هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۲:۰۴ سه شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۹
#41
1. وصیت نامه ای مختصر از زبان خودتون بنویسید که قرار است با صدای بلند قبل از به پایین خم شدن جارو در لحظه سقوط بخوانید. جعبه سیاه جارو تون اینو گوش میده و به بازماندگان شما میرسونه پیام تون رو. در نتیجه میتونید به افشای حقایق و دسته گل ها بپردازین، جاسازهاتون رو لو بدین، یا حلالیت بطلبین! بهرحال ممکنه نتونید زنده برسین پایین. برین تو نقش! زور بزنید! اها! ووی ووی ووی! (5 امتیاز)
هعی مرلین! خب وصیت من اینه که... یه خونه توی جزیره‌ای در بریتانیا هس که نسل به نسل چرخیده و در آخر به من رسیده. از الآن بگم هرکی که بخواد به زور وارد اونجا بشه یا وسایلاشو برداره یا جابجا کنه یه طلسم قوی روشون هس که اون فرد رو دچار می‌کنه و اگه اونو فوراً به سنت مانگو نرسونن طلسمش رو اون فرد ابدی می‌شه. خب این از این... دوم اینکه وصیت می‌کنم اگه مردم منو سریع تو کارت قورباغهٔ شکلاتی جاسازی کنین وگرنه من حوصله ندارم مثه یه روح سرگردون باشم. در آخر دیگه نبینم کسی به بروبچ هافلپاف الکی توهین کنه وگرنه بلایی به سرش میارم که فکرشم نمی‌تونه بکنه! خب اقوامی هم که ندارم که ازشون طلب داشته باشم و... و... و... عه... خب... همین دیگه چیزی به ذهنم نمی‌آد... کافیه دیگه نه... توصیه‌هامو که کردم هشدارم که دادم دیگه... همین.

2. بر حسب کرم و کرم و خلاقیت یا حتی دانش جادویی و ماگلی خودتان، دو مورد روش غلبه بر کشش g رو در حین لحظه سقوط از جارو نام برده و مختصراً شرح دهید. (2 امتیاز)
یاد صد سال قبل می‌افتم وقتی که به خونهٔ دوست عزیزم که عاشق معجون‌ها بود رفته بودم و اون خیلی خوشحال دربارهٔ کشف جدیدش داش می‌گف... یه معجونی که از ماهی بادکنکی دریایی ساخته شده و وقتی اونو می‌خوردی مثه بادکنک برای یه مدتی سبک می‌شدی ومی‌تونسی تو هوا معلق بمونی اما خب اسمش یادم نمی‌آد و فک نکنم تو کتابی پیداش کنم!
یه روش دیگه هم بود باید فک کنم... آهان... اون روزی که داشتم دزدکی از پنجرهٔ خونهٔ یه ماگل به یه جعبه که توش تصاویری رو نشون می‌داد و اونا بش می‌گفتن تلویزیون نگا می‌کردم یه مرد وقتی که تو هواپیما بود بعد اون منفجر شد و مرده خودشو ازون تو پرت کرد بیرون و بعدش کیفی که رو دوشش انداخته بود رو باز کرد، بعدش یه چیزی ازش بیرون اومد و باز شد خیلی بزرگ و قشنگ بود و بعدش اون آروم روی زمین فرود اومد اسمشو دقیق نمی‌دونم ولی فک کنم اگه ما هم ازون کیفا داشته باشیم که از توش چرت نجات بیاد بیرون خیلی خوب می‌شه!

3. لینک از سه تصویر معادل با چهره احتمالی خودتون برای سه لحظه "از کار افتادن جارو"، "سقوط به همراه جارو رو به پایین و با سرعت بالا" و "لحظه اصابت شما به زمین" پیدا کرده (یا در صورت تمایل طراحی کنید) و به اشتراک بذارید. ( 3 امتیاز)
لحظۀ از کار افتادن جارو
لحظۀ سقوط به همراه جارو رو به پایین و با سرعت بالا
لحظۀ اصابت من به زمین


ویرایش شده توسط آرتمیسیا لافکین در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۷ ۱۲:۱۰:۴۰


