هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لردولدمورت)



Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۵۵ یکشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۹
بررسی پست شماره 164 گورستان ریدلها، اسکورپیوس مالفوی:


نقل قول:
اسکورپیوس با خود فکر کرد:اگر به آنتونین خیانت کنم می تونم دو تا نشون رو با هم بزنم! یکیش ریاست بر مرگخوار هاست و اون یکی هم وزارت سحر و جادوئه و این شکلی بیش از پیش پیش هری شیرین می شم و می تونم توی اوج نزدیکی به پاتر اون رو بکشم و به عنوان رییس جدید مرگخواران ابراز وجود کنم!

شروع فوق العاده ای بود!
علاوه بر اینکه رشته داستان رو پاره نکردین، سوژه خیلی خوبی رو وارد داستان کردین.شخصیت پردازی خیلی خوبتون هم به این سوژه کمک میکنه.رفتار و افکار اسکورپیوس برای خواننده کوچیکترین شکی باقی نمیذاره که اینا نقشه های یه بچه بی تجربه نیست و شکست دادن اسکورپیوس اونقدرا که به نظر میرسه ساده نخواهد بود.رفتار آنتونین هم خیلی جالب توصیف شده.آنتونین غرق در نقش لرد سیاه، سرگرم دستور دادن به اطرافیانشه و متوجه نیست که دور و برش چی داره میگذره.


نقل قول:
آنتونین نگاهش را از او کند

نگاهش را از او برگرفت درستتره.


نقل قول:
در با صدای جر و جری باز شد و هری پشت در صورت خیس اسکورپیوس مواجه شد. اسکورپیوس در حالی که چون ابر های آسمان می گریست، گفت: پدر من مرگخوارم!

پدر؟منظورتون این بود که اسکورپیوس هری رو مثل پدرش دوست داشت؟(یا حداقل وانمود میکرد داره؟)این طرز خطاب کمی ناگهانی بود!


نقل قول:
-من و چند تا دیگه از مرگخوار ها تصمیم گرفتیم آنتونین رو بکشیم از سلطه گریاش خسته شدیم!تو هم به ما کمک می کنی؟

هری که نمی دانست چه حرفی باید بزند یا چه پاسخی بدهد، به خاطر نفرتش از آنتونین و علاقه ی شدیدش به اسکورپیوس، سری به نشانه مثبت تکان داد.

استفاده از هری برای کشتن آنتونین...نقشه جالبیه.شما طرح خیانت به آنتونین رو وارد داستان کردین و خوشبختانه اونو فقط به صورت نقشه رها نکردین و بهش شکل و جهت دادین.اینجوری نویسنده بعدی بطور واضح و روشن میدونه که دقیقا با طرح و ایده شما باید چیکار کنه.کارتون خیلی خوب بود.


ظاهر پستتون،فاصله ها، تیترها و علامتگذاریا...همه خوب و مرتب بودن.


مشکل اصلی این سوژه اینه که ربطی به گورستان ریدلها نداره.ولی شاید بشه کم کم ربطش داد.


خوب بود.

موفق باشید.




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۴:۳۰ جمعه ۲۴ دی ۱۳۸۹
خلاصه:

لردسیاه پس از سالها یادش افتاده که خاله پیری داره!احساسات و عواطف خانواده دوستی بر لرد غلبه میکنه و لرد به دیدن خاله اش میره.خاله لرد، پیرزنیه که تو خونه کوچیک و خرابی زندگی میکنه.لرد جوگیر میشه و به خالش قول میده که خونه خاله رو مثل قصر درست کنه و از همین فردا هم کارشو شروع کنه.برای همین مرگخوارا رو احضار میکنه و موقتا به همراه اونا به تالار اسلیترین برمیگرده.لرد سیاه به دلایلی همه مرگخوارا رو کروشیو میکنه و مرگخوارا بیهوش میشن. به جز آستوریا که تو خونه خاله لرد مونده و سالازار که همونجا تو تالار اسلیترین خوابش برده!

لرد باید از فردا ساختن خونه رو شروع کنه...ولی مرگخوارا بیهوشن!

_______________________

-سالازارکبیر؟سالازار خالی؟سالی؟جد؟پیرمردخرفت؟سبزک؟...سبزینه؟...بابا چرا بیدار نمیشی؟عجب خواب سنگینی داره ها!

لرد سیاه هفتیمن پارچ آب را روی سر سالازار خالی کرد ولی سالازار در کمال آرامش به خرو پفش ادامه داد.لرد با ناامیدی نگاهی به ساعت انداخت...نزدیک صبح بود.چاره ای نداشت.سالازار را کول کرد و به مقصد خانه خاله پیرش آپارات کرد.
.
.
.
-سلام خاله جان!
-سلام پسرم.سالازارم کشتی بالاخره؟...میگفتن تو قاتلی!میگفتن پدر بیچارتم کشتی...من باور نکرده بودم!
-نه خاله جان!من و قتل؟!فقط خوابش برده.لطفا به آستوریا بگین بیاد که کار ساختن خونه رو شروع کنیم.بقیه بچه ها هم وقتی وسایلشونو جمع کردن خودشونو میرسونن.

خاله لرد به داخل خانه محقرش رفت و چند دقیقه بعد به همراه آستوریا که مشخص بود دیشب به راحتی خوابیده و صبح صبحانه مفصلی خورده از خانه خارج شد.لرد چشم غره ای به آستوریا رفت و خاله را مرخص کرد.
-خب آستوریا.وقت نداریم.بچه ها فعلا در دسترس نیستن و خودمون باید کارو شروع کنیم.من شروع میکنم و تو در حین انجام دستورات من سعی کن سالازارو بیدار کنی.چون اون تو ساختن هاگوارتز سهیم بوده و در این کار تجربه داره!تازه تالار اسرار به اون بزرگی رو هم تنهایی ساخته بود.


نیم ساعت بعد:

-آستوریا، آجر!
-چشم ارباب.همین الان!

آجر پرتاب شده توسط لرد سیاه با مهارت خاصی گرفته و با دقت روی آجر اول گذاشته شد.ولی...
-اَه...نمیفهمم!چرا همش میفته؟!

آستوریا که سرگرم انجام حرکات رزمی روی سالازار برای بیدار کردن او بود جواب داد:
-ارباب ببخشید که در کارتون دخالت میکنم.ولی بهتر نیست از جادو استفاده کنین؟فکر نمیکنم اینجوری به نتیجه برسیم!

لرد با جدیت به آجر دوم اخطار داد که روی آجر اول قرار بگیرد ولی بی فایده بود!
-آخه...اصلا کی از تو نظر خواست؟ارباب هرگز لزومی ندید که جادوهای خانه سازی رو یاد بگیره!ارباب صاحب قصر بود.ارباب جادوگر بزرگیه و جادوهای بزرگ رو بلده!این جادوی کوچیک و مسخره ای بود که هرگز به درد ارباب نمیخورد.بیدار نشد اون جسد؟برای چی داری قلقلکش میدی؟




Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ پنجشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۹
نقل قول:
ای مردم تا زیر کروشیو های خودم لهتون نکردم ارباب رو راحت بذارین!خسته شدن اینقدر پست های شما رو نقد کردن! مگه نمی دونین نقد های ارباب فقط مختص اسکورپیوسه!(البته این ها همش برای نمک پاشی بود اگه نه ارباب که با این خرده نقد ها خسته نمی شن!)

