نتیجه دوئل یوآن ابروکرومبی و پالی چپمن:امتیاز های داور اول:
یوآن ابروکرومبی: 27 امتیاز – پالی چپمن: 26 امتیاز
امتیاز های داور دوم:
یوآن ابروکرومبی:26 امتیاز – پالی چپمن: 27 امتیاز
امتیاز های داور سوم:
یوآن ابروکرومبی: 27امتیاز – پالی چپمن: 25 امتیاز
امتیازهای نهایی:
یوآن ابروکرومبی: 26.5 امتیاز – پالی چپمن: 26 امتیاز
برنده دوئل:
یوآن ابروکرومبی!
- معجون میپزم همچین و همچون، بعدش میدمش بابانوئل جون.
- با من کار داشتی پسرم؟
- بابا!
- بابانوئل فرزندم.
- بابا شما که مرده بودید. چجوری اومدید اینجا؟
- نوئلم فرزندم، بابای تو نیستم. اسمم باباست فامیلیم نوئل. همون که تو کریسمس عشق و دوستی پخش می کنه.
- پشمک؟
- پشمک کیه فرزندم؟ میگم بابانوئلم.
- اونم عشق و دوستی با بغل پخش میکنه آخه! ریشاش هم همین مدلیه.
هکتور بعد از گفت این جمله انتهای ریش بابانوئل را گرفت و کشید و...
بییییییینگو!کش ریش بابانوئل که پشت گردنش بسته شده بود پاره شد و ریش و هکتور با هم به عقب پرت شدند. وقتی هکتور از جایش بلند شد درواقع ریشی بود که کله یک هکتور از وسطش بیرون زده بود. در کسری از ثانیه توده ریش شروع به لرزیدن کرد و موجی مکزیکی از بالا تا پایینش شکل گرفت.
از چهره بابانوئل که از حالت پدر به پسر تغییر چهره داده بود، میشد فهمید که به شدت شاکی است و می خواهد هر چه زودتر از دست هکتور خلاص شود.
- میخوای بگی چرا منو صدا کردی یا برم فرزندم؟
هکتور به شکلی عجیب و سریع خودش را جمع و جور کرد و چهره ای معصوم به خود گرفت و گفت:
- میدونی که من چقدر مظلومم بابا!
- آره مسلما، خیلی!
- میدونی که همیشه مورد ظلم بقیه واقع میشم و معجون های منو کسی نمیخوره بابا!
این بار نوبت بابانوئل بود تا خودش را جمع و جور کند. او با لحنی محتاط گفت:
- خب حالا من چی کار میتونم بکنم؟
- معجون های منو به عنوان کادو ببر پخش کن!
بابانوئل نفس راحتی کشید و با خیالی آسوده از اینکه مجبور نیست معجون های هکتور را خودش بنوشد، گفت:
- حتما فرزندم. شخص خاص رو هم در نظر داری؟
هکتور:
چند ساعت بعد- خانه ریدلپالی با ذوق و شوق هدیه کریسمش را باز میکرد. او برای آن سال یک پرپشت کننده دم از بابانوئل خواسته بود. با بازکردن جعبه از ذوق چشمانش درخشید. یک شیشه روغن پرپشت کننده مو هدیه سال نویش بود. بدون معطلی در شیشه را باز کرد و مشغول خالی کردن کل شیشه معجون روی دمش شد.
همان موقع- محل زندگی یوآنیوآن جعبه هدیه اش را باز کرد و با دیدن هدیه اش چهره اش به یک خط صاف تبدیل شد.
- معجون زیبا سازی پوست و مو؟
اما یوآن روباه بود و روباه ها همیشه راهی برای رسیدن به آنچه میخواستند پیدا میکردند بنابراین فورا معجون را برداشت و به بیرون از کلبه اش رفت کمی آنسو تر زاغی روی درختی نشسته بود و قالب پنیر بزرگی را به منقار داشت. یوآن بی معطلی به همان سمت رفت. نقشه خوبی کشیده بود.
- سلام کلاغ عزیز. چه سری چه دمی عجب پایی!
کلاغ قالب پنیر را زیر پایش گذاشت و گفت:
- اگه فکر کردی به این راحتیا میتونی گولم بزنی اشتباه کردی.
- کی خواست گولت بزنه. اومدم معامله کنم باهات. تو با این پر و بال زیبا و دم قشنگ حیف نیست پوستت چروک بشه؟ پر و بالت بریزه و کچل بشی؟ من یه معجون خوب دارم میتونم بدم بهت.
- به جاش چی میخوای؟
- معجونم گرون تر از ایناست. جنس اصل اصل. همین یه دونه هم ازش مونده ولی چون تویی همون پنیرتو بده اینو بگیر.
کلاغ که گویا تسترال شده بود پذیرفت معجون را با پنیر عوض کند.
چند ساعت بعد دو جنازه پیدا شد. یکی در خانه ریدل و دیگری در جنگل. جنازه ی پالی چپمن و یک کلاغ!