-اقای فیلچ شما اینجا چیکار میکنید؟
-خودت چی فکر میکنی، اسکمندر؟!
-نمیدونم.
-من استاد درس انگلیسیه تو هستم.
-اما من انگلیسی بلدم.
-بلد نیستی، بگیر بشین سرجات بچه جون.
نیوت به اجبار مجبور شدکه بشینه روی یکی از نیمکت های موجود در کلاس، به درس های ساده و تکراری زبان گوش کنه .
فلش بک:
لرد بعد از مدتی فکر کردن به نتیجه ای رسید و تا اومد بگه که کی انتخاب شده،مرگخواران شروع به حرف زدن کردن.
-من باید انتخاب بشم من بیشتر بلدم!
-نخیرشم من بیشتر بلدم پس من!
-نخیر من!
-چیزی گفتی،
من بیشتر بلدم!
چند دقیقه نگذشت که این حرفا به سمت دعوا کشیده شدن که لرد با گفتن کلمه ای باعث شد همه سکوت کنند:
-ساکت!من فرد مورد نظر و مناسب واسه این کار رو انتخاب کردم و هیچ کس حق اعتراض نداره، این شخص خوش شانس کسی نیست جز فیلچ!
-جان؟چی؟
-مگه نگفتم کسی حق اعتراض نداره،
خوب اقای فیلچ من خودم دیدم که شما چقد خوب و با لهجه ای قشنگ انگلیسی صحبت میکنید؛بنابراین میخوام شما به این پسره درس بدین.
-باشه.
پایان فلش بک.
-اهم اهم خوب درسی که امروز میخوام بهت یاد بدم خیلی هیجان انگیز و جالبه، اگه گفتی در مورد چیه؟
-در مورد مثلا تبدیل فعل های حال به گذشته و خوندن یه متن بلند و جالب و تغییر دادن همه چیزش مثل زمان فعل ها و ...؟
-جواب شما کاملن اشتباه است، اینایی که گفتی که خیلی اسونن.
نیوت:
فیلچ چوب دستیش ماژیکی رو برداشت و روی تخته وایت برد موجود در کلاس نوشت:
چیز هایی که قراره امروز درس داده شن.
1-معرفی خود به دیگران.
2-سلام و صبح بخیر.
نیوت:
فیلچ تخته رو پاک کرد و نیز دوباره نوشت:
*سلام به انگلیسی میشه hello.
*صبح بخیر میشه good morning.
معرفی کردن:
'فعل تا همین قدر هم بلد باشی زحمت کشیدی!'
*اسم من........است. ........My name's
-خوب حالا اینا رو وارد دفتری چیزی کن و بعد از من تکرارشون کن.
نیوت دفترچه یادداشتش رو دراورد و این چیزای تکراری رو وارد کرد ولی مدام داشت فکر میکرد که چگونه از دست این کلاس خلاص شه.