نه نه....به هیچ عنوان...ارباب خستگی ناپذیره!


نقل قول:
خب ارباب باز هم گرفتم یه سوژه ی طنز رو جدی کردم

کار خوبی کردین!!دست شما درد نکنه!
البته طنز کردن سوژه جدی و برعکس، خلاف قوانین سایت نیست،ولی کلا وقتی یه سوژه جدی زده میشه و یکی وسطش طنز مینوسه کمی عجیب غریب میشه و بقیه نمیدونن به کدوم روش باید ادامه بدن!برای همین تاپیکها طنز و جدی از هم جدا شدن.البته پست جدی وسط سوژه طنز ضرری نداره ولی پست طنز میتونه سوژه جدی رو خراب کنه و باید مواظب بود.


بررسی پست شماره 162 گورستان ریدلها، اسکورپیوس مالفوی:


نقل قول:
نگاه آنتونین به بدن نیمه جان رون دوخته شده بود. همه سر جایشان خشک شده بودند، به جز هری که به سمت آنتونین می دوید! آنتونین با نفرت چوب دستی را طرف رون گرفت و فریاد زد: آواداکادورا!

شروع زیبا و هیجان انگیزی بود!خواننده رو یه راست پرت کردین وسط جنگ!همین کارتون باعث میشه خواننده تا آخر پست به خوندن ادامه بده.


نقل قول:
همه بعد از شنیدن این ورد تازه به جنب و جوش افتادند. این کار ها فقط از یک نفر بر می آمد، لرد ولدمورت، او با همین ردای سیاه، با همین صدای خشن و با همین بی رحمی! سر چوب دستی ها به سمت آنتونین نشانه رفت و تیر ها به سمت بدنش روانه شد. ناگهان سحر ها از درون دوده ای که از آنتونین باقی مانده بود رد شد. هری در حالی که تازه به بالای سر رون رسید، اشک ها پهنه ی صورتش پوشاندند! او فریاد زد:می کشمت!

پاراگراف جالبی بود.قسمت اولش تا جاییکه چوب دستی ها بطرف آنتونین گرفته میشه خیلی روان نوشته شده ولی بقیه اش این حالت رو نداشت.قسمت غیب شدن آنتونین با کمی توضیح بیشتر میتونست ترسناکتر بشه.مثلا درست در لحظه ای که همه منتظر این هستن که جسد آنتونین روی زمین بیفته هیچ اتفاقی نیفته و ملت متوجه نشن که چی شده...بعد با دیدن گرد و غبار(یا همون دود)بفهمن غیب شده.


نقل قول:
تیرها به سمت بدنش رها شدند

اگه به جای "تیر" از "طلسم" استفاده میکردین بهتر میشد.


دیالوگهای بعدی دراکو و آنتونین خوب بودن.ولی این قسمت کمی مبهم بود:
نقل قول:
آنتونین در حالی که به شعله های آتش خیره شده بود،گفت: نگران نباش!کسی نمی دونه پسرت مرگخواره، کافیه یه مدت به هری و خانواده اش نزدیک بشه!بعد جا می افته و می تونه وزیر سحر و جادو بشه.

آنتونین خیلی ناگهانی اسکورپیوس رو انتخاب کرد.طوری که انگار قبلا سر این موضوع توافق کرده باشن.این موضوع جا داشت که دراکو و آنتونین کمی جرو بحث کنن.


رفتار عجیب آنتونین که بشدت سعی میکنه از رفتار و حرکات لرد سیاه تقلید کنه خیلی جالبه.


نقل قول:
سه ماه بعد وزارت سحر و جادو!

سالن غرق در شادی بود!هری با محبت دست های اسکورپیوس را فشرد و گفت:بهت تبریک می گم پسر! تو واقعا لایق بودی!

کار خوبی کردین که به جریان انتخابات وزارت نپرداختین و فقط نتیجشو عنوان کردین.اونجوری موضوع بیخودی طولانی میشد.ضمن اون طولانی شدن، امکان خراب شدن و فراموش شدن هدف و موضوع اصلی هم وجود داشت.


رفتار و شخصیت اسکورپیوس خیلی مرموز و جذابه.شخصیت جالبی براش درست کردین.شخصیتی آروم و متشخص که در عین آرامش، خواننده هرگز نمیتونه بهش اعتماد کنه و حس میکنه هر لحظه هر شرارتی ممکنه ازش سر بزنه.میشه گفت شرارت بلاتریکس و مرموز بودن اسنیپ رو با هم داره!


خیلی خوب بود.


موفق باشید.

_____________________
صبر کنین...تموم نشده...

حالا من با شما یه مشکلی دارم!

نقل قول:
آواداکادورا!

آوادا چی چی؟...نه...شما به عنوان یه مرگخوار جواب منو بدین!آوادا چی چی؟

من از رون تعجب میکنم که جو گیر شد و با این طلسم مجهول الهویه مرد!!




Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۹
بررسی پست شماره 160 گورستان ریدلها، ،گودریک گریفیندور:


نقل قول:
آنتونین شکه شده بود.

شروع خوبی بود...ولی شوکه درسته، نه شکه!


نقل قول:
نمی دانست که چگونه می تواند همانند لرد سیاه مرگخواران رو رهبری کنه

نمیدانست و رهبری کنه!نصفش نوشتاریه و نصفش گفتاری.موقع نوشتن زیاد جلب توجه نمیکنه ولی وقتی یکی میخواد پستتونو بخونه کل آهنگ جمله رو به هم میزنه.


نقل قول:
نمی دانست که چگونه می تواند همانند لرد سیاه مرگخواران رو رهبری کنه و احساس ناتوانی کرد و در یک لحظه فکر کرد که احساس ناتوانیش را به همه بگوید اما کمی اندیشید و با خود گفت: من باید انتقام لرد رو بگیرم.

افکار آنتونین و ترس و تردیدش خوب بود.ولی لازم بود این همه جمله کوتاه رو با "و " به هم وصل کنین؟جمله هایی که شما نوشتین جمله هایی هستن که باید خواننده رو وادار به تفکر کنن.باید تردید و کشمکش درونی آنتونین رو به خواننده منتقل کنن.برای همین به نظر من حتی نقطه هم بینشون کافی نبود.بهتر بود از سه نقطه استفاده میکردین:
نمی دانست که چگونه می تواند همانند لرد سیاه مرگخواران رو رهبری کنه ...احساس ناتوانی کرد...در یک لحظه فکر کرد که احساس ناتوانیش را به همه بگوید اما... کمی اندیشید! با خود گفت: من باید انتقام لرد رو بگیرم.

اینجوری اون حالت آنتونین بهتر درک و حس میشه.


نقل قول:
-ما باید برخی از کارمندان وزارت رو بکشیم و با نامه های دروغین از طرف وزیر خودمون رو جای اونا قرار بدیم. اینطوری هم می تونیم انتقام لرد رو از پاتر بگیریم و هم می تونیم هدف بزرگ لرد که نتونست به پایان برسونه رو هم، به پایان برسونیم..........پیش به سوی پیروزی..........

