیم؟

این سوالی بود که هر اسلیترینی بعد از دستور لرد از خودش می پرسید و به دریاچه ای نگاه می کرد که حالا بخش اعظمش در تالار اسلیترین اتراق کرده بود.

-فرزندان جد مامان، اصلا نگران نباشید. مهر مادرانه همه ی مشکلات رو حل می کنه.

اسلیترینی ها بسیار فکر کردند اما هرچه که بیشتر تفکر می کردند نمی توانستند متوجه شوند که مهر مادرانه چگونه یک دریاچه با این ابعاد را از تالار بیرون می کند!

مروپ سرفه ای کرد و صدایش را صاف کرد. چند قدم به جلو رفت و به دریاچه رسید. دستی پر احساس بر سر دریاچه کشید.
-دریاچه مامان؟ فکر نمی کنی مدرسه ت دیر شده؟ بهتر نیست پاشی بری مدرسه؟

دریاچه نگاهی به مروپ انداخت.
-نچ...بهتر نیست!
-چرا دریاچه مامان؟ میدونی اگر نری مدرسه از درسا جا می مونی و طبیعتا نمیتونی بری دانشگاه و رشته "آبیاری گیاهان دریایی" بخونی؟ بعد به اعتیاد رو میاری. بعد تر هم میشی انگل اجتماع! بعد تر تر هم یه روز عین داداش من با سرنگ تزریق چیز میوفتی توی جوی آب و آب با خودش تو رو به ناکجا آباد میبره.

دریاچه در فکر فرو رفت. اصلا نمی فهمید که چرا آب جوی باید بتواند یک دریاچه را با خودش به جایی ببرد!
-نچ!

ظاهرا مهر مادری باید کمی با چاشنی "خشم مادری" همراه می شد.
-دِ پاشو برو مدرسه ت دیگه. من هم سن تو بودم بابا ماروولو با لنگه کفش دنبالم می کرد برم مدرسه! حالا چون من مادر روشنفکر و تحصیل کرده ای هستم که تو نباید سوء استفاده کنی بچه.
-

دریاچه عصبانی شد و عصبانیت دریاچه یعنی طوفان!

ملت اسلیترینی که همگی دستپاچه شده بودند، به سرعت دنبال یک جسم برای خشک کردن دریاچه گشتند.

-یااااافتن شدم! اینم یک رول دستمال توالت!




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲:۰۳ جمعه ۴ بهمن ۱۳۹۸
-
-قیافه تان را برای ما اونطوری نکنید. ما از همان دو چشم بزرگ و کوچک شده تان متوجه می شویم در حال پنهان کردن سوابق ننگین محفل خود هستید! ما اربابی هستیم چهره شناس و ذهن خوان.

پیتزا فروش خودش را کمی جمع و جور کرد. چهره لرد سیاه تهدید آمیز به نظر می رسید.
-من اصلا نمیدونم منظورتون از این سوال چیه!

ناگهان بینز در وسط مجلس خواستگاری ظاهر شد.
-در اینجا طراح سوال قصد داره که پیشینه شما رو بدونه. اینکه آیا عضو قدیمی هستید یا جدید، تا به حال در گروه مرگخواران بودین یا نه و اینکه تمایلات سفید و سیاهانه وجود شما چقدره. اگه به متن سوال دقت کنین، دو نکته هست که باید بهش توجه داشته باشین...
-ت...ت...تو...چرا سفید و شفافی؟!
-خب من مُردم دیگه برادر من...روحم...روح.
-یعنی...یه روح داره...با...با من صحبت می کنه؟!

پیتزا فروش سعی داشت جلوی جیغش را بگیرد، بنابراین رویش را به طرفی دیگر برگرداند تا بینز جلوی چشمش نباشد. اما متاسفانه بلافاصله پشیمان شد زیرا با فنریری رو به رو شد که قطرات خون از پوزه اش می چکید.
-ل...لا...لابد...اونم گرگتونه...نه؟!

بینز نگاهی به فنریر انداخت.
-گرگ که نه...درواقع گرگینه هست. ولی نگران نباش از نظر رژیم غذایی گرگینه ها هیچ فرقی با گرگ ندارن. دوتاشون آدم می خورن! هرچند این گرگینه ما همه چیز خواره.
-آ...آ...دم؟!
-البته یه گرگینه دیگه هم داریم وجترینه حتی!

سر تا پای مرد می لرزید. همچنان سعی داشت جیغ نکشد. ناگهان ربکا بال بال زنان با شکل و شمایل خفاشی اش خودش را به نیم متری چشم های مرد رساند.
-راحت باش بابا...جیغتو بزن...کی به کیه! والا!
-یه خفاش سخنگو...جیـــــــــــــــــغ!

