هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ارتباط با ناظرين مطالب اشتراکي
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۴
#51
سلام

گلرت عزیز، درمورد پاک کردن که خب شما صد در صد از من وارد ترى، پستى که بى ربط نباشه نمى شه حذف کرد. پستى که دارى بهش اشاره مى کنى اشتباه شده مطمئنا. اما من بقیه ى پست هاى آخر تايپک مورد نظر رو بررسی کردم و مشکلى درش نبود. درواقع خوبی اين تايپک به اينه که افراد اون چيزى که مدنظر ماست رو نمى فرستن و ما هم مجبوريم با همون ها جمله بسازيم. حالا من دلم مى خواد در برابر سوال" چه کسى؟" بگم" کرگدن همسایه". كسي نمي تونه چيزى بگه. اگه احیانا پستى اشتباه ارسال شد شما روند قبل رو ادامه بديد.. البته فقط درصورتى که اشتباه باشه بعد من زير پست ويرايش مى زنم.

با اين حال قبل از آپ ست شدن شما من رسيدگى کرده و پست آخر رو مى زنم.

مشكل ديگه؟

موفق باشید.


ویرایش شده توسط فلورانسو در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۲۲ ۱۸:۳۹:۱۹

تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ پنجشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۴
#52
محفل ققنوس

درحالى که گراوپ با فريادهاى" گراوپ هرمی خواست.. اگر به گراوپ هرمی نداد همه رو تبدیل به هرمی کرد!" به اين سو و آن سو مى دويد، دامبلدور چاره اى انديشيد. ريش بلندش را در دستش جمع کرد، چند بار دور سر چرخاند و بعد مثل گاوچرانى که بخواهد گوساله اى بگيرد آن را به سمت گراوپ پرتاب کرد. البته گراوپ کمى از گوساله درشت تر و بيشتر اندازه ى گاو است و در مقابل ريش مقاومت مى کرد اما در نهایت ريش دامبلدور پيروز شد و گراوپ، دست و پا بسته افتاد کف اتاق.

دامبلدور دستانش را باز کرد و درحالى که سعى داشت گراوپ را در آغوشش جاى دهد گفت:
- فرزندم چطوره تو از دهن سيريوس حرف بکشى بيرون. هرى هرجا باشه اون مو وزوزى هم اون اطرافه.
- گراوپ حرف از دهن سيريوس کشيد.. گراوپ حال سيريوس گرفت.. گراوپ سيريوس را با گوش کوب له کرد.. گراوپ هرمی خواست.

اتاق بازداشت سيريوس

اتاق تاريك را تک چراغ متحرک بالاى سر سيريوس روشن کرده بود. ايل ويزلى ها به همراه دامبلدور از گوشه ى اتاق تماشاگر صحنه بودند. گراوپ چراغ را با دستانش گرفت و مستقیم نورش را فرو کرد در چشم سيريوس.
- گراوپ هرمی خواست.. هرمی کجاست.. اگر به گراوپ هرمی نداد تو را هرمی کرد.

سيريوس آن چشمان زيبايش که همه مى گفتند سگ دارد را به پرفسور دوخت.
- پرفسور جونم.. ريش قشنگ.. ابرو کمند..من تا همین چند وقت پيش محفلى بودم. شما هنوز تو خونه ى من اقامت داريد نامردا.
سيريوس ما كه با تو كاري نداريم.. فقط بگو هرى پسرم..كجاست. ما هري پسرم رو مي خوايم.
- گراوپ هرمی خواست.

بازداشتگاه وزارت خانه

- ما داشتيم با بچه هاى محفل توپ بازی مى کرديم، سوآرز و رونالدو و مسعود اوزيل هم بازيکنان مهمان بودن. من بروبيايى داشتم واسه خودم تو فوتبال. بعد يه هو همه جا تاريک شد.. نگو من رو کرده بودن تو گونى. مي دوني" ممد" از بس مشهورم.

ممد سرباز جوان وزارت خانه مقابل هرى نشسته و درد و دل هايش را گوش مى داد.
-اوخى..چه غمناك..ففففف..فففف. ( افکت فين کردن)

هرى مى خواست تازه خاطره ى شکست عشقی و تمرین هاي ساخت سپر مدافع با چوچانگ را تعریف کند که پرنس و سيوروس و جيگرشان وارد شدند. گویا نقشه ى پرنس همین بوده.
سيوروس: جيگر چراغ ها رو خاموش کن!
جيگر: چرا؟
- پرنس: فضا فضاى درده.
ملت:

خلاصه چراغ ها را خاموش کردند که از هرى حرف بکشند.


تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۲۳:۲۰ چهارشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۴
#53
سکوت سالن را فقط صداى" تق تق" کفش هاى سياه و واکس خورده ى سيوروس اسنيپ مى شکست. با اينکه سيوروس تنها مراقب امتحان عمومى بود اما کسى جرأت سر بلند کردن نداشت. بعضی ها فکر مى کردند که سيوروس در پشت سرش هم چشم دارد اما به همان اندازه هم معتقد بودند که امتحان بدون تقلب اصلا امتحان نيست حالا حتى اگر مراقبش مرد کله چرب باشد.

- فلو! پيس پيس.. هى فلو!

فلورانسو غرق سوالات شده بود. داشت با خود فکر مى کرد که الان فقط يک جفت فرد و جرج لازم است تا امتحان را بهم بریزند اما صداى پرفسور در گوشش پيچيد: عشق و محبت..صلح و صفا فرزندم!" که صداى دختر باعث خط رو خط شدن تماس آنلاين با پرفسور شد وتوجه فلورانسو را جلب کرد. موهاى سياهش را ريخت جلوى چشمانش و به سمت دختر بازگشت.
- ها؟
- سوال سه!

فلورانسو نگاهى به سوال کرد" به نظر شما اگر شاخدم مجارستانى شاخ بزند چه بايد کرد؟" و بعد جوابى که نوشته بود را براى دختر خواند.
- نظر خاصى ندارم.
- چى؟ جواب سوال رو بگو!
- جواب سوال رو گفتم. نظرم رو خواسته و من نظرى ندارم.
- ديوونه.

و بعد دستى روى شانه ى فلورانسو نشست. مثل وقتی که در حال دزدیدن خوراکى سر يخچال مچتان را بگيرند.
- به نظر من هم هر دو ديوانه هستید دوشیزه هاى عزیز.. چون دوشیزه لاکرتيا و فلورانسو همين حالا مى ريد بيرون.

پس اسمش لاکرتيا بود. لاکرتيا سریع وسايلش را جمع کرد، چشمان معصوم و گربه اى اش را به چشمان بى احساس سيوروس دوخت و گفت:
- پرفسور همش تقصیر من بود.. لطفا!

فریاد اسنيپ در سالن پيچيد.
- هر دو بيرون!

راهرو_ بيرون سالن امتحان

فلورانسو و لاکرتيا، روى زمین نشسته و پاهايشان را دراز کرده بودند. دو فرد کاملا متفاوت از هم. لاکرتيا مشخص بود که کوچکتر است اما فلورانسوى بزرگتر هم بهتر از او رفتار نمى کرد. راهرو هم چندان فرقى با سالن نداشت، ساکت و آرام.

- حالا واقعا واسه شاخ زدن شاخدم نظر خاااصى نداشتى؟

- چرا اتفاقا مى خواستم بنویسم اگه شاخ زد شما گاز بگيريد اما چون محفلى بودم از اين جواب صرف نظر کردم.

حالا تقلب هميشه نمره ي كامل يا صفر نمياره.. گاهى دوستاى خوب هم پيدا ميشه.


تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: باجه تلفن وزارتخانه (ارتباط با مسئولان)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ چهارشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۴
#54
تصویر کوچک شده


داشتيم جلو محفل توپ بازى مى کرديم، هرى افتاد اينجا لطفا هري مون رو پس بديد.


وزیر بلک: دفعه بعد بیفته اینور پارش می کنیم


ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۲۱ ۱۳:۴۰:۲۵

تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۳:۱۴ چهارشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۴
#55
فلش بک به چند روز قبل تر از پست قبلى_ خانه ى ريدل

خيلى خوبه که آدم بدونه کى قراره بميره اما خيلى بده آدم بدونه قراره بميره اما ندونه کى.. الان؟ دو دقيقه ديگه؟ کى؟ آيا ممکنه حتى وقت نکنه چشماشو ببنده؟ يا نکنه که توى دستشويى بميره.. توى يک عالمه کثيفى.

الادورا بلک دختر مغرورى که کسى نمى تونست بهش زور بگه و هيچ وقت هم به مرگ فکر نکرد و حالا که همه داشتند مى مردند وانمود مى کرد که بيخياله اما مرگه ديگه.. ناخودآگاه ترس هم مياره. توى اتاق کارش يعنى اتاق مخصوص گردن زدن جن هاى بخت برگشته، نشسته بود. روى همان مبل چرم و زرشکى رنگ هميشگى و تبرش هم با اقتدار پشت سرش به ديوار نصب شده بود. چشمانش مدام به سر جن ها مى افتاد.. نکند قرار است به دست جن ها کشته شود.. هرگز! حاضر بود با خفت خودکشى کند اما به دست جن نميرد.

دختر آرامى نبود اگر بود روز خواستگارى آرام مى نشست و خواستگار را با گرفتن چوبدستى اش نمى پراند البته اين يک راز است چون الادورا به همه گفته بود که جن خانگى شان مانع مزدوج شدنش بوده است. او دوست نداشت کسى بفهمد که خيلى هم مثل اصیل ها رفتار نمى کند. دختر آرامى نبود، عصبانی که مى شد بسیار غيراصيلانه پاهایش را زمین مى کوبيد و دور از چشم همه گريه مى کرد. حالا عصبانی بود.. مى ترسید.. براى اولین بار از مرگى که نمى دانست چطور قرار است بيايد مى ترسید.

همانطور که نشسته بود شروع کرد به کوبيدن پایش به زمین و بعد آرام آرام روى مبل به حالت مسخره اى تکان تکان مى خورد. محکم به عقب رفت، به مبل تکيه داد و" هووووف" بلندى گفت.

تق

و خون الادورا به ديوار پاشيد، ديوارى که خون ده ها جن به آن پاشیده بود. تبرش که به ديوار نصب بود محکم روى گردنش فرود آمد بود. به هر حال" الا که جن مى گرفتى همه عمر، ديدى که چگونه تبر افتاد رو گردنت؟!".


تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۴
#56
هوا گرم بود، خيلى خيلى گرم. صداى نعره ى پدرى که پسرش را سرزنش مى کرد، از دور به گوش مى رسید.
- اون کولر رو خاموش کن اصغغغغغر!

باد گرمى مى وزيد. خيابان ها خلوت بود. در اين سراى بى کسى کسى در خيابان به در کسى نمى زد و در نمى رفت. پرنده هم پر نمى زد. باد، کاغذى را از روى زمین پرواز داد و محکم به شيشه ى يکى از مغازه ها کوبيد. آن کاغذ يک روزنامه بود. عکس هرى پاتر روى آن ديده مى شد که از ميله هاى زندان گرفته و مثل سيريوس بلک در فيلم سوم ديوانه وار تقلا مى کرد. صداى ناصر ممدوح از دور به گوش رسید که روزنامه را مى خواند.

هرى پاتردستگير شد!
ملت شریف جادوگر و ساحره، آگاه باشيد که هرى پسر جيمز و ليلى پاتر کاملا ناجوانمردانه دستگیر شد. جالب اينجاست که بيشتر وکلاى اين زندانى مرگخوار بوده و کاملا آشکارا اعلام کردند که قصد نابودى وى را دارند. هرى پاتر بى پناه در مقابل ديوانه سازها ديگر خاطره ى شادى ندارد.آن بدبخت تنها خاطره ى خوشش پيروزى در کوييديچ بود که آن هم در اين دوره باختند.

ملت شریف مواظب باشيد! وقتی هرى پاتر قهرمان، امروز با کمک دست هاى پشت پرده دستگیر شد، شاید نفر بعدى يکى از شما باشيد. وقتی وزارت خانه پر از مرگخوار باشد همين مى شود.

اى ملت قيام کنید علیه اين دولت ديکتاتورى. شما آزاد هستید. هرى پاتر قهرمان شماست. کله زخمى در دنیا زياد است اما کله زخمی اى که شما را از دست ولدمورت نجات دهد فقط يکى است. اگر دست به کار نشويد، همه ى شما شام نجينى خواهيد شد و شاید شما را مجبور کنند که موهايتان را از ته بتراشيد و بعد دستتان را داغ مي كنند و مي شويد مرگخوار. مرگ خوردن ندارد. بياييد..

صداى ناصرممدوح با افتادن روزنامه به روى زمین قطع مى شود.


تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۸ شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۴
#57
كانال 17_ برنامه ي 5+1_ زنده

مجري با كت سرمه اي رنگش روى صندلى چرخ مى خورد.
- سلام عرض مى کنم خدمت همه شما دوستداران برنامه ى 5+1. خيلى سریع بريم سراغ اصل مطلب و مهمان عزيزمون. جناب آيا گرفتن پسر گل دامبلدور، هرى، کار خوبيست؟

دوربین مى چرخه و سر نورانی مهمان چشمان همه رو خيره مى کنه. ولدمورت مثل همیشه با رداى سبزش و چشمان شهلايى به چهره ى مجرى زل زده بود.
- عزيز خودت هستى و جد و آبادت. بله کار خوبيست. اين پسر تو کتاب آخر ما رو مى کشه.. اون يه قاتله.
- خب شما هم خيلي ها رو كشتيد.. مثلا فرد..مي دونيد جرج و خانواده ش چقدر گريه کردن؟
- خب ازلکى گريه کردن.. اونا که از فرد يکى ديگه داشتن، ديگه گريه نداره که.

مجرى با اضطراب دستش رو به سمت گوشش مى بره مى گه:
- بله..از اتاق فرمان اشاره مى کنن که بايد بريم گفت و گو با مردم رو ببينيم و برگردیم.

گفت و گو با مردم

مردى مقابل دوربین ايستاده بود و ده ها نفر از پشت سر سعى مى کردند خود را در کادر جا کنند يا حداقل يه باى بايى بکنند.
- دوست عزیز نظرتون درمورد دستگيرى هرى پاتر چيه؟

- با نام و ياد خدا..من به نظرم تقصیر داور بود که پنالتی رو نگرفت وگرنه ايران و آرژانتین مساوی مى شدن حداقل.

ملت: شييييرررره..

دوربین قطع و بعد دوباره روشن مى شه و يه ساحره رو نشون ميده.
- خانم نظرتون درمورد دستگيرى هرى پاتر چيه؟
- آقا اينا همه کار دست هاى پشت پرده س.. اين مرگخوارا وزارت خونه رو گرفتن تو دستشون..فکر کرديد چرا سيريوس بلک استعفا داد؟ تهدیدش کردن. حالا هم ديدن هرى مهره ى قدرتمنديه، به بهانه هاى مختلف انداختنش آزکابان.
- بله حرف آخرتون؟
- به نظر منم تقصیر داورى بود..ايران خوب بازی کرد.

دوربین سریع قطع و دوباره يه صحنه ى سفید ديده مى شه. دوربین کمى عقب مياد و ريش بلند دامبلدور به چشم مى خوره. دامبلدور و ولدمورت چوبدستى به دست مقابل هم نشسته بودند و با چشمان تنگ شده به هم زل نگاه مى کردند. آهنگ کارتون" لوک خوش شانس" پخش و چند تيغ به اين سو و آن سو مى رفت.
- دامبل!
- تامى..پسرم!
- هري پيش ما مى مونه.
- هرى پسرم؟ ولى به چه دليلى؟
- قدرت دست ماست.
- آه تام.. پسر کوچولوى بانمک و ساکت.. قدرت فقط قدرت عشق.. اگه کسى مستحق مجازات و اعدامه، اون هرى نيست..هرى يه قهرمانه..هرى جامعه ى جادوگرى رو نجات داد درصورتى که مى تونست فرار کنه..هرى يه پسر تنها بود اما کم نياورد.. تو هزاران مرگخوار قدرتمند داشتى و هرى فقط چند تا دوست و نيروى عشق و البته يه خر به اسم خرشانس.. تام.. بذار هرى بره.
- هرگز..

و بعد صداى قهقهه ى ولدمورت، تيتراژ پايانى برنامه شد. صداى اعتراض مردم از بيرون به گوش مى رسید.
- هرى رو آزاد کنيد!
- هرى بى گناهه.
- همش تقصیر ولدمورت و دستاى پشت پرده س.
- همش تقصیر داورى بود.


تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۴
#58
دوئل فلورانسو و ويولت بودلر :)

دستي دراز شد و شيشه ي باران خورده را پاک کرد اما بلافاصله دوباره شيشه از قطرات باران پر شد. زن اما با وسواس پافشاری مى کرد. بعد از نرده هاى آهنى پشت پنجره، مى شد درختان کاج را در دوردست ديد.

- آليس، خيس مى شى عزيزم.
- چى دارى مى گى؟ پسرم از هاگوارتز برمى گرده، خونه بايد تمیز باشه.. سارا! کجايى تو؟

و به سمت در بازگشت تا سارا را ببيند. دخترک لباس سفيدى، با کلافگى به چهارچوب در تکيه داد.
- چى شده عزيزم؟
- اين چه وضع حرف زدنه خدمتكار پررو..صد دفعه گفتم بندازمت بيرون ها! بيا کمک کن.

به سمت تخت هاى چوبى رفت و ملحفه هاى سفيدشان را مرتب کرد.
- فرانک! نمى خواى از رو اون تخت بلند شى؟

و بدون منتظر شدن براى جواب مشغول کار خود شد. موهاى قهوه اى اش را با گل سر سرخى پشت سرش جمع کرده و روى لباس سفيدش با رنگ صورتى روشنى نام" آليس لانگ باتم" نوشته شده بود. در آن سوى اتاق، فرانک آرام روى تخت دراز کشيده بود و سارا آمپولش را تزریق مى کرد. کارش که تمام شد از اتاق بيرون رفت و سنجاق را که نام" سيندرا" رویش حک شده بود به سينه اش زد.. حالا سارا يا سيندرا، مهم خوشحالى بيمارانش بود.

کمى آن طرف تر، در آن سوى خيابانى که سنت مانگو در آن قرار داشت در زير باران، نويل مقابل مغازه ى گل فروشى ايستاده بود. سال ها با مادربزرگش همان کار را مى کرد و حالا با مرگ او، تنها بود..البته نويل به تنهايى عادت داشت.

- همان هميشگى؟

لبخند کمرنگى دربرابر سوال تلخ فروشنده که ديگر نويل را خوب مى شناخت زد و جواب مثبت داد. رزهاى سرخ را از فروشنده گرفت و به سمت بيمارستان رفت. ساختمان قديمى اى که هر سال به زيباترين روش ها رنگ مى شد..به همان اندازه که بيرونش شيرين و دل نشين بود، داخلش تلخ و دردناك.

بلافاصله بعد از وارد شدن، بوى الکل بينى اش را پر کرد. سالن با هزاران مهتابى موجود، کاملا روشن بود.
- سلام نويل!
- سلام دکتر پيتر.
- اوه سلام خوش تيپ.. ديگه اينجا شده خونه ت ها! يه اتاق اجاره کن.
- ساکت شو لورا! سلام نويل..منتظرتن.
- ممنون سيندرا!

و آرام به سمت اتاق قدم برداشت. آليس با خستگی کنار فرانک نشست. مرد با مهربانى بوسه اى به پيشانى همسرش زد.
- همیشه خودت رو خسته مى کنى عزيزم.

و وارد اتاق شد. آليس با شوق به سمت پسرش دويد، انگار که نويل هنوز شش ساله است سعى کرد او را در آغوش بگيرد، اما قدش کوتاه تر از اين حرف ها بود و بازوان نويل درشت تر از آغوش او.
- دارى گريه مى کنى نويل؟ با کى دعوا کردى باز؟ نکنه وزغت گم شده عزيزم؟
- نه مامان. بارون صورتم رو خيس کرده.

و دست مادرش را که براى پاک کردن اشكش دراز شده بود بوسيد. آليس، نويل را روى تخت نشاند.
- بلاخره به خونه برگشتى..آه پسرم..اى بابا چرا اين قطرات بارون انقد خيس کرده صورتت رو؟ سارا براى پسرم چاى بيار گرم بشه.

نويل ديگر تاب نياورد. دستان مادرش را پس زد و صدایش را بالا برد.
- بسته ديگه لعنتى..بسته..ديگه خسته شدم..

صدایش مى لرزيد.
- اينجا خونه ى ما نيست..نيست. مى فهمى؟ من ديگه بچه نيستم. تا کى قراره همه به من بخندن؟ ها؟ کل بچگيم مورد تمسخر قرار گرفتم. با يه پيرزن غرغروى خشن زندگی کردم..اصلا فهميدى؟ تو فقط مشغول شيشه پاک کردن بودى! ديگه اون لوراى مستخدم هم منو مسخره مى کنه.

و بغضش ترکيد و با صداى بلند شروع به گريه کرد. دستانش را محافظ صورتش کرد و روى تخت نشست. آليس و فرانک اما گویا حتى يک کلمه از حرف هاى او را نفهميدند. مات و مبهوت نگاهش مى کردند. پسر شيرينشان، همان که همیشه لپ هايش سرخ بود و آليس موهاى قهوه اى اش را شانه مى کرد چرا اينطور شده بود؟ شاید چون در حال بالا رفتن از درخت زمین خورده و يا با پسر همسایه دعوا کرده بود. آليس آرام به سمت پسرش رفت، صورتاو را بالا آورد و بوسيد.
- حساب پسر همسایه رو مى رسم عسلم.. کسى حق نداره رو تو دست بلند کنه. حالا تو خونه اى ناراحت نباش.

نويل با هق هق جواب داد.
- اين..اينجا خونه ى ما نيست..اونم سارا نيست.. ما..مامان من خسته شدم.
- ششش..گريه نکن. هر جا تو باشى و پدرت، اونجا خونه ى منه.. هرجا تو و پدرت باشيد.

و بعد هم را بغل کردند. آدم ها شايد حافظشون رو از دست بدهند اما عشقشان را هرگز. هر جا با هم باشيم آنجا خانه ى ماست. :)


ویرایش شده توسط فلورانسو در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۸ ۱۳:۳۰:۱۷
ویرایش شده توسط فلورانسو در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۸ ۱۳:۳۵:۰۶
ویرایش شده توسط فلورانسو در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۸ ۱۴:۲۱:۱۳

تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: سازمان عقد و ثبت قرارداد بازیکنان
پیام زده شده در: ۱۷:۳۳ چهارشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۳
#59
تراختورسازي

جستجوگر: دابى( مجازى)
مدافعين: آنتونين دالاهوف، شيرفرهاد( مجازى)
مهاجمين: فلورانسو( C )، هري پاتر، نارسيسا مالفوى
دروازه بان: آلبوس دامبلدور( مجازى)

نارسيساى عزيز به جاى زاموژسلى عزیز جايگزين شد.


تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۵:۵۵ چهارشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۳
#60
ويولت بودلر عزيز رو به دوئل دعوت مي كنم. دليلش هم چون گفت بالا چشمت ابروئه.

اميدوارم قبول كنه.


تصویر کوچک شده


I'm James.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.