هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۹
#31
امتيازات جلسه دوم مراقبت از موجودات جادویی

راونکلاو:بدون شرکت کننده!

گریفیندور:9 امتیاز

گودریک گریفیندور:27 امتیاز

اسلیترین:بدون شرکت کننده!

هافلپاف:27 امتیاز

سرکادوگان:24 امتیاز

رز ویزلی:26 امتیاز

کینگزلی شکلبوت:30 امتیاز

ویکتور کرام:28 امتیاز


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۳۰ ۲۱:۵۴:۴۴

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۹
#32
امتيازات جلسه دوم

راونکلاو:بدون شرکت کننده!

گریفیندور:9 امتیاز

گودریک گریفیندور:27 امتیاز

اسلیترین:بدون شرکت کننده!

هافلپاف:27 امتیاز

سرکادوگان:24 امتیاز

رز ویزلی:26 امتیاز

کینگزلی شکلبوت:30 امتیاز

ویکتور کرام:28 امتیاز


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۳۰ ۲۱:۵۴:۴۰

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۵۲ پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۹
#33
<<کلاس مراقبت از جانوران جادویی جلسه ی سوم>>

هوا ابری و دلگیر بود. بچه هایی که در کلاس مراقبت از جانوران جادویی بودند، همچنان در رابطه با مرگخواریت اسکورپیوس حرف می زدند؛یکی می گفت: معلومه دیگه از نسل همون مالفوی هاست باید هم مرگخوار باشه!

دیگری می گفت: خیلی هم سختگیره این سختگیری ها رو از اربابش یاد گرفته!

کلاس به همین منوال در پچ پچی آلوده به ترس و وحشت بود که ناگهان چشم ها از ترس گشاد و چهره ها سفید گشتند! چیزی که می دیدند وحشت آور بود. اسکورپیوس سوار بر یک تسترال درون کلاس بود. اسکورپیوس از تسترال پایین آمد. سر تسترال را نوازش کرد و بعد با خط درشتی روی تخته نوشت اسب های بالدار!

اسکورپیوس دستش را بر بدن تسترالش گذاشت و گفت: خب بچه این یکی از انواع اسب های بالداره! همینطور که از چهره های همه ی شما پیداست با این یکی کاملا آشنایی دارین و از شومیتش خبر دارین این اسب بالدار بسیار کمرنگه و همون جوری که می بینید سیاهه!

بچه ها همه با چهره های وحشت زده سری تکان دادند! اسکورپیوس لبخندی به لب آورد و بعد سوتی زد که یک اسب بالدار دیگر به درون کلاس آمد. تسترال بعد از چند ثانیه نامرئی شد و اسب کهر دیدگان وحشت زده ی همگان را پر کرد! اسکورپیوس شروع به توضیح دادن کرد: این یه اسب بسیار محبوب در بریتانیا شاید خیلی هاتون بشناسینش کسی هست اسمش رو بدونه؟

-اتونان!

صدای رز ویزلی بود! اسکورپیوس لبخندی زد و گفت: درسته! آفرین به تو رز این اسب بالدار رو هم که باهاش آشنا شدین و نوع بعدی اسمش هست ابراکسان که چون یک پالومینو غول پیکره و قدرت زیادی داره نمی تونستم بیارمش که از نزدیک ببینیش ولی توی حیاط مدرسه هست می تونین بعد از کلاس ببیندیش!

یکی بعد سوتی زد و قبل از اینکه سوتش تمام شود یک اسب خاکستری در کنار اتونان ظاهر شد. اسکورپیوس خندید و گفت: این اسب همینطوری که فهمدین بسیار تیزرو هستش! اسم گرانیانه! سواری با هاش اگه از سرعت نترسین خیلی کیف داره!خب ...

صدای زنگ به گوش رسید و اسکورپیوس با عجله تکالیف را روی تخته نوشت و بعد سوار تسترالش شد که دوباره در دیدگان ظاهر شده بود همه را وحشت زده کرده بود و از کلاس بیرون رفت!

