هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۳
#51
مراسم رونمایی از سرود و پیراهن تیم خرس های تنبل با ترانه ای از یضا رزدانی



من از لیتل هنگلتون پَر کشیدم به تیمی که پر از خرس درنده ست
برای مردم هنگلتون هرکس که پوست خرسو پوشیده برنده ست
تنبل یعنی یه تیم خرس داریم تنبل یعنی خیالت تخت باشه
تنبل یعنی تو حق داری ببازی اگه یکوقت شرایط سخت باشه



تو فکر کن لحظه ای بی چیز بمونی تنبل یعنی تو تیمت مورف داری!
تنبل یعنی باید یه رول بزنی اگرچه تمرین و سوژه نداری
اگه زمستان وزارت رو پکونده تو روی خشخاش تنها برگ هستی
تو باید تا تهش تنبل بمونی با اینکه تو گروه مرگ هستی
تو عمق پشم های بی کرانش میتونی چیزهاتو جا بذاری
اگه گشتن از این پوستین شروع شد، کُپ نکن! بهترین جاساز داریییییییییی!


تصویر کوچک شده


من از لیتل هنگلتون پَر کشیدم به تیمی که پر از خرس درنده ست
برای مردم هنگلتون هرکس که پوست خرسو پوشیده برنده ست
تنبل یعنی یه تیم خرس داریم تنبل یعنی خیالت تخت باشه
تنبل یعنی تو حق داری ببازی اگه یکوقت شرایط سخت باشه

تنبل تنبل تنبل تنبل



تو هنوزم توی ساواج هستی! دیوید با پرواز و آزادی باش!
نابینا کن بقیه ی تیمارو! برای آیلین بهترین زاغی باش!
چیز اگه تولید مورفین گانت نباشه، استعمالش اصن اثر نداره.
وقتی الادورا تو تیم باشه، هیچکس از تیم مقابل سر نداره!

من از لیتل هنگلتون پَر کشیدم به تیمی که پر از خرس درنده ست
برای مردم هنگلتون هرکس که پوست خرسو پوشیده برنده ست
تنبل یعنی یه تیم خرس داریم تنبل یعنی خیالت تخت باشه
تنبل یعنی تو حق داری ببازی اگه یکوقت شرایط سخت باشه


پیوست:



jpg  pooste khers.jpg (30.86 KB)
27009_53c7d014ac3d6.jpg 230X300 px


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۶ ۱۷:۱۰:۳۵
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۶ ۱۷:۲۴:۰۱
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۶ ۱۸:۰۲:۰۶


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳
#52
«پیام های بازرگانی»


اولی ها! دومی ها! سومی ها! چهارمی ها! پنجمی ها! ششمی ها! هفتمی ها! سمج ردی ها! به خرس های تنبل بیایید! وزیر سابق را ضایع نکنید! به لیگ کوییدیچ بی اعتنایی نکنید! دهن ما را باز نکنید! ای بابا! بیایید دیگر! وقت تیم دادن دارد تمام می شود! مورفین را بگمن شاد نکنید! نگذارید آن بودلر مخترع بیاید کر کر بخندد که: "تیمم و تیمم! این بود تیمت؟!" به جان خودم نباشد به هورکراکس ارباب؛ اگر نیایید یک طلسمی روی آن کلاه مادرمرده می گذارم که همه را بفرستد توی دخمه ها کنار فیلچ! دیگر خود دانید! ما دیگر حرفی نداریم! خرس های تنبل شما را به دیدن ادامه ی برنامه ها دعوت می کند...



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۴:۰۱ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۳
#53
آگهی جذب بازیکن کوییدیچ


آیا فقط دوست دارید کوییدیچ بازی کنید و قهرمانی در لیگ هدفتان نیست؟
آیا حس و حال هماهنگی های قبل از بازی و تعیین سوژه و نوبت پست زنی و از اینجور سوسول بازی ها را ندارید؟
آیا دوست دارید هر وقت نوبت بازی تیمتان شد فقط بروید و همانجا بداهه پست ارزشی خودتان را بزنید و به بقیه ی کارها هم کاری نداشته باشید؟

عجب بازیکن بیخود خرس تنبلی هستیدها!
ولی خب... عب ندارد... به تیم خرس های تنبل بیایید!

