هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ شنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۳
#51
- عربـــــــــــــــــاب! عربـــــــــــــاب!

رز ویبره زنان درحالی که کتابچه ای را با خود حمل می کرد، وارد اتاق ولدمورت شد و نفس و ویبره زنان از جایش برخاست و منتظر به اربابش خیره ماند.

- رز، تو هم؟!
- عرباب، دافنه به من انتقال داده. جریان گیاه و همزیستی و اینا،عرباب!
- در آینده کروشیوی نثارت خواهیم کرد ولی چون مثل این که خبر مهمی داری فعلا از کروشیوت چشم پوشی می کنیم.

رز دفترچه ای را که در دستش بود را بلند کرد وگفت:
- عربــــــــــــاب، دفترچه های کنکور اومده!

ولدمورت که قبلااز طریق دافنه اطلاعاتی درباره کنکور داشت، جواب داد:
- از دفترچه ها کپی بگیر و به هر مرگخوار دفترچه ای بده تا نشانی باشد بر بخشش ما!
- عربــــــاب اگه واسه همه بخونم بسه ها! یه صفحه بیش تر نیست!

ولدمورت ریش نداشته اش را در دست گرفت و جواب داد:
- اصلا دستور می دهیم مرگخواران در این جا جمع شده و تو دفترچه کنکور را برایشان بخوانی!

رز در جالی که زیر لب زمزمه می کرد " عجب تدبیری! " از در بیرون رفت.

دقایقی بعد مرگخواران گرداگرد ولدمورت ایستاده بودند. رز از ویبره بودن صدایش کاست و شروع کرد به خواندن:

نقل قول:
دفترچه ی کنکور هاگوارتز
هاگوارتز قادر به آموزش تعداد روزافزون دانش آموزان و والدینشان( ) نیست. به همین علت کنکوری برگزار شده تا تعداد مشخصی از دانش آموزان وارد هاگوارتز شوند و از تحصیلات آن بهره گیرند. هاگوارتز تنها قادر به پذیرش 200 دانش آموز می باشد و مابقی باید در صحراهای هاگوارتز غاز بچرانند. این به این معناست که از هر 12500 دانش آموز 1 دانش آموز قادر به تحصیل در هاگوارتز خواهد بود.

رز نفسی کشید و ادامه داد:

نقل قول:
تبصره ها 1. دانش آموزانی که پدر و مادرانشان در جنگ هاگوارتز شهید و جانباز شده اند، دارای سهمیه می باشند.
زیر تبصره: سهمیه به نوع شهیدیت و درصد جانبازیت بستگی دارد.
2. مناطق محروم دارای سهمیه می باشند.
3. رتبه های برتر جوایز نفیسی دریافت خواهند کرد.

پس از پایان خواندن دفترچه ولدمورت چهره تک تک مرگخوارانش را از نظر گذراند و گفت:
- چند نفر این جا دارای سهمیه می شوند؟

تنها کسی که دست بلند کرد، رز بود.
- رز، از کجا سهمیه میاری؟
- عرباب، بابام در جنگ هاگوارتز صورتش خراش برداشته بود.

ولدمورت سرش را به نشانه تاسف تکان داد. باید فکر دیگری می کردند. تا این جا محفل یک به هیچ جلو بود.




تصویر کوچک شده


پاسخ به: نوزده سال بعد
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۳
#52
نقل قول:
فاج، وزیر جادوگری، به طور مرموزی هر روز شادابی گذشتش رو کسب می کنه. مرگخواران به قصد احاطه کردن فاج با افراد خود در وزارتخانه و دسترسی به راز او، دخترش رو دزدیدند. تد ریموس لوپین هر شب کابوس هایی از ملاقات با مردگان مختلف مخصوصا، فینیاس نایجلوس می بینه. فینیاس، از طریق تابلو اش در عمارت مالفوی، از نقشه مرگخواران با خبره. تدی تابلوی او را به زیرزمین می بره تا از کابوس هاش جلوگیری کنه. پرفسور مک گونگال نیز برای سردراوردن از کار های جیمز و تدی، کلاوس را به خانه آن ها فرستاده. جیمز و تدی و کلاوس پس از جریاناتی تصمیم می گیرند به وزارتخانه برند و کلاوس حدس میزنه مرگخوارها دنبال طاق سنگی باشند. این سه نفر در آسانسور با آیلین مواجه می شوند که قصد امضای حکم ورود کسی رو داره و سه پسر محفلی تصمیم می گیرند سر از کارش دربیارند و آیلین مطمئنه که نقشه ی لرد سیاه پیشرفته تر از اونه که کل محفل هم بتونه نابودش کنه.