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ سه شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۹
#42
لطفاً این رو جایگزین معرفی شخصیتم بکنین!
نام: آرتمیسیا
نام خانوادگی: لافکین
تولد: ۱۷۵۴
جنس: زن
خون: خالص
خانواده: لافکین
گروه: هافلپاف
اصالت: بریتانیایی یا ایرلندی
گونه: انسان
ظاهر: موهای خاکستری با پوستی رنگ‌پریده
شخصیت: شخصی مرموز
***
«از دفترچهٔ خاطرات آرتمیسیا لافکین»
هنگامی که من در جزیرهٔ کوچکی در بریتانیا متولد شدم در نزد پدر و مادرم پرورش یافتم.
پدر و مادرم هردو جادوگر بودند.
وقتی به سن ۱۱ سالگی رسیدم به مدرسهٔ هاگوارتز رفتم و در گروه هافلپاف طبقه‌بندی شدم.
سعی می‌کردم درس‌هایم را خوب بخوانم و شخصی مرموز به‌نظر برسم.
و تا سن ۱۸ سالگی در آنجا بودم.
در سن ۴۴ سالگی وزارت سحر و جادو را برعهده گرفتم و همینطور اولین زنی بودم که دفتر اوبرت نوسانی را تأسیس کرد.
من واقعاً به خودم افتخار می‌کنم...
***
«مدت‌ها بعد»
امروز همه به شور و تاب افتاده‌اند... قراره یه افتتاحیه داشته باشیم. الآن گروه همکاری جادویی بین‌المللی (توسط من) تأسیس شده و امروز می‌خواهیم زمین بازی کوییدیچ را افتتاح کنیم. (این واقعاً عالی نیست؟) البته هم بگم که این زمین با سختی‌های زیادی به موفقیت رسید و اگر با مشارکت جناب گروگان استامپ نبود ما به موفقیت نمی‌رسیدیم.
***
«۱۳ سال بعد»
خب دیگه همه‌چیز رو که جمع کردم دیگه چیزی نمونده. به سمت صندلی رفتم و رویش نشستم چه زود گذشت هعی... ولی خب هرکسی جای من بود الآن دیگه باید بازنشسته می‌شد (سال ۱۸۱۱).
***
«سال ۱۸۲۵»
نگاهی به وصیت‌نامه کردم کامل کامل بود چیزی رو از قلم ننداخته بودم.
فکر کنم دیگه دارم نفس‌های آخرم رو می‌کشم. (چه پرروام من ۷۱ سال عمر گرفتم هنوزم شاکی‌ام!!!) یه حسی امروز دارم... حس می‌کنم امشب دیگه بیدار نمی‌شم. (چه بهتر!!!)
***
ای بابا امروزم هیچ اتفاقی نیفتاد.
آخه من تا کی تو آسمون ولو باشم؟؟؟
چرا کسی یه فکری به حال روح سرگردانم نمی‌کنه؟؟؟ (بعله من مردم!!!)
۱۶۵ ساله که گیر افتادم...
همینطور که مثل همیشه ولو بودم و غرغر می‌کردم ناگهان...
نوری ظاهر شد و من رو بلعید...
وقتی چشم باز کردم جلوی یک آینه روی میز بودم.
عجبا من کی اومدم روی میز؟؟؟
به زور کمی چرخیدم و به آینه خیره شدم از چیزی که می‌دیدم نزدیک بود از خوشحالی جیغ بکشم.
من من من تبدیل به...
یک کارت قورباغهٔ شکلات برجسته شده بودم!!!
هورا. (هرچی که باشه از یه روح سرگردان بودن که بهتره!!!)
بالاخره از شر اون موهای خاکستری و پوست رنگ‌پریده رها شدم.
ایول!!!



انجام شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱۱ ۲۰:۱۶:۲۰

در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سوسو می‌زنند... فرزندان هلگا می‌درخشند!
***

شادی رو می‌شه در تاریک‌ترین لحظات هم پیدا کرد، فقط اگه یه نفر یادش باشه که چراغ رو روشن کنه!


