هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: عضویت در کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۸
سلام به همگی!
تیم بچه های محله ریونکلاو، نیازمند 2 بازیکن جایگزین است.
علاقه مندان یه پخ به بنده بکنند، ولی نه طوری که از ترس سکته کنم.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۳:۰۷ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۸
- فهمیدم!

شهرداریِ لندن
- بچه دوست داشتن میشه بره شهربازی.

رابستن به بالاسرش نگاه کرد و لبخندی عمیق به بچه زد.
- بابا کار داشتن میشه بچه. بعدا رفتن می‌کنیم.

بچه ی رابستن دوباره داشت به روش های شیطانیِ شکجه پدرش فکر می‌کرد و فجیح ترینشون رو انتخاب کرد!
- اوعه! اوعه!

و مثل هر پدر دیگه ای رابستن هم نمی‌تونست جلوی گریه ی بچه اش دووم بیاره.
- باشه! باشه! فقط گریه کردن نشو.

شهربازیِ لندن
- بابا! بابا! من دلم چرخ و فلک خواستن میشه.

رابستن بچه به دوش به سمت چرخ و فلک می‌رفت که پدافند غیرعامل وزارت‌خانه وارد عمل شد!
- سلام جناب! امروز تولد بچمه بفرمایید شربت!

هر کس دیگه ای بود به رنگ شربت و همچنین شکل تعارف کردن اون مرد شک می‌کرد، اما خب کس دیگه ای نبود و رابستن هم شربت رو سر کشید.
کریس چمبرز وزیر دانایی بود! اثر "فروزماید" حل شده توی شربت به زودی نمایان می‌شد...


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۷ ۱۳:۳۶:۴۹
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۷ ۱۳:۳۸:۴۰

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: اعلام جرم
پیام زده شده در: ۱۲:۴۱ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۸
اینجانب تام جاگسن، فرزند جیکوب
از آنجانب
سو لی فرزند نامشخص! به دلیل سه شغله بودن شکایت دارم!
ایشون هم ناظره، هم دستی تو زوپس داره، هم مرگخواره!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۰:۴۹ چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۸
خلاصه:
رودولف بسته‌ای رو که معلوم نیس توش چیه، گذاشته جلوی درِ اتاقِ نجینی و نجینی هم اونو برداشته.
مرگخوارا در اتاق رو می شکنن و وارد اتاق می شن و یه لپ تاپ پیدا می کنن که نجینی هم توشه!
.........................

سو که کلاه خودش رو با همچین دستگاهی و از سایت جادوکالا سفارش داده بود، طرز کار دستگاه رو می دونست. پس جلوتر از همه رفت و ناگهان با هیجان فریاد زد:
- اینجا جادوگرانه!

- یه دیقه واستا ببینم، راوی! مگه قرار نبود سو فریاد بزنه؟ ، این که هکتور بود!

راوی پوکر شده و داستان رو دوباره تعریف کرد.

سو به هیچ وجه هیجان زده نشد و با متانت گفت:
- اینجا اسمش جادوگرانه!

رودولف که انتظار وب‌سایت های بی ناموسی را داشت، بادش خالی شد و سرجاش نشست.
- خب حالا به چه دردی میخوره؟

سو انتظار همچین سوالی رو نداشت، اگرم داشت جوابشو بلد نبود!
- ببینید! اینجا نوشته
نقل قول:
مراحل ورود به ایفای نقش
حتما اینجا نوشته چجوریه!

ایندفعه واقعا گوینده هکتور بود و راوی اشتباهی نکرده بود. اما مشکل همین‌جا بود که گوینده هکتور بود!

- باز این صحبت کرد! تو برو همون معجونتو درست کن.

بلاتریکس واقعا اعصاب نداشت!

- یافتم! یافتم! با هوش ریونی‌ام فهمیدم کجا باید بریم، اینجا نوشته مراحل ورود به ایفای نقش حتما باید اونجا بریم!

هکتور واقعا گناه داشت! به لینی که گوینده این حرف بود، خیره شد و اشک تو چشماش جمع شد.
- خب منم همینو گفتم بودم دیگه!

بازهم هیچکس به حرف های هکتور توجهی نمی کرد.

دقایقی بعد...

جمعیت مرگخوار، خوب مراحل ورود به ایفای نقش را یاد گرفته بودند، مرگخوارانی بودند تیز و باهوش!

- خب اول باید حساب باز کنیم، اسمشو چی بزاریم؟

مرگخواران نگاهی تحقیرآمیز به کریس چمبرز انداختند.
- مرلین کمکت کرده که ارباب اینجا نیستن. برو تو اتاقت و به کارای بدت فکر کن!

کریس رفت تا به کارهای بدش فکر کند...

- به نظر من گذاشتن کنیم مادر سیریوسان جوان!

در شرایط عادی هیچکس همچین اسمی را انتخاب نمی‌کرد، اما شرایط عادی نبود! پرنسس گم شده بود!

- خب نام کاربری مادر سیریوسان جوان. حالا باید یه نمایشنامه بنویسیم.

مرگخواران وارد کارگاه نمایشنامه نویسی شدند.

- این چرا قالبش اینجوریه؟ چرا نمایشنامه ها متقارن نیستن! چرا..؟

گابریل دیگه تحمل این همه نامتقارنی را نداشت و اتاق رو ترک کرد.

- اینجا نوشته باید یه عکس انتخاب کنیم!

تصویر کوچک شده


- عه لردمون بودن میشه! درمورد ارباب نوشتن می کنیم!

ساعتی بعد...

- خب بالاخره تموم شد!
- داستانی بسیار عالی بودن میشه!
- آفرین سول! بسیار خشمگینانه بود!

روز بعد...