آیلین با حالتی عصبی پرهای زاغی را که روی دستش جاخوش کرده بود، نوازش می کرد و هر از چند گاهی فاج را که با آشفتگی دستور تخلیه وزارت خانه را می داد، از نظر می گذراند.

پس از چند دقیقه فاج با پریشانی خود را به او رساند و نفس نفس زنان گفت:
- تموم شد. خالی شد.

آیلین سرش را به نشانه فهمیدن تکان داد و با حرکتی زاغ را از روی دستش پراند و با نوک انگشتانش جایی از دست چپش را لمس کرد. زاغ بالای سرش پرواز می کرد. شاید آن موجود نیز از نقشه ی سیاه تر از بال هایش خبر داشت.

طولی نکشید که صدای آپارات در گوش آیلین پیچید.فاج هرطرف را که نگاه می کرد، چهره ی مرگخواری در مقابلش نمایان می شد. مرگخواران پس از آپارات پوزخندی به فاج می زدند و به آیلین که با لبخندی که نشان از موفقیتش داشت در وسط حلقه ی مرگخواران ایستاده بود، خیره می شدند. کم کم زمزمه ای در میان مرگخواران سر گرفت. لحظه ای که نوزده سال منتظرش بودند، در شرف وقوع بود.

آیلین زمزمه ی مرگخواران را خاتمه بخشید:
- دوستان بهتر نیست اول نقشمون رو اجرا کنیم؟ در ضمن سه تا مهمون داریم که امیدوارم به موقع بتونیم ازشون پذیرایی کنیم!

لوسیوس مالفوی قدمی به جلو برداشت و با اشاره به فاج گفت:
- خوبه که آقای وزیر راهنمامون باشه.

فاج با چهره ای عاری از احساس راه را نشان داد و بی توجه به خنده های مرگخواران به راه افتاد.


ویرایش شده توسط آليس لانگ باتم در تاریخ ۱۳۹۳/۱/۲۱ ۱۵:۳۷:۰۴
ویرایش شده توسط آليس لانگ باتم در تاریخ ۱۳۹۳/۱/۲۱ ۱۵:۳۸:۳۱
ویرایش شده توسط آليس لانگ باتم در تاریخ ۱۳۹۳/۱/۲۲ ۱۵:۱۲:۴۰


تصویر کوچک شده


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ سه شنبه ۵ فروردین ۱۳۹۳
#53
سلام بر مدیران!

غرض از مزاحمت اینه! این بخش همکاری افتاده پایین صفخه هیچ کس نمی بینه.
هیچی همین!

LED ، 1366x768 ، اینچ 14


ویرایش شده توسط آليس لانگ باتم در تاریخ ۱۳۹۳/۱/۵ ۲۰:۱۴:۴۲


تصویر کوچک شده


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱۲:۱۹ سه شنبه ۵ فروردین ۱۳۹۳
#54
ولدک خودم سامبلی بلیکم ولدک خودم بزبزقندی

ولدک خودم چرا نمی خندی؟

ولدک خودم سرتو بالا کن ولدک خودم منو نگا کن

ولدک خودم لطفی به ما کن


- بچه ها، از اول!
- ولدک خودم سامبلی بلیکم ولدک خودم...
- فرزندان روشنایی، عزیزان من! تام رو راحت بزارید.
- پروف! ولدک غمبرک زده!

دامبلدور ردای بنفشش را روی زمین به دنبال خودش کشان، روی صندلی کنار باغچه نشست. نگاهی به وضعیت آشفته فرزندان روشنایی انداخت و گفت:
- از کی اینجوری شد فرزندانم؟

جیمز دهانش را برای پاسخ دادن باز کرد اما...
- ینمستیبزاتنیحخظهبیاریذتشسنحجمختسلاییجحخهعغفقثصشضظسطیزبلاتنم

دامبلدور آهی از سر افسوس کشید و گفت:
- تک تک فرزندانم!
- من می گم!
- نخیر، من!
- من!
- من!

نگاهی به محفلی هایی که دورتادورش را محاصره کرده بودند انداخت و از ویولت خواست توضیح بدهد:
- ما نمی دونیم، آلیس میدونه!
- آلیس داره باغچه رو شخم میزنه.

در همان لحظه آلیس از باغچه بیرون آمد و دستی به پیشانیش کشید و مایتابه اش را در جیبش گذاشت و نگاهی به محفلی هایی که هاج و واج نگاهش می کردند، انداخت و گفت:
-
- این چه قیافیه؟!
- چه قیافه ای! مگه شلوار گل گلی با کلاه تابستونی و بلوز پشمی و هدفون برقی( محض قافیه)به هم نمی یاد؟
- آلیس باید بره سنت مانگو!
- این حرفارو ول کنید فرزندانم، چه بلایی سر تام اومده؟

آلیس نگاهی به تام ولدمورت کرد و گفت:
- خوب، داشتیم باهم باغچه رو شخم میزدیم، من پام رفت رو یه کرم له شد! حالا از صبح داره غصه خانواده ی کرمه رو می خوره، میگه « کی خرج بچه هاشو بده؟ پول دانشگاه آزاد پسر بزرگه از کجا بیاد؟ »

سپس به سمت ولدمورت رفت و روی دوزانو کنارش نشست. دستش را در جیب بلوز بافتنی اش کرد و گفت:
- بیا ولدک، خانواده کرمه رو آوردم نگه داریم!
محفلی ها:
- مری می خوردشون!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: ویلای صدفی
پیام زده شده در: ۱۱:۰۷ یکشنبه ۳ فروردین ۱۳۹۳
#55
- پاشو وایستا!

ضربه ای که به پهلوی دخترک زد، باعث بلندشدن ناله ی دختر شد. پلک هایش می لرزیدند، قطرات اشکِ پشت پلک هایش آماده سرازیر شدن بود، حس می کرد چشم هایش از حدقه بیرون زده اند و سرش درحال ترکیدن است. دست هایش را روی زمین فشار داد اما دست هایش قدرت تحمل وزنش را نداشتند و با صورت به زمین خورد. مزه ی خون را در دهانش حس کرد و صورتش را درهم کشید.

چیزی در کنارش به زمین خورد. منتظر خوردن ضربه ای دیگر به پهلویش و یا حتی کشیده شدن مویش بود، اما اتفاقی نیفتاد.

- اگه یه کروشیو دیگه دلت نمی خواد، پاشو چوبدستیتو بردار و گورتو گم کن!

سرش را بلند کرد و چوبدستی اش را در چند سانتی چشمانش یافت. دستش را دراز کرد و چوبدستی را در میان انگشتانش گرفت و چند لحظه به آن خیره ماند. چوبدستی را در دستش فشرد.

- می تونی با این بلاتریکس رو از بین ببری!

قلبش به او نهیب می زد که چوبدستی را بلند کند و بدترین طلسمی را که به ذهنش می رسد را روی بلاتریکس اجرا کند اما عقلش...

خودش را چندمتر روی زمین کشید و از مرگخوارها فاصله گرفت. چشم از پوزخند وحشتناک بلاتریکس برنمی داشت. اصلا از این وضعیت خوشش نمیامد. حس کرد دست هایش جان گرفته اند و بالاخره می تواند روی پاهایش بایستد. چرخید و چشمانش با چشمان دوستانش که از پشت پنجره ی ویلا به او خیره شده بودند، یکی شد. بعد از مدت ها لبخندی روی لبش نشست و قدمی به سوی ویلا برداشت. باورش نمی شد که مرگخوارها رهایش کرده اند. با شناختی که از آن ها داشت...

- کروشیو!

قلبش در سینه فروریخت. وقتی روی زمین افتاده بود و از درد به خود می پیچید، در ویلا که با شدت باز شد و دوستانش که تک تک بیرون آمدند و طلسم های رنگارنگی که از بالای سرش می گذشتند، آخرین صحنه ای بود که از جلوی چشمانش گذشت.