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
#43
دستی به سر و صورت و لباس هایم کشیدم و شکلات های چسبیده شده به دماغ و شنلم را کندم.
-اخیش!چه زود گذشت...از اخرین باری که مردم و بعدش وارد کارت قورباغه شکلاتی شدم این اولین باریه که دارم با جسمم در هاگوارتز قدم میزنم.
و سپس دستم را در شنلم کردم و به نامه ای که از طرف یک فرد ناشناس برایم فرستاده شده بود نگریستم و باری دیگر ادرس محل داده شده را خواندم...
سپس نگاهی به در چوبی خاک گرفته و رنگ و رو رفته با چوب های فرسوده که درزهایی بینش بود و گوشه هایش تار عنکبوت چسبیده بود کردم.
در نامه از من خواسته شده بود که سری به خوابگاه مختلط هافلپاف در هاگوارتز بزنم و اگر خوشم امد از کارت قورباغه شکلاتی در بیایم و انجا ماندگار شوم اما با این وضع اینجا مثل اینکه متروکه است و سال هاست که کسی به اینجا نیامده در حالی که این نامه نزدیک یک سال نشده که به دستم رسیده!
بالاخره عزمم را جزم کردم،چمدانم را محکم در دستانم گرفتم و با پنجه پا خیلی ارام به در ضربه زدم...
قژ...
در که باز شد نزدیک بود از تعجب گریه ام بگیرد...
همه کف و دیوار و سقف اتاق را گرد و غبار گرفته بود،شیشه پنجره ها شکسته بود،پرده ها از جایشان کنده شده بودند،فنر تخت خواب ها از جا پریده بود،میز و صندلی ها شکسته بودند،کمدها درب و داغون شده بودند،فرش ها غبارالود بودند،شمعدانی ها زنگ زده بودند،لوستر به یک تار مو اویزان بود،گوشه های دیوار را تار عنکبوت گرفته بود و چندتا خرت و پرت ان وسط ریخته و موش ها میانش وول می خوردند!
با انزجار نگاهی به اطراف کردم...صبر ننموده چوبدستیم را دراورده و تنها با خواندن یه ورد همه جا رو عین یه دسته گل کردم!
-هوف...
وسایلم را چیدم و روی یک صندلی نشستم و چشم به در دوختم...!
هرچند با ورودم کسی نبود تا به من خوشامد بگوید اما اگر احیانا یک هافلپافی دیگر به اینجا بیاید این من خواهم بود که به او خوشامد خواهم گفت!
پس به امید دیدار یک هافلپافی دیگر در این تاپیک...
میدونم رولم بیشتر فضاسازی بود اما با توجه به این که از مدت زمان اخرین پست این تاپیک نزدیک یه سال میگذره سوژه خاصی نداشتم و هدفم از این رول صرفا جهت خاک نگرفتن ای تاپیک مفید و جذاب هافلپافی ها بود.
امیدوارم اگه یه هافلپافی این پست رو میبینه سریعا دست به کار شه و با زدن رول در این تاپیک من و از چشم انتظاری دربیاره...







ویرایش شده توسط آرتمیسیا لافکین در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۹ ۱۶:۴۲:۴۰

در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سوسو می‌زنند... فرزندان هلگا می‌درخشند!
***

شادی رو می‌شه در تاریک‌ترین لحظات هم پیدا کرد، فقط اگه یه نفر یادش باشه که چراغ رو روشن کنه!


پاسخ به: سالن امتحانات
پیام زده شده در: ۱۲:۱۸ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۷
#44
امتحان مراقبت از موجودات جادویی (ترم 22)

1. یه جانوریو فرض کنین که همه معتقدن تخم ارزشمندی داره. علت با ارزش بودن این تخم رو شرح بدین.
لازم نیست اون تخم حتما برای ما ارزشمند باشه!اگه اون تخم برای پدر یا مادرش خیلی ارزشمند باشه یقینا از اون تخم مراقبت های زیادی میکنن و اگه ما اون تخم رو بخواهیم بدست بیاوریم به جان خریدن خطراتی که از مراقبت های زیاد پدر و مادر شامل میشه اون تخم رو برامون ارزشمند میکنه.و باز هم اگه اون تخم جانور کمیاب باشه دیگه اون تخم برامون خیلی خیلی خیلی ارزشمندتر میشه...!!!

2. از کجا می‌شه فرق یه جانور واقعی از جانورنماش رو فهمید؟ می‌تونین فقط یه جانورو در نظر بگیرین و تفاوتش با حالت جانورنماش رو توضیح بدین.
اگر ما بخواهیم مطمئن شویم که جانورنمایی جانور واقعی اش چیست...جانوریکه ما حدس زده ایم را...کار های روزمره اش را در نظر میگیریم و به جانور مورد نظر دستور میدهیم تا آن کار ها را انجام دهد.اگر آن جانور کار های مربوطه را بدون نقص انجام داد یعنی حدس ما درست بوده وگرنه حدس ما اشتباه بوده یا اینکه اصلا جانوری که دیده ایم جانورنما نبوده و جانور واقعی اش بوده.همینطور از اخلاق و مراجعه به کتاب ها(گرفتن راهنمایی)هم میتوان حدس زد.
درکل منظور من درباره این سوال این بود:
*رفتار
*اخلاق
*گرفتن راهنمایی(حالا از هرچیزی مثل کتاب ها و ...)

