هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۵:۵۹ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۴
#31
چکار؟
درحال تغییر اسم شناسنامه اشون بودن!


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: گفتگو با ناظران تالار اصلی
پیام زده شده در: ۵:۵۷ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۴
#32
آنتونین،
نه، هنوز هم همونجوریه. اجازه لازم نیست. اگه دیدیم خوب نیس، حذف یا منتقلش می کنیم جای دیگه.

موفق باشید!


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: تابلوي شني امتيازات
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴
#33
اسلیترین: 30

ورونیکا اسمتلی: 27


ریونکلاو: 38

آنتونین دالاهوف: 30

لینی وارنر: 29

ورلا کوییرک: 29


هافلپاف: 36

رز زلر: 26

گیبن: 29

لاکرتیا بلک: 29


گریفیندور: 0

-


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴
#34
اسلیترین: 30

ورونیکا اسمتلی:
نقل قول:
- الان دکمه اش رو می زنم بیاد پایین. هوچی بازی در نیار.

جملات دستوری همیشه با علامت تعجب تموم میشن. درستش اینه:
نقل قول:
هوچی بازی در نیار!


نقل قول:
دراکو در اون شرایط اگر از پاتیل هم در می آمد می رفت خودش را در دستشویی دخترانه طبقه دوم غرق می کرد...

اینجا کلمه ی میرفت اضافیه.

نقل قول:
تازه داشتم یاد می گرفتم بوقی!

نحوه ی صحیح نوشتنش اینجوریه:
نقل قول:
تازه داشتم یاد می گرفتم، بوقی!

مثال دیگه اش:
نقل قول:
تازه داشتم یاد می گرفتم، دراکو!

اینجور جاها قبل از اسم، یا چیزی که جای اسم میاد، کاما قرار میگیره.

نقل قول:
ارّّه رو حال کردی! فول شارژ، با باتریِ سلولیِ لیتیم یونی.

چرا بعد از اره رو حال کردی، به جای علامت سوال، علامت تعجب گذاشتی؟!
بعد از باتری سلولی لیتیم یونی، با توجه به اینکه این جمله با هیجان گفته شده، باید در آخرش علامت تعجب قرار بگیره. توی علامت گذاریت بیشتر توجه کن. اگر خواستی هم میتونی توی اینترنت در مورد علامت گذاری ها یکم مطالعه کنی.

به خاطر مورد های بالا، چون تازه واردی، از همش با هم، یک نمره کم کردم.

نقل قول:
نکند فکر کردید فقط پاتر نسل وسط آن جا را بلد است؟ اگر این چنین فکر کردید، باید بگویم اشتباه کردع و بهتر است، یک سری به کارگاه نمایشنامه نویسی بزنید.

اینجا رو من اصلا متوجه نشدم چی میگه. بعد از نوشتن، یک دور پستت رو با صدای بلند بخون که اگر جایی از پستت جا افتادگی، غلط تایپی، یا نامفهمومی داشت، برطرفش کنی. توی این قسمت، هم غلط تایپی داره، هم نا مفهومی!

نقل قول:
تنها چهره اش را در هم کشید و تنها با نگاهی "آیلین اند ورونیکا"یی یک گوشه نشست.

این جمله رو خودت بخونیش، به نظرم دلیل کم کردن نمره رو تشخیص بدی. اگر متوجه نشدی، بگو تا توی پیام شخصی برات توضیح بدم.

بعد از تموم شدن این پست، پودر شدم!
حالت معمولیش هم اونی بود که دوئه داشت!

27

ریونکلاو: 38

آنتونین دالاهوف:
پست خوبی بود و ایرادی توش ندیدم.
30

لینی وارنر:
ایرادی توش نداشت ولی برای 30، کافی نبود.

29

اورلا کوییرک:
نقل قول:
فروینت تریا

فورپوینت اسمشه، اما وردی که باید بخونی تا فعال بشه، "پوینت می" هستش!
البته این چیزی نیست که بخوام به خاطرش امتیاز کم کنم.

شروعش یکم گنگ بود. اگه در مورد شروع مسابقه و اینکه اصلا چی شد که اینا توی مسابقه شرکت کردن توضیح میدادی، 30 رو بهت میدادم ولی اشکالی نداره. 29 هم داداش کوچیکه ی 30ـه! چون از طلسمات متنوع استفاده کردی، فقط یه نمره ازت کم میکنم.

29

هافلپاف: 36

رز زلر:
همونجور که گفتم، حالت فراشارژ شده، یه حالت ناپایداره. پس از این حالت برای طلسم هایی که تاثیراتشون قراره باقی بمونه، مثل ایمپریو که به پایداری طلسم وابستگی شدید داره، استفاده نمیکنیم.
نقل قول:

برخلاف روز های گذشته لاکهارت جلوی در نبود بلکه استاد دفاع در برابر سیاه جلوی در ایستاده بود.

من نقش لاکهارت رو اینجا متوجه نشدم. توی کتاب، لاکهارت تنها سِمَتی که توی هاگوارتز داشت، استادی درس دفاع در برابر جادوی سیاه بود. با توجه به اینکه کسی به اسم لاکهارت توی ایفا نداریم، وقتی توی رول میگید لاکهارت، آدم لاکهارت کتاب مد نظرش میاد و این باعث ایجاد مشکل توی رولت میشه. به این نکته دقت کن!

افراد تحت طلسم فرمان تا جایی که ما دیدیم، هیچ فکری از خودشون روی رفتارشون ندارن. فقط توی یه خلسه فرو میرن و از دستورات اطاعت میکنن. اینکه یه فرد تحت طلسم فرمان از خودش ابتکار به خرج بده، زیاد قابل قبول نیست!