باشگاه فرهنگی-ارزشی خرس های تنبل لیتل هنگلتون وابسته به خانواده ی گونتانا در نظر دارد برای فصل جدید از میان خرس های تنبل جامعه تیم کوییدیچی تشکیل داده و بخت خود را در لیگ قهرمانان جادویی بیازماید.

از علاقه مندان به بازی در این تیم دعوت می شود جغدهای خود را به این آدرس بفرستند.

نکات مهم:

* اگر آنقدر خرس تنبلید که حتی حسش نیست در زمان مسابقه و نوبتتان هم یک پست کوچک زده و برای تیمتان بازی کنید، ضمن لنگ انداختن جلوی شما پیشنهاد می کنیم خودتان اقدام به تشکیل تیم کنید و به تیم ما نیایید! هر چند بعید می دانم حتی حس تیم دادن هم داشته باشید!

* در صورتی که استقبال بیش از حد بود تیم های خرس های تنبل 2 و 3 و... را نیز وارد لیگ خواهیم کرد.

* در صورتی که استقبال کم از حد! بود اینجانب با همان شرایط خرس تنبلی ذکر شده در بالا حاضر به بازی در تیم های بدون بازیکن و با مبلغ قرارداد 35168453943841 تریلیون گالیون می باشم. چک کارمندی هم قبول نمی کنم. نقد! (کارشناس تشخیص طلای لپرکان معتمد اینجانب در هنگام عقد قرارداد صحت سکه ها را بررسی خواهد کرد.)



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱:۲۴ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۳
#54
قدرقدرتا!

از ابراز الطاف همایونی ممنونم.

نقل قول:
فرمودیم.ولی اون نوشته آخرش افتاد کنار عکس.ما هم چون استعداد و تجربه زیادی در گذاشتن عکس نداریم نمی دونستیم چطوری ببریمش زیر عکس.شصت تا اینتر بزنیم می ره پایین ولی ترسیدیم ترکیب پست رو به هم بریزیم.اگه مایل بودین بگین شصت تا اینتر بزنیم!


استعداد و تجربه ی شما در تمامی زمینه ها بی نهایت است ارباب! بسیار هم عالی بود جاش! هورکراکس هاتان بی نهایت!



بگمن!

نقل قول:
اولندش اون هری پاتر ایرانیه که گفتی فک کنم این بود! منم خوندم ولی چیزی یادم نی


نه اون نبود. دیگه رفتم گشتم پیدا کردم برات دیگه! دشمنی ولی خب چیکار کنم که همکاریم دیگه.
اینه!
اینم لینک وطنیش!

نقل قول:
جدا؟ چند صباح باقی مونده؟ ینی رفتنی شدی؟ به زودی دست از سر این سایت و کلاه هاش برمیداری؟ عرصه رو برای حاجیت خالی میکنی؟


نخیر! سوءبرداشت نفرمایید دشمن عزیز! منظورم چند صباح باقیمانده از عمر کلاه گروهبندی بود. چون ظاهرا بنده آفت کلاه های این سایتم. کلاه وزارت که شپلخ شد. این کلاه هم بوی الرحمان می دهد.