تکالیف
تکالیف جلسه اول
تکالیف جلسه دوم
تکالیف جلسه سوم
تکالیف جلسه چهارم

امتحان معجون سازی (ترم 22)


1_ استفاده‌ی زیاد از فیلیکس فلیسیس چه عوارضی داره؟
نقل قول:
کسی که این معجون را مصرف میکند، نباید در کارهایی مانند: مسابقات ورزشی، امتحانات و انتخابات شرکت کند. (ش.د.9)

این یه جواب کلی اشه.ولی چون که برای پاسخ دادن به سوالات امتحانات کلاس های عمومی بایست خلاقیت به خرج داد یه جواب دیگه هم براش دارم...
بنظرم استفاده ی خیلی خیلی خیلی زیاد از این معجون برعکس باعث میشه ما بدشانسی بیاریم!
ولی نه از اونجور بد شانسی ها!
مثلا اگه ما از این معجون خیلی خیلی خیلی بخوریم نه تنها نمیتونیم تو امتحان شرکت کنیم بلکه دل پیچه و دل درد و دستشویی و ... همه با هم به سراغمون میاد و باعث میشه به امتحانمون گند بزنیم.
یا اینکه خرابکاری کنیم و ضایع بشیم!
یا شایدم مو های سرمون ریزش پیدا کنه و کچل بشیم!
خلاصه از اینجور اتفاقات.

2_ دو مورد از فایده‌های پاتیل معجون سازی را بیان کنین. استفاده از پاتیل برای معجون سازی جزو فواید حساب نمیشه!
اگه تهش رو سوراخ کنیم میتوانیم ازش به عنوان بلندگو استفاده کنیم.
بجای دوربین هم میشه ازش استفاده کرد.
اگه بشه کمی پشم و مو بهش بیفزاییم فکر کنم کلاه بوقی خوبی بشه .
میشه ازش به عنوان یه لامپ هم استفاده کرد.
همینطور برای موسیقی نواختن.
استفاده کردن به عنوان وسیله ای تزئینی.
استفاده کردن به عنوان تنگ ماهی.
فعلا همینا...
(بلکه دوتاش درست در اومد)

تکالیف
تکالیف جلسه دوم
تکالیف جلسه سوم
تکالیف جلسه چهارم

امتحان پیشگویی (ترم 22)

1. کدوم یکی از روش‌های پیشگویی گفته شده رو میپسندین؟ چرا؟(گوی پیشگویی، تشخیص احتمال بارش چه چیزی از روی ابرها، صورت فلکی)
از نظر من گوی پیشگویی.
*چون همیشه در دسترسه
*استفاده کردن ازش آسونه
*لازم نیست برای استفاده کردن ازش به مکان خاصی بریم
*جمع و جوره و میشه هرجا ازش استفاده کرد
*برای پیشگویی کردن از روش لازم نیست خیلی به مخمون فشار بیاریم

2. در چه مواقعی برای پیشگویی، ما از گوی پیشگویی استفاده میکنیم؟ (4 مورد)
*زمانی که هوا ابری باشه و بارون بیاد
*زمانی که هنگام شب برای پیشگویی از صورت های فلکی شهاب سنگ بیاید
*زمانی که جادوآموزان یا پروفسور فاست برای بیرون رفتن حال نداشته باشند
*زمانی که هیچ چیزی بجز گوی پیشگویی برای پیشگویی کردن نباشد

تکالیف
تکالیف جلسه دوم (پروفسور تورپین)
تکالیف جلسه سوم
تکالیف جلسه چهارم


در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سوسو می‌زنند... فرزندان هلگا می‌درخشند!
***

شادی رو می‌شه در تاریک‌ترین لحظات هم پیدا کرد، فقط اگه یه نفر یادش باشه که چراغ رو روشن کنه!


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۷
#45
1. یه صورت فلکی رو در نظر بگیرین و توضیح بدین که شکل چیه.
ایندفعه تصمیم گرفتم با فشار آوردن به مخم زودتر یه صورت فلکی بیابم.واسه همینم با دقت بیشتری به ستاره ها نگریستم.طولی نکشید که ستاره هایی رو دیدم که یه دایره درست کرده بودن و دقیقا زیر اون یه لایه دایره شکل دیگه بود و زیر اون لایه هم یه لایه دایره شکل دیگه!دور تا دو اون لایه دایره شکل اولی ستاره ها به شکل استوانه بودن و وسط اون لایه دایره شکل اول...ستاره ها یه هلال با سری شبیه به سر کوزه تشکیل داده بودن!

2. نقاشی همون صورت فلکی رو بکشین.
صورت فلکی

3. حالا بر اساس همون صورت فلکی تحلیل کنین که چه اتفاقی قراره بیفته.
با توجه به لایه های دایره شکل ستاره ای و ستاره های استوانه شکلی که دور لایه دایره شکل اول قرار دارن با اون ستاره های هلالی که سری شبیه سر کوزه دارن و وسط اون لایه دایره شکل اول هستن...
احتمالا امروز هلگا یه کیک موزی بززززرگ با شمع برامون درست میکنه!
شکمم داره قار و قور میکنه بهتره خودمو واسه کیک موزی بزرگ با شمع هلگا آماده کنم...!