از اشکالات بالایی، فقط از دومی و سومی نمره کم کردم. اما چیزی که واقعا باعث شد که نمره ات کم بشه مورد زیر هستش:

1. من ازتون خواسته بودم سه حالت مختلف طلسم ها رو نشون بدید، اما شما دو حالت شارژ شده و فراشارژ شده رو نشون دادید؛ و اگر "اد اُبیِکتوم پریموم موماتوم" یه ورد واقعی باشه، با توجه به تدریس جلسه ی دوم، یه طلسم محسوب نمیشه و یه تغییر شکله. پس حالت شارژ، فراشارژ و... نداره.

26

گیبن:
تا جایی که ما دیدیم، کروشیو رو فقط به صورت کروشیو اجرا کردن و چیزی مثل دوئه یا تریا ازش ندیدیم. همونجور که از آواداکداورا حالت دیگه ای ندیدیم. پس سعی کن فقط همون کروشیو رو استفاده کنی. به خاطر این مورد نمره ای کم نشد.

نقل قول:
گیبن آرام ولی این دفعه پر سر و صدا از کلاس خارج شد ! فکر اینکه با درس های امروز میتونه دشمنانش رو مغلوب کنه یک لحظه راحتش نمیگذاشت !

علائم نگارشی (؟ ، ! . ؟! ؛ ...) به کلمه ی قبل از خودشون می‌چسبن و با کلمه ی بعدی، یک اسپیس فاصله دارن. حالت تصحیح شده:
نقل قول:
گیبن آرام ولی این دفعه پر سر و صدا از کلاس خارج شد! فکر اینکه با درس های امروز میتونه دشمنانش رو مغلوب کنه یک لحظه راحتش نمیگذاشت!

با توجه به اینکه تازه وارد هستی، به خاطر این موضوع، فقط یک نمره ازت کم میکنم.

دوئل ریونکلاوی ها و هافلپافی ها جالب بود. البته شکست خوردن سریع دو نفر از ارشد های ریونکلاو، یکم مزه ی این دوئل رو از بین برد. اگر بیشتر روی دوئل تمرکز میکردی و صحنه ی دوئل رو بهتر به تصویر میکشیدی، از اون یک نمره ی بالا میگذشتم و بهت 30 میدادم.

29

لاکرتیا بلک:
نقل قول:
آسمان سیاه سیاه بود.نه ستاره ای،نه ماه و مهتابی.صدای موج ها که به صخره خزه بسته می خوردند،با صدای شیون جغدها درهم می آمیخت و اورا وحشت زده میکرد.هر صدایی،هرسایه ای،هر غرشی و حتی صدای نفس های خودش هم دلش را میلرزاند.نگاهش را از موج ها بر گرفت و به درختان بلوط و صنوبر خیره شد که انگار از ترس موج ها به یکدیگر پناه برده اند.

همون جور که به گیبن هم گفتم، علائم نگارشی (؟ ، ! . ؟! ؛ ...) به کلمه ی قبل از خودشون می‌چسبن و با کلمه ی بعدی، یک اسپیس فاصله دارن. حالت تصحیح شده:
نقل قول:
آسمان سیاه سیاه بود. نه ستاره ای، نه ماه و مهتابی. صدای موج ها که به صخره خزه بسته می خوردند، با صدای شیون جغدها درهم می آمیخت و اورا وحشت زده میکرد. هر صدایی، هرسایه ای، هر غرشی و حتی صدای نفس های خودش هم دلش را میلرزاند. نگاهش را از موج ها بر گرفت و به درختان بلوط و صنوبر خیره شد که انگار از ترس موج ها به یکدیگر پناه برده اند.


از عکسی که گذاشتی خیلی خوشم اومد. عکس قشنگی بود. راستش این پایان برای یه رول ادامه دار، پایان خوبی بود. چون نفر بعدی از ادامه ی اینجا رو می نویسه. اما برای یه پستِ تکی، اگر قراره پایان باز بذاری، باید مطمئن بشی به اندازه ی کافی اشارات انجام دادی که خواننده پایان رو حدس بزنه. اینجا ممکنه یه جوری بتونه فرار کنه، ممکنه نتونه. اشاره ی خاصی که بتونه عاقبتش رو نشون بده توی رولت نداشت. شاید اگه کنار اون فانوس چندتا اسکلت افتاده بود، ما میتونستیم اینجوری تصور کنیم که شخصیت اول داستانمون هم از این ماجرا جون سالم به در نمیبره. در هر صورت، خوب بود.

29


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
#35
تدریس جلسه ی چهارم


گلرت پرودفوت از شاگردان خواسته بود که در کنار خانه ی هگرید گرد هم جمع شوند. پروفسور هگرید حالا مشغول تدریس بود و کلبه اش خالی.

بعد از جمع شدن بچه ها، پروفسور پرودفوت که خود را نامریی کرده بود، روی پله های کلبه پدیدار شد. برعکس همیشه، این جلسه را خارج از ساختمان هاگوارتز برگزار کرده بود و معلوم بود که برای جلسه ی آخر، نقشه هایی دارد..!
- بچه ها، چندتا طلسم رو معرفی میکنم و بعد از اون، میریم سراغ اینکه ببینیم چقدر توی این چهار جلسه یاد گرفتید.

به همراه پروفسور پرودفوت، هملدیر، یکی از الف های خانگی او نیز در آنجا حضور داشت. در تدریس این جلسه، معلوم بود او هم نقشی دارد. پروفسور پرودفوت چوبدستی اش را به سمت الف خانگی گرفت.
- آویس!

