خلاصه:انقلابیون ( متشکل از اسکاور، سرژ، مورفین گانت، تراورز، هاگرید، پرسیوال، آمبریج و حضرت وی!) تصمیم گرفتند تا به بانک گرينگوتز دستبرد بزنن تا هزینه کافی برای ادامهی انقلابشون رو بدست بیارن. مایکل شوخامر، در طی یک گیس و گیسکشی به انقلابیون می پیونده و میشه حامی مالیشون. اما بازهم از خبر شیطون پایین نمیان و میخوان برای خالی کردن جیب آرسینوس، بانک رو خالی کنن. بعد از خالی کردن بانک، به ماداگاسکار فرار میکنن وپس ازبوق سال و اندی، صدای وزیر را میشنوند که درباره ی آنها حرف میزند.
-----------------------------------------------------
وی که نا خواسته وارد این بازی انقلاب شده بود از خوشحالی پرید وگفت:
-می دونستم این حاج تراورز یکاری می کنه، الانم گفته هرکی ما میشناسه بگه تا بهش جایزه بدن.دمش گرم.
مورفین پس از شنیدن این حرف پس از بوق سال و اندی از فضا برگشت، سپس اسم خودش را به عنوان بیش ترین زمان حضور در فضا در کتاب گینس ثبت کرد و گفت:
-آژه...وژه... ترژه(من عاشق حاجی تراورزم)
جمعیت که در پوکر فیسی عمیق فرو رفتند، که ناگهان سرژگفت:
-ای بابا مورفین چیزتو بزن بعدش حرف بزن.
مورفین کمانچه اش را برداشت و چیزش را زد وگفت:
-میریم دم در وژارتخونه... فقط من قبلش میریم فژا یه سری به خانم بچه ها بزنم.
و سپس به سیاره آلفا قنطورس عزیمت کرد. اسکاور که بی ناموسی به او ساخته بود گفت:
-نه اینجا مهد بی ناموسیه من نمیام.:vay:
ناگهان مرلین کبیر همراه با آهنگ جنگ ستارگان ظاهر شد. مرلین بلند شد ودستش را بلند کرد تا چیزی بگوید ولی به علت کهولت سن فقط دهانش باز ماند و در همان حال مگسی داخل دهانش رفت. سرژ که چندشش شده بود گفت:
-یا مرلین،تو نمیتوانی بند تنبونتو بکشی بالا میخوای مارو نصیحت کنی؟
مرلین ابتدا مگس را از دهانش تف کرد سپس فحشی زیر لب داد و صحنه را ترک کرد.