هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۴:۴۸ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۰
[spoiler=آنچه گذشت: ]لرد ولدمورت برای شادی روح سالازار و تجدید میثاق با آرمان های او دستور میدهد مرگخواران کلاه گروهبندی را بربایند تا کاری کند که آرزوی سالازار برآورده شود و فقط گروه اسلیترین وجود داشته باشد. مرگخواران ماموریت را انجام میدهند اما ناگهان رز و آنتونین شک میکنند که قصد لرد از بین بردن گروه های دیگر است و سعی میکنند با خبر دادن به بقیه ی مرگخوار های غیر اسلیترینی جلوی وقوع این اتفاق را بگیرند. در حالی که لرد سعی بر تفهیم کلاه دارد رز و آنتونین خبر میدهند که مامورین وزارتخانه در راهند تا کلاه را پس بگیرند.[/spoiler]


- خوب دیگه جدّ بزرگوارم، خودتون که شنیدین ... باید بیخیال شیم و کلاه رو تسلیم کنیم و الا به این بهانه وزارتخونه میتونه حال مرگخوار ها رو بگیره.
- امکان نداره!
- اگه کلاه رو قایم کنیم خونه رو میگردن و جانپیچ های ارباب و کلّی مدارک سرّی رو پیدا میکنن.
- مهم نیست، من باید به آرزوی دیرینه ام برسم نواده.
- شنیدین که جدّ بزرگوارم چی گفت؟ لودو و روفوس! خیلی سریع این کلاه رو در امن ترین مکان خونه ریدل پنهان میکنید. بقیه هم آماده شید که اگر لازم شد به وزارتخونه ای ها حمله کنیم.
- بله ارباب!

مرگخوارها مشغول گذفتن آرایش دفاعی مناسب اطراف خانه ی ریدل شدند و لودو و روفوس کلاه را از گرفتند و به سمت پلکان چوبی انتهای حال رفتند که به زیر زمین و مادون آن راه داشت.

روی پلّه ها

- روفوس، تو امروز خیلی کار کردی، خسته ای! کلاهو بده من میبرم قایمش میکنم تو بمون بالای پلّه ها تا من برگردم.
- زرشک! فکر کردی نمیدونم؟
- چی؟ ینی تو میدونی؟ از کجا فهمیدی؟
- معلومه که میدونم! خیال کردی نفهمیدم میخوای زیراب منو بزنی و به ارباب بگی از زیر کار در رفتم تا خودت عزیز بشی؟
-




آیا لودو به خاطر گروهش تصمیم میگیرد به اربابش خیانت کند؟
آیا روفوس مچ لودو را میگیرد؟
جواب ها در دستان شماست!


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ یکشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۰
دوفش ... دوفش ... دوفش ... دوفش
- بس کن ... اون برنمیگرده
دوفش ... دوفش ... دوفش ... دوفش
- بهت میگم ول کن، اون رفته!
- نه، باید بهش تنفس مصنوعی بدم ... اون زندست!

بلاتریکس دست از مشت زدن بر سینه ی اربابش برداشت و یک پا اینور یک پا اونور اربابش گذاشت و خودش را روی بدن بی جان او انداخت و لب هایش را روی لب های او گذاشت و شروع به مکیدن کرد...
- بوقی تو که داری هر چی نفس تو شش های اربابه رو میکشی بیرون، باید نفس بهش بدی!
- خفه شو سیسی، اون مدل مال مشنگاست! متد های جادویی میگه باید اینقدر بمکی تا هرچی آب توی شش هاست بیاد بیرون.
- خوب اقلا لبت رو بزار رو سوراخ دهن ارباب و بکش نه رو لب هاش، این جوری که چیزی خارج نمیشه!
بلاتریکس بدون این که دست از نجات لرد بردارد از پشت کروشیویی نصیب خواهرش کرد و ادامه داد.

به جز بلاتریکس که هنوز به نجات اربابش امیدوار بود بقیهی مرگخوار ها یا در حال گریه برای مرگ حقیرانه ی لرد بودند و یا داشتند سر جانشینی دعوا میکردند.