چندیدن پرنده از چوبدستی پروفسور پرودفوت خارج شدند و مشغول چرخیدن دور سرش کردند. الف خانگی همچنان بی حرکت ایستاده بود تا اینکه فریاد زد آواداکداورا و بشکنی زد. طلسم سبز رنگی به سوی استاد درس طلسمات و وردها رفت.

- کونفوندوس!

طلسم استاد طلسمات، به یکی از پرندگان برخورد کرد. پرنده تکان کوچکی خورد، سپس با تمام سرعت به سوی طلسم سبز رنگ پرواز کرد. پس از برخورد، پرنده بی جان بر روی زمین افتاد. پروفسور پرودفوت شروع به توضیح کرد.
- تاثیر طلسم آویس رو خودتون دیدید. در مورد طلسم کونفوندوس، این طلسم کسی که بهش برخورد کرده رو گیج میکنه یا گول میزنه؛ و اگر طلسم به اندازه ی کافی قدرتمند باشه، میتونه باعث بشه که اون موجود خودش رو به خطر بندازه. این طلسم، نور یا صدایی ایجاد نمیکنه اما با لرزش کوچکی که هدفتون میخوره، میتونید مطمئن بشید که طلسمتون به هدف خورده. این یکی از سخت ترین طلسم هاییه که میتونید یاد بگیرید و انجامش نیازمند مقدار زیادی تمرکزه..!

پس از تمام شدن سخنان، پروفسور پرودفوت دوباره به سمت الف خانگی برگشت.
- آکوا ارکتو!
- پروتگو دوئه!

فواره ی پرفشاری که از چوب جادوی پروفسور پرودفوت خارج شده بود، پس از برخورد با طلسم دفاعی، دوباره به سمت پروفسور پرودفوت بازگشت اما پروفسور با حرکتی که با دستانش انجام داد، آب هایی که به سمتش بازگشته بودند را به سمت دیگری فرستاد.
- پروتگو دوئه، از شما در برابر عوامل جادویی و فیزیکی محافظت میکنه و طلسم ها رو به سمت فرستنده ی اون طلسم، بر میگردونه. البته طلسم هایی هستن که با این طلسم دفاع نمیشن. برای مثال طلسم مرگ! ...استوپفای دوئه!
- پروتگو!
- طلسم پروتگو از شما در برابر عوامل جادویی و فیزیکی محافظت میکنه ولی طلسم ها رو به سمت فرستندشون بر نمیگردونه..! حالا دیگه راه بیوفتیم... این مکان توسط طلسم پروتگو توتالوم دفاع میشه و تا زمانی که به مقصدمون نرسیدیم، لازم نیست از چیزی بترسید!

پروفسور پرودفوت به همراه شاگردان به سمت قلب جنگل ممنوعه رفتند.
- اینجا جاییه که شما نشون میدید چقدر یاد گرفتید. این طلسم دفاعی تا نیم ساعت دیگه تاثیرش از بین میره و اون موقع، موجودات جنگل ممنوعه دور تا دور این مکان رو فرا گرفتن..! نگران جونتون نباشید. هیچکس قرار نیست بمیره ولی اینکه زخمی نمیشید... نمیتونم در این مورد بهتون قولی بدم..!

شاگردان آماده بودند تا تاثیر طلسم از بین برود و شروع به مبارزه کنند. چوبدستی در دست، پشت به پشت، به جنگل خیره شده بودند که ناگهان الف خانگی کوچکی در میان آنها ظاهر شد!
- ارباب..! هر سه طلسم دفاعی که روی قلعه گذاشتید... پروتگو ماکسیما، فیانتو دوری، ریپلو اینیمیکوم... هر سه شکسته شدن..! قلعه مورد حمله قرار گرفته!

گلرت قوی ترین طلسم دفاعیش رو بر روی قلعه گذاشته بود و شکسته شدن آن نشان میداد شخص قدرتمندی پشت این حمله قرار دارد. طبق دستوری که از پیش داده بود، گالوهین برای خبر دادن به پروفسور دامبلدور و محفل ققنوس، به خانه ی شماره ی دوازده گریمالد رفته و آوندیر برای خبر دادن به اربابش آمده بود.
- آوندیر، حواست به این شاگردا باشه. زندگیشون رو به تو میسپرم! من روی تو حساب میکنم پسر! هملدیر، تو با من میای..! منو به قلعه ببر!

پس از یک بشکن، الف خانگی میانسال و پروفسور درس طلسمات و وردهای جادویی ناپدید شدند و بچه الف خانگی به تنهایی مسئولیت مراقبت از شاگردان را به عهده گرفت.

تکلیف: شما به همراه همکلاسی هاتون وسط جنگل ممنوعه در محاصره ی موجودات جادویی قرار گرفتین و تا زمانی که استادتون برگرده، باید دوام بیارید. توی رولی که مینویسید، باید از هرکدوم از جلساتی که تا حالا تدریس شده، حداقل یک طلسم وجود داشته باشه. جلسه ی اول، دوم، سوم و چهارم.

وردهایی که توضیح داده نشدند:

پروتگو ماکسیما، فیانتو دوری، ریپلو اینیمیکوم: این سه طلسم همون طلسم های دفاعی هستن که توی جنگ هاگوارتز برای دفاع از قلعه به کار رفته بودند. (همونا که هرکس به قلعه نزدیک میشدن رو پودر میکردن!)

توجه:

داستانتون رو منطقی بنویسید. مثلا موجوداتی مثل اژدها یا پنج پا که میدونیم توی جنگل ممنوعه وجود ندارن رو وارد داستانتون نکنید! و...

آوندیر شاید بچه باشه، ولی دوئلیست قابلیه. کمکش رو فراموش نکنید!


