سهمیهی خرس گندهی ریونکلاو سؤال اول!
- یویویی دارم خوشگله.. فرار کرده ز دستــــــم.. - آخه دو به اضافه دو چطوری میشه پنج؟! - دوریش برایم مشکله.. کاشکی اونو میبستــــــــــــــــــــم.. - من استاد خفن ِ ریاضیات از کجا گیر بیارم آخه بیمروت؟! - ای گودی، چیکــــار کنـــــــــــــم!! ویولت که بعد از شاهکار جهانیش با کُلاه و ظلم و ستمهای وارده بر گروه ریونکلاو، توسط لن و لودو با اردنگی از برج ریون پرت شده بود بیرون حالا داشت توی کتابخونه آنچه روبان در جهان بود، دور موهاش، دور گوشاش، دور چشاش، دور دماغش، دستاش، و حتی اگه کار بیخ پیدا میکرد دور ِ گردنش [
] میپیچید تا بلکه اون چرخدندههای معروف مغزش به کار بیفتن و یه غلطی بکنن ولی دریغ از یه صدای "
قیــــژ!" از توی مغزش. دریغ! تف به این فلک دون و بوقلمون! تف!
اون آواز مزخرفی هم که میشنویدید [ من از بچگی با این فعل مشکل داشتم آقای مجری. :فامیل دور ] مال جیمز سیریوس پاتر بود که طبق روال مرسومه، همیشه وسط ِ رولای این و اون سر و کلهش پیدا میشه تسترال! خو پاشو برو توی رول خودت! ما اینجا داریم مشخ مینویسیما!
اگه هم با خودتون میگید مگه مادام پینس مُرده که جیمز اینطوری صداشو انداخته رو سرش توی کتابخونه، باس خدمتتون عرض کنم کـــه.. بلـــه!
ایشون بعد از هونصد سال خدمت صادقانه به جامعهی هاگوارتز، مدیران، دانشآموزان، استادان، فیلچها و ویکتور کرامها، ساعاتی پیش دار فانی را وداع گفته و چهارنعل به سوی دار باقی شتافتند تا نظم و سکوت را برقرار سازند. روحش شاد.. و یادش.. چیز باد. همون.
حالا ممکنه سؤال کنید که مسئول بعدی کتابخونه مگر مُرده بود، که باس به اطلاع برسونم مسئول بعدی کتابخونه، که ممد تقی آلبوس پرسیوال والفریک بریان دامبلدور با گفتن ِ «من به تو اعتماد دارم پسرم.
» منصوبش کرده بود، متأسفانه در کمال صحت و سلامت داشت آواز "یویویی دارم خوشگله!" رو میخوند.
طبعاً وختی استاد ریاضیات جادویی هاگوارتز تدی گُرگه باشه، مسئول کتابخونه هم میشه اون ایکبیری دیه!
و خب.. واقعیت اینه:
صبر هر آدمی، اندازهای داره!
- میشه ساکت شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟!!و برای اولین بار در طول تاریخ:
-
خبالا..نه نه. ابداً نگران نشید. این واقعهی شعفانگیزناکآلود، دقایق زیادی به طول نمیانجامه. ارواح خاک ِ ننهم که نمیانجامه. میشناسم این جوجه پاترو. به مرلین اگه بیانجامه. میدونم دیگه، عمراً اگـ..
- خب حالا داری چیکار میکنی مگه؟! دیدید؟ من که بهتون گفتم.
ویولت همونطور که داش فِک میکرد روبانای این دوره زمونه چقد مزخرف شدن، "پوف"ـی کرد و گفت:
- مشق کوفتی ِ ریاضیات جادویی مینویسم. یه نابغهای [ جیمز: هووی!
] به این نتیجه رسیده که خعلی فانه ما بریم پیش یه استاد خفن ریاضیات تا واسمون اثبات کُنه دو به اضافه دو میشه پنج!
- همین؟!
خب. بالاخره جیمز رو تدی بزرگ کرده. باس هوش درخشانش به یکی رفته باشه دیه.
- آم.. خب در جریانی که..
- معلومه که دو به اضافه دو میشه پنج! همه اثباتش رو بلدن!
ویولت با فکر این که «بدبخ شدم. زد به سرش. تدی منو میکشه.
» و با ظاهر
گفت:
- جدی؟! بیا اثباتش کن بینم جوجهپاتر!
جیمز با استایل
قلم پر ویولت رو میگیره، روی کاغذ در حد دو ثانیه مینویسه و کاغذ پوستی ویولتو برمیگردونه سمتش:
" دو به اضافه دو میشه پنج، چون من میگم و همه میدونن.. هرچی من میگم، همونه!
جیمز سیریوس پاتر"
-
.
.
.
-
.
.
.
-
.
.
.
-
سؤال دویُّم!
طبعاً اگه تدی سر کلاس نی، تو دفترش هم نی، با جیمز هم که نی، پس هوش ریونکلاوی من میگه که فخط یه جا میتونه باشه.
با یه نفره که میشه حواسش پرت شه از کلاس و دیر بیاد. با ویکیه. قطعاً با ویکیه و چشم و دل جیمز روشن! چشم و دلش روشن!
ویولت تقریباً سینهخیز، نصف مسیر دور دریاچه به سمت ِ پشتش رو طی کرده بود که بالاخره تونست ببیندشون. به بهونهی کوییدیچ و بلاجر و اسنیچ و "عمرناش بتونی اون حمله خفنهای ویکتور کرام رو بری!
" و " واسا و تماشا کن!
" و کشوندن کل کلاس تو زمین کوییدیچ، تونسته بود همهشون رو یکی دو ساعتی سرکار بذاره. و.. چی؟! میکروفون توی هاگوارتز کار نمیکنه؟! برو عامــــــــو! اون مال ِ قبل از این بود که ویولت بودلر ِ مخترع پاشو بذاره توی قلعه!
میکروفون رو فرستاد جلو، صدای خش خش و بعد..
- تدی مو قشنگ ِ من..
- پرنسسم..
- اوق!
[ اهم. این آخریه صدای خود ویولت بود که به این نتیجه رسید: «چه نیازی هس خودم به حرفاشون گوش کنم؟!
» و سریعاً گوشیو از گوشش درآورد و فقط گذاشت ضبط شه. ]
یه ذره سرش رو آورد بالا تا دید بهتری داشته باشه.. آها.. آره.. یه کم صمیمیتر.. بجنب تـ..
- ثبت لحظههای بودلر، در خدمت ِ شماست!
ویکی و تدی همینطوری خشک شده خیره موندن به ویولت.
- تازه، ثبت لحظههای بودلر، صدای شوما رو هم به صورت ضبط شده داره.
و جیمز خعلی دوست داره صداتون رو بشنوه!
من باس برم جیمزو ببینم!
خب، یه گُرگ همیشه گُرگه! شما نمیتونید از یه گرگ باج بگیریــــــد!
- میکشمـــــــــــــــــــــــت!!
و دیالوگِ :
- اگه میتونی..
با دیدن ماهیت واقعی یه گرگ، تبدیل شد به:
- لعنــت! مامــــــــــــــــــــــــان!!
سؤال سِیُّم!
دو مدل داشتیم از این کلاسا. یکیشون داوش حاجیته، یکیشون هم کلاس حضرتعالیه. والا تفاوت که ندارن، ولی شباهتاشون اینه که هیشکدوم آزارشون به احدی نمیرسه، اُلاف از جفتشون متنفره و ویولت با جفتشون در تضاد شدیده.
زت زیاد استاد.