- من جانپیچ ارباب بودم پس یخورده از روحش تو بدنم بوده، من باید جانشینش باشم.
- تو اگه عرضه ی این کارا رو داشتی اون یه ذره روح رو حفظ کرده بودی تا ارباب بر اثر غرق شدگی نمیره. من باید جانشین بشم که ارباب بهم اعتماد داشت و منو فرستاد محفل برای جاسوسی.
- آقایون و خانوما، بی زحمت روتونو اونور کنید ... به نظرم اگه ردای خودم و ارباب رو در بیارم تنفس پوستی میتونه به نجات ارباب کمک کنه

- هـــــیـــــــــــــــــــــع!

همین که بلاتریکس برای گرفتن پرایوسی لحظه ای از روی بدن لرد بلند شد لرد توانست نفس بکشد و به هوش آمد.
مرگخواران به سرعت دور اربابشان جمع شدند و سعی کردند اوضاع را طوری جلوه بدهند که انگار خودشان لرد را نجات داده اند!

- برید کنار ... برید اونطرف ... اوضاع وخیمه، باید خیلی سریع حرکت کنیم.
چهره ی لرد آنقدر مصمم و جدی بود که مرگخوارها فهمیدند باید خود را از او دور کرده و هرچه گفت بلافاصله عمل کنند.

- سیبل، بیا این جا!
- بله ارباب؟
- وقتی که توی آب بیهوش شدم یه خوابی دیدم که باید سریع تعبیرش کنی!
- بفرمایید ارباب.
- دیدم که ما کنار یه مرلینگاه از آب درومدیم و بعد لودو یه سنگ پیدا کرد و من اون رو پرت کردم یه وری و بعد ما محفلی ها رو دیدیم و باهاشون درگیر شدیم و بعد مسابقه ی کوییدیچ دادیم و بعد من فهمیدم که اون سنگه سنگ جادو بوده و سعی کردم با فریب دامبلدور جای اون سنگ رو پیدا کنم!
- اوه ارباب! خواب شما بسیار پیچیده و عجیب بوده ... اجازه بدید کمی بیشتر بررسی کنم ...

سیبل دستش را در جایی نامعلوم داخل ردایش فرو کرد و تعدادی گوی بلورین و آینه و فنجون و خرمهره و مجلات پلی ویزارد و غیره درآورد و مجله ها را که اشتباها خارج شده بودند را سر جایشان برگرداند و مشغول ور رفتن با آن اشیاء شد!

پس از مدتی طولانی سیبل رو به لرد کرد و گفت: ارباب تعبیر خواب شما اینه که ما کنار یه مرلینگاه از آب درمیایم و بعد لودو یه سنگ پیدا میکنه و شما اون رو پرت میکنید یه وری و بعد ما محفلی ها رو میبینیم و باهاشون درگیر میشیم و بعد مسابقه ی کوییدیچ میدیم و بعد شما میفهمین که اون سنگه سنگ جادو بوده و سعی میکنید با فریب دامبلدور جای اون سنگ رو پیدا کنید

-
- ارباب منتظر کسی هستین؟
-
- ارباب از شامپوی نامرغوب استفاده کردید؟
-
- ارباب میخواین با طلسمی چیزی این دیوارو بشکونم تا سر مبارک درد نگیره؟
- آواداکداورا! همه تو جنگل پخش شید و اون مرلینگاه رو پیدا کنید، به محض پیدا کردنش با علامتتون به من اعلام کنید تا خودم رو برسونم. هر کی که سنگ رو پیدا کنه یه جایزه ی بزرگ پیش ارباب داره!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۱۶ ۴:۳۲:۴۶

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
north

با شنیدن این جمله ی مالی ناگهان جو سفت و محکم هری را گرفت و حس قهرمان بازی او گل کرد و پرید وسط جمع محفلی ها و با حالتی محزون و بغضی در گلو سخنرانیش را شروع کرد:

- دوستان آزاد، قوی، جنگجو و سربلند من! حتما شما هم مثل من روز تاسیس محفل رو یادتون میاد، بارون به همین شدتی که الان میباره میبارید و ما همگی داشتیم از سرما میمردیم، تا این که به خونه ی دامبلدور رسیدیم و اون به ما تو خونه ی قدب یه قربیل خودش جا داد و خشکمون کرد و بعد از تموم شدن بارون هم بعد از این که از فوائد خودمون براش گفتیم نزاشت از خونش بریم. از اشکی که روی گونه هاتون سرازیره میفهمم که شما هم مثل من خوب اون روز رو یادتونه، حالا اون مرد مهربون داره میمیره، ولی ما نبایدبزاریم این اتفاق بیوفته. ما باید عزممون رو جزم کنیم و مرکز جنگل رو پیدا کنیم و به این مرد مهربون و شجاع به وسیله ی اون سنگ عمر جاودان بدیم. هر کی با من موافقه اعلام کنه تا فورا راه بیفتیم

- البته هری جون قصه ای که گفتی بیشتر شبیه یکی از برنامه های جادوگر تی وی بود ولی من پایتم.

- راست میگه، اون قطراتی هم که رو صورتمون دیدی بارون بود عزیزم ولی در هر حال من با توام!

پس از فرد و جرج همه ی محفلی ها که تحت تاثیر سخنان هری بودند هم موافقت خود را اعلام کردند و به سرعت وسایلشان را جمع کردند و آماده ی حرکت شدند.
هری جلوی همه قرار گرفته بود و با چوبدستی روبه روی خود را نشانه گرفته بود که به محض دیدن چیزی با یک اکسپلیار موس کارش را بسازد. پشت سر او هم کینگزلی و لوپین سر و ته دامبلدور را گرفته بودند و حرکت میکردند.

هنوز دسته ی محفلی ها چند قدم حرکت نکرده بودند که دامبلدور به هوش آمد.
همه دور آلبوس جمع شدند تا ببینند او چه اطلاعات دقیق تری میتواند بدهد و هری که از فرط خوشحالی نمیدانست چه کار کند نوک چوبدستیش را در جایی از بدن رون فرو کرد
دامبلدور با قیافه ای موزیانه گفت: کجا داشتین میرفتین بدون مشورت من شیطونا؟
- پروفسور خودتون گفتین بریم وسط جنگل، مقبره ی مرلین اونجاست.
- کی؟ من؟ من اگه جای سنگو میدونستم که از اول میگفتم بهتون دیگه الکی اون نقشه ی مسخره رو نمیخوندیم.
- پس وسط جنگل چه خبره؟
- هوم... اون موقع من دتشویی داشتم میخواستم بگم وسط جنگل یه مرلینگاه تر و تمیز هست منو ببرید اونجا.
دامبلدور مکسی کرد و به ردایش که هر لحظه تیره تر میشد نگاهی کرد و ادامه داد: البته دیگه لازم نیست


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۱۳ ۱۴:۳۳:۰۱
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۱۳ ۱۴:۳۵:۴۱

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۱:۵۰ پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۰
پست های قدیمی کوجاست؟


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۸:۲۴ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۰
سلام عرض میکنم خدمت شما دوستان شرور، اراذل و اوباش محترم هاگزمید


از اونجایی که استخر جای زشت و بیناموسانه ایه و مدیرا خودشون کلا استخر نمیرن و استخر کلا تحریم شدست و سایت مجموعه های ورزشی که استخر دارن هم میشه و دلایل زیاد دیگه ای مدیران با درایت خودشون اون تاپیک زشت و بی تربیتی رو پاک کردن.

جا داره ازشون تشکر ویژه داشته باشیم.


اما بعد از اون تصمیم گرفته شد ما اغتشاشات خودمون رو در تاپیک دیگه ای پیگیری کنیم.

تاپیک مورد نظر پستخونه هاگزمیده!

البته حواستون باشه اغتشاشاتتون به مسائل سیاسی ربط پیدا نکنه و الا این دفعه مدیران محترم درایت رو به اوج میرسونن و کلا ما رو از صحنه روزگار محو میکنن. اصلا به جای اغتشاش اوباشگری کنید ... اینجوری بهتره.