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۴
#36
ارشدِ خسته ی ریونکلاو
گلرت پرودفوت


1 - مرلین که بود و چه کرد ( می کند و خواهد کرد)؟ ( بیش از 5 سطر) ( 10 نمره)

مرلین کبیر از ایل زوپس بوده و هست. او مشهورترین پیامبر بعد از آپدیت زوپس در تاریخ 15 آوریل 2012 می باشد. ابتدا مرلین کبیر را مرلین صغیر یا مرلینک می نامیدند. بعد از بازگشت لردولدمورت به صحنه ی تاریخ و به بوق رفتن رولینگ با این اتفاق، مرلین نیز با تمام قوا به شخصیت هایی همچون شاه آرتور و ویکیپدیا فارسی که به وی را « بازمانده ی جادوگران نیک » می پنداشتند، بوقید و خود را جادوگر سیاهی ها و پیامبر سیاهی نامید.

مرلین در حال حاضر تدریس کلاسِ کسل کننده ی تاریخ جادوگری را بر عهده دارد. از آثار وی میتوان به کتاب آسمانی جادویی اشاره کرد که آیه های آن یکی در میان در مورد لرد ولدمورت، و حوری ها نازل شده اند.

کلمات و ترکیب های سخت:

رولینگ: مشنگی که خود را خیلی خفن میدانست و در همه ی مسائل دنیای جادوگری جفت پا به وسط می پرید.

لرد ولدمورت: فرد کچل بی دماغی که خود را خیلی خفن می پنداشت اما یک بار توسط یک نوزاد، و یک بار توسط یک بچه مدرسه ای ترک تحصیل کرده، شکست خورد!

حوری: داف های بهشتی!

2 - برای یک شخصیت خیالی، شخصیت پردازی کنید. ( از خصوصیاتی که میتوانید در فرم ورودی پیدا کنید تا رنگ جوراب و اخلاق خفن و بوی ادوکلن و ... ) ( شخصیت پردازی بهتر، قابل تجسم تر و عینی تر، نمره بیشتر) ( 10 نمره)

اداره ی ثبت احوال جادوگران

- اسم؟ پیشه؟ قصدت از دخول به سایت دنیای جادوگری؟
- اینجا اداره ی ثبت احواله؟
- بله آقا... اگه کاری نداری مزاحم نشو میبینی که سرمون شلوغه!
- اما بجز من، اینجا کس دیگه ای نیست!

مامور به پشت سر فرد نگاه کرد. راست گفته بود. او در این اتاق تنها بود.
- خب... اسم؟ پیشه؟ قصدت از دخول به دنیای جادوگری؟
- کورممد هستم. میخواستم شناسنامه ی جادویی بگیرم.
- کورممدِ ...؟
- کورممد!

مامور اعصابش بهم ریخت، بلند شد و یقه ی لباس کورممد را گرفت. اما دید نمیتواند چیزی را در دست بگیرد زیرا کور ممد لخت است. اما نه از نوع مادرزادش!
- تو چرا لختی؟
- والا ما داشتیم زندگیمونو میکردیم توی دنیای مشنگا. به ما گفتن یه بنده خدایی هست به نام بولینگ که شخصیت نیاز داره. گفتن که حقوق و مزایا و اینا هم داره! منم رفتم دفتر این خانوم بولینگه... اما نمیدونم چطور شد که منو گرفت و پرت کرد توی اینجا!
- ای لعنت به اون رولینگی که شخصیت هاشو هی زات و زورت پرت میکنه اینجا. شما الآن.. هوووم.. نفر 98989856 هستی که مثل بقیه پرتاب شدی اینجا. ما برای بقیه فامیلی " پاتر " رو گذاشتیم! بیا تو هم لاین فامیلی رو بگیر برای خودت.
- پس شخصیت و هویتم چی؟ من کی ام اصلا؟ خصوصیات اخلاقی و اینام چی؟
- برو دم در یه کارت هست، اونو بردار و بخون و حفظ کن! اون میشه شخصیت تو..

کورممد که در پوست خود نمیگنجید به سمت در به راه افتاد. در راه با خود فامیلی جدیدش را که " پاتر " بود زمزمه میکرد و به هر شخصی میرسید، میگفت "پاتر هستم!"؛ اما مردم بی اعتنا از کنارش میگذشتند و به کار و زندگی خود میپرداختند. او پس از پیاده روی طولانی، به جعبه ی خاک گرفته ی شخصیت ها رسید. تنها یک شخصیت در جعبه باقی مانده بود.

- خب.. این هم شخصیت من:
مردی به شدت خسته کننده! کسالت آور! عاشق مسخره کردن دیگران و صد البته دوست دار گروه ریونکلاو. در شرایط سخت همه را به دیوار می چصباند. خود شاخ پندار و خود خفن طور!
عاشق سریال و فیلم. از خاندان پاتر هاست اما عینکی نیست! بسیار لوس و ننر..

3 - چرا مرلین با وجود اینکه میتوانست جادو کند، با دست شروع به نوشتن تکالیف کرد؟ ( 2 نمره)

چون ذوق کرده بود و نیاز داشت این هیجان رو به صورت فیزیکی خارج کنه، با توجه به اینکه سر کلاس بود و نمیتونست این هیجان رو با رقص گاوچرونی به معرض نمایش بذاره، مجبور شد با دست و بدون جادو روی تخته بنویسه، بلکه یکم از اون هیجان، با حرکت دادن دستا از وجودش خارج بشن.