بعد از رفتن اسکورپیوس و اسب های بالدارش بچه ها با چشم های ترسیده به تکالیفی که روی تخته نوشته شده بود خیره شدند!

1.شکل ظاهری ابراکسانی که در حیاط هاگوارتز دیدین رو وصف کنین!(خلاقانه)(10 نمره)

2.جادوگران با چه افسونی اسب های بالدارشان را از دیده ها محو می کنند؟(5 نمره)

3.اتونان به جز بریتانیا در کدام کشور محبوب است؟(5 نمره)

4. رولی طنزی بنویسید که در آن جادوگری سوار گرانیان شده است و آن جادوگر از سرعت وحشت دارد!(10 نمره)


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۳۰ ۲۱:۲۲:۱۰

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ چهارشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۹
#34
ارباب!

روم به دیوار دوباره نقد! اصلا من کلا عضو بی خودیم همش وقت ارباب رو می گیرم. یه آواداکداورا بخونین من برم پی کارم! خب اینم یه پست دیگه که می خوام شما برام نقد کنین!

با تشکر از ارباب!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۹ ۱۷:۳۷:۴۶

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ چهارشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۹
#35
اسکورپیوس تصمیم داشت که سریعا از محلی که جرم در آن اتفاق افتاده، خارج شود که صدای بلیز زابینی او را سر جای خود خشکاند!

-صبر کن عوضی! گروه فروش! من همه چی رو شنیدم!

اسکورپیوس در حالی که دستش بر دستگیره ی در بود، با شنیدن صدای بلیز لبخندی بر لب آورد و رویش را برگرداند و به صورت بلیز خیره شد.بعد از چند ثانیه لبخند اسکورپیوس خشکید و علائم عصبانیت در صورتش پدیدار شد و فریاد زد:آواداکداورا!

سحر سبز رنگ به بدن گرم بلیز برخورد کرد و بلیز چون تکه گوشتی، در مقابل چشمان آستوریا به زمین افتاد! آستوریا سرش را بلند کرد و با دو کاسه ی خون رو به رو شد. چوب در دست اسکورپیوس می لرزید. لبش خشک شده بود. اشک در چشم های خون گرفته اش حلقه زده بود و ورد ها را از یاد برده بود. آن چشم های آشنا همه چیز را از یادش می برد! سرانجام چوبش را پایین آورد و تسلیم آن چشم ها شد. فریاد بلندی کشید و بلند بلند هق هقی سر داد! با صدای بغض آلودش گفت: هرگز فکر نمی کردم تو، مادرم، جلوی به قدرت رسیدن منو بگیره! حالا دیگه زمانش رسیده سینه ی من سپری برای سحر های تو می شه و بی جان بر زمین بیافتم و بعد ها زمانی که به یادم می افتی از داشتن همچین پسری داشتی افسوس می خوری!

اسکورپیوس دیگر تاب نیاورد و با دو زانو بر زمین افتاد و بلند تر از قبل به گریستن ادامه داد. آستوریا که نمی توانست اشک های پسرش را ببیند نزدیک رفت و دست او را گرفت و گفت: ناراحت نباش! من تو رو لو نمی دم! من امشب دیدم که تو با شهامت قاتل آنتونین و بلیز، هری، رو کشتی!

اسکورپیوس اشک هایش را پاک کرد و بلند شد و گفت: دیگه نباید وقت را تلف کرد. زمان اعلام این خبر به بقیه است!

آستوریا سری تکان داد و آن دو با یکدیگر به خانه ی ریدل آپارات کردند تا خبر مرگ آنتونین و بلیز را به همه بدهند.