این قسمت خوب بود.طرح و نقشه کلی رو به نفر بعدی دادین.


وزیر شدن رون هم با وجود اینکه در کتاب بهش اشاره نشده بود سوژه جالبی میتونه باشه.


نقل قول:
-بریم به آنتونین خبر بدیم.

-آره.

این صدای دو مردی بود که ردای سیاه رنگی پوشیده بودند و چهره شان معلوم نبود.

اینجا مرگخوارا کمی ناگهانی وارد ماجرا شدن.نوشتن دیالوگ و بعد از اون مشخص کردن گوینده روش خوبیه ولی باید مواظب باشین دیالوگها با خط قبلی فاصله داشته باشن و کاملا مجزا باشن.اینجا کمی مخلوط شدن!


پایان پستتون هم خوب بود.

موفق باشید.
____________________________

بررسی پست شماره 186 نیروگاه اتمی، ویکتور کرام:


نقل قول:
لرد در يك چشم بهم زدن مرگخواران را دور خود جمع كرد و زير چشمي به تك تك آنها نگاه كرد.انگشت اشاره اش را به طرف آنتونين برد و گفت:
- تو، بيا ببينم!!

انتخاب پرسوژه ترین مسیر...آنتونین سوژه های زیادی داره و شما با انتخاب اون به پیش رفت سوژه اصلی و جالبتر شدنش کمک کردین.در مورد آستوریا و آگوستوس هم همینطوره.حتی منصرف شدن لرد از انتخاب آستوریا هم جالب بود.


نقل قول:
ساختمان محفل به خوبي قابل ديد بود.

ساختمان محفل اصولا قابل دید نیست.این نکته کار ما رو موقع نوشتن کمی سخت میکنه.ولی از طرفی خودش یه سوژه فرعی جالبه که میشه روش کار کرد و هر دفعه به روشی وارد محفل شد.به هر ذکر این جمله که ساختمان محفل به خوبی قابل دید بود کمی غیر قابل باوره!سعی کنین سوژه ها رو از دست ندین.


نقل قول:
در همين حال و هوا سرو كله ي جيمز پيدا شد كه با يويويي كه در دستش داشت از درب محفل خارج شد.

مرگخوارا زیادی ساده گیر افتادن.البته انتخاب جیمز(که یه بچه اس) انتخاب خوبی بود. چون جیمز رو میشه گول زد.میشه ازش برای ورود استفاده کرد.این انتخابتون سوژه رو که با گیر افتادن مرگخوارا داشت خراب میشد نجات داده.


طنز چندانی در پست شما به چشم نمیخوره.ولی همین ساده و راحت نوشتنتون خیلی بهتر از طنزیه که به زور وارد پست کرده باشین.سعی کنین به همین روش ادامه بدین.طنز وقتی شرایط مساعد باشه خودبخود وارد پست میشه.مثلا پستی که بعد از پست شما توسط بلیز زده شده، گذشته از قسمتهای نیمه بی ناموسیش(از این قسمتها الگو نگیرین لطفا!) طنز خیلی خوبی داره.با خوندن چنین پستهایی میتونین مهارت طنز نویسیتون رو تقویت کنین.ولی همونطور که گفتم به زور سعی نکنین طنز بنویسین.


خوب بود.


موفق باشید.




Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ دوشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۹
ویکتور شیش تا؟!درخواستهای نقد خیلی بیشتر از این حرفاس!..تو تاپیک میبینی و ارباب پیام شخصی!


درباره درخواست نقد یه توضیحی بدم که شاید برای همه لازم باشه.

نقد اینجا و پیام شخصی یه تفاوتهایی داره.هر کدوم نکات مثبت و منفی دارن.

وقتی درخواست نقد رو اینجا میدین،ملت جادوگر میبینن که مثلا پنج تا نقد پشت سر هم دارم و دیگه زیاد درخواست نمیدن تا اونا تموم بشه.و این به نفع اربابه!
در نقد با پیام شخصی ممکنه ده نفر پشت سر هم نقد بخوان.ولی چون کسی از درخواست بقیه خبر نداره همینطور هی به تعداد درخواستها اضافه میشه.ولی از طرفی در نقد با پیام شخصی من راحتتر حرف میزنم.بی پرده تر...هم از نظر نقد هم نحوه نگارش.اونجا دیگه زیاد دقت نمیکنم که جمله ام درست باشه یا نقدم زیاد تند نباشه.چون کسی جز درخواست کننده اون نقدو نمیبینه.
نقد پیام شخصی کوتاهتر از اینجاس.چون اینجا همیشه نکته هایی رو که فکر میکنم لازمه همه بدونن تکرار میکنم.ولی اونجا همه ای وجود نداره.برای همین فقط نکته های لازم برای نویسنده رو میگم.

برای من فرقی نمیکنه اینجا یا با پیام شخصی...شما هر جا راحتین درخواست بدین،ولی دقت کنین که اینجا فقط پستهای همین انجمن نقد میشن.
البته مرگخوارا نقد هر پستی رو (از هر انجمنی)میتونن در انجمن خصوصی مرگخواران درخواست کنن.

____________________________________


بررسی پست شماره 91 برج وحشت،آستوریا گرینگرس:


پست کوتاهی زدین که با توجه به جدی بودن پست نکته خوب و مثبتیه.پست جدی پتانسیل خسته کننده شدن رو بیشتر از پست طنز داره.


نقل قول:
-لرد میخوان ما امشب به هاگوارتز حمله کنیم.هاگوارتز باید برای همیشه از شر خائنان به اصل و نسب،گندزاده ها و هر کسی که مانع از تحقق این امر میشه؛پاک شه.نارسیسا با همه ی مرگخوارها تو هرجایی که هستن تماس بگیر.میخوام تا کمتر از یک ساعت دیگه همه ی یارانمون بدون کوچکترین کم وکاستی اینجا باشن،این دستور لرد سیاهه و همونطور که مطمئنم همتون میدونین سرپیچی از این دستور به معنی مرگی دردناک و خفت باره.اگه یه کی از شما حتی یه قدم اشتباه برداره...هیچ کدوممون نمیتونه از عاقبت خشم ارباب قسر در بره.

بدون حاشیه رفتن، یکراست رفتین سراغ اصل مطلب.تو چند خط مشکل رو برای مرگخوارا توضبح دادین.کارتون خوب بود.


صحنه ها رو به خوبی توصیف کردین.سکوت مرگبار، ورود لرد و تن صداش...همگی ترس و وحشت رو به خواننده القاء میکن.

پاراگراف آخر(صحبتهای لرد)کمی تکراری به نظر میرسید.نصف حرفهای لرد رو آنتونین قبل از ورودش زده بود و لزومی نداشت که تکرار بشن.


پست شما به سوژه نظم داده ومشخص کرده که نفرات بعدی چه مسئولیتی به عهده دارن.تاکید روی این نکته که هری نباید به دست شخصی غیر از لرد کشته بشه هم نکته خوبی بود.


خوب بود.