لحظاتی بعد مرد پیتزا فروش بی اراده می خندید و سرش را به دیوار می کوبید، دور خانه ریدل گرگم به هوا بازی می کرد، از لوستر آویزان می شد و آواز می خواند و در درون یخچال باله می رقصید.

-آخرم یک داماد خل و چل نصیبمان شد.
-ارباب؟ حالا جواب پرنسس رو چی بدیم؟! فکر نکنم با دیدن این صحنه ها چندان خوشحال بشن!
-فعلا این پیتزا فروش مفلوک را یک جایی قایم کنید که دخترمان پیدایش نکند. شاید موفق شدیم یک داماد دیگر بجایش تدارک ببینیم تا دخترمان رضایت دهد.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۱۱/۴ ۹:۰۱:۴۵



Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۰:۵۷ جمعه ۴ بهمن ۱۳۹۸
هرچه باشد هوریس اخبار روز را دنبال می کرد پس بلاخره بعد هزار سال تصمیمش را گرفت.

پااااق

-کسی از جاش تکون نخوره و یک قدم هم به من نزدیک نشه!
-نه هوریس، کور خوندی. فکر نکن چون مار کبری چینی شدی ما نمی خوریمت! آدم گرسنه به سنگ بیابونم رضایت میده چه برسه به مار که غذای محبوب چینی هاست. مگه مرگخوارا چی از چینی جماعت کم دارن که نتونن مار بخورن؟

ندای تایید حرف بلاتریکس و غر غر شکم از طرف صف مرگخواران به گوش رسید.

-خود دانید ولی من الان منشا اصلی ویروس کرونام. ویروس کرونا اصلا در گوشت و پوست و نیش های من سکنی گزیده حتی!

ملت مرگخوار یک قدم از هوریس فاصله گرفتند. اما طولی نکشید که خبر مذکور تکذیب شد.
-نخیر آقا...من شنیدم این ویروس از خفاش ها منتقل میشه.
-جیــــغ!
-نکشیدن شو خواهر من...کر کردن شدی! به نکته مثبتش فکر کردن شو ربکا. حالا دیگه احتمال اینکه خورده شدن بشی نزدیک صفر درصده!

هوریس که همین را می خواست فورا به خفاش تغییر شکل داد.

پااااق

-ولی من شنیدم همون مار کبری عاملشه ها.
-به نظرم کشیدن شو ربکا چون الان احتمال اینکه خورده شدن بشی صد درصده!
-جیــــغ!

پااااق

-نه بابا خفاشه.

پااااق

-ولی...
-من الان چیکار کنم رابستن؟
-خودمم دونستن نمیشم ربکا. حالا فعلا نیمه جیغ کشیدن شو تا دیدن کنیم مرلین چی خواستن میشه!

پااااااااق

-آقاااا...میشه بی زحمت تکلیف مارو روشن کنید؟

ملت نگاهی به هوریس انداختند. سیستم تغییر شکلش اتصالی کرده بود و دود می کرد. در نهایت به شکل انسانی با سر مار و بدن خفاش در آمده بود.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ پنجشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۸
(پایان سوژه)


هرچند یک کیسه فریزر ابزار مناسبی جهت شکار یک مهر سرکش به نظر نمی رسید اما جماعت ساحره به قدری بخاطر رفتن به تعطیلات ذوق و شوق داشتند که اهمیتی به این مسئله نمی دادند.

-خب نقشه اینه...رکسان تو جلوتر از بقیه ساحره ها میری و این کیسه رو میکشی روی مهره به طوری که نتونه فرار کنه.
-ولی آخه...من...من نمیتونم. می دونید چون...
-آهان...لابد چون مهر هم چندشه!
-آخه به اون قیافه چندش آورش نگاه کنید با اون جوهری که از خودش پس میده.

بلاتریکس آهی کشید. میل شدیدی به کوبیدن سر رکسان به در و دیوار را در وجودش حس میکرد اما حالا پای تعطیلاتی باشکوه وسط بود و نباید اعصابش را بیهوده درگیر می کرد.
-ببین رکسان. تو باید به ترس هات...

و بار دیگر جمله مشهور رکسان تکرار شد!
-کی گفته من میترسم؟! من فقط چندشم میشه.
-باشه بابا...به چندش هات غلبه کنی!
-ولی آخه...
-

بلاتریکس چوبدستی اش را بالا آورد.

