خلاصه:ساحره ای به اسم لارا بعد از سالها به هاگزمید برگشته. همه شخصیت ها پیر شدن و رفتن خانه سالمندان. لارا هم برای دیدنشون به خونه سالمندان می ره. ولی اوضاع آنجوری که لارا فکر می کند نیست؛ اکثر افراد آنجا سلامت عقلی ندارند. برای همین لارا تصمیم میگیره اونارو با کمک ورزش به دوران اوجشون برگردونه.
________________________________________________________________________
- میکشمت!
- به جان همین لارا تقصیر من نیست!
کارگردان وارد کادر شد و به سمت میز نویسنده دوید. نویسنده ی نگون بخت هم به سرعت برگه هایش را زیر چونه اش گذاشت و سعی کرد از آن طرف کادر خارج شود اما چون طرف مقابل او کارگردان است و ویژگی های خفنی دارد به کمک نویسنده ی جدید دو طرف کادر را میبندد و نویسنده قبلی در آن گیر می افتد.
- اسم تایپک چیه نویسنده ی عزیزم؟
-
-
فکر نکن، رداتو عوض کن خانه ی سالمندانه خب؟
پس این آگهی ها این وسط چی چی میگه؟
- میگه اینجا واس ماســ ... ام... ربطی نداره خب.
کارگردان که از سطح فکری نویسنده ناامید شد کفش دینگ دونگ را بیرون کشید و زیر نور افکن ها گرفت و ملت با دیدن محصول جدید دهان هایشان کف کرد اما این کفش قابلیت مَکِش خوبی داشت و برگه های نویسنده را در خود کشید و از دست کارگردان به دم در خانه ی توحید آپارات کرد.
از آنجایی که برگه های بلعیده شده شامل دو پست قبلی بود کل کادر سفید شد و " در حال بارگذاری " ـی در سمت پایین و سمت راست صفحه نقش بست. کمی بعد پست ورونیکا بارگذاری شد و جوانان روغن نباتی قدیم در حیاط خانه سالمندان ایستاده بودند و لارا با سوت و لباس ورزشی آماده تعلیم آن ها بود.
- یک! ... دو!...سه! آقای جیگر یکم سریع تر.
با وجود تذکر لارا، آرسینوس درحال پروانه زدن با سرعت خیلی آروم بود. لسترنج آهی کشید در میان صفوف سالمندان پیش میرفت که پیرمردی روی صندلی توجه او را جلب کرد. لارا جلوتر رفت و به پیرمرد گفت:
- ارباب؟ شما ورزش نمیکینین؟
- ما همیشه تناسب اندام داشتیم دخترک، به ما شک داری؟
- نه اما...
- اما بی اما، ما خیلیم رو فرم هستیم، کروشیـ ... خُرر.
با آنکه ولدمورت هنوز هم اخلاقیات قبلی اش را حفظ کرده بود، به دلیل نداشتن انرژی، وسط کروشیو زدن سرش روی شانه اش افتاد و به خواب عمیقی فرو رفت. لارا به راه حل دیگری فکر کرد، ظاهرا تمرینات ورزشی هم دردسر های مخصوص خودش را داشت.