فردای آن روز،قبرستان ریدل

همه پشت رهبر جدیدشان ایستاده بودند. بعضی ها هنوز بهت زده بودند و باورشان نمی شد که آنتونین مرده و اکنون زیر خرمن ها خاک است. اسکورپیوس نگاه را از زمین بر گرفت و نگاهش را به سوی مقابل دوخت که ناگهان از تعجب چشم هایش گرد شد! چشم هایش را چندین بار مالید تا شاید دیگر آن روح های وحشت آور را نبیند اما باز آن چهار روح به او نزدیکتر می شدند! چشم های آنتونین قرمز بود و هری چوب دستیش را به سمت او گرفته بود و بلیز نیز همینطور! ارباب نیز با چشم های مار مانندش به او در دلش جوانه ی ترس را می رویاند! اسکورپیوس که از دیدن این روح ها رنگش چون گچ سفید شده بود. عقب عقب رفت و به زمین افتاد؛ در حالی که اشک در چشم هایش جمع شده بود، فریاد زد:از جون من چی می خواین؟

مرگخواران به هم نگاه کردند! از این رفتار های اسکورپیوس تعجبشان بر انگیخته شده بود. آستوریا به آرامی از اسکورپیوس پرسید:حالت خوبه؟

اسکورپیوس در حالی که صدایش می لرزید به آرامی پاسخ داد:اونها برگشتن انتقام بگیرند!

-زور نزن اونها ما رو نمی بینن! هیچ کس به جز تو ما رو نمی بینه و این تا زمانی ادامه داره که یا پیش مرگخوار ها داستانت لو بره یا مرگ تو رو از این عذاب نجات بده!

اسکورپیوس سرش را به نشانه ی منفی تکان داد! صدای لرد از همیشه بیشتر برای او وحشت آور بود! نمی توانست تا تمام عمر با آن چهار روح زندگی کند و نمی خواست از قدرت دست بردارد! آستوریا که قیافه ی وحشت زده ی او را دید با خود اندیشید شاید از عذاب وجدان دیوانه شده است! پس تصمیم گرفت آرام آرام او را آرام و نرم کند و به او دلداری دهد! بقیه ی مرگخواران هم از حرکات اسکورپیوس متعجب شده بودند! این گورستان ریدل بود که در ازدحام کامل به سکوت مرگبار فرو رفته بود!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۹ ۱۴:۰۴:۴۰
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۹ ۱۷:۳۹:۳۱

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۳۰ دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۹
#36
با سلام به ارباب!

خب ارباب همونجوری که این آستوریا می گه شما وقت ندارین منم به عنوان یک مرگخوار وظیفه دیدم وقت شما رو تنگ تر کنم به خاطر همین یه نقد به نقداتون اضافه می کنم!

لطفا این پست منو نقد کنین!

با تشکر!


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ یکشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۹
#37
سوژه ی جدید:

ارباب یک دستش را زیر چانه اش زده بود و با چشم های سرخ و مار مانندش، به فرد ناشناسی که به آنجا آمده بود تا به مرگخوارن بپیوندد، خیره شده بود!

-گفتی اسمت چیه؟

دخترک که برق شادی در چشم هایش و لبخند شوق بر لبش نقش بسته بود، گفت: من رز ویزلی هستم سرورم!

ارباب در حالی که چشم هایش را ریز کرده بود و به او خیره شده بود، گفت: تو از خانواده ی اون ویزلی های احمقی! دختر کوچولو جای یه ویزلی بین ما نیست!برو! سریع تر!برو تا زیر کروشیو هام با خونت این دیوار ها رو رنگ نکردم!

رز در حالی که همچنان لبخند بر لب داشت، گفت: سرورم من بر عکس تمام خانواده ام به دامبلدور و اعضای محفل هیچ علاقه ای ندارم و حاضرم برای اثبات این مطلب هر کاری بکنم!

ارباب به فکر فرو رفت. می توانست برای رسیدن به یکی از هدف های شومش او استفاده کند و بعد او را دور بیاندازد؛ دلیلی نمی دید از او سوء استفاده نکند!

-باشه رز! اما برای اینکه بتونی به ما بپیوندی باید یه ماموریتی رو انجام بدی. تو باید یکی از این سه نفر رو برای من بیاری، یکی از سه تا بچه ی هری پاتر! احتمالا هم بازی هات هستن!

رز سری تکان داد و گفت: به خاطر ارباب جونم رو هم فدا می کنم!

سپس تعظیم کوتاهی کرد و از قصر گانت ها خارج شد.لوسیوس که از پشت دیوار ناظر این بحث بود، بیرون آمد و به ارباب گفت: ارباب نقشه ای دارین!

در حالی که لبخند شیطانی بر لب ولدمورت نقش بسته بود، گفت: انتقام از هری پاتر توسط یک دختر جوان! هری برای فرزند هاش هر کاری می کنه و من در ازای آزادی فرزند هاش جون خودش رو ازش می خوام!

خنده ای شیطانی بر لب لوسیوس نقش بست.

چند ساعت بعد،خانه ی هری پاتر

نگاه جیمز به چهره ی رز دوخته شده بود. آن چنان با عشق به او می نگریست که هر کس در آنجا بود، این عشق را به خوبی درک می کرد. او طعمه ی عالی برای رزی بود که به دنبال یکی از فرزندان هری پاتر بود.

-چطوری جیمز؟

جیمز در حالی که با شنیدن صدای رز دست و پایش را گم کرده بود، گفت: کی؟من! بد نیستم. تو چطوری؟

رز لبخندی معصومانه زد. جیمز از این لبخند خوبی حالش را دریافت؛ غافل از ذات شرورش که پشت این لبخند مخفی شده است!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۶ ۲۳:۵۹:۰۵

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ یکشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۹
#38
1- توضیحات بیشتر و کامل تری درباره ورد های ولدابوسو و دامب لوسو بنویسید.(15 نمره )

خب این دو تا ورد که مشخصه از کجا اومده! ورد ولدابوسو از لحاظ زبان شناسی در زبان جادوگری به معنای:((ولدمورت را ببوس!)) است. حالا چرا این ورد به این اسم خوانده می شه! ارباب در یکی از سخنرانی هاشون فرمودند: ((از دو چیز بدم می آد.یکیش این که کسی منو ببوسه!دوم اینکه کسی آواداکدورا رو خنثی کنه!)) به همین دلیل زمانی که یک جادوگر این ورد رو اختراع کرد اسمش رو ولردمورت را ببوس یا بوسیدن ولدمورت گذاشت!

دومین ورد هم دامبل لوسو هستش! خب این به معنی به ((لوسی و بی مزگی دامبلدور)) هستش!این جادو مثل دامبلدور قابلیت برگردوندن تمام جادو ها رو داره به خاطر همین ارباب زمانی که بهش این جادوی سفید رو معرفی کردن، این اسمش رو براش انتخاب کرد.(که اسم شایسته ای هم هست!)

2-یک رول بنویسید که از ورد ولدابوسو و یا دامبل لوسو استفاده کرده اید.(15 نمره)

دست های پیر و چروکیده اش می لرزید. چوب دستیش را محکم تر از پیش که گرفت و با چشم های آبی و نافذش به مرد سیاهپوش مقابل خیره شد!

لرد در حالی که با چشم های سرخ و مار مانندش به او خیره شده بود،گفت: آلبوس دیگه پیر شدی! دوره ات تموم شده وقتشه بمیری! آواداکدورا!

دامبلدور سحر سبز رنگ را می دید که به سرعت به می خواست جانش را بگیرد! زیر لب وردی خواند و جادویی شیری رنگ از نوک چوب دستیش بیرون آمد و جادوی سبز رنگ را در بر گرفت! ارباب در حالی که فریادی از روی عصبانیت سر داد، گفت: ای پیرمرد خرفت ازت متنفرم!کروشیو!کروشیو!

دامبلدور با چشم های آبیش و با آرامش هر چه بیشتر چوبش را در هوا چرخاند و وردی را به زبان آورد این بار دو جادوی آبی روشن از چوب دستی بیرون آمدند و دو جادو رو به طرفین پرتاب کردند!