نقل قول:
1 گفتی که بسیار با این طرح کودتا حال کردی ولی اگه خاطرت باشه من بعد از وزیر شدن بت پخ دادم و پیشنهاد دادم که بیای علیه من شورش کنی (البته نه در قالب گرفته شدن دسرسی چون من نه مدیر بودم که بتونم با بلاک ایجاد کردن و دسرسی گرفتن و اینا جو ایجاد کنم و نه همچین ایده درخشانی به ذهنم رسیده بود اصلا! در سطح رول ها فقط) که ابتدائا مخالف کردی و دیگه به بحث و شرح و تفصیل نکشید و منم بیخیال این سوژه شدم، آیا به خاطر همین که قضیه حالت جدی تری داشت و این دسرسی گرفتنا تازگی داشت و به قولی سطح قضیه حرفه ای تر بود این بار پذیرفتی و اون بار نه یا دلیل دیگه ای داشت؟


سپاس زوپس را که ترکید و همه ی پیام شخصی ها را نیز با خود ترکاند تا امروز من هر آنچه عشقم می کشد ادعا کنم!
عرض شود که همون موقع هم من جواب دادم و گفتم اگه حس و وقت فعالیت بود که انصراف نمی دادم از انتخابات.
ضمن اینکه در ادامه گفتم اگه شد با ارتشی بزرگ از آزادی خواهان برخواهم گشت و تاج و تخت دیکتاتوری رو سرنگون کرده، پرواز را به ارمغان خواهم آورد که نشد دیگه.
خلاصه که ربطی به سطح کودتا و اینا نداشت. بحث مهمِ حس و حال مطرح بود دشمن عزیز.:دی

نقل قول:
2 آخرین بار کی کتاب هارو خوندی که انقدر به وقایع ریزش مسلطی و بهشون تلمیح میزنی؟! باور کن ماهم زیاد خوندیم ولی بعد این همه سال این همه جزییات یادمون نیست! ماهی زیاد میخوری؟


دقیق یادم نمیاد ولی احتمالا قبل از اومدن کتاب 7.
اینا جزییات نبود که! اصل قضیه بود! اصل مرثیه و مصیبت بود شکست های بی دلیل ولدمورت از هری!
نه، چیژ ژیاد میژنم!

نقل قول:
3 بهمن یا ماربورو؟


تیر! زنده باد تابستان!



آقای مجری!

نقل قول:
خب ببین ما واقعا برای موزه دوست داریم پست‌های قدیمی‌تر که با حال و هوای الان سایت هم جور باشه پیدا کنیم، خلاصه که لینک داری ازشون پخ کن بی زخمت!


اگه مسیرم خورد به گذشته، رو چشم!

نقل قول:
اینکه فعالیت خوابید خب درست میگی ولی خیلی هم مقصر نبودیم. یعنی اون شبی که من اومدم و دیدم چه بلایی سر تدی آوردین، خب موقعیت خنده داری بود، سوژه خوبی هم بود سوپرایزشم جالب بود ولی مشکلش این بود که بعدا هم هماهنگی با ما نشد غیر از سوژه‌ی در جریان بزستان و مسیر بعدیش که قبلا مشخص بود. خب وقتی نه وقتش بود، نه علاقه به وزارت، انجمن رو تعطیل کردیم شاید زودتر از شر کلاه خلاص شم!


من اول یه عذرخواهی بکنم به خاطر اون قسمتی که شما از مصاحبه نقل قول کردین. یه اشکال نوشتار اینه که لحن رو مشخص نمی کنه متاسفانه. من اون خطوط رو کاملا صمیمانه و به شوخی و بدون کمترین گلایه نوشتم ولی الان که دارم می خونم ظاهرش بیش تر گلایه آمیز به نظر میاد تا شوخی.
و خب میشه گفت اینم یکی دیگه از اشکالات کودتا بود که مسئولیتش با خودمه. نه تنها بعد از وزیر شدن تد بلکه شاید حتی قبلش هم باید هماهنگ می کردم که اینکار نشد و حرف شما درسته آقای مجری.

نقل قول:
دوما که با اون نقل قول قبلی که کلا همه چی زیر سوال رفت که


درسته! اون قسمت از مصاحبه رو به این شرح اصلاح می کنم:
جزو اعضاییه که می تونی چشمات رو ببندی و مسئولیت هر جایی رو (با هماهنگی) بدی بهش و مطمئن باشی که بهترین نتیجه رو تحویلت میده.