پست تالار اسلیترینتونو اینجا نمیتونم نقد کنم.اینجا مخصوص نقد پستهای انجمن خانه ریدله.نقد اون پست با پیام شخصی براتون ارسال میشه.البته تو انجمن اسلیترین هم تاپیک نقد داریم و منم (درصورتیکه ازم درخواست بشه)معمولا اونجا نقد میکنم.


موفق باشید.

________________________

بررسی پست شماره 101 خانه گانت ها، رز ویزلی:

ظاهر مرتب و منظم پستتون کاملا خواننده رو جذب میکنه.


نقل قول:
لوسیوس فکر کرد. اما هر چه فکر کرد به جایی نرسید جز یک جا. او باید پیش پسرش میرفت و خودش را لو میداد. از یکسلی پرسید:

جمله ها خوبن...مفهومشونم خوبه،منظور شما رو هم میرسونه.ولی میتونه بهتر از این نوشته بشه.اون دو تا "فکر کرد" اول خیلی نزدیک به هم هستن و کمی موقع خوندن توی ذوق میزنن.بهتر بود دو جمله رو با هم ادغام میکردین."لو دادن" هم عبارت مناسبی نبود.چون از لو دادن وقتی استفاده میشه که لو رفتن برای فرد ضرر یا خطری داشته باشه.اینجا بهتر بود از "معرفی کردن"استفاده میکردین.چون مسلما فهمیدن هویت لوسیوس توسط دراکو خطری براش ایجاد نمیکرد.


نقل قول:
-پدر.. ما نمیتونیم از مرگخواریت دوری کنیم. این تو ذات ماست. معنای مالفوی بودن همینه. اما من یه راه سراغ دارم. امیدوارم خوب باشه. تنها قسمت سختش پیدا کردن یه مشنگ و کشتنش و خالکوبی کردن علامت شوم روی دستشه. بعد اونو به جای لیام جا میزنیم..... من جسدشو تو اتاقم پیدا میکنم.. چطوره؟

رفتن لوسیوس پیش دراکو و حرف زدن با اون کاملا منطقی بود.این سوژه کمی داشت پیچیده میشد.ولی شما با ربط دادن دو موضوع اصلی و هم جهت کردن اونا کمک بزرگی بهش کردین.


پستتون به شکلک احتیاجی نداشت.کار درستی کردین که از شکلک استفاده نکردین.ممکن بود پستتونو رو خراب کنه.


نقل قول:
این صدای لردولدمورت بود که از ورای در به گوش میرسید و به لوسیوس نگاه میکرد.

اینجا کمی ریسک کردین...گره های قبلی سوژه باز شده و گره جدیدی ایجاد شده.نقشه خوبی طرح کردین که اجراش میتونست خیلی جالب باشه ولی با ورود لرد همه نقشه ها نقش بر آب شد!ادامه دادن این ماجرا کار سختی بود و احتمال زیادی داشت که کسی ادامش نده.چون ممکن بود خیلیا ندونن که با لرد و یک خانواده خائن باید چیکار کنن.خوشبختانه این اتفاق نیفتاده و سوژه به بهترین شکل تموم شده.در مورد پایان پستاتون دقت کنین.این پایان پسته که باعث میشه خواننده تصمیم بگیره ادامه بده یا بیخیال ماجرا بشه.پایان پست شما هیجان انگیز و ترغیب کننده بود.این نکته مثبتیه ولی از طرفی کمی سخت و پیچیده بود.


خوب بود.

موفق باشید.

______________________________

بررسی پست شماره 184 نیروگاه اتمی،آنتونین دالاهوف:


نقل قول:
روفوس دو تا پا داشت، چندتای دیگه م قرض کرد و به تاخت بطرف نیروگاه اتمی سیاهان میدوید که ناگهان به یاد آورد او یک جادوگر است و نیاز نیست مثل مشنگ ها بدود پس مستقیم به نیروگاه اتمی آپارات کرد.

یک شروع جذاب و ترغیب کننده!


پستتون جالب و سرگرم کننده بود.کمی سریع پیش رفته بود.مخصوصا قسمت برگزاری جشن، ولی با این همه خواننده حس نمیکرد که از موضوع جا مونده!یعنی به راحتی میتونست باهاتون همراهی کنه و پیش بره.


دیالوگهای سالازار و روفوس جالب بودن.شاید اگه هر شخصیتی غیر از این دو نفر اون شعرای مضحک رو میخوندن به دلیل ناهماهنگی با شخصیتشون توی ذوق میزد.ولی خوشبختانه شخصیتها و موقعیت مناسبی رو انتخاب کردین.روفوس همچین مرگخوار با ابهتی نیست...سالازارم که پیره و کر!


نقل قول:
بهله بهله ... روفوس داخل نیروگاه رفت.

این "بهله بهله" اگه در دیالوگ آورده بشه مهم نیست.ولی اینجا یه حالت راوی به شما داده که انگار نشستین و داستان رو تعریف میکنین.درحالیکه خواننده نباید وجود شما(نویسنده)رو حس کنه.


نقل قول:
_ روفوس اسکریم جیور، بدینوسیله تو را به مقام ... هوووم ... اووووم ... به مقام ...
ایوان در گوش لرد زمزمه کرد: بلد الملک!
لرد ادامه داد: بله ... به مقام "همون که ایوان گفت" منصوب میکنم... این از راستت ...

سپس لرد چوبدستیش را روی شانه چپ روفوس گذاشت و گفت: اینم از چپت! حالا پاشو برو نبینمت! کار دارم!

اعطای مقام به روفوس اولش کمی نگرا کننده بود.اگه داستان رو همونجا رها میکردین صد در صد منحرف میشد و به سمت مقام و لقب مرگخوارا میرفت.ولی خوشبختانه خودتون اون قسمت رو تموم کردین و به روفوس گفتین بره پی کارش!


شکلکهاتون به سلامتی غیبشون زده!


آخر پست هم خوب بود.شما کلا کاری به کار داستان و سوژه نداشتین.فقط یک کار مفید این وسط انجام دادین و اونم رسوندن بمب به لرد بود!


خوب بود.

موفق باشید.

________________________

بقیه نقد ها ...به زودی...




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۹
سیبل کمی مکث کرد تا تمام شجاعت خودش را به دست آورد و گفت:ارباب یه پیرمرد ریش سفید به خواب من اومد!

لرد با عصبانیت از جا پرید!
-چی؟ تو...مرگخوار ارباب...خواب دامبلدورو دیدی؟به چه جراتی؟با اجازه کی؟

سیبل وحشتزده دستانش را در هوا تکان داد.
-نه نه ارباب!دامبلدور نبود.این آقای ریش سفید اومد و گفت که خواب قبلی من و پیشگوییام اشتباه بوده!همونطور که دیدین رودولف هم زنده شد.پیرمرده گفت شاه و ملکه ای که الان تو قصر هستن جان شما رو تهدید میکنن و بهتره هر چه سریعتر از شرشون خلاص بشین.

لرد که کمی آرامتر شده بود روی تخت اربابیتش نشست.کمی فکر کرد...
-هوووم...خب...این که کاری نداره.ترتیبشونو بدین!

سیبل:ارباب تکلیف نگهبانا و محافظا و سربازاشون چی میشه؟همشون دم در کاخ خوابیدن!