4 - یک سوره همانند مرلین بیاورید! ( حداقل 4 آیه و حداکثر 10 آیه) ( 4 نمره)


لرد سیاه بسیار خفن است.(1) مرلین وی را با حوری های فراوان برکت داد. (2) یک دنیاست و یک لرد سیاه! (3) فقط لرد سیاه، حوری ها و مرلین هستند که می مانند! (4)

5 - یک فضاسازی از مشاجره لفظی و یا فیزیکی بین دو نفر بنویسید. ( حداکثر 5 سطر) ( 4 نمره)

با مشت های گره کرده در برابر یکدیگر ایستاده بودند. از چشم هایشان خون میبارید. صورت هایشان سرخ شده بود و رگ های گردنشان بالا زده بود. نتیجه ی این دعوا مشخص نبود، اما در نهایت هردوی آنها باخته بودند. یکی عشقش را از دست داده بود و آن یکی، بهترین دوستش را. یکی از آنها لحظه ای مکث کرد و در همین لحظه، شخص دیگر مشتش را بر صورت او کوبید و او را بیهوش روی زمین رها کرد!


ویرایش شده توسط گلرت پرودفوت در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۸ ۲۲:۴۰:۰۷
ویرایش شده توسط گلرت پرودفوت در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۸ ۲۲:۴۱:۵۵

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۸:۱۹ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۴
#37
عقاب‌ خرس گنده!


1. در قالب یک رول، فلسفه ی تعداد زیاد ویزلی ها رو بیان کنید! 25 نمره

شب بود و ابرها جلوی ماه قرار داشتند. تنها چیزی که تاریکی محض منطقه را بر هم میزد، چراغ های سو سو زن یکی از ساختمان ها بود. ساختمان انگار قبلاً يك خوكداني بزرگ بوده كه در طول زمان بزرگ تر شده است. خانه چندين طبقه داشت و آن قدر كج بود كه فقط جادو مي توانست آن را نگه دارد. چهار يا پنج دودكش روي سقف قرمز آن قرار داشت و يك تابلو چوبي كه نام خانه، يعني "پناهگاه" بر روی آن كنده كاري شده بود، نزديك در ورودي آويزان بود.

درون یکی از اتاق های خانه، پیرمردی در بستر بیماری افتاده بود و جمع زیادی دور و برش را گرفته بودند. پیرمرد در حال کشیدن آخرین نفس های خود بود، پس رو به فرزندان خود کرد تا پیش از ترک گفتن زندگی، برای آخرین بار آنها را نصیحت کند اما پیش از شروع صحبت هایش، دخترش جینورا و نوه ها را پس از آوردن مقداری چوب، پی نخود سیاه فرستاد.

به جز پنج پسر خانواده، هری پاتر معروف نیز همچنان در اتاق قرار داشت که او نیز با پس گردنی، چّک و لگد، توسط پیرمرد رو به موت، به دنبال زنش فرستاده شد.
- بیل... پرسی... جرج... رون... من دیگه نفس های آخرمه... قبل از مرگ، ازتون میخوام به سنت و شعار خانواده ی باستانی ویزلی پایبند باشید... فرزند بیشتر، زندگی بهتر..! البته اگه دیدین هری هم خواست ویزلی بازی در بیاره و از شعار ما استفاده کنه، بعد از بچه ی چهارم، بدید به چارلی که خوراک اژدهاش کنه..! الان هری سه تا بچه داره، رون، با اینکه یکی مثل هرمیون رو داره، دوتا..! جرج با اون آنجلینا که نصف هاگوارتز تو کفِش بودن، دوتا..! پرسی که همش با وزیر وزرا دمخور شده و کلا رسم و رسومات حالیش نیس... دلش خوشه دوتا بچه درست کرده... چارلی هم که خاک تو سرش کنن... معلوم نیس توی رومانی با اژدها جماعت چکار میکنه که تا بهش میگیم زن بگیر، فلنگ رو میبنده، میره خارج..!

پیرمرد پس از ادای این سخن طولانی، برای چند دقیقه مشغول نفس گرفتن شد، و پس از آن، با یک پس گردنی به چارلی، به سخنان گهربارش ادامه داد.
- بیل... آخه تو دیگه چرا..؟! تو که پسر خلف خانواده بودی... الان هم که یه پریزاد گرفتیم واست... به جان مادرتون اگه من زنِ شماها رو داشتم، الان بیشتر از بیست تا برادر داشتین شماها..!

پیرمرد در حالی که پس از مقایسه ی مالی با فلور، هرمیون، آنجلینا، آودری و حتی نوربرتای چارلی اشک در چشمانش حلقه زده بود، به چوب ها دست برد و یکی از آنها را به رون داد که بشکند.

رون با تمام توان برای شکستن چوب تلاش کرد و پوزیشن های مختلف را مورد بررسی قرار داد اما اتفاقی نیفتاد..! آرتور ویزلی که دید پیام اخلاقیش دارد به بوق میرود، پس از یک پس گردنی، چوب را از رون گرفت و به چارلی داد و چارلی آن را به راحتی شکست.

آرتور ویزلی لبخند رضایتی زد و پس از آن دسته ای از چوبها را به چارلی داد که آنها نیز به راحتی شکسته شدند..!

پیام اخلاقی در حال به بوق رفتن بود... پیرمرد طی یک حرکت مذبوحانه، تمام چوب ها را در دستان چارلی گذاشت اما آنها نیز در برابر زور بازوی مربی اژدها راهی جز شکسته شدن نداشتند...

پیرمرد که تلاش میکرد به فرزندانش به صورت عملی بفهماند که هرچه فرزندان بیشتری داشته باشند، قوای نظامی خانواده ی آنها بیشتر خواهد بود و رمز پیروزی محفل ققنوس در برابر لرد ولدمورت همین برتری تعدادی ویزلی‌ها بوده، ناموفق، با سکته ای عمیق از دنیا رفت و این سنت حسنه‌ی ویزلی ها با او که آخرین ویزلی حقیقی بود، دفن شد!