گریندل!

نقل قول:
میتونی مطمئن باشی که دیگه مرده ی مرده!


اگه منظورت رولینگه... که ظاهرا داره برمی گرده! گزارش هایی از مشاهده علامت شوم در پاترمور شنیده شده!
اما اگه منظورت ولدمورته بدان که هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق! هورکراکس!



بوژبوژی!

نقل قول:
دروغ میگه ملت! نصف دوران طفولیت ما تو گالری گذشته،
ایناها اینم سندش:

نقل قول:
با اینترنت زغال سنگی توی گوگل می زدیم "هری پاتر" و سر از سایت ها و بلاگ های مختلف درمی آوردیم و عکس ها و صفحات رو ذخیره می کردیم


بله. هنوزم میگم. عکس ها و صفحات رو ذخیره می کردیم. جیمز عکس ها رو ذخیره می کرد و من صفحات رو!

نقل قول:
ولی احساس میکنم اونقدر وقت گذاشتی برای وزارتت، که انتظار اعضا رو بالا بردی از ناظر این انجمن. میدونی چی میگم؟ الان دیگه سخته کسی وزیر شه بعد تو و راهتو ادامه نده. وقت نذاره شبانه روز برای جم و جور کردن ایده ها و طرح هایی که نصفه موند.


اولا که من فکر نمی کنم اینجوری باشه ولی اگه کسی اینجوری فکر می کنه لطفا اینجوری فکر نکنه! چون من واقعا هیچ کار عجیب غریبی تو وزارت نکردم و واقعا جز برای موزه برای باقی مسائل وقتی نذاشتم. ضمن اینکه مسئول ایده های موزه و مورخان که نصفه مونده منم نه شما!
هیچ کسی نباید خودش رو متعهد بدونه که اگه وزیر شد حتما باید ایده های مورخان و موزه رو که یکی دیگه شروع کرده اجرا و پیگیری کنه و به اتمام برسونه (که از یک منظر اتمامی هم نداره!) و متقابلا هیچکس هم نباید چنین انتظاری از وزرای آینده داشته باشه.
به هیچ وجه چنین فکری به ذهن علاقه مندان به وزارت نیاد که روح من در عذاب خواهد بود!ای وزرای آینده! اگه علاقه ای به موزه ندارید فقط انجمن وزارت و آزکابان رو بچرخانید و از انجمن موزه فقط و فقط برای آرشیو ستادهای انتخاباتی هر دوره استفاده کنید!
ای کاش اینا به فکرم می رسید و تو همون مصاحبه می گفتم. ای حاضران! به غایبان و آیندگان برسانید این حرفای منو.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: گردش سوم
پیام زده شده در: ۲۲:۵۴ سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۳
#55
خب... بالاخره من هم موفق شدم هر دو فصل رو تموم کنم و تبریک میگم. بسیار خوب بود و ما منتظر سومی هستیم!:دی

چند تا مورد کوچیک هم بود که خیلی مهم نیست ولی شاید به دردتون بخوره دیگه.

یکی اینکه این مالی ویزلی ورژن 2 چرا طرد و تبعید شد بدبخت؟ یعنی به اندازه ی فیلچ هم نبود که بره تو هاگوارتز کلفتی کنه؟:دی چون چیزی که من یادمه اینه که فشفشه ها بالاخره یکم قدرت جادویی داشتن دیگه. اون کتابای آموزشی فیلچ یادتون نیست؟ بالاخره یه سری آموزش های ابتدایی می تونن ببینن و لنگان خرک خویش به مقصد برسانند. البته می تونن با دنیای جادو هم قهر کنن برن با مشنگا زندگی کنن مث قصه شما. خلاصه گفتم که فقط گفته باشم.

بعد اینکه تا نرفتن هاگوارتز پای چندتا از این پیرمرد پیرزنا رو هم به داستان باز کنین بد نیست. مودی، آرتور و مالی، دانگ و خلاصه اونایی که 19 سال پیش بزرگسالان داستان بودن البته اگه اینایی که اسم بردم تو کتبای رولینگ نمردن چون واقعا یادم نمیاد مودی مرد یا زنده موند.:دی

یه مورد هم بود که به جیمز گفتم و اگه تایید کردین اینجا نباید بگم دیگه. افشا میشه داستان.:دی

فعلا همینا دیگه.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۳
#56
سلام

اینم مصاحبه خدمت شما! اوناهاش! زیر عکسه با نام don gauntana.
ارباب! این زیری همون عکسیه که تو مصاحبه گفتم.

ویرایش:
الان متوجه شدم که حجم فایل اول به خاطر PDF یکم زیاد شده. فایل word رو هم جداگانه اضافه کردم که حجمش کمتره.

پیوست:



jpg  agha lordkhane ghajar.JPG (16.72 KB)
27009_53bc06fe271af.jpg 268X295 px
zip don gauntana.zip اندازه: 500.57 KB; تعداد دانلود: 167
zip word.zip اندازه: 81.26 KB; تعداد دانلود: 182


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۷ ۱۸:۵۴:۲۶


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ جمعه ۱۳ تیر ۱۳۹۳
#57
بهترین، خورشید، دستمزد، اتاق، بی هدف، پیر، نویسنده، آخر، جارو، سال نو

سال نو نزدیک بود و دیاگون مثل هر سال مملو از جمعیت.
دامبلدور و مودی نیز از این فرصت استفاده کرده و در حالی که کلاه مکزیکی روی سر گذاشته بودند، کناری ایستاده و شادمانه گیتارهای کوچکشان را می نواختند و می خواندند:

حالا دیگه تو رو داشتن خیاله
دل اسیر آرزو های محاله
غبار پشت شیشه میگه رفتی
ولی هنوز دلم باور نداره


بعضی از عابران دست در جیب کرده و چند ناتی در کلاه پیش پای نوازندگان می انداختند. البته نویسنده ی پیر کتاب "اصول طراحی ایرودینامیک جاروهای پرنده" که از مراسم امضای کتابش به خانه برمی گشت، برایشان یک سیکل انداخت که باعث شد دامبلدور برای لحظاتی از شدت ذوق مرگی کف خون قاطی کرده و رعشه بگیرد.اجرا متوقف شد و دامبلدور بعد از 5 دقیقه با سیلی ها و فریادهای هشیاری مداوم مودی حالش سرجا آمد و اجرا را تا غروب خورشید ادامه دادند.

از قضا روبیوس هاگرید که در همان لحظات بی هدف در دیاگون قدم می زد و از شدت دل ضعفه، دماغ به شیشه ی کبابی ها و اغذیه ها می چسباند نوازندگان قصه ی مارا دید که دارند آخرین سکه ها از دشت آن روز را می شمرند. جلو رفت و...

هاگرید: سلام آقا!
دامبلدور: سلام غول!
- من غول نیستم آقا. نیمه غولم!
- اوه! ببخشید... سلام نیمه غول!
- اممم... سلام... اممم... آقا؟... من 3 روزه هیچی نخوردم و می بینم که شما امروز کاسبیتون خوب بوده. میشه فقط یدونه نون برام بخرین؟
- البته پسرم! من به تو اعتماد دارم!
مودی: چی میگی آلبوس؟! من دستام ورم کرده از بس گیتار زدم. یادت رفته تا یه ماه پیش هفته ای یه نات هم درآمد نداشتیم؟ حالا چرا باید بخش مهمی از درآمدمونو که می تونیم پس انداز روزهای مبادا کنیم به این نیمه غول بدیم؟! گمشو مفت خور! برای پول درآوردن باید کار کنی نه گدایی!
هاگرید: خواهش می کنم آقا! براتون کار می کنم! هر کاری بگین می کنم. فقط خواهش می کنم بهم رحم کنین. من دارم از گشنگی می میرم.
دامبلدور دستی به ریشش کشید و به مودی گفت: می تونیم تو گروه عضوش کنیم الستور. نظرت چیه؟
مودی غرولند کرد: این درآمد برای خودمونم کافی نیست. چی میگی تو؟ بعدشم دستاشو ببین! هر کدومشون اندازه ی در اون سطل آشغاله! با این دستا چجوری می تونه گیتار بزنه؟ اصن گیتار داره؟
هاگرید با عجله جواب داد: اما قربان... من دستمزد نمی خوام. فقط یه اتاق و یه لقمه نون برام کافیه آقایون. ضمن اینکه من از بابای خدابیامرزم ترومپت زدن رو یاد گرفتم. اگه یه ترومپت برام بخرین، قول میدم که بهترین نمایش رو براتون اجرا می کنم.

دامبلدور نگاه معنی داری به مودی کرد. مودی بی تفاوت شانه ای بالا انداخت. دامبلدور لبخندی زد و پرسید: اسمت چیه نیمه غول؟
- روبیوس هاگرید قربان!
- خوش اومدی روبیوس! تو سومین عضو گروه موسیقی محفل ققنوس هستی!

و اینگونه بود که هسته ی اولیه ی محفل ققنوس شکل گرفت.

پیوست:



jpg  mahfel.jpg (44.98 KB)
27009_53b6f97bbed57.jpg 300X152 px



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ سه شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۳
#58
دماغش می خارید. سعی کرد توجهی نکند و بخوابد ولی خیلی می خارید لامصب. چینی به دماغش انداخت ولی فایده نداشت. اوضاع حادتر از آن بود که فکرش را می کرد و بالاخره هه... هه... هه... هپیشتوووووووووووو!

مرگ عطسه ای کرد و چشم هایش را باز کرد و میخکوب سر جایش ماند. 10-20 تا کله بالای سرش کنار هم چفت شده بودند و با چشمانی غضبناک نگاهش می کردند و نوک یک ریش دراز نیز همچنان دماغش را می خاراند.

مرگ خودش را جمع کرد: سلام. چیزی شده؟
دامبلدور یک ابرویش را بالا برد: تو واقعا مرگی؟
- خب معلومه. از صورت جمجمه ای شکل و شنل خفن و داس خونبارم معلوم نیست؟... خب دیگه شوخی بسه بچه ها. من اومدم اینجا که...
- ساکت!

مرگ جفت کرد!
دامبلدور به شدت عصبانی بود: شیاد دروغگو! از همون اول باید حدس می زدم کاسه ای زیر نیم کاسه ست. باید می دونستم همیشه پای یک تام در میان است! زندانیش کن سیریوس! آلیس، مالی و تد! شما اینجا بمونید و مواظب این مرگخوار نابکار باشید. بقیه هم زودتر به مقصد مقر آپارات کنید! اونایی که میترسن خودشونو نصف کنن با پودر پرواز بیان!

مودی گیج شده بود: مرگخوار؟! منظورت چیه دامبلدور؟
- توماس مولر! تو دیگه چرا گل نمی زنی؟!... عه! صدبار گفتم تا دیروقت نشینین پای کوییدیچ! صداش میاد تو اتاق خوابم، رو ناخودآگاهم تاثیر میذاره!... الستور مودی! تو دیگه چرا هشیار مداوم نیستی؟! باید با همون نگاه اول می شناختیش! این روزیه است! چطور رقیب دیرینه ت رو نشناختی؟!

مودی به صورت استخوانی مرگ دقیق شد: اِ اِ اِ! راست میگی آلبوس! رو دست خوردیم! اسمشونبر ما رو اینجا با این مردک سرگرم کرده و خودشون حمله کردن به مقر! عجله کنید! باید بچه ها رو نجات بدیم! هشیاری مداوم!