ویرایش شده توسط آرتمیسیا لافکین در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۲۰ ۲۰:۵۷:۳۵
ویرایش شده توسط آرتمیسیا لافکین در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۲۰ ۲۰:۵۹:۱۶
ویرایش شده توسط آرتمیسیا لافکین در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۲۰ ۲۱:۰۰:۱۹
ویرایش شده توسط آرتمیسیا لافکین در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۲۰ ۲۱:۰۱:۵۷

در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سوسو می‌زنند... فرزندان هلگا می‌درخشند!
***

شادی رو می‌شه در تاریک‌ترین لحظات هم پیدا کرد، فقط اگه یه نفر یادش باشه که چراغ رو روشن کنه!


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۷
#46
١- وقتى خجالت مى كشين چه شكلى مى شين؟ مى تونين عكس بدين يا توصيف كنين. اگه توصيف مى كنين كوتاه باشه.[مثلا رز وقتي خجالت مى كشه، كش مياد و كش مياد و كش مياد و بعد يهويي رها مى شه و ميره تو زمين كه از علت هاى اصلى سوناميه! ]( ٦نمره)
عکس من خجالتی
من اگه خجالت بکشم یه چیزی تو مایه های عکس بالا میشم.
ینی عین چی سرخ میشم و سرمو تا انتهایی ترین نقطه ممکن پایین میندازم و همونجایی که هستم خشک میشم.طوری که حتی هاگرید هم نمیتونه منو از جام تکون بده!مگه این که به هاگرید یه چکش ترکیبی از فولاد و آهن بدین تا با تمام قدرتش بر فرق سرم بکوبه...!اون موقع س که من در زمین فرو میروم و از عرصه ی روزگار محو میشوم...!!!

٢- فكر مى كنين سوال هاى امتحان چى باشن؟ (٣نمره)
اممم...شاید همونطور که پروفسور زلر گفتن از جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آنها جاخالی بیاد.
یا شایدم شرحی از زلزله در هاگوارتز!
و یا بهترین سنگ برای کلکسیون آوار چی میتونه باشه؟
یا اینکه هلگا چگونه آشپزی یاد گرفت و بهترین آشپز هاگوارتز شد!؟
ممکنه هرچیزی باشه...هرچیزی بجز معجون و معجون سازی!!!

٣- كلاس معجون سازى آموزنده، خفن و پر از ويبره بود يا نه؟ (١نمره)
آموزنده که فک نکنم...!ولی خفن و پر ویبره چرا!من اینو از همون روزی که وارد کلاس شدم و سنگا و آوار ها رو دیدم فهمیدم...!!!


ویرایش شده توسط آرتمیسیا لافکین در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۲۰ ۲۰:۵۳:۲۲
ویرایش شده توسط آرتمیسیا لافکین در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۲۰ ۲۱:۴۴:۳۱

در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سوسو می‌زنند... فرزندان هلگا می‌درخشند!
***

شادی رو می‌شه در تاریک‌ترین لحظات هم پیدا کرد، فقط اگه یه نفر یادش باشه که چراغ رو روشن کنه!


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۷
#47
1. بدن چشم‌ورقلمبیده‌ی دماغ‌گنده‌ی دهن‌گشاد رو یا توصیف کنین که چه شکلیه، یا نقاشیشو بکشین. قاعدتا اگه نقاشی می‌کشین کله‌شو هم باید رسم کنین. (3 امتیاز)
این موجود چشم ورقلمبیده ی دماغ گنده ی دهن گشاد همونطور که از اسمش معلومه صورتی با دو چشم ورقلمبیده و دماغی گنده و دهنی گشاد داره و با توجه به وضعیت صورتش میبایست قد کوتاه و چاق باشه با شکمی که رو به جلو اومده به همراه دست و پایی کوتاه.گوشاشم دراز و بلند مثه گوشه فیله و سرشم کچله و هیچ مویی نداره البته بجز چند تار موی ناقابل.برای درک و فهم بیشتر حرفام نقاشیه این موجودو هم کشیدم.
چشم ورقلمبیده ی دماغ گنده ی دهن گشاد

2. چرا لینی رفت تو دهن این جانور؟ (1 امتیاز)
*بخاطر اثبات شجاع بودن پیکسی ها!
*بخاطر محاکمه نشدن توسط جادو آموزانی که اسمشون توی لیست بود!

3. اتفاقاتی که بعد از رفتن لینی به داخل بدن چشم‌ورقلمبیده‌ی دماغ‌گنده‌ی دهن‌گشاد میفته رو توضیح بدین. (3 امتیاز)
بعد از داخل شدن پروفسور وارنر درون دهن موجود...جادو آموزان یه نگاهی بهم میندازند و سکوتی مرگبار کل کلاس را در بر میگیرد.طولی نمیکشد که آن موجود عجیب و غریب باد میکند و به رنگ آبی در می آید و بعد دوباره بادش خالی میشود و به حالت اصلی خود برمیگرد.این عمل بار ها و بار ها انجام میگیرد و سرانجام موجود مذکور میترکد و لکه هایی آبی رو در و دیوار و جادو آموزان می پاچد و در نهایت پروفسور وارنر در مقابل جادو آموزان متعجب و آبی شده خودش را می تکاند و میگوید:
-خو چیه؟دهنش بو بد میداد نمیتونستم تحمل کنم...!
و سپس از کلاس خارج میشود و جادو آموزان را به حال خود رها میکند...

4. ویژگی بارز این جانور به نظرتون چیه؟ چرا؟ (1 امتیاز)
*فوضول
*شکمو
*لاف زن
فوضول بخاطر اینکه چشماش ور قلمبیده اس!اون با چشم های ورقلمیده اش میتواند از سوراخ کلید در ها و ترک های دیوار و یا از زیر در به خانه و زندگی مردم سرک بکشد و فوضولی کند.
شکمو بودن بخاطر دماغ گنده شه!اون با دماغ گنده اش میتواند بوی غذا های خوب را حس کند و مکانش را پیدا کند و مثل جت همه را ببلعد.
لاف زن بودنم بخاطر دهن گشاده شه!اون میتواند با دهن گشاد اش هرچقدر که میخواهد لاف بزند و پز بدهد.

5. توصیفی از محل زندگی چشم‌ورقلمبیده‌ی دماغ‌گنده‌ی دهن‌گشاد با توجه به اونچه که تو سوال 4 گفتین ارائه بدین. (1 امتیاز)
با این ویژگی ها...این موجود احیانا جایش در زباله دانیست!چرا که در آنجا میتواند در زباله ها فوضولی کند و هر چقدر که میخواهد پس مانده غذا ببلعد و با دوستان دیگرش لاف بزند و پز خودش را بدهد!

6. انتقادات و تعریفات و پیشنهاداتتون به این کلاس رو بدون تعارف وارد کنین! (1 امتیاز)
تنها چیزی که میتونم به شما بگم پروفسور وارنر...
شما خیلی سخت گیر و بی رحمین!!!
آخه چطور دلتون میاد با جادو آموزانتون از این کارا بکنین؟؟؟


ویرایش شده توسط آرتمیسیا لافکین در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۲۰ ۱۵:۰۵:۳۱
ویرایش شده توسط آرتمیسیا لافکین در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۲۰ ۲۰:۴۷:۱۶
ویرایش شده توسط آرتمیسیا لافکین در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۲۰ ۲۰:۵۰:۱۳
ویرایش شده توسط آرتمیسیا لافکین در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۲۰ ۲۱:۳۲:۱۸
ویرایش شده توسط آرتمیسیا لافکین در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۲۰ ۲۱:۳۹:۳۵
ویرایش شده توسط آرتمیسیا لافکین در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۲۰ ۲۱:۴۲:۲۶
ویرایش شده توسط آرتمیسیا لافکین در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۲۱ ۱۰:۲۹:۱۹

در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سوسو می‌زنند... فرزندان هلگا می‌درخشند!
***

شادی رو می‌شه در تاریک‌ترین لحظات هم پیدا کرد، فقط اگه یه نفر یادش باشه که چراغ رو روشن کنه!


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ یکشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۷
#48
1. پس از اتمام جلسه سوم توسط پروفسور فاست اونقدر اونجا نشستم و به ابرا نگریستم تا اینکه شب شد(هرچن که شب بود...البته اگه منظور پروفسور فاست از نارنجی بودن ابرا موقع غروب باشه و گرنه که حرفی نیس)اما بازم هیچی به مخم نمیرسید دوباره اونقد نشستم تاصبح شد(نه اینکه صبح شده باشه ها...نه...ینی خورشید طلوع کرد...!)و همه ابرا به رنگ زرد در اومدن اما مخ من هنوز تعطیل بود تا اینکه ابر هلالی ای را دیدم که بالاش یه سری شبیه به سر کوزه داشت اما بازم هیچی یادم نمیومد...بعد از مدتی به طور ناگهانی خون به مغزم هجوم آورد و من فهمیدم قراره از ابرا چی بباره!!!
.

.

.

موز

بعله موز!!!
قراره از ابرا موز بباره!!!

هورااااا!!!

و من با خوشحالی از کشفم به سمت مدرسه هاگوارتز به حرکت درآمدم...!!!
**********
2. چرا که پروفسور فاست از پرتاب کردن لنز به سمت حلق او قصد داشت صدایش را خفه کند تا بیشتر از این ضایع نشود و خب لنز در آن موقع بهترین گزینه بود چرا که اگر وسایلی مانند آبکش...مگس کش و پاره ای از پشه بند را بسمت حلق او پرتاب میکرد باز هم زر زر های جادآموز از سوراخ های آن وسایل میگذشت و اورا بیشتر از قبل ضایع میکرد...!


در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سوسو می‌زنند... فرزندان هلگا می‌درخشند!
***

شادی رو می‌شه در تاریک‌ترین لحظات هم پیدا کرد، فقط اگه یه نفر یادش باشه که چراغ رو روشن کنه!


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ یکشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۷
#49
1. خب اول بهتره راجبه کلاس بگم...بنظرم کلاسی حوصله سر بره واینکه پروفسور زلر شما پروفسوری هستین که یه تختتون کمه و بسی حرص درآر و بیخیالین و هینطور انرژی و فعالیتتون بییییییییش از حده...! همین بر عکس آدمو کلافه میکنه البته اگه راجب به بقیه صدق نکنه رو من که اینجوریه!(با عرض پوزش).
...
اینم بگم که عاشق بنهانی آزمایش کردنم و اگه سر این کار خرابکاری پیش بیاد سر یه بنده خدای دیگه ای میندازم(این عادت از بچگی با من بوده!)
...
شخصی مرموذ به نظر میرسم چرا که دوست دارم چیز میزایی که کشف میکنم رو فقط خودم بدونم و کس دیگه ای راز شو نفهمه(حالا فک نکنین من خود خواهمو اگه اینجور باشه...میکوشمتون!)
...
این موضوع بین خودمون باشه حسودم هستم و اگه به کسی حسودی کنم اون فرده سالم نمونده وگرنه اگه سالم بود که تا حالا از حسادت ترکیده بودم!
...
فعلا همین...
**********
2. ای کیو سان یا ایکیوسان...حلا به جز کچلیش پسر باهوش و خوبیه و همیشه و قتی در حالتی که میشنه و فکر میکنه خیلی باحاله و سر این موضوع خنده ام میگیره!
**********
3. هرچن که این کارا از شما که بعید نیس پروفسور زلر و با نظر گرفتن این موضوع بنظرم لابد بنده خدا اسهال استفراغی چیزی گرفته(گلاب به روتون) و مخش هنگ کرده و با اون وضع الان رو تخت تیمارستانه...!


در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سوسو می‌زنند... فرزندان هلگا می‌درخشند!
***

شادی رو می‌شه در تاریک‌ترین لحظات هم پیدا کرد، فقط اگه یه نفر یادش باشه که چراغ رو روشن کنه!


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ پنجشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۷
#50
1. مادره جونوره همونطور که در تکالیف جلسه دوم نوشته بودم...یه مار غولپیکر با دندونای چن ردیفی تییییییز...خعلی بزرگ و قدرتمند و قطور با چشمای درشت و مخوف.دارای قابلیت جرقه زدن و له کردن هس(کارای دیگه هم از پسش برمیاد اما در اینایی که گفتم ماهر تره!).(درسته که بزرگ شده اما هنوزم همون حساسیت ها و وسواس های قبلی رو داره)هرچن که عصبانی کردنش ریسک بسی بزرگیه اما کاریه که شده و نمیشه کاریش کرد...!
************************************************************************************************
2. با حرف پروفسور وارنر ترس به جونم افتاد(آخه این چه بچه جونوری بود که بم افتاد؟!) خیلی سریع کتاب طلسم های جادویی و باز کردم و مشغول خوندنش شدم...انقدر تو کارم فرو رفته بودم که متوجه پروفسور وارنر که داشت صدام میکرد نشدم تا اینکه با پس گردنی محکمی که خوردم سرم و از رو کتاب برداشتم و حواسمو جمع کلاس کردم...تا نگام به پروفسور افتاد شر شر عرق کردم...آخه از همینجایی که بودم میشد چشمای عصبانی شو ببینم تا اینکه پروفسور وارنر که سعی میکرد عصبانیت شو کنترل کنه رو به من گفت:

پروفسور وارنر:خانم لافکین بار آخرتون باشه وقتی که دارم صداتون میکنم حواستون به من نباشه!!!

از ترس فقط تونستم سرمو تند تند تکون بدم...

پروفسور وارنر:نوبت شما ست که مبارزه کنی!

از روی لیست شماره امو پیدا کردم و بسمت قفسی که اون شماره روش بود حرکت کردم.
از ترس رنگم پریده بود و با پاهایی که میلرزید تقریبا به نزدیکی های قفس رسیده بودم...همین که به نزدیکیش رسیدم درش باز شد و دو چشم مخوف پیدا!همینجور که ویبره میرفتم ماره با او جثه غولپیکر اش خزید و خزید تا بهم رسید.خواست سرش و بهم نزدیک کنه که کمی طول کشید(آخه من جلوش فقط اندازه یه پیکسی و یا شاید کمی بزرگتر بودم!)تا سرش جولو ی صورتم قرار گرفت سریع چوبدستیمو درآوردم و جولو صورت اون گرفتم و گردنم و به پشت خم کردم و چشامو بستم.تند تند طلسم میگفتم(حالا از شانس من تو اون گیری ویری هیچی یادم نمیومد!)یهو چشام از تعجب باز موند!چرا ماره تا الان منو نخورده بود؟؟؟برگشتم و به جلوم نگا کردم...

ای وااااای خاک بر سر شدم...!
...
چوبدستیم درست رفته بود تو یه چشمه اون بنده خدا...!!!

خیلی سریع چوبدستیمو از چشمش در آوردم و پشتم قایم کردم و یه لبخند زیبا زدم...!

آوخ آوخ

ماره چشاشو صورتش قرمز شده بود و از دماغ و گوشش دود میزد بیرون و با نگاه غضبناکش داشت به من نگا میکرد...

از گرماش داشتم ذوب میشدم که...
...
در یک حرکت ناگهانی دم اشو آورد جلو منو گرفت و محکم فشار داد...داشتم له میشدم...سر دم اشو آورد جلو صورتم...هینطور که با تعجب به دمش خیره شده بودم...ناگهان جرقه ای زد و بعد همه جا رو دود گرفت...
...
وقتی چشامو باز کردم خودمو رو زمین با موهای سیخ سیخی که ازش دود میزد بیرون در حالی که تمام بدنم سیاه و کثیف شده بود یافتم هنگامی که یه نگاه به بالا کردم یه جیغ بنفش کشیدم...

ماره چن متر پریده بو هوا و داشت رو من سقوط میکر تا خواستم خودمو از اون مخمصه نجات بدم ماره روم فرود اومد و بقیشو خودتون فرز کنین که چیشد....

و اینگونه بود که من تبدیل به پودر خاکستر شدم...

و در آخرم دیگه شما خودتون باید فهمیده باشین نتیجه مبارزه چی شد!؟
*******************************************************************************************************
پروفسور وارنر این ماره اصن هیچ نقطه ضعفی نداره!اگه حتی از وسط به دو نیمش هم کنیم دوباره ترمیم میشه...
واسه همین نتوستم هینجوری که شما خواستین بنویسم و کمی شبیه رول شد که بازم ببخشید...
اینم بگم که این نوع مارا وقتی به سن خاصی برسن(که خعلی هم طولانی هس...!)میمیرن!!!

************************************************************************************************
3. خب همانگونه که میتونین تو نقاشیم ببینین ماره یه چشمش آسیب دیده و سرش هنگام فرود روی من نمیدونم چی شده ور قلمبیده شده منم که تبدیل به پودر خاکستر شدم که دود ازش بلند میشه و تنها دو چشم ور قلمبیده ازم مونده...!
...
مجروحان پس از پایان مبارزه


ویرایش شده توسط آرتمیسیا لافکین در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۴ ۱۵:۱۰:۳۴
ویرایش شده توسط آرتمیسیا لافکین در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۴ ۱۵:۲۸:۴۲
ویرایش شده توسط آرتمیسیا لافکین در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۴ ۱۵:۲۹:۲۵
ویرایش شده توسط آرتمیسیا لافکین در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۴ ۱۵:۳۵:۵۷
ویرایش شده توسط آرتمیسیا لافکین در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۴ ۱۵:۴۲:۴۷
ویرایش شده توسط آرتمیسیا لافکین در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۴ ۱۵:۴۵:۱۲
ویرایش شده توسط آرتمیسیا لافکین در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۴ ۱۵:۴۹:۰۰
ویرایش شده توسط آرتمیسیا لافکین در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۴ ۱۵:۵۴:۳۵
ویرایش شده توسط آرتمیسیا لافکین در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۵ ۹:۴۸:۳۱
ویرایش شده توسط آرتمیسیا لافکین در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۵ ۱۰:۰۱:۰۰

در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سوسو می‌زنند... فرزندان هلگا می‌درخشند!
***

شادی رو می‌شه در تاریک‌ترین لحظات هم پیدا کرد، فقط اگه یه نفر یادش باشه که چراغ رو روشن کنه!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.