تصویر کوچک شده


پاسخ به: نوزده سال بعد
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۲
#56
اگر از دور به آن پیرمرد ریزنقش نگاه می کردید، تفاوتی میان او و سایر پیرمردها قائل نمی شدید اما اگر کمی دقت می کردید، چیز عجیبی در رفتار پیرمرد دیده می شد. مرد کوچک اندام یکسره اطرافش را می پایید و زیرلب چیزهایی را زمزمه می کرد، حتی گاهی خنده ای زیرلبی می کرد.

- جیمز، کلاوس! کدومتونید؟ آخ..نکنین بابا، الان تابلو میشیم ها! رسیدیم بچه ها، جون من ساکت باشید.

مرد در باجه ی تلفنی را باز کرد و کمی منتظر شد و سپس خودش داخل باجه شد و در را پشت سرش بست. کمی با تلفن ور رفت و لحظاتی بعد، دیگر آن جا نبود.

داخل وزارتخونه

- بچه ها! شما رو به مرلین صداتون درنیاد. از پشت منم جم نخورید.

جیمز و کلاوس زیر شنل دیگر فرصت اذیت کردن تدی را نداشتند و همه حواسشان پی رد شدن از بین جادوگرها و ساحره هایی بود که با سرعت از کنارشان می گذشتند . تدی نگران گم کردن جیمز و کلاوس بود و دو نفر دیگر نگران گم کردن تدی.

تدی با حداکثر سرعتی که می توانست خود را به آسانسورها رساند و به در بسته آن ها تکیه داد و منتظر رسیدن جیمز و کلاوس بود. ضربه ای که به پهلویش خورد، نفس حبس شده اش را آزاد کرد. لحظه ای فکر کرده بود جیمز و کلاوس در میان جمعیت گیر افتاده اند.

کلاوس زیر گوش تدی زمزمه کرد:
- تدی، بزن آسانسور بیاد. هرچه زودتر لطفا! من دارم له میشم!

تدی ناخودآگاه چرخید و به جایی که حدس می زد دو نفر زیر شنل باشند، نگریست. با فاصله کمی از تدی، مرد درشت اندامی ایستاده بود و با بیقراری دست هایش را باز و بسته می کرد. هرلحظه فشار دست جیمز بیش تر می شد.

همان لحظه در آسانسور باز شد و تدی تعادل خود را از دست داد و وارد آسانسور شد. جیمز و کلاوس نیز پشت سر او داخل شدند. تدی فورا سرش را بلند کرد تا از بودن جیمز و کلاوس مطمئن شود اما چیزی که دید مانع از به زبان آوردن حرفش شد. در عوض حرف دیگری را جایگزین قبلی کرد.

- سلام آقای فاج. خوب هستین؟



تصویر کوچک شده


پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۲
#57
نتایج ترین های گریفیندور (آبان و آذر 92)

بهترين نويسنده:

جیمز سیریوس پاتر

فعال ترين عضو:

لارتن کرپسلی

بهترين عضو تازه وارد:

رون ویزلی

نتیجه

ترین های شهریور و مهر برگزار نشد.



تصویر کوچک شده


پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۲
#58
نتایج ترین های گریفیندور (تیر و مرداد 92) - بیست و نهمین دوره

بهترين نويسنده:

جیمز سیریوس پاتر

فعال ترين عضو:

گودریک گریفیندور

بهترين عضو تازه وارد:

الستور مودی

نتیجه

ویرایش ناظر: n امین دوره اضافه شد.


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۰ ۱۴:۱۳:۳۳


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۲
#59
احتمالا بیست و پنجمین دوره ترین های گریفیندور (زمستان 90)

بهترين نويسنده:

جسیکا پاتر

فعال ترين عضو:

جینی ویزلی

بهترين عضو تازه وارد:

جینی ویزلی

نتیجه



تصویر کوچک شده


پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۱۱:۰۱ سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۲
#60
احتمالا بیست و چهارمین دوره ترین های گریفیندور (پاییز 90)

بهترين نويسنده:

جسیکا پاتر

فعال ترين عضو:

گودریک گریفنیدور

بهترين عضو تازه وارد:

فرد ویزلی

نتیجه



تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.