مرگخواران به سایت لاگین کرده و به کارگاه نمایشنامه نویسی رفتند...

- مادر سیریوس! نوشته داستانتون خیلی کوتاه بود، تایید نشد!

سو خیلی ناراحت شده بود، تلاش زیادی برای این داستان کرده بود، فقط کمی جامع نوشته بود!

داستانِ مرگخواران

نقل قول:
روزی روزگاری در یک جایی، لرد ولدمورت ارباب کبیر، سرور تمام جادوگران، زیبای تمام زیبایان! با دامبل پیر پشمکی درگیر شدند، ایشان آواداکداورائی زده و دامبل را از روی زمین محو کردند!


- آخه داستان به این خوبی، چرا نباید تایید شه؟ چرا؟!

فایده ای نداشت. مرگخواران باید دوباره داستانی بلند تر می نوشتند، این داستان ادامه داشت!


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲ ۱۰:۵۳:۱۰
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲ ۱۰:۵۶:۴۴
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲ ۱۱:۰۱:۲۱
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲ ۱۱:۲۰:۰۵
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲ ۱۴:۴۷:۵۷
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲ ۱۴:۵۴:۵۱
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲ ۱۵:۱۴:۴۲
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲ ۲۰:۲۴:۳۳
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲ ۲۱:۴۱:۴۷
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۳ ۹:۲۸:۰۷
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۳ ۹:۳۰:۳۴
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۳ ۹:۳۱:۵۹

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: اعلام جرم
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۸
سلامی دوباره!
اومدیم از رودولف بخاطر آواتارش شکایت کنیم، خیلی بی ناموسیه! لطفا رسیدگی شه بچه داریم اینجا


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۸
سلام بر لرد کبیر و هک صغیر!
درخواست دوئل با ریچارد اسکای ملعون رو داریم.
تایید هم شده.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۸
- آها فهمیدم! اتاق پرنسس!

فکر پر دردسری بود، از طرفی اگر خبر به لرد می رسید عمرا اگر زنده ش می گذاشت و از طرفی دیگر او باید وارد خانه ریدل می‌شد!

- فوقش اگه پرنسس دیدم یه پیتزا براش میخرم!

و از دیوار بالا رفت...

دقایقی بعد، اتاق نجینی

کریس آرام آرام قدم بر می داشت تا مبادا پرنسس رو از خواب بیدار کند؛ که ناگهان پایش به روی دم پاپیون خورده نجینی رفت.

- فسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس! فسسس! دسسس! قییس!

با سر و صدای پرنسس نجینی ناگهان در دل خانه ی ریدل آشوبی به پا شد و همه به اتاق نجینی هجوم آوردند.

کریس توی دردسر افتاده بود!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۸
دوباره سلام!
ویرایش نزدم چون ترسیدم خونده نشه.

این دو تا هم هستن: این و این یکی

فقط یه چیزی، اگه دوباره چت باکسو به سرور سایت اضافه کنیم، سرعت میاد پایین نه؟
و اینکه نمیشه تبلیغات بگیریم واسه اینکه بتونیم سایتو یکم بهترش کنیم برای مثال سرورای چت باکس رو قویتر کنیم یا از سرورای پولیه داخلی استفاده کنیم؟
----------
ایشونم پیدا کردم!


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۳۱ ۱۹:۱۷:۵۹

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۸
سلام به همگی!
آقا همونطور که خیلیا احساس کردیم چت باکس یکم سروراش ضعیفه
به همین منظور من سایت اوجیکس رو برای انتقال چت باکس معرفی میکنم.
از خوبیاش اینه که:
رایگانه
سروراش قویه و اینکه قابلیت شخصی سازیه خیلی بالایی رو داره.

شمس باشید!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: دفترچه خاطرات
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۸
بیکاری همه جا رو فراگرفته بود. حتی لندن!
تام با بی حوصلگی در خیابان راه می رفت و بدون توجه به دیگران برای خود شعری رو زمزمه میکرد.
- من نمیتونم بیرون واستم، زندگی کنم هیچ طورِ دیگه، پرت میکنم عصامو هرچی مارو عقربه میخوره میره، میزنمش به دریا وا میکنه واسم راهو، میافتم و.....
- یه صدا تو گوشم میگه بازم پاشو!

تام به گیرنده ی مجهول که کاغذی با مضمون "آگهی استخدام" در دستش بود خیره شد و بعد درد بر او چیره شد و سنگ بر او چیده شد!

- راوی! فازت چیه مرلینی؟
- باشه بابا، به ادامه ی داستان برسیم!

خب کجا بودیم... آها
تام به گیرنده ی مجهول که کاغذی با مضمون "آگهی استخدام" در دستش بود خیره شد.
- جنبعالی؟

شخص مجهول دسموند مایلز طور کلاه شنلش را بالا زد...

- عه کریسه! چطوری کرییییس؟!
- خوبم تام، حالا داد و بیداد راه ننداز. جایی مشغول کاری؟

تام به اعماق ذهنش رفت...
از 3 سال و 3 ماه و 4 روز 32 دقیقه ی پیش که صاحب کارش او را بیرون انداخته بود کاری نداشت.
- نه، چطور؟ مثلا میخوای چکار کنی؟

کریس واقعا تعجب کرده بود! بعد از اون انتخابات پر حاشیه کسی وجود نداشت که نداند او وزیر است. آن هم تام!
- یعنی تو نمیدونستی من وزیر شدم؟
- وزیر؟!
- حالا حالشو ندارم بخوام برات تعریف کنم، میای مورخ شی یا نه؟

تام فکر کرد.
حالا می توانست شغل داشته باشد، آن هم دولتی و با بیمه!
- چرا که نه!

حالا مورخ بود!


آروم آقا! دست و پام ریخت!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.