مرگ:

همان لحظه - خانه ریدل

ایوان روزیه دست از ظرف شستن کشید و انگشت خیسش را کرد توی سوراخ گوش جمجمه ایش و به شدت تکان داد: گوشم سوت می کشه. انگار یکی داره پشت سرم حرف میزنه!
عربده ی لرد از دوردست خانه ی ریدل رشته ی افکارش را پاره کرد: این آب که سرد شد باز! صد بار گفتم وقتی ارباب تو حمومه ظرف نشور ایوان! کروشیو!
-

(نتیجه ی اخلاقی: ارباب قدرقدرت یک جادوگر خیلی قوی و ماهر است که می تواند از حمام طبقه ی سوم خانه ریدل کروشیوی هدایت شونده ای بزند که تا زمان اصابت به هدف از حرکت بازنایستاده و تمام موانع را رد می کند.
برای آنکه افتخار خدمت در رکاب چنین جادوگر یگانه ی تاریخی را پیدا کنید به ارتش سیاه بپیوندید!
روابط عمومی خانه ریدل)


همان لحظات - مقر نگهبانی محفل

اسنیپ: یعنی زنت انقد خنگه واقعا؟
فرانک لانگ باتم: آره بابا! شرط می بندم الان قضیه رو به محفلیا گفته و ضایع شده! اصن یه ذره فکر نمی کنه که خب اگه شرایط واقعا بحرانی باشه من پاترونوس میدم چرا یه ساعت پیامک تایپ کنم؟!


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۰ ۲۳:۳۲:۳۴
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۰ ۲۳:۴۱:۱۹


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ جمعه ۶ تیر ۱۳۹۳
#59
اوه! چه استقبالی! ممنونم!

اما آیا به این موضوع توجه کرده اید که 3 شبانه روز از زمانی که الادورا بلکِ بیش فعال سوالات را گرفته گذشته و وی همچنان مشغول جواب دادن است؟

آیا به این موضوع فکر کرده اید که اگر یک وزیر بازنشسته ای که حرکات آهسته ای هم دارد و از شهر گیگیلی شان است بخواهد سوالات را جواب بدهد چه عواقبی دارد؟

بنده پیشنهاد می دهم با وینسنت کراب مصاحبه کنید و یا با آماندا بروکل هرست یا تام ریدل و یا با آلیس لانگ باتم و... و ضمن تشکر از پیشنهادات شما عزیزان، بدانید که مصاحبه با بنده به هیچ وجه جذاب و خواندنی نخواهد بود و به انگشتان بی توان این ناتوان رحم کنید.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۲۳:۳۳ پنجشنبه ۵ تیر ۱۳۹۳
#60
خانه ی دانگ

در این حین تام ریدل با زرنگی خاصی،بدون این که کورممد ها متوجه شوند، انگشتش را بر روی آرم خود فشار داد و بدین شکل لرد سیاه به همراه جمیع مرگخواران، از ظلمی که بر پدر معنوی جبهه ی سیاه رفته بود مطلع شدند.

خانه ریدل

همه ی مرگخواران نشسته بودند توی هال و هر کی به کاری مشغول؛ یکی خراطی می کرد، پتی گرو بزازی می کرد، بچه ی پتی گرو بازی می کرد، لینی و آیلین جام جهانی کوییدیچ می دیدند و الادورا هم 3-4 روزی بود که سرش لای کاغذ پوستی های مصاحبه با قلم پر تندنویس تد ریموس اسکیتر! گیر کرده بود و صدایش درنمی آمد. فلور و آماندا هم دافنه را قل می دادند ببینند چجوری می شود و فقط زمانی که دافنه به رز خورد و گلدانش را شکست، بلافاصله به بحث در مورد خطرات ایدئولوژیک آموزه های دامبلدور بر نسل جوان هاگوارتز پرداختند و تا زمانی که بگمن با طلسم سکتوم سمپرای رز جانبازی صددرصدی اش را جشن گرفت به بحث مذکور ادامه دادند.