-ب...ب...باشه بلا. چرا حالا خشونت به خرج میدی. من همین الان متوجه شدم از مهر چندشم نمیشه. اصلا مهر به این قشنگی برای چی چندشم بشه؟!

بلاتریکس با نوک چوبدستی اش انبوه موهایش را کنار زد و با آرامش سرش را خاراند و نگاه تحسین آمیزی به رکسان تحویل داد.

دقایقی بعد

رکسان شجاعت بی سابقه ای را در تک تک رگ هایش حس می کرد.
-آره یه مهر که چندش نیست. مهر ها زیباترین اشیاء جهان هستند.
-آفرین رکسان...همینه.
-چه شجاعتی!
-رکسان...رکسان...تو افتخار مایی.
-دیدین گفتم اگر آش رشته رو روی پرتقال بریزیم و بدیم رکسان مامان بخوره باعث شجاعتش میشه فرزندان مامان؟
-بانو شما فوق العاده اید.
-شما اسطوره ای تکرار نشدنی هستید.

ناگهان مروپ جو گیر شد و حس کرد در حال گرفتن جایزه اسکار است. فورا ملاقه اش را مانند میکروفون در دستش گرفت.
-ممنونم...ممنونم. من و میوه هام متعلق به همتونیم. میخوام از همین تریبون از تمام کسایی که به من گفتن "نه" از جمله تام گور به گور شده تشکر کنم. چون باعث شدن من بیشتر تلاش کنم و معجون عشق بسازم و...

گابریل نگاهی نا امیدانه به مروپ انداخت و سرفه خشکی کرد.
-خب دیگه رکسان، شروع کن.

رکسان جلوتر از بقیه گروه ساحره های سلاح به دست به سمت میز شروع به حرکت کرد. در دست لرزانش کیسه پلاستیکی نگه داشته بود و در حالی که با تمام وجود سعی می کرد کمترین تماس فیزیکی را با کیسه داشته باشد کشوی میز را بیرون کشید.
-واااای مهرررررر.
-زهر مارو مهر! پَ میخواستی چی اونجا باشه؟
-جیـــــــغ!

با فریاد رکسان، ربکا هم جیغش گرفته بود. رکسان که بیشتر ترسید بود کیسه فریزر را روی سر بلاتریکس کشید. بلاتریکس که خشمگین بود شروع به پرتاب کروشیو هایی به هر سوی اتاق کرد.

-ببین اگر فقط یدونه از شما کروشیو ها به من برخورد کنید با تک تکتون قهر می کنما! حالا خود دانید!

لیسا چنان چشم غره ای به طلسم کروشیویی که به سمتش آمده بود رفت که طلسم از خودش خجالت کشید و عرق شرم ریزان و عذر خواهی کنان به سمت تاتسویا روانه شد.

تاتسویا با انعطاف یک سامورایی سرگرم جا خالی دادن از طلسم بود که ناگهان کاتانا از دستش رها شد و کتابی که دروئلا در دست داشت را به هزاران تکه مساوی تقسیم کرد. ئلا که بسیار خشمگین شده بود هر تکه از کتاب را به این سو و آن سو پرتاب کرد.

مروپ، نجینی و بچه رابستن را در آغوش گرفت تا طلسم های بلاتریکس و تکه کتاب های مادرش به آنها برخورد نکند اما رکسان که از دقایقی پیش بخاطر خوردن پرتقال و آش رشته حالت تهوع شدیدی احساس می کرد ناگهان بر روی هر چه در آن اتاق بود و نبود مقادیر عظیمی رشته و ویتامین ث بالا آورد.

گابریل به نقطه جوش رسید. بشکه اسیدش را از جیبش در آورد و این برای ساحره ها فقط یک معنی داشت.
-اسید پاشــــــــــــــی...فرار کنید!

و دقایقی بعد گابریل مانده بود و اتاقی که گویی در آن بمب منفجر شده بود. شاید اقدامات وزارت سحر و جادو در زمینه حمایت از ساحره ها باید کمی...فقط کمی منظم تر و سازماندهی شده تر می شد!




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۸
هسته زردآلو مامان، میشه لطف کنی و این پست مامانو نقد کنی؟




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۸
-ببین پیاز داغ مامان، کوتاه کردن موها هر چند وقت یک بار ضروریه. مخصوصا برای شما که موهای پرپشتی داری.
-

لرد دستی به سرش کشید.
فقط بیابان بود!

در فکر فرو رفت. شاید مادرش اخیرا فرزند دیگری هم پیدا کرده بود که نامش "پیاز داغ" بود. از قضا آن فرزند موهای پرپشتی هم داشت. شاید او برادری دوقلو پیدا کرده بود! اگر چنین موضوعی صحت داشت باید در اولین فرصت این برادر حق خور را به سزای اعمال کثیفش می رساند. حتما بخاطر همین برادر ظالم بود که سر او اکنون عاری از یک تار مو مانده بود زیرا تمام مو های ژن خوب گانت و ژن بد ریدل های گور به گور شده را برادرش به ارث برده بود.

در همین افکار ناخوشایند و حسادت آمیز غرق بود که مروپ دستی جلوی صورتش تکان داد.
-عزیز مامان حواست به حرفام هست؟ بیا تشریفمونو بر داریم ببریم آرایشگاه تا موهای مبارکتو کوتاه کنند و عین ماه شب چهارده بشی.

ظاهرا این بار دیگر پای برادر گم گشته اش "پیاز داغ" وسط نبود.
-مادر جان شما مویی بالای سر ما می بینید؟! ما را به سخره گرفتین؟!
-نه لوبیا پلو مامان...سخره کجا بود؟! مگه پسر دسته گل من چی از بقیه کم داره؟

مورچه ای که دانه جو ای را کف زمین خانه ریدل حمل میکرد با شنیدن جمله مروپ ناگهان متوقف شد و از همان فاصله نگاهی به لرد انداخت.
-یه تار مو و یه دستگاه دماغ ناقابل!

اما از از آنجایی که صدای مورچه ها فرا صوت بود هرگز این حقیقت تلخ در میان آن گفت و گو مادر و فرزندی شنیده نشد.

مروپ از آن دست مادرها بود که هرگز عیوب فرزندش را نمی دید. هنوز سخنانش لرد را قانع نکرده بود که آخرین ترفند خام سازی را به کار گرفت.
-عزیز مامان، زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم/ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم!

در حالی که تن شاعر در گور میلرزید و بخاطر این حسن استفاده از شعرش به شاعر شدنش لعنت می فرستاد، لرد دوباره دستی به سرش کشید. به قدری شعر خام کننده بود که واقعا حس میکرد تار موهایی را در زیر انگشتانش حس می کند.
-برویم مادر جان...می خواهیم زلف های بلند خود را کوتاه کنیم تا بر بادتان ندهیم.

و آن دو نفر راهی سالن مد و زیبایی کراب شدند. بی گمان با وجود این مادر و فرزند متوهم موقعیت سختی در انتظار کراب بود.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۰:۲۲ جمعه ۲۷ دی ۱۳۹۸
مروپ کدو تنبل بزرگی را از جیبش در آورد و در دست لرد گذاشت.

-خیلی ممنون مادر جان، میل نداریم!
-نه عزیز مامان نمیخواد میل کنی.
-درست شنیدیم؟! ما که حرفتان را باور نمی کنیم. حتما می خواهید رد گم کنید و در لحظه ای که ما انتظار نداریم کدو در حلقمان بچپانید!

مروپ به سادگی سری به نشانه نفی تکان داد و متری از دیگر جیبش در آورد. با دقت طول و عرض و ارتفاع جادوگر را اندازه گیری کرد.

-حالا نیاز نیست لباس برایش بدوزید...سردش نیست که. بجای این کار ها فکری برای ما کنید تا زودتر به جغد محفل دست یابیم.
-ببین عزیزکم...این جادوگر محترم رو می چپونیم توی این کدوئه قل میدیم سمت محفل. به همین سادگی.
-بعد لابد انتظار هم دارین ایشون قل قل خوران تشریف ببرد پیش دامبلدور و بگوید: "والا لرد و مرگخوار ندیدم . به سنگ تق تق ندیدم به جوز لق لق ندیدم. قِلم بده بذار برم." دامبلدورم یک عدد جغد بدهد دست این کدوئه و بسیار هم از عضویتش تشکر کند و قلش بدهد داخل خانه گریمولد! الان این نهایت تبحرتان بود مادر جان؟!
-روغن نباتی مامان، تجربه ثابت کرده دامبلدور علاقه زیادی به عضویت موجودات عجیب و غریب توی محفل داره...یه کدو تنبل که در مقایسه با پرتقال و گوزن کاملا معموله!

لرد در فکر فرو رفت. نقشه مادرش ارزش امتحان را داشت.
رو به سمت جادوگر کرد.
-تشریف ببرین داخل کدو!
-نمیخوام! نمیام! من داخل کدو نمیرم...این کار شما بر خلاف آزادی های فردیه. یقه منو ول کنید برم به کار و زندگیم برسم.

جادوگر به قانع سازی نیاز داشت.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.