2. علاوه بر بنیه، دو دلیل دیگر برای تعداد زیاد ویزلی ها بنویسید. همراه با توضیح. 5 نمره

دلیل اول،
به خاطر اینکه خانواده های اصیل جادوگری میونه ی زیاد خوبی با ویزلی ها ندارن، اون‌ها با به وجود آوردن فرزندان بیشتر، تلاش میکنن خودشون رو از نظر تعداد اعضا با خانواده های مخالف خود برابر کنند. یعنی به ازای هر مالفوی، لسترنج، بلک، و... یک ویزلی وجود داشته باشد که در تعداد، از دشمنان بالقوه ی خود عقب نمانند.

دلیل دوم،
به دلیل وضع مالی نچندان خوب ویزلی ها، با زیاد بودن تعداد فرزندان، دیگر نیازی به خرید اسباب بازی ندارند و کودکان بزرگتر، از کودکان کوچکتر به عنوان اسباب بازی استفاده می کنند و با میل کردن تعداد این کودکان به سمت بی نهایت، این دنباله تا ابد ادامه خواهد داشت..!


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۸:۲۰ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۴
#38
ارشد ریونکلاو!
البته نوشتنش با ننوشتنش فرقی نداره انگار...

پس از جزغاله شدن چند نفر از شاگردان، اژدها در گوشه ای از زمین مسابقه بر زمین نشست و شروع به یه قل دو قل بازی کردن با اساتیدی کرد که از گروه هاگوارتزش امتیاز کم کرده بودند..! لازم به ذکر نیست، وقتی فوکس، ناجینی و مک بون در سایت جادوگران عضو بوده اند، نوربرتا، اژدهای هگرید هم میتواند عضو باشد و با توجه به اینکه هر تازه واردی باید عضو گروهی از گروه های چهارگانه باشد، نوربرتا نیز از این قائده مستثنا نیست..!

با توجه به توضیح بالا و چیزهایی که خودمان میدانیم، اژدهای هگرید عضو هر گروهی از گروه های چهارگانه هم که می بود، پروفسور اسنیپ از گروه هاگوارتز او امتیاز کم کرده بود... حتی اسلیترین!

با آرام شدن اژدها، شاگردان به ادامه ی بازی کوییدیچشان پرداختند و گزارش این بازی به عهده ی هلنا ریونکلاو گذاشته شد.
- ویولت بودلر کوافل به دست، چماق کیو سی ارزشی رو در دست دیگه گرفته و با توجه به نبود داور، اسنیچ رو بیخیال شده و داره همه رو بلوجری میکنه! ... و در کنار اون، گل هم میزنه حتی! آفرین به ویولت! یه گل دیگه! گروه الف، دویست... گروه ب، سی!

زمین مسابقه آنقدر وحشتناک شده بود که موجودات جادویی از ترس بلوجری شدن، به اژدهای آتشین پناه برده بودند! البته همه ی موجودات بجز ابولهول که بالی نداشت و بر روی زمین با تماشاچیان گرگم به هوا بازی می کرد!

گلرت پرودفوت که تجربه ی دفاع ایستادن را نداشت، پس از چند بار ضربه ی اشتباهی به بلوجر و ناقص کردن چند موجود جادویی بالدار، تصمیم گرفته بود از چماقش به گونه ی دیگری استفاده کند..!

- یوآن آبرکومبی در حالی که کوافل رو در دست داره به سمت دروازه ی تیم الف حرکت میکنه... ویولت داره پشت سر هم با بلوجر این بازیکن رو مورد حمله قرار میده اما یوآن از پا نمی‌شینه..! به سمت دروازه نزدیک میشه... فقط گلرت رو پیش رو داره و پس از اون با دروازه بان تک به تک میشه... با یه حرکت قشنگ از کنار گلرت رد میشه و... اوه..!

گلرت تمام توانش را در چماقش گذاشته و با آن، به قفسه ی سینه ی یوآن کوبیده بود! یوآن پس از خروج صدای روباه مرده، از جارو به پایین پرت شد و خوراک ابولهول شد..!

در آن سوی میدان، زاخاریاس اسمیت هم کار بهتری نمیکرد... چماقش را بالا گرفته بود و همانند ابولهول، مشغول گرگم به هوا با جادوگران روی هوا بود... البته به سبکی دیگر!

آلتیدا، اورلا کوییرک و رز زلر هم از این فرصت استفاده کرده، و در گوشه ای از زمین، سوار بر جارو مشغول صحبت در مورد زشتی پیرهنِ عروسِ ننه نصرت و کاچیِ چشم های شوهر زری خوشگله بودند.

وینسنت کراب و فرد ویزلی هم چون هیچ ربطی به همدیگر نداشتند، دوتا بلوجر از چمدون بلوجرها برداشته بودند و با چماق و بلوجرشون رو چماقی میزدند..!

کنار دریاچه
ممد ریدل و نامزدش (البته به قول مترجم های صدا و سیما! ) فاطی لسترنج در حال قدم زدن در کنار دریاچه و گفتن و شنفتن حرف های صد من یه غاز بودند که چشمشان به پی پی افتاد. فاطی لسترنج گویی اولین بار بود که پی پی میبیند، دماغش را چین انداخت و ممد ریدل نیز برای اینکه نشان دهد چقدر جنتلمن است، گوشه ای از استاد مذکور را با دستمال گرفت و درون دریاچه انداخت!


ویرایش شده توسط گلرت پرودفوت در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۶ ۸:۲۵:۴۸

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۶:۳۱ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۴
#39
ادامه..!