خلاصه همون هر کی به کاری مشغول بود که ناگهان در اتاق خواب لرد به شدت باز شد و لرد سیاه بر آستانه ی در اتاقش در طبقه ی دوم پدیدار گشت: کی جرات کرده علامت شومشو فشار بده؟... ها؟!... مگه تعهدنامه ی مرگخواری؛ جلد 15؛ فصل 34؛ تبصره ی 28 از ماده ی 95 نمیگه که فقط و فقط لرد سیاه حق دارد با فشار دادن علامت شوم مرگخوارانش را احضار کند و برعکسش به هیچ وجه قابل قبول نیست و یک مرگخوار حتی در حال مرگ هم حق ندارد لرد سیاه را احضار کند چون این کار استفاده ی ابزاری از ارباب به حساب آمده و مجازات شدید در پی دارد؟!... ها؟!... صد بار سر همین کار کروشیو نخوردین؟! مالسیبر سر همین کارش آوادا خورد!... مرگخوار باشین یکم!... کدومتون جرات کرد چنین خبطی رو تکرار کنه؟!... چرا ساکتین؟ جواب بدین!

مرگخوارها هاج و واج بودند. بالاخره یکیشان جرات به خرج داد و گفت: ولی ارباب...
- پس خودت بودی ملعون! آواداکداورا!... دم باریک! جنازشو وردار بیار بالا. وقت میان وعده ی نجینیه.

لرد به اتاقش برگشت و پتی گرو هم جنازه ی مرگخوار بخت برگشته را کول کرد که ببرد بریزد تو خیک نجینی!
ملت مرگخوار که همه شبیه علامت تعجب شده بودند به هم نگاه کردند و بالاخره بلاتریکس سکوت را شکست: مگه شما سوزشی حس کردین؟
ملت مرگخوار: نه!
- پس چطور ممکنه؟... یعنی ارباب اشتباه... نه! ارباب هرگز اشتباه نمی کنن. ایوان! حضور غیاب کن ببینم کیا نیستن.

بعد از حضور و غیاب فقط دو نفر بودند که نبودند.

بلا: پدر و دایی ارباب کجان؟
ایوان: مورفین که اونور روستا تو خانه ی گانت هاست. تام ریدل هم رفته برای وزارت ثبت نام کنه.
بلا: هوممممم... کار تام بوده!
ایوان: از کجا فهمیدی؟
بلا: چون مشنگه! ارباب داغ مرگخواری روش نمیزد! کلی گریه زاری کرد و التماس تا بالاخره ارباب به اکراه یه داغ درجه سه رو استخونش کوبید. الانم حتما خودش علامت رو فشار داده و چون قدرت جادویی نداره ما احساسش نکردیم ولی ارباب با ما فرق می کنه.ایشون یک ابرجادوگر قدرتمند و بی نظیره که تاریخ نظیرشون رو ندیده و بی شک نابغه ترین دانش آموز تاریخ هاگوارتز و خوش تیپ ترینشون بوده و الانم که با عمل های زیبایی جدیدشون در کل تاریخ بشریت تکه!

خانه ی گانت ها

مورفین پاترونوس هایش را برای همه ی زیرمجموعه و شرکا و همکارانش فرستاد: بیخود دلتونو صابون نژنین، دوره ی منقل نشینی سه شنبه هاست. اینو فرستادم پاشین بیاین اینجا که بریم دیاگون رو بگیریم. دانگ اراذلشو جمع کرده و وژارتخونه رو آوردن پایین. بهترین فرصته که امپراتوری خانواده ی گانتانا رو از کوچه دیاگون پایه گذاری کنیم و در نهایت دوباره وزارت رو تحت حاکمیت چیژ در بیاریم!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.