هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۶
#51
چرا می خوای همه رو تو پاتیل غرق کنی؟

چرا می خوای لینی رو با حشره کش بکشی؟

چرا ویبره می ری؟

چرا اصرار داری معجون ضد افسردگی ت رو بخورم؟


چرا فکر می کنی بهترین معجون ساز دنیایی ولی نیستی؟

چرا ارباب رو اذیت می کنی؟

چرا از روی شونه های آریانا؟

تموم شد! خدافظ!


shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۶
#52
دانش آموزان ساکت و بی سر و صدا سر جاهایشان نشسته بودند. آنها بعد از مواجه شدن با معجون پروفسور دگورث گرنجر، نجات دادن سه برادر، جنگیدن با ترس مشنگی شان و جنگیدن با مرگ پوشه اصلا دوست نداشت روی پرفسور طلسم و وردشان را ببینند.

تق تق!

یکی از بچه ها گفت:
- کیه؟

جوابی نیامد ولی در باصدای مرموزی باز شد و دختری با موهای قرمز نارنجی از پشت در بیرون آمد.

- سلام بچه ها! من پرفسور درس طلسم و وردهاتون هستم، پرفسور پالی چپمن. بر عکسشم می شه نمپچ یلاپ روسفرپ! البته نیازی به یادگرفتن برعکسش نیست شما فقط پرفسور صدام کنید.

دانش آموزان با تعجب به پرفسور چپمن جوان که با شور شوق حرف می زد نگاه کردند.

- خب... برای شروع درسمون یه سوال ازتون می پرسم. شما می دونید که کاربرد درس طلسم ها و وردها چیه؟

پالی به دانش آموزان مجال حرف زدن نداد و با لبخند شرورانه ای گفت:
- معلومه که هیچی درباره طلسم ها و وردها نمی دونید. بسیار خب! طلسم ها و وردها کار ما جادوگرها رو آسون کردن، می شه گفت این مهم ترین تفاوت ما با مشنگ هاست.

بچه ها پوکر فیس وار به پالی خیره شدند.

- می تونید یه طلسم ساده واسه جابه جایی وسایل نام ببرید؟

پالی دوباره به سرعت شروع به حرف زدن کرد؛ انگار از آزار دادن دانش آموزان لذت می برد.
- واقعا بلد نیستید؟ چطور خودتون رو یه جادوگر می دونید در حالی که چیزی درباره این درس مهم و حیاتی نمی دونید؟ لازم شد یه صحبتی با مدریت داشته باشم. این طلسم، طلسم ونگاردیوم لویوسا ست! این یه طلسم کاربردیه برای بالا بردن اجسام.

پالی چشمانش را چرخاند و گفت:
-حالا که شما هیچی از درس من بلد نیستید، من به شما تکلیفی نمی دم.

دانش آموزان خوشحال شدن و شادی کردند.

- شوخی کردم!

دانش آموزان وا رفتند!

تکلیف شما اینه:
نقل قول:
حالا که شما چیزی درباره طلسم ها و ورد ها نمی دونید، یه رولی بنویسید که در اون با مشکلی مواجه شدید ( این مشکل می تونه گیر افتادن در جایی یا روبه رو شدن با موجودی خطرناک باشه) و چوبدستی ندارید. چی کار می کنید؟ توجه داشته باشید شما یه جادوگرید و حتی بودن چوبدستی هم جادوگر محسوب می شید، پس می تونید از جادوتون استفاده کنید.( بهتره بدون جادو از دست مشکل خلاص بشید.)


- درس من تموم شد. تکلیفتون رو انجام بدید. من رفتم کلمم رو گاز مونده!

پالی از کلاس خارج شد و دانش آموزان حیران را تنها گذاشت.


shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۶
#53
یک رول بنویسید که با مرگ پوشه رو به رو شدید. مهم نیست که کجا و توی چه منطقه ای رو به رو شدید. تنها چیزی که برای من مهمه اینکه شخصیت خودتون باشه و صحنه سازیتون خوب باشه. (30 امتیاز)

در یک شب که مهتاب در آسمان نبود، پالی و دوستش در جنگل ممنوعه قدم می زدند.

- حالا مطمئنی یه صدایی شنیدی؟
- وقتی می گم شنیدم یعنی شنیدم دیگه!

رز که معلوم بود حرف های پالی را باور نکرده است سرش را به علامت تاسف تکان داد.