لرد دندان هایش را سفت به هم فشرد. از عصبانیت سرخ شده بود چاره ای نداشت! شاید هنوز آمده ی مقابله با این جادوگر پیر نبود. به ناچار فکرش را بر جایی دیگر متمرکز کرد و به آنجا آپارات کرد. دامبلدور بعد از رفتنش افسوسی خورد و گفت: تام ریدل تو آخر یه روزی منو شکست می دی و اون روز به زودی فرا می رسه! روزی که ورد های سفید نتونن جلوی سیاهی ذاتی بی نهایتت رو بگیرن!

سپس لبخندی به لب آورد و ساکت به انتظار آن روز نشست.

3.وضعیت کلاس(ارزیابی):

کلاس افتضاح بود اصلا گند تر از این نمی شد!مرد مومن این چه سوالیه می پرسی!خب اگه خوب نبود که شرکت نمی کردیم! مثل کلاس من می شد ملت همه از کلاس من فرارین نگاه کن کلا یکی دو تا دانش آموز دارم!برو حالش رو ببر کلاستم توپه!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۶ ۲۱:۳۰:۰۷
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۶ ۲۱:۳۳:۴۱

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۵:۰۴ جمعه ۲۴ دی ۱۳۸۹
#39
با سلام به ارباب!

اربابا من یه اشتباه تایپی کردم شما ببخش! اربابا اگه می شه این پست منم نقد کنین!

با تشکر!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۴ ۵:۱۲:۱۰

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: کتابسرای جادویی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ پنجشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۹
#40
اوباشگری ممنوع!

سوژه ی جدید

آفتاب تازه طلوع کرده بود. سوز سردی در دیاگون می وزید. آبرفورث دامبلدور کلید را کتابسرا را درون قفل چرخاند و در را باز کرد. فضای کتابسرا غرق در تاریک بود. آبرفورث کلید را فشار داد و با صحنه ی عجیبی رو به رو شد. چشم هایش را مالید فکر کرد اشتباه می بیند اما صحنه تغییری نکرد. در حالی که به تمام کتاب هایی که به روی زمین ریخته بود خیره شده بود دکمه ی قرمز رنگ روی دیوار را فشار داد.

چند دقیقه بعد

گروه ضربت به کتابخانه آمده بودند و در حال بررسی بودند. کینگزلی ،رییس ضربتیان، از آبرفورث پرسید:ببخشید همه ی کتاب ها هست!

آبرفورث در حالی که پریشان بود و مثل مرغ پر کنده به این طرف و آن طرف می دوید گفت: آره یکی از مهم ترین هاش اونی که توش یه سریع معجون سری و ورد ممنوعه و فراموش شده توش ذخیره شده بود. اون کتاب دست هر کسی بیفته می تونه زمین رو نابود کنه!

کینگزلی سری تکان داد. او می دانست که این کار تنها از چه گروهی بر می آید.

هاگزمید، مقر اوباشگران!

قهقهه ی اوباشگران فضا را پر کرده بود. سالازار در حالی که کتاب را در دست گرفته بود، گفت: بچه ها فکر می کنید این یکی چیکار می کنه!

سپس ورد عجیبی را به زبان آورد و به سمت یک قورباغه فرستاد و ناگهان قورباغه تبدیل به یک غول غارنشین شد!

سالازار به سمت او خیره شد و گفت: تو باید به ما خدمت کنی و هر کسی که ما می گیم رو نابود کنی!

غول سری تکان داد و گفت: اطاعت ارباب!

سالازار رو به اوباشگران کرد و گفت: همون جوری که توی کتاب نوشته بود یه غول غار نشین هوشمند دیگه با این وضیعت کی می خواد حریف ما بشه!

سالازار قهقهه ای سر داد به تبعیت از او دیگر اوباشگران نیز قهقهه سر دادند!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۳ ۲۲:۲۸:۳۱

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.