- عربـــــــــــــــــاب! عربـــــــــــــاب!
رز ویبره زنان درحالی که کتابچه ای را با خود حمل می کرد، وارد اتاق ولدمورت شد و نفس و ویبره زنان از جایش برخاست و منتظر به اربابش خیره ماند.
- رز، تو هم؟!
- عرباب، دافنه به من انتقال داده. جریان گیاه و همزیستی و اینا،عرباب!
- در آینده کروشیوی نثارت خواهیم کرد ولی چون مثل این که خبر مهمی داری فعلا از کروشیوت چشم پوشی می کنیم.
رز دفترچه ای را که در دستش بود را بلند کرد وگفت:
- عربــــــــــــاب، دفترچه های کنکور اومده!
ولدمورت که قبلااز طریق دافنه اطلاعاتی درباره کنکور داشت، جواب داد:
- از دفترچه ها کپی بگیر و به هر مرگخوار دفترچه ای بده تا نشانی باشد بر بخشش ما!
- عربــــــاب اگه واسه همه بخونم بسه ها! یه صفحه بیش تر نیست!
ولدمورت ریش نداشته اش را در دست گرفت و جواب داد:
- اصلا دستور می دهیم مرگخواران در این جا جمع شده و تو دفترچه کنکور را برایشان بخوانی!
رز در جالی که زیر لب زمزمه می کرد " عجب تدبیری! " از در بیرون رفت.
دقایقی بعد مرگخواران گرداگرد ولدمورت ایستاده بودند. رز از ویبره بودن صدایش کاست و شروع کرد به خواندن:
نقل قول:
دفترچه ی کنکور هاگوارتز
هاگوارتز قادر به آموزش تعداد روزافزون دانش آموزان و والدینشان( ) نیست. به همین علت کنکوری برگزار شده تا تعداد مشخصی از دانش آموزان وارد هاگوارتز شوند و از تحصیلات آن بهره گیرند. هاگوارتز تنها قادر به پذیرش 200 دانش آموز می باشد و مابقی باید در صحراهای هاگوارتز غاز بچرانند. این به این معناست که از هر 12500 دانش آموز 1 دانش آموز قادر به تحصیل در هاگوارتز خواهد بود.
رز نفسی کشید و ادامه داد:
نقل قول:
تبصره ها 1. دانش آموزانی که پدر و مادرانشان در جنگ هاگوارتز شهید و جانباز شده اند، دارای سهمیه می باشند.
زیر تبصره: سهمیه به نوع شهیدیت و درصد جانبازیت بستگی دارد.
2. مناطق محروم دارای سهمیه می باشند.
3. رتبه های برتر جوایز نفیسی دریافت خواهند کرد.
پس از پایان خواندن دفترچه ولدمورت چهره تک تک مرگخوارانش را از نظر گذراند و گفت:
- چند نفر این جا دارای سهمیه می شوند؟
تنها کسی که دست بلند کرد، رز بود.
- رز، از کجا سهمیه میاری؟
- عرباب، بابام در جنگ هاگوارتز صورتش خراش برداشته بود.
ولدمورت سرش را به نشانه تاسف تکان داد. باید فکر دیگری می کردند. تا این جا محفل یک به هیچ جلو بود.