-خب...ترتیب اونا رو هم بدین!
-اممم...ارباب..در این صورت کشور گوگوریو با ما وارد جنگ میشه!تکلیف اونا چی میشه؟

لرد با عصبانیت فریاد زد:
-خب ترتیب اونا رو هم بدین!همه مشکلات شما رو من باید حل کنم؟کمی اون مغزاتونو به کار بندازین.

سیبل به آرامی بلند شد.تعظیمی کرد.
-چشم!

-سیبل؟
-بله ارباب؟
-از این به بعد هم لازم نکرده پیشگویی کنی!برو آشپزخونه ور دست آنی مونی کاهو خرد کن...روشن شد؟
-بله ارباب!


چند روز بعد...یک کشور مجهول ماگلی!


ماگلی با لباسهای عجیب و مدالهای فراوان، کاغذی را که بی شباهت به نقشه نبود روی میز پهن کرده بود و به پنج سربازی که در اتاق حضور داشتد توضیح میداد:
-خب...سالها برای چنین روزی آماده شدیم.ارتشمونو گسترش دادیم و تمرینات سختی انجام دادیم.الان کاملا آماده ایم که به گوگوریو حمله کنیم.

یکی از سربازان که بسیار نگران به نظر میرسید از ماگل مدالدار اجازه حرف زدن گرفت.
-ولی جناب فرمانده.این جاسوسای ما هنوزم اصرار دارن که جایی به نام گوگوریو وجود نداره.میگن با چشمای خودشون دیدن که جای کشور گوگوریو یه بیابون خشک و وسیع قرار داشته.وضیت روحیشون اصلا خوب نیست.حتی یکیشون به بیمارستان روانی منتقل شد.

فرمانده با تردید نقشه را از روی میز برداشت.
-حتما در انتخاب مسیر اشتباه کردن.مگه چنین چیزی ممکنه؟کشور که خودبخود غیب نمیشه...

نگاه دقیقی به نقشه انداخت...باورش نمیشد...در نقشه ای که روی میز بود کشوری به نام گوگوریو دیده نمیشد...


پایان سوژه




Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۴:۱۱ جمعه ۱۷ دی ۱۳۸۹
آنتونین

حق با شماست.اون جمله شکلکها رو در مورد پست طنزتون گفتم.نمیدونم چطوری سر از اونجا در آورده!
در مورد محاوره ای نوشتن، منم با شما هم عقیده هستم.مشکلی با لحن پستتون نداشتم.معمولا در نقدهام هم میگم که در پست طنز اصولا بهتره فقط دیالوگها محاوره ای نوشته بشه ولی کلا همه آزادن که به هر شکلی که راحتن بنویسن.درست مثل مثالی که زدین.اگه یکی مثل پرسی رو مجبور کنیم موقع نوشتن قواعد خاصی رو رعایت کنه ممکنه کلا نتونه بنویسه!

ولی در مورد عینک و اسلحه...بخششی در کار نیست.کمی هم لاغر شدین...از نزدیک که نگاه میکنم...اممم...بشدت شبیه ایوان شدین!فعلا میتونین با همین لباسا بمونین ولی اگه برای انجام ماموریت رفتین لطفا همون ردای مرگخواریتونو بپوشین...ما آبرو داریم!

_______________________________

بررسی پست شماره 200 مرگخواران دریایی،گودریک گریفیندور:


نقل قول:
لرد و یارانش در حیرت مانده بودند. آنتونین یه طلسم ایجاد کرد اما از چوبش چیزی بیرون نیومد.

ناگهان لرد با خوشحالی گفت:خب من که غیر مجاز وارد نشدم من تبعید شدم. پس می تونم جادو کنم.

هوووم!چه دقتی...من(که پست قبلی رو زدم) فراموش کرده بودم که چوب دستی لرد کار میکنه!شما کار خوبی کردین که اول پستتون به این نکته اشاره کردین.


موقعیتها رو خیلی خوب توصیف کردین.با دو حرکت افتادن انگور از دست دامبلدور و برداشتن موز توسط لرد سیاه به خوبی نشون دادین که اوضاع به نفع چه کسی تغییر کرده و کدوم طرف تحت فشاره...عالی بود.


نقل قول:
مرگخواران به سر آلبوس ریختند و او را با طناب بستند.

چوب دستی مرگخوارا کار نمیکرد.چوب دستی لرد مشخص نبود که کار میکنه یا نه...ولی چوب دامبلدور به خوبی کار میکرد.اینجا بدون هیچ مقاومتی از طرف یه عده مرگخوار که نمیتونستن جادو کنن دستگیر شده.بهتر بود حداقل یه درگیری کوچیک ایجاد میکردین.


نقل قول:
لرد انگور را به دهن آلبوس نزدیک کرد و آلبوس هم دهنش را باز کرد تا انگور را بخورد اما لحظه ای که می خواست گاز بزند، لرد انگور را عقب کشید و دندان های آلبوس با تمام قدرت به هم خوردن و بیشترشان شکستند.

حرکت لرد جالب بود.ولی شکستن دندانهای دامبلدور کمی اغراق آمیز بود.اگه همین اتفاق رو کمی طنز آمیزتر بیان میکردین یا حتی با علامتها(مثل علامت تعجب)یا شکلک روی جنبه طنزش تاکید میکردین قابل قبولتر میشد.


نقل قول:
مرگخواران از ته دل خندیدند. آنتونین که از شدت خوشحالی داشت سکته می کرد و نمی دانست چی کار کند و برای خالی کردن خود جلو رفت و لپ لرد را کشید و گفت:احسن........احسن.........

حرکت قبلی کمی اغراق آمیز بود، ولی این یکی بشدت غیر قابل باور بود.یه مرگخوار تو هر حالتی هم که باشه هرگز جرات نمیکنه همچین کاری انجام بده.سعی کنین شخصیتها و خصوصیات اخلاقیشونو فدای طنز پستتون نکنین.


پست شما کمی کمبود شکلک داشت.مخصوصا در مورد دامبلدور که از نظر احساسی کمی پیچیده شده بود.دامبلدور میترسید ولی میخواست وانمود کنه که برگ برنده دست اونه...برای ابراز احساساتش شکلک میتونست کمکتون کنه.


سوژه رو در حد قابل قبولی، ولی نه به بهترین شکل ممکن پیش بردین.

نسبتا خوب بود.


موفق باشید.
___________________________

بررسی پست شماره 201 مرگخواران دریایی،آنتونین دالاهوف:


نقل قول:
لرد ولدمورت با عجله به ساعت مچی طلای مشنگیش که هدیه ای از طرف نخست وزیر مشنگ ها بود(به زور از او گرفته شده بود) نگاه کرد. دقیقا 59 دقیقه و 53 ثانیه از ورود آنها به جزیره گذشته بود. لرد تامل نکرد و بی درنگ سیل طلسم های کروشیو و آوداکداورا را بسمت آلبوس دامبلدور روانه کرد ...

اشاره به هدیه ای که به زور گرفته شده بود نکته جالبی بود.
این قانون "یک ساعت" برای اشخاصی بود که بصورت غیر مجاز وارد جزیره شده بودند.ولی از اونجایی که عقل حکم میکنه زندانی تبعید شده هم از جادو کردن محروم بشه اشکالی نداره که لرد رو هم مشمول این قانون بدونیم.


نقل قول:
دامبلدور همه طلسم ها را دفع کرد و در آخر پیروزمندانه چوبدستیش را بالا گرفت، نوک آن را فوت کرد و در حالی که با بیخیالی زیر چانه اش را میخواند لبخندی نثار لرد ولدمورت کرد.

دامبلدور در پست قبلی توسط مرگخوارا دستگیر و طناب پیچ شده بود.البته این حرکت نویسنده قبلی حرکت نسبتا ژانگولرانه ای بود.ولی به هر حال دامبلدور اسیر بود و نمیتونست دفاع کنه.بهتر بود اول آزادش میکردین یا حداقل لرد رو راضی به دوئل میکرد.


اشاره به استفاده بی وقفه محفلی ها از طلسم سهمگین و کشنده اکسپلیارموس جالب بود.

نقل قول:
ناگهان پاهای لرد ولدمورت مانند دونده های دو صد متر مشنگ ها بی اختیار شروع به دویدن کرد و لرد در حالی که عربده "نـــــــــه" میکشید، ناخواسته بطرف در خروجی غار میدوید. مرگخواران هم طبق معمول بدنبال اربابشان دویدند و رفتند، هر چند به گرد پای او هم نمیرسیدند.

معمولا به همه توصیه میکنم وقتی طنز رو وارد پست میکنن مواظب ابهت و شخصیت اشخاصی مثل لرد سیاه باشن.این یعنی لرد و دامبلدور بطور آگاهانه کارای مسخره و خنده دار انجام ندن.ولی این قسمت پست شما خیلی خنده داره، بدون اینکه کسی فکر کنه لرد چرا باید همچین کار مسخره ای بکنه...طلسم طلسمه خب...نمیشه کاریش کرد.برای همینه که حرکت مسخره لرد و حرکت مسخره تر مرگخوارا(که دنبالش دویدن)کاملا باورپذیر و بامزه از آب دراومده.مخصوصا دویدون به سمت دریا خیلی جالب بود.


اشاره به روفوس بیهوش شده دقت نظر شما رو میرسونه...که اونو فراموش نکردین و علاوه بر فراموش نکردن، به نفر بعدی هم اجازه ندادین فراموشش کنه.


پستهای شما یه حالتی داره که به خوبی میشه جلوی چشم مجسمشون کرد.زیاد توضیح نمیدین ولی همون توضیحات کوتاهتونم کافیه ظاهرا!


نقل قول:
اما بالاخره لرد از این مخمصه هم نجات پیدا میکند و بعید است بیخیال دامبلدور بشود، بخصوص که مرگخوارش روفوس هم گروگان اوست ...

این قسمت هم نکات منفی داشت هم مثبت...منفیش این بود که یه جورایی تعیین تکلیف کردین برای نفر بعدی.مثبتش هم این بود که ضمن همون تعیین تکلیفتون به قضیه روفوس اشاره کردین و به نفر بعدی اجازه ندادین ماجرا رو همونجوری ناقص تموم کنه.


خوب بود.


موفق باشید.




Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲:۳۲ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹
خلاصه:

لرد سیاه به جزیره متروکه ای تبعید شده.لرد که میبینه تنها جادوگر حاضر در جزیره خودشه، تصمیم میگیره همونجا بمونه و به جزیره(و میمونها و خرچنگها)حکومت کنه.

مرگخوارا برای نجات لرد سیاه دست بکار میشن و با کشتی به جزیره نزدیک میشن.جزیره با طلسمهای مختلف محافظت میشه.برای همین مرگخوارا بعد از اینکه وسط دریا لنگر میندازن،با درست کردن حباب دور سرشون برای رسیدن به جزیره شروع به شنا کردن میکنن.

لرد سیاه بعد از گشت و گذار در جزیره بطور اتفاقی وارد غاری میشه.داخل غار با آلبوس دامبلدور مواجه میشه.آلبوس ادعا میکنه که ارباب جزیره اس و لرد خدمتگذار جدید اونه و باید بهش خدمت کنه! لرد دامبلدورو بیهوش میکنه و از غار میره بیرون.

مرگخوارا وارد جزیره میشن و لرد سیاه رو پیدا میکنن.ولی روفوس بطور اتفاقی از گروه جدا میشه و به غاری که دامبلدور اونجاست میره و توسط دامبلدور بیهوش میشه.مرگخوارا متوجه ناپدید شدن روفوس میشن.
______________________
لرد سیاه لبخندی زد و تکرار کرد:
-نقشه خوبیه.روفوس، از تو به عنوان طعمه استفاده میکنیم!

آنتونین به آرامی یادآوری کرد:
-ارباب، روفوس که ناپدید شده.

لرد نگاهی به آنتونین انداخت.
-هوم...یادم نبود.پس از خودت به عنوان طعمه استفاده میکنیم.

آنتونین:ارباب، روفوس ناپدید نشده.مطمئنم که همین دور و برای.پشت بوته ای چیزی قایم شده.

لرد با بی حوصلگی آنتونین را ساکت کرد.
-کافیه دیگه...اصلا طعمه ای در کار نیست.اون ریش دراز فقط یه نفره و ما چندین نفر...مطمئنا از پس یه فسیل زنده برمیاییم.راه بیفتین.میریم به غار.اون پیرمردو میکشیم و این جزیره و تبدیل میکنیم به مقر حکومتی ارباب بزرگ لرد ولدمورت کبیر.عجب نقشه هایی میکشم من!گاهی خودمم متحیر میشم!

مرگخواران در صفهای منظم به دنبال لرد سیاه به راه افتادند.در طول راه میمونها ارتش سیاه را همراهی میکردند و هر از چند گاهی نارگیل بزرگی را به طرف کله درخشان و براق لرد پرتاب میکردند که مرگخواران با عکس العملهای متهورانه و سریع ، نارگیلها را در هوا شکار و از اصابت آنها با کله مبارک ارباب جلوگیری میکردند.

طولی نکشید که ارتش سیاه به غار رسید.لرد با احتیاط وارد غار شد.دامبلدور روی تخت سلطنتش لم داده بود و پایش را روی جسمی که بی شباهت به روفوس نبود گذاشته بود.

-تسلیم شو ریشی...تو تک و تنهایی.هیچ شانسی در مقابل ما نداری.

دامبلدور لبخند پدرانه ای زد که همه مرگخواران دچار حالت تهوع شدند!
-اوه...تامی...تو اصلا فکر نکردی من اینجا، تو این جزیره چیکار میکنم؟یعنی من میتونم یه مجرم تبعیدی باشم؟...نه! نمیتونم...محافظت از این جزیره به دستور وزارتخونه به محفل ققنوس سپرده شده.و من چون شنیدم تو رو به اینجا تبعید کردن شخصا وظیفه محافظت و نگهبانی رو به عهده گرفتم.و متاسفانه باید بهتون بگم که هر جادوگری که بطور غیر مجاز وارد جزیره شده باشه ظرف یک ساعت نیروی جادوییشو از دست میده!بنابراین...چوب دستیاتونو بذارین کنار.چون تا وقتی که اینجا مهمون من هستین براتون کار نمیکنن.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۶ ۲:۳۴:۲۳



Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۲۳ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹
بررسی پست شماره 97 خانه گانت ها،اسکورپیوس مالفوی:


این سوژه تقریبا طنز بود.ولی به هیچ عنوان اشکالی نداره که در یک سوژه طنز پست جدی زده بشه.کافیه که سوژه رو دنبال کنین.


نقل قول:
ابر ها آسمان را در سلطه ی خود داشتند و سیاهی بر سفیدی روز چیره شده بود،اما این سیاهی از شب نبود؛این سیاهی از آن ابر هایی نشات می گرفت دلهایشان گرفته بود و دوست داشتند به حال لوسیوس گریه کنند.

شروع زیبایی داشتین.یه فضاسازی جالب برای ابراز ناراحتی و ناامیدی لوسیوس.قشنگ بود.در ادامه هم احساسات لوسیوس رو خیلی روشن و زیبا توصیف کردین.


نقل قول:
همچنان در کوچه های خالی مه گرفته قدم می زد و نمی دانست کدامین را باید برگزیند،تا اینکه نوری درخشان زمین را روشن کرد. سر بلند کرد،خورشید وسط آسمان بود. بختش که با نقشه ای که در سر می پروراند به روشنی همین روز می شد. تصمیم گرفت پسرش را دنبال کند و به ارباب خیانت نکند.

چند نکته رو تو همین سه خط به بهترین شکل ممکن خلاصه کردین.اینکه لوسیوس مدتی بلاتکلیف قدم زده و بالاخره تصمیم خودشو گرفته و نقشه ای کشیده.عالی بود.


نقل قول:
چون دزدان به دنبال آن جوان مو طلایی رفت.همه جا تعقیبش کرد، سایه به سایه! هیچ چیز مشکوکی پیدا نمی کرد.این بر خلاف میلش بود او دوست داشت پسرش نیز مانند او اخراج شود.او می خواست با خانواده اش دور از مرگخواران و مرگخواریت زندگی کنند.

خواسته قلبی لوسیوس خواننده رو تا حدودی غافلگیر میکنه.اینکه دلش میخواد خطایی از دراکو ببینه که باعث بشه پسرش هم اخراج بشه...ولی دلیل این خواسته کاملا منطقی و قابل قبول بود.


نقل قول:
دراکو داشت با کینگزلی شکلبوت یکی از اعضای محفل حرف می زد.

-سلام کینگز!
-سلام بر دوست عزیز و گرامی دراکو!

و این می توانست آتشی باشد برای سوزاندن دراکو و اخراجش از مرگخواریت!

سوژه رو خیلی خوب پیش بردین.دراکو بدون هیچ خلافی پیش میره و درست درجاییکه خواننده فکر میکنه هیچ اتفاق خاصی قرار نیست بیفته ضربه اصلی رو وارد کردین.کارتون عالی بود.اینجا دراکو با کینگزلی حرف میزنه ولی مشخص نیست چرا و با چه هدفی.اینو گذاشتین به عهده نفر بعدی. این کارتونم نکته مثبتی بود.دست نفر بعدی کاملا بازه.

توصیفاتتون خیلی قشنگ بود.فضاسازیها و وصف احساسات لوسیوس درباره پسرش عالی بود.پستتون جدی بود ولی با توضیحات اضافی حوصله خواننده رو سر نبردین.از خط اصلی ماجرا دور نشدین.با اینکه سوژه ای داشتین که میتونست خسته کننده باشه،شما به خوبی هیجان رو به ماجرا تزریق کردین.

هیچ نکته منفیی در پستتون یافت نشد!


خیلی خوب بود.

موفق باشید.
_________________________________

آقای مدیر!یه اسلحه ماگلی دستتون گرفتین فکر کردین خیلی مخوف شدین؟پست انجمن لندن تحویل ارباب میدین؟تازه طنز و جدیشم تعیین کردین؟ترسیدین ارباب نتونه تشخیص بده کدوم طنزه؟یه کاری نکنین ارباب مجبورتون کنه تمام پستهای لندنو بخونین و تعیین کنین که کدوم طنزه و کدوم جدی!


بررسی پست شماره 98 خانه گانت ها، آنتونین دالاهوف:


نقل قول:
لوسیوس همچنان پشت دیوار پنهان شده بود. کم از اشباح نداشت. شنلی سیاه پوشیده بود و در تاریکی، بین دیوارها، در میان سایه ها محو شده بود و به گفتگوی پسرش و کینگزلی گوش میداد ...

شروع خوبی بود.ماجرا در نقطه هیجان انگیزی تموم شده بود و شما بدون از بین بردن اون هیجان، موضوع رو ادامه دادین.دقتتون در رعایت این نکته که هوا در پست قبلی تاریک شده بود قابل تحسینه.


نقل قول:
کینگزلی، آهسته، آرام، با طمانینه و با لحن دلنشینی صحبت میکرد:
_ صد در صد دراکو، صد درصد. منتها الان و اینجا زمان و مکان مناسبی برای این صحبت ها نیست. من اول باید بتونم امنیت جانی تو رو تامین کنم. ممکنه جاسوس های اسمشونبر دنبالت باشن...

پست قبلی تعیین نکرده بود که دراکو برای چی با کینگزلی حرف زده.این مسئولیت با شما بود و شما با دادن نقش جاسوس به دراکو به سوژه جهت تازه و هیجان انگیزی دادین.اینکه کینگزلی درخواست میکنه حرفاشوو فردا بزنن کمی بی مورد به نظر میرسه.با توجه به قراری که این دو نفر گذاشتن شاید بهتر بود همون موقع کارو تموم میکردین یا حداقل دراکو رو به یه جای امن میبرد.سعی کنین تا جایی که ممکنه موضوع رو کش ندین.
شکلکها کمی بیشتر از حد لازم بودن.


نقل قول:
لوسیوس هر چه را باید میشنید شنیده بود و حالا میتوانست به آرزویش برسد و زمینه خروج پسرش از بین مرگخواران را محیا کند.

دامبل قبلی روی شما هم تاثیر گذاشته؟محیا نه، مهیا!
این قسمت سوژه حاصل پست قبلیه که لوسیوس از اشتباهات دراکو استفاده کنه و زمینه خروجش رو از گروه مرگخوارا فراهم کنه.ولی به یه نکته این وسط توجه کمی شده بود...با توجه به اینکه جاسوسی خیانت بزرگیه، احتمال زیادی وجود داشت که لرد سیاه به اخراج اکتفا نکنه و دراکو رو بکشه.داشتم فکر میکردم که کاش لوسیوس به این قسمت هم فکر میکرد که شما مشکلم رو حل کردین:
نقل قول:
بنظر من از مرگخوارا بندازیدش بیرون و بیخیالش بشید چون اگه بکشیدش کارآگاه ها متوجه میشن و ممکنه ...

نکته سنجی شما فوق العاده اس.همه جزئیات ماجرا رو در نظر میگیرین.