اعضای فعلی گروه:

1. لودو بگمن

2. آگوستوس پای
3. روفوس اسکریمجیور
4. سدریک دیگوری
5. لی جردن
6. هوگو ویزلی

شرور باشید


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۷:۰۹ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۰
پیش گفتار: این تاپیک تک پستیه و توش به هر کی که بخواین نامه سرگشاده مینویسین منتها با اجازه ناظر برای مدت کوتاهی قراره توش رول بنویسیم و بعد به حالت قبل برگرده.

سوژه جدید

نزدیک ترین چراغ روشن مربوط به خانه ای در انتهای خیابان اصلی هاگزمید بود که آخرین سوسوی خود را هم زد و خاموش شد.
زیر نور هلال ماه حتی اگر کسی هم بیدار بود چشمش به دو جفت پایی که از زیر یک شنل سیاه رنگ بیرون زده بود نمیخورد.

شنل سیاه رنگ تلو تلو خوران به وسط جاده ی اصلی هاگزمید رفت و به سمت پایین ده حرکت کرد.

- جـیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ

- هـیــــــــــــــــــــــــــــــس ... میخوای کلّ دهکده بریزن دورمون؟

- چی کار کنم خوب؟ با لقد زدی تو [توسط ناظر آستاکباری سانسور شد] میخوای جیغ نزنم؟

- خوب چی کار کنم تو این تاریکی زیر شنل متوجه نشدم دیگه! آروم باش ... الان میرسیم.



پس از مدتی شنل سیاه و ساکنانش به مقصد خود رسیدند. فردی که موهای زرد رنگ و قدّ بلند تر داشت چوبدستی کشید و با حرکت کوچکی در ساختمان بزرگی که پستخانه هاگزید نام داشت را باز کرد.
هر دو مهاجم از زیر شنل خارج شدند و وارد پستخانه شدند.
نگهبانی که صدای خر پفش را حتی از بیرون در هم میشنیدند را بیهوش کردند و مشغول کار شدند ...


چند ساعت بعد - شیون آوارگان

در بزرگترین اتاق مخروبه اوباشی ها جلسه ای محرمانه گرفته بودند.
لودو بالای میز نشسته بود و با شادمانی به سدریک و آگوستوس خیره شده بود و منتظر بود ببیند آن ها چه کرده اند!

- حلّه! اول همه ی تابلو ها رو جابه جا کردیم، بعد همه ی جغد ها رو طلسم کردیم و آخرش هم محض احتیاط مسئول اونجا رو هم با طلسم فرمان تحط کنترل گرفتیم که متجه اوضاع نشه

همه ی اعضای گروهک گیلاس هایشان را بالا گرفتند و به هم زدند و گفتند: شرارت!
و پیک یک را نوشیدند ...


_______________________________

دار و دسته ی اوباش کاری کرده اند که نامه هایی که از این پستخانه میگذرد جابه جا شوند.

آیا نامه ی فوق محرمانه ی وزارتخانه به دست مسئولین پیام امروز میرسد؟
آیا نامه ی دامبلدور به گریندل والد به دست ریتا اسکیتر میرسد؟
آیا نامه ای که اسنیپ برای دامبلدور نوشته به دست اسمشونبر میرسد؟
آیا نامه ای که هری برای چو نوشته به دست جینی خواهد رسید؟
آیا نامه هایی که آنتونین برای مافلدا مینویسد به دست علّه خواهد رسید؟
آیا نامه های علّه و کوییرل پخش خواهد شد؟


این ها را شما مشخص خواهید کرد!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱ ۷:۱۴:۰۴
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱ ۷:۵۴:۲۴
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱ ۸:۰۳:۵۸

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۵:۴۶ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۰
پس از چند دقیقه لرد با ردای پشمی از پشت دیواری خارج شد.

مرگخواران طی یک حرکت هماهنگ چشمشان را به کله ی لرد دوختند و به آرامی تا نوک انگشتان پای او آمدند ...

-

-

-

- مثل این که خیلی دوست دارین دست به چوبدستی بشم

رز که سعی میکرد جلوی خنده اش را بگیرد گفت: نه ارباب ... چیزه ... خیلی خوب شدید ... ینی ... وزیر تا 5 دقیقه ی دیگه میرسه!


یک ربع بعد

- این وزیر نمیخواد بیاد؟

- نمیدونم ارباب، دیگه کم کم باید برسه!


یک ساعت بعد

مرگخواران هر کدام گوشه ای مشغول کار خدشان بودند و لرد هم در اتاق مدیریت دامداری نجینی به بغل چرت میزد.
در آن هنگام جغدی وارد محوطه ی دامداری شد و روی سر مورفین که مشغول جاسازی مقادیری متاع میان کاه ها بود فرود آمد و سخت مشغول نوک زدن شد.

- هـــــوشه ... چخه ... پیشته ... چی کار میکنی جغد ناحشابی ... مرژ داری؟
جغد که اعصاب درست و حسابی نداشت نامه را روی سر مورفین ول کرد و رفت.

مورفین با تعجب به پاکت خیره شد و پس از مدتی دودوتا چهارتا با این امید که مقداری متاع در پاکت باشد در آن را باز کرد اما وقتی دید یک نامه اداری بیش نیست آن را گوشه ای پرتاب کرد و بمبی اتمی که در ظاهر گاو آشکار شده بود آمد و مشغول جویدن نامه شد.


وزارتخانه - جلوی شومینه های سرسرای اصلی - حلقه ی هیئت معاونان وزیر

- رز ویزلی نیومد؟

- نخیر نیومدن خانوم وزیر، تا الان باید بازدید کل نیروگاه ها تموم میشد!

- یه جغد واسش فرستادم ولی هنوز جوابی نیمده.

- وزیری که بدون رای گیری رو کار بیاد همینه دیگه! یه دختر بچه 170 سانتی رو میکنن وزیر این همه آدمو معطل خودش میکنه


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱ ۵:۵۰:۱۴

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: شهرداری هاگزمید(تعامل با ناظران)
پیام زده شده در: ۳:۰۵ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۰
جیگرم من دارم میگم آستوریا علی رغم وعض (!) ناخوشش وظایفش رو به خوبی انجام داده.
پس نیازی نبوده کسی رو جای خودش قرار بده.

درمورد نمره هم سوابق تدریس من موجوده همه میتونن برن ببینن نیازی ندارم به یک آدم مقرض اثبات کنم چیزی رو.

و در آخر باید بگم کسی این بازی رو جدی گرفته که به خاطرش به این و اون به صورت خصوصی توهین میکنه! باز تر نمیکنم چون خودت میدونی.

پی نوشت: در ضمن من دارم میرم سحری بخورم اگه باز هم رو حرفای سرشار از منطقت (!!!) پافشاری کردی منتظر پاسخ نباش تا بعد سحر.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱ ۳:۰۹:۰۲

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: شهرداری هاگزمید(تعامل با ناظران)
پیام زده شده در: ۲:۴۸ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۰
عزیز دلم، پرسیوال جون
شما از کجا میدونی یقه ی مدیرا رو نچسبیده؟ نکنه شما مولتی عله هستی پخ ها و انجمن ناظران و ... رو میبینی؟
طرز فکرت خیلی جالبه، چون سایت تفریحیه به همه نمره کامل بدیم بره؟ من خاله بازی رو تفریح نمیدونم!


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: شهرداری هاگزمید(تعامل با ناظران)
پیام زده شده در: ۲:۱۲ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۰
پرسیوال جون جار و جنجال رو مدیر به وجود آورده و خودش هم میتونه بهش خاتمه بده، الان آستوریا حضور داشت میتونست بزنه مدیره رو از سایت شوت کنه بیرون تا تاپیک برای بار هزارم پاک نشه؟
ولی خوب از اونجایی که شما پاچه خواری مدیرا رو جزء ارکان اصلی فعالیتت قرار دادی جای گیر دادن به اونا اومدی گیر بخ آستوریای بیچاره دادی.

بعدشم شما یک سایت تفریحی رو با یک مملکت اشتباه گرفتی عزیز دل من.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱ ۲:۵۱:۴۹

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.