-هیس... شنیدی؟
- نه! چیو؟
- یه صدای عجیب غریب.
- خیالاتی شدی. البته شایدم صدای یه سانتور باشه.
- می شه بپرسم سانتور تو محدوده هاگوارتز چی کار می کنه؟ خوبه صد بار واسه ت توضیح دادم اول صداشو شنیدم، بعد دیدم وارد جنگل شد.
- اصلا تو خوبی!

شترق!

- چی شد؟
- پام گیر کرد به ریشه درخت. خیالت راحت شد؟

پالی پای رز را از ریشه درخت جدا و رز را بلندکرد. آن دو به راه خود ادامه دادند. در طول راه با چیز عجیبی برنخوردند. جنگل ممنونه از همیشه ساکت تر و آرام تر بود. آنها رفتند و رفتند تا به جایی پر از درخت رسیدند.
- خب اینجا چه چیز ترسناکی وجود داره؟
-ولی من مطمئنم همینجا اومد.
- دفعه بعدی که خواستی رویا و توهماتت رو به کسی بگی، لطفا به من نگو.
رز به طرف راهی که از آن آمده بودند رفت.

- کجا؟
- میرم قلعه. خیلی خوابم میاد. مگه تو نمی یای؟
- شاید هنوز اینجا باشه.
- کی؟چی؟ لطفا به خودت بیا پالی اینجا هیچی نیست.
- تو برو.ولی من می خوام ببینم اون موجود چی بود.
- باشه بمون. وقتی جک و جونورای جنگل خوردنت بهت می گم!

رز رفت. پالی تصمیم داشت راهی را که در پیش گرفته بود را ادامه دهد. اصلا برایش مهم نبود که رز چه فکری می کند.
هنوز زیاد جلو نرفته بود. که صدای جیغی را شنید. شکی نداشت صدای رز بود. اما او کجا بود؟ از حس بویایی بسیار قوی اش استفاده کرد. او بوی رز را حس می کرد. همانطور که جلو می رفت فریاد زد:
- رز طاقت بیار!

جلو و جلوتر رفت. به جایی رسید که خالی از چیزی بود. رز را دید که به روبه رو خیره شده بود و از ترس غالب تهی می کرد. چیزی که رز به آن نگاه می کرد، چیزی مانند شنلی متحرک بود. آن چیز مرگ پوشه بود. او سعی داشت درس کلاس مراقبت از موجودات جادویی را به یاد بیاورد.

نقل قول:
- این موجود با سپر مدافع، دفع میشه.


- اکسپکتوپاترونوم!

قوی زیبای سفیدی پرواز کنان از چوبدستی پالی خارج شد و به سمت مرگ پوشه رفت و آن را از آنجا دور کرد.
پالی به طرف رز، که خیلی ترسیده بود رفت و او را در آغوش گرفت.
- رز تو حالت خوبه؟

رز به تایید سرش را تکان داد. ناگهان چشمانش پر از اشک شد. پالی نیز سعی داشت او را دلداری دهد.
- حالا که چیزی نشده. اون رفته تو هم حالت خوبه!
- باید حرفتو باور می کردم.

پالی با شیطنت گفت:
- خب از این ماجرا دو تا درس گرفتی. یک... از به بعد حرف منو باور کنی، دو... دیگه هیچوقت چوبدستی رو فراموش نکنی!

با این حرف پالی رز اشک هایش را پاک کرد و خندید. دو دوست دست در دست یکدیگر راه هاگوارتز را در پیش گرفتند.




ویرایش شده توسط پالی چپمن در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۴ ۲۱:۳۸:۵۹

shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۶
#54

١- از همین نقطه رول من رو ادامه بدید و سعی کنید این ماجرا رو درست کنید... با نجات دادن سه برادر... یا اینکه خودتون رو بذارید جاشون تا مرگ بیاد سراغتون. در مورد پایانش و اینکه چه اتفاقی میفته و حتی مراحل درست شدن این ماجرا خودتون رو محدود به مثال های من نکنید. خلاقیت به خرج بدید و راحت بنویسید! (30 نمره)



بچه ها با خواب آلودگی سه برادر را که در دست جریان آب های خروشان بودند و جیغ و داد می کردند، دیدند.
- باید بریم کمکشون. اگه نریم داستان سه برادر نابود می شه.

یکی از بچه ها با خونسردی گفت:
- خب نابود بشه. اتفاقا اگه نابود بشه به نفع مونه. مثلا گریندال والد چوبدستی رو بدست نمیاره، بعد با دامبلدور دوئل نمی کنه که آریانا...