نقل قول:
در همین هنگام در باز شد و در میان تعجب لوسیوس، دراکو جلوی تخت لرد آمد، تعظیم کرد و سپس گفت:
_ ارباب! همونطور که دستور داده بودید، اون سیاه سوخته کچلو گول زدم! فردا قراره دوباره ببنمش. احتمالا بزودی میتونیم نقشه رو کامل اجرا کنیم!

عالی بود.غافلگیر کردن خواننده در آخر پست بهترین کاری بود که میتونستین انجام بدین.توجیه خوب و زیرکانه جاسوسی ابلهانه دراکو...و علاوه بر اون اضافه کردن این معما به ماجرا که چرا لرد به لوسیوس همچین ماموریتی داده بود.که البته حل این معما هم آسون و هم جالبه.


خیلی خوب بود.

_____________________________________

بررسی پست شماره 38 دارالمجانین لندن، آنتونین دالاهوف:


نقل قول:
«احتمالا پایان سوژه»

احتمالا چیه دیگه!چرا ملت جادوگرو گیج میکنین؟!!
تموم کردن یه سوژه و جمع آوری قسمتهای پراکنده ماجرا و ربط دادن اونا به هم کار سختیه.


نقل قول:
جوکر: وای سرم داره گیج میره ولدی، چرا اینجا گردباد درست کردن؟
لرد: برای اینکه دوئل کننده ها دور هم بچرخن و دوئل جذابتر و باحالتر بشه.
جوکر: ئه گفتی دوئل! یادم رفته بود! اکسپلیارموس!
لرد: آره؟ کروشیو
جوکر: آره؟ شوخی شهرستانی؟ بساط شوخی بازه؟ طلسمهای ممنوعه؟
لرد: آره! آوداکداورا

لردتون کمی لوس شده!مخصوصا با اون شکلک مضحک...
شاید بهتر بود کمی بیشتر به توصیف دوئل میپرداختین.مثلا لرد به جوکر کروشیو میزنه.جوکر هم انگار نه انگار...به وراجی ادامه میده.شاید جاخالی داده باشه یا از طلسم مدافع استفاده کرده باشه ولی هیچکدوم اینا ذکر نشده.ضمن اینکه جوکر با اون همه ادعا کمی ساده کشته شد.


کلا کمی عجله در پست شما دیده میشه.لرد سریعا میره جوکرو میکشه و آپارات میکنه به خانه ریدل و به مرگخواراش میگه که تو آینه چی دیده.این اتفاقا جالب بودن ولی کمی توضیح بیشتر لازم داشتن.خواننده تا میاد یه اتفاق رو هضم کنه شما آپارات کردین یه جای دیگه!


نقل قول:
_ هووم ... اوووم ... تو آینه میبینم که سرم مو در آورده. موی طبیعی!

در مورد آرزوی لرد...به نظر من بهتر بود آرزوی دیگه ای براش میکردین.شاید یه آرزوی مسخره تر و پیش پا افتاده تر ولی غافلگیر کننده تر!این آرزوی مو در آوردن اولین چیزی بود که به ذهن خواننده میرسید..البته اینم اشکالی نداشت ولی بهتر بود با اون لحن سرحال و خندون و اون شکلک آرزوشو ابراز نمیکرد.مثلا اگه عصبانی میشد جالبتر بود.


پستهای طنز شما معمولا عالی نوشته میشن.ولی این یکی در حد متوسط بود.دلیلشم مشخصه.در پست پایان سوژه آزادی عمل زیادی وجود نداره.شما مجبورین داستان رو به شکلی منطقی تموم کنین و نمیتونین اونجوری که دوست دارین به ماجرا و شخصیتها بپردازین.


سوژه رو خیلی خوب تموم کردین.


موفق باشید.




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۹ دوشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۹
خلاصه:

لوسیوس مالفوی از گروه مرگخواران اخراج شده.به دستور لرد مجبور میشه که خونه و خانواده شو رها کنه و بره.بعد از مدتی که دلش برای خونه و زندگی قبلیش تنگ میشه تغییر قیافه میده و به عنوان یه خدمتکار(یه ساحره به نام لیام)به قصر مالفوی ها برمیگرده.لرد و مرگخوارا که در قصر جلسه دارن بهش شک میکنن. لرد لیام رو مجبور میکنه که مرگخوار بشه و به ارتش سیاه خدمت کنه.از بلاتریکس میخواد که لوسیوس رو ببره و علامت شوم رو روی دستش بزنه...

_____________________

لوسیوس با گامهای آرام و مردد پیش میرفت.بلاتریکس با بی حوصلگی بطرف او برگشت.
-کی بهت گفته من تا فردا برای رسیدگی به کارای تو وقت دارم؟کمی عجله کن!

لوسیوس قدمهایش را سریعتر کرد و به بلاتریکس رسید.
-اممم...ببین...میگم...این کار واقعا لازمه؟

-عجله؟آره خب.ما مرگخوارا سرمون خیلی شلوغه.کلی کار داریم.
-نه منظورم اون نبود،علامت شومو میگم.آخه میدونی...من زیاد نمیتونم دردو تحمل کنم.

بلاتریکس لبخندی زد.
-عادت میکنی...نگران نباش..فقط یه سوزش وحشتناکه.انگار علامت روی تک تک استخونای بدنت حک میشه...البته دردش قابل مقایسه با درد کروشیو های ارباب نیست.برو تو.همین اتاق خوبه.

بلاتریکس و لوسیوس وارد اتاق نارسیسا شدند.
-خب،آستینتو بزن بالا.

لوسیوس حرکتی نکرد.بلاتریکس با عصبانیت آستینش را گرفت و بالا کشید.
-واقعا به مرگخوار شجاعی مثل تو در ارتش سیاه احتیاج داشتیم!...هوم؟این دیگه چیه؟تو...علامت شوم داری؟

لوسیوس با دستپاچگی دستی روی علامت شومش کشید.به امید اینکه شاید علامتش خودبخود پاک شود.
-نه...این...فقط یه خالکوبیه.من علاقه زیادی به مرگخوار شدن داشتم.برای همین اینو روی ساعدم خالکوبی کردم.

بلاتریکس چوب دستیش را تکان داد.علامت شوم با سوزش عجیب و غیر قابل تصوری از روی دست لوسیوس پاک شد.
-این کار ممنوعه.آخرین بار که روفوس روی ساعد راستش علامت شوم رو زده بود که دو تا داشته باشه، ارباب مجبورش کرد در پروژه پوست اندازی نجینی باهاش همکاری کنه!..حالا دستتو بده به من.

چند دقیقه بعد لوسیوس و علامت جدیدش که بشدت میسوخت وارد اتاقی شدند که لرد در آنجا حضور داشت.لرد به لوسیوس اشاره کرد.
-بیا جلو لیام..خیلی خوش شانسی.به محض ورودت به گروه، ماموریت جالبی برات دارم.باید این پسر جوون رو تعقیب کنی.شب برمیگردی و به من گزارش میدی که کجا رفته و چیکار کرده.دیگه به این خانواده اعتماد ندارم.

لوسیوس عکسی را که لرد بطرفش گرفته بود گرفت و نگاهی گذرا به آن انداخت...با دیدن تصویر خندان دراکو بشدت جا خورد.چاره ای نداشت.تعظیم کوتاهی کرد و برای اجرای ماموریت از اتاق خارج شد.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.