شب مهتابی بود. بر روی زمین اتفاق خاصی در حال جریان نبود اما در آسمان... چرا!
در زیر نور ماه، دو موجود در آسمان هنرنمایی میکردند. اوج می گرفتند... شیرجه میزدند... و گاهی هم آتش بازی..! حدوداً یک ساعت پیش این بازی شروع شده بود و شرکت کنندگان این بازی، اکنون فاصله ی نچندان کمی با نقطه ی شروع پیدا کرده بودند.

اژدهای دندانه دار نروژی با سرعتی که داشت، سعی میکرد رقیب کندتر و کوچکتر خود را به همراه سه سرنشینش شکار کند. گاهی پنجه هایش را به سمت آنها دراز میکرد، گاهی دهانش را، گاهی سعی در ضربه زدن به وسیله ی دمش داشت و گاهی نیز به سوی آنها آتش می افروخت.

پنجه ی طوفان سریع‌ترین و پر استقامت‌ترین هیپوگریف دنیا بود، اما با سه سوار، نمیشد از اون انتظار این را داشت که پادشاه آسمان ها را در کورس سرعت جا بگذارد. اگر تنها بود، میتوانست از چنگال‌های بزرگترین دشمن پرندگان، طوفان، نیز بگریزد! اما حالا اینگونه نبود..!


چند ساعت قبل، خانه ی گریمالد

گلرت در حالی که دست باند پیچی شده اش را در جیب قرار داده بود، با دست چپش ماگ نوشیدنی را نگه داشته و به سوی پشت بام رفت. در راه چیزی در مورد فرار چند اژدها از رومانی را شنید که آن را به لرد ولدمورت نسبت میدادند، اما این از موضوع‌های بحث مورد علاقه ی گلرت نبود که به آن دقت کند.

- نوبت منه!
- نه! نوبت منه!
- ولی دفعه ی قبل تو بهش غذا دادی..!
- اما من میخوام دوباره بهش غذا بدم..!

گلرت پس از باز کردن دری که به پشت بام باز میشد، با صحنه ی عجیبی رو به رو شد. ویولت و جیمز سوار بر پنجه ی طوفان بودند. یک تکه گوشت در دستان آن دو قرار داشت که هرکدام تلاش میکرد آن را مال خود کند. با یک دست، گوشت را می‌کشیدند و دست دیگر را در صورت دیگری فشار میدادند بلکه کمی از گوشت فاصله پیدا کند یا اینکه کوتاه بیاید و گوشت را ول کند.

پس از کشمکش بسیار، ویولت، گوشت را از دستان جیمز خارج کرد و بالای سر خود گرفت تا پرتابش کند که ماگت از روی شانه اش جستی زد، تنها تکه گوشت باقی مانده را قاپید و از دری که گلرت باز کرده بود، به سمت پایین پله ها فرار کرد!

قیافه ی جیمز، ویولت و هیپوگریف در هم رفته بود اما گلرت لبخند گشادی بر لب داشت.
- احوال بازنده ها؟!

جیمز و ویولت از روی هیپوگریف پایین پریدند و به سوی استاد جوانشان حمله ور شدند که حقش را کف دستش بگذارند اما پنجه ی طوفان، با پنجه هایش، پشت یقه ی هردو را گرفت و از زمین جدایشان کرد.

گلرت خنده ی صداداری کرد و محتویات ماگی که در دست داشت را یک نفس نوشید. سپس به پنجه ی طوفان علامتی داد و تکه گوشتی که در جیب داشت را به سمت هیپوگریف پرتاب کرد. موجود، دو کودک را زمین گذاشت و با شیرجه ای گوشت را در هوا قاپید.

از قیافه ی ویولت و جیمز معلوم بود که با گلرت و پنجه ی طوفان قهر کرده اند. گلرت کمی تلاش کرد که از آنها دلجویی کند اما فایده ای نداشت... هرچه میگفت جوابی نمیگرفت تا اینکه فکری به ذهنش رسید!
- راستش من میخواستم واسه یه پرواز شبانگاهی با خودم ببرمتون... ولی مثل اینکه حال و حوصله ی من و پنجه رو ندارید... باشه... خودمون دوتا میریم..!

جیمز و ویولت پس از شنیدن این جمله نتوانستند بر احساس ماجراجویی خود فائق آیند و ناخواسته قهر بودنشان با استاد طلسمات جادویی و هیپوگریف زیبایش را فراموش کردند..!
- یه پرواز شبانه؟!
- سه تایی با پنجه؟!
- قبوله!!

گلرت دستش را در موهایش فرو برد و کمی سرش را خاراند. کاری بود که شده بود. حرفی بود که زده بود و دیگر نمیتوانست آن را پس بگیرد. ماگ را بر روی زمین گذاشت و به همراه دو کودک سوار بر پنجه ی طوفان شد.


زمان حال، در میانه ی آسمان، جدال با اژدها

هیپوگریف دوباره اوج گرفت. اژدها نیز اوج گرفت. پس از رسیدن به نقطه ی اوج، هر سه سرنشین محکم خود را به بدن گرم و آتشین هیپوگریف چسباندند گویی که زندگی و مرگشان به این موضوع بستگی دارد!

سپس هیپوگریف با تمام سرعت به سمت دریاچه ی زیر پایشان شیرجه زد. با سرعتی دیوانه وار هوا را شکافت، از میان چنگال های اژدها که برای گرفتنشان باز شده بودند عبور کرد و به سوی دریاچه گریخت.


چند ساعت قبل، در میانه ی آسمان، پس از پرواز از خانه ی گریمالد

پنجه ی طوفان را در زیر نور مهتاب تنها با یک کلمه میشد توصیف کرد... با شکوه!
پرواز می کرد و اجازه میداد که بچه ها از این تجربه نهایت لذت را ببرند. یک یا دوساعت طول کشید که تمام آسمان خاکستری رنگ لندن را فتح کردند.

- گِلی، میشه یکم دیگه هم پرواز کنیم؟! لطفـاً..؟!
- راس میگه. فقط یکم دیگه... قول میدیم به کسی نگیم که بدون اجازه مارو بردی پرواااااز..!
- جیمز راس میگه. اگه همین الان ما رو برگردونی، میگیم که ما رو بدون اجازه برده بودی بیرون..!

ویولت پس از ادای آخرین جمله، زبانکی برای هیپوگریف سوار در آورد. اگرچه در مدرسه با آنها مانند دیگر شاگردان رفتار میکرد، اما خارج از آنجا، آن دو را مانند خواهر و برادر کوچکتر خود میدید...
گلرت به بخت بد خود لعنتی فرستاد و تسلیم دو کودک شد.
- دیگه چی رو میخواید ببینید؟!
- نهایت سرعت پنجه رو!
- آره!

گلرت کمی پرهای گردن پنجه ی طوفان را نوازش کرد، سپس ضربه ی آرامی با کف دست به گردنش زد. پرنده کمی اوج گرفت و به سمت بیرونِ شهرِ لندن شیرجه رفت.


زمان حال، در میانه ی آسمان، جدال با اژدها

اژدها که شکارش بار دیگر از میان پنجه هایش گریخته بود، لحظه ای سرگردان شد، سپس به دنبال شام خود، به سوی دریاچه شیرجه زد.


یک ساعت قبل، خارج از لندن، در میانه ی آسمان

پنجه ی طوفان با سرعت سرسام آوری در آسمان شیرجه میزد و لحظه ای پیش از اینکه با زمین برخورد کند، دوباره اوج می گرفت. جیمز و ویولت از هیجان مشغول جیغ کشیدن بودند. نیازی نبود که از آنها بپرسی تا بفهمی چه حسی دارند... آسمان برای همه به معنای آزادیست. بال داشتن رویای هر انسانیست. عده ی زیادی عقیده دارند که انسان بالدار نزدیکترین تجسم به فرشته هاست اما گلرت میدانست که اگر انسان ها بال داشتند، قطعا هیولا می‌شدند!

پنجه ی طوفان بار دیگر شروع به اوج گرفتن کرد و آماده برای آخرین شیرجه ی خود شد که پس از غرشی، همه جا مانند روز روشن شد. در آخرین لحظه، بدون علامت اربابش، شیرجه ی خود را شروع کرد و از آتشی که به سویش فرستاده شده بود، جای خالی داد!

سوار، در کسری از ثانیه چوبدستی اش را کشید اما به دلیل ضربه ای که دست راستش از ماهیتابه ی آریانا خورده بود، نتوانست دستش را دور چوبدستی محکم کند و تنها سلاحی که به همراه آورده بودند، پس از حرکتی ناگهانی از طرف هیپوگریف، از دستان گلرت رها شد و به سوی زمین سقوط کرد..!


زمان حال، در حال شیرجه، جدال با اژدها

هیپوگریف با تمام سرعت به سمت دریاچه میرفت. اژدها نیز همین طور. در این حالت، اژدها نمیتوانست از نفس آتشینش استفاده کند، چرا که به سوی خودش باز میگشت. پس تمام تمرکزش را بر روی گرفتن هیپوگریف متمرکز کرد و هر لحظه به شام خود نزدیکتر شد.

اگر کسی از دور منظره را تماشا میکرد، از لحظه ی آخر این نمایش به عنوان باشکوه ترین لحظه ی زندگی اش یاد میکرد! در آخرین لحظه، موجود کوچک ناگهان مسیر حرکتش را تغییر داد و دوباره اوج گرفت؛ در حالی که اژدها با سر به درون دریاچه فرو رفت.

میان جیمز، ویولت و گلرت، هیچ سخنی رد و بدل نشد. حتی از هیپوگریف هم دیگر صدایی خارج نمیشد! با تمام سرعت به سوی خانه ی گریمالد پرواز کردند و پس از فرود بر روی پشت بام، به سرعت وارد خانه شده و در را پشت سر خود بستند.

این ساعت از شب، همه در خانه ی گریمالد خواب بودند و تنها شاهد این پرواز شبانه، ماگ خالی از نوشیدنی بود که هنوز بر روی پشت بام قرار داشت.


ویرایش شده توسط گلرت پرودفوت در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۶ ۲۲:۲۰:۱۶

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۵:۳۹ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۴
#40
بلاخره رسیدیم به هگرید خودمون!
نمیشه سوالای جرات حقیقتی پرسید؟!
اینا رو فعلا داشته باش؛ اگه کم بود، دباره برمیگردم و جبران می کنم..!

سوال اول: نظرت در مورد این شیوه ی گروه بندی جدید چیه؟! ( مرتیکه ی بوقی ناظر ریونکلاو رو یه بار فرستاد هافلپاف، یه بار گریف! :| )
سوال دوم: بدترین خصوصیت اخلاقی که از داشتنش لذت میبری چیه؟!
سوال سوم: چقدر کتاب میخونی؟!
سوال چهارم: رشته ات چیه و چرا انتخابش کردی؟!
سوال پنجم: دوس داشتی شخصیت واقعیت همین شخصیت ایفای نقشیت بود؟ :دی
سوال ششم: اسم کتاب مورد علاقه ات چیه؟!
سوال هفتم: هدفی توی زندگیت داری؟ اگه آره، بزرگترین هدفت چیه؟!
سوال هشتم: بزرگترین آرزوت چیه؟!


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.