پالی عصبانی شده بود.
- این بحثا رو ول کنید بریم اون سه تا بدبختو نجات بدیم.
- کودوم سه تا بدبخت؟

دانش آموزان نگاه کردند و سه برادر را ندیدند.
- کجا رفتن؟
- معلومه آی کیو آّب بردتشون.
زود باشید باید نجاتشون بدیم. وگرنه تاریخ راست راستی عوض می شه.

دانش آموزان به طرف جریان آب دویدند. ناگهان مقابل خودشان آبشار عظیمی دیدند. در پایین آبشارکسی چیزی را دیدند که معلوم بود از قبل آنجا بست نشسته دیدند. او مرگ بود. و با خنده شیطانی سه برادر که لرزان و خیس که در آبگیر کوچکی منتهی به آبشار نشسته بودند، نگاه می کرد.
- خب اول کدومتون رو بکشم؟

برادر سوم بیشتر از همه ترسیده بود.
- منو نکش! من آرزو دارم می خوام پس دار شم بعد یه شنل بهش هدیه کنم. بعد درحالی که به باهوش بودنم افتخار می کنم به آغوش تو بیام.
- خب می تونی همین الان بیای!

برادران بیشتر لرزیدند.

دانش آموزان که شاهد این ماجرا بودند باید کاری می کردند. آنها باید سه برادر را نجات می دادند.
- خب به نظرتون باید چیکار کنیم؟
- شاید بتونیم با یه طلسم ساده نجاتشون بدیم.

دانش آموزان همه مشغول فکر کردن شدند.
- فهمیدم باید از طلسم فولگاری استفاده کنیم!

دانش آموزان همه به طرف سه برادر و مرگ که هنوز در حال کشمکش بودند، برگشتند و یکصدا فریاد زدند:
- فولگاری!

- ناگهان ده ها طناب به سمت سه برار رفتند و سه برادر حیران را به بالای دریاچه کشیدند.
- شما دیگه کی هستین؟

یکی از دانش آموزان شجاع با غرور گفت:
- ما ناجیان تاریخ هستیم!

مرگ شاهد این ماجراها بود.
- خب باید اعتراف کنم اینجوری شو هیچ وقت ندیده بود. شما با کمی شانس از دست من خلاص شدید حالا بگید چی...

دانش آموزان می خواستند ببینند آخرش چی می شود؛ اما متوجه شدند که زمان برگردان تکان می خورد. پالی با نگرانی گفت:
- قانون پرفسور کروکر، پنج دقیقه موندن تو گذشته! ما باید سریع از اینجا بریم.
- راستی پرفسور جیگر چی شد؟

قبل از اینکه دانش آموزان جواب سوال خود را بیابند ناپدید شدند.


shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۳:۳۲ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶
#55
1- رول تدریس من رو از یک زاویه ی جدید بنویسید. از زاویه ی یک شخصیت یا حتی یک شیء. مثال نمی زنم تا گزینه هاتون کم نشه. ولی دقت کنید که این زاویه هر چیز و هر کسی میتونه باشه. خلاقیت به خرج بدید. زاویه های جدید کشف کنید. (25 امتیاز)

ملاقه در رختخوابش که، یکی از پاتیل های هکتور بود، خوابیده بود و داشت از حال دنیا لذت می برد. ناگهان هکتور در آزمایشگاه را باز کرد و ویبره کنان به سمت پاتیل ها رفت.
- خب ملاقه ها رو کجا گذاشته بودم؟

ملاقه نگاهی به هتور انداخت. او خیالش از بابت او راحت بود. زیرا هکتور هیچ وقت از او برای هم زدن معجون استفاده نمی کرد. او نوترین ملاقه هکتور بود و هکتور همیشه او را برق می انداخت. هکتور به سمت پاتیل ملاقه رفت.
- ایناهاش پیداش کردم!

قلب نداشته ملاقه لرزید. او تازه یادش آمد که، به دلیل اینکه ملاقه های کهنه هکتور هنگام هم زدن معجون، در معجون ذوب شده بودند، او حالا تنها ملاقه هکتور محسوب می شد. هکتور ملاقه را براداشت و از آزمایشگاه بیرون آمد. خیال ملاقه وقتی دید که هکتور از خانه ریدل خارج شدف راحت شد؛ اما وقتی خودشان را جلوی هاگوارتز دید دوباره نگران شد. هکتور وارد قلعه هاگوارتز شد، از پله ها بالا رفت و خود را به دفتر مدیریت رساند.
از سوراخ کلید صدای وزوز حشرات شنیده می شد و بوی گل های معطر به مشام می رسید. هکتور ملاقه را در دستش فشرد و با ته آن دفتر مدیریت را کوبید.
صدایی نازک با وزوز بسیا پرسید:
- کیه؟
- پرفسور هکتور دگورث گرنجر بهترین معجون ساز قرن!
- کسی اینجا نیست نیا تو!

هکتور بدون اجازه و پاتیل به دوش به زور وارد دفتر شد. ملاقه همانطور که در دست هکتور بود، با دیدن اتاق دهان نداشته اش باز ماند. نصف اتاق پر از گل و گیاه بود و نصف دیگر اتاق پر از حشرات جورواجور. ملاقه آنقدر حواسش پرت اتاق عجیب و غریب مدیران هاگوارتز بود، که حرف های هکتور با مدیران را نشنید. او به درختانی نگاه می کرد که به جای ریشه سم داشتند و حشراتی را دید که مانند گروه کر آواز می خواندند، زنبوری را دید که در وان پر از عسل شنا می کرد و گلی را دید که سعی می کرد زنبور را از وان بگیرد و بخورد. ناگهان چیزی شنید که در جایش خشکش زد.
- اگه کلاس معجون سازی رو ندید اینجا معجون پراکنی می کنم همتون به کرم فلوبر سه سر تبدیل بشید.

انگار دردسر های ملاقه تازه شروع شده بود.

چند روز بعد- کلاس معجون سازی

هکتور با علاقه خاص شغول هم زدن پاتیل با ملاقه بود. ملاقه که با این کار دل و روده نداشته اش بالا آمده بود، نگاهی به دانش اموزان که پوکرفیس وار به هکتور نگاه می کردند انداخت. خوب حس آنان را درک می کرد. حداقل آنها در شرایط بهتری قرار داشتد؛ زیرا دل و روده شان توسط معجون حال بهم زن بالا نیامده بود.

- روده مارمولک رنده شده با... با چی خوب می شه؟نیش پشه؟ نه،نه...

مگس بیچاره در همان حوالی پرواز میکرد.هکتور با چکشی بر فرق سر مگس بی نوا کوبید و آرا جمع کرد و ریخت درون پاتیل و دوباره مشغول هم زدن پاتیل و در همین حین مشغول توضیح دادن فواید معجون شد. ملاقه خوشحال بود که حداقل توضیحات هکتور را نمی شنود. هکتور دست از هم زدن معجون کشید و ملاقه را از پاتیل بیرون دراورد.
- معجون من حاضره. بنابراین معجون شما هم حاضره. تکلیفتون برای جلسه آینده هم اینه خاصیت معجون خودتون رو کشف کنید. می تونید برید.

ملاقه در آن لحظه آرزو کرد که کاهش هرگز یک ملاقه نبود!

2- در حداقل یک پاراگراف توضیح بدید معجون ساخته شده در کلاس چه تاثیری داره. میتونید به شکل رول بنویسید ولی اجباری برای این کار وجود نداره. (5 امتیاز)

هکتور داشت وسایل خودش را مرتب می کرد. ملاقه آغشته به معجون را تمیز کرد و درون رختخوابش گذاشت. هکتور از آزمایشگاه خارج شد و به سمت اتاقش در خانه ریدل رفت. هنوز وارد اتاقش نشده بود که صدا های عجیبی از آزمایشگاه شنید. به طرف آزمایشگاه رفت در را گشود اما چیزی ندید می خواست در را ببندد که کرم فلوبر غول پیکری از پشت به او حمله کرد. حال هکتور مانده بود با فواید ملاقه کرم فلوبر شده و لرد ولدمورت!


shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱:۵۳ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶
#56
- خب... چه جوری بگم؟
- نه؟
- چی نه؟
نگو که عاشق شدی! عاشق شدی؟
- بابا عاشق کیلو چنده! من چی می گم تو چی می گی؟
- پس حتما یه خیطی بالا آوردی؟ آره؟

کراب درحالی که به سقف چشم دوخته بود، گفت:
- یه جورایی. ارباب دستور دادن که مادربزرگشون باید بمیره و ارثیه ش به ارباب برسه، اما تسترال ها هم پیشگویی نمی کنن. الان من چی کار کنم؟
- بذار ببینم... درست فهمیدم؟ تو الان باید یه کاری بکنی که مادربزرگ ارباب بمیره؟ خب، این به من چه دخلی داره؟

کراب با چشمان ریمل زده اش مظلومانه به لینی نگاه کرد.
- تو رو ارباب کمکم کن! قول می دم دیگه ازت نخوام که آرایشم کنی!

لینی چشمانش را چرخاند و با بی حوصلگی گفت:
- وایسا ببینم چی کار می تونم بکنم؟... می تونی بری پیش هکتور فکر کنم تو بساطش معجون مرگ داشته باشه .
- به معجونای اون نمی شه اطمینان کرد.
- اگه معجون هایی که به اسم معجون های مفید درست می کنه بد باشن، پس معجونای بدش به مراتب بدترن.

کراب کمی فکرد.
- فکر کنم تو راست می گی شاید اگه برم پیش هکتور بتونه یه کاری بکنه.

کراب این را گفت و به امید اینکه شاید موفق شود به طرف آزمایشگاه هکتور روانه شد. اما نمی دانست این احمقانه ترین کاری است که در طول عمرش انجام می دهد.



shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲:۰۹ جمعه ۹ تیر ۱۳۹۶
#57
- نفر بعدی... پالی!

پالی از بین جمعیت بیرون
آمد و بقچه ای کوچک را با احترام جلوی لرد سیاه قرار داد.

- پالی این چیه؟

پالی از خجالت سرخ سرخ شده بود.
- با ارزش ترین داراییم ارباب!
- خب بازش کن ببینیم.

پالی گره محکم بقچه را باز کرد و طنابی بلند از درون آن درآورد.

- با ارزش ترین داراییت اینه؟ ما فکر می کردیم رودولفه. گفتیم حداقل با این کار یه سودی کرده باشیم!

پالی به رودولف لسترنج که بغض کرده بود نگاه کرد و دوباره مانند لبو شد!
- خب ارباب دارایی های با ارزش من خیلی زیاده گفتم یه کم تنوع بشه!
- ما گفتیم با ارزش ترین دارایی تون رو نابود کنید نه هرچی به دستتون اومد بیارید برای ما.

پالی درحالی که بغض کرده بود گفت:
-ارباب! اینم با ارزش ترین داراییمه. طناب داریه که می خوام باهاش خودمو تو دره گودریک دار بزنم.
- به نظر ما این با ارزش ترین دارایی محسوب نمی شه . به جاش رودولف رو بیار!
- آخه ارباب...
- همین که گفتیم!
- چشم ارباب! آقای لسترنج می شه یه لحظه بیاید اینجا؟

رودولف لسترنج درحالی که بغض کرده بود، جلو آمد.
- ارباب؟
- چیه رودولف؟
- می بخشید؟
- نه! حالا روتو اون ور کن می خوایم نابودت کنیم!
-ارباب دلتون میاد؟
- ما دل نداریم بیاد یا نیاد!
-قمه هام یتیم می شن!
-واسه ما مهم نیست که چه اتفاقی برای قمه های...

صدای مهیبی حرف لرد ولدمورت را قطع کرد.

- کی جرأت کرد حرف ما رو قطع کنه؟

همه مرگخواران برگشتند و با تعجب به صحنه پیش رویشان نگاه کردند.


shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۳:۳۸ دوشنبه ۵ تیر ۱۳۹۶
#58
هکتور با صدای رسا نفر بعدی را اعلام کرد.
- پالی چپمن.

پالی که معلوم بود از خوشحالی نزدیک است خودش را گاز بگیرد پرید فریاد زد:
- هورا!

مرگخواران با تعجب به پالی که نمی دانست چگونه خوشحالی اش را ابراز کند، نگاه کردند.

- و حریفشم... رودولف لسترنج.

لبخند بر روی لبان پالی خشکید.
- این امکان نداره!

لبخند کثیفی بر لبان هکتور نشست.
- خیلی خوبم امکان داره!

پالی در حالی که سعی داشت بغض خود را فرو خورد، رو در روی رودولف لسترنج قرار گرفت.

- نه من نمی تونم اینکارو انجام بدم!

رودولف چوبدستی اش را جلوی صورت پالی گرفت.
- ببخشید پالی اصلا دوست ندارم اینکارو انجام بدم ولی مجبو...
-استوپفای!

طولی نکشید که همه متوجه شدند صدا از طرف بلاتریکس آمد.

- خیلی داشت طولش می داد منم تصمیم گرفتم خودم تمومش کنم. فقط نمی دونم چرا از طلسم مرگ استفاده نکردم؟

پالی با ناباوری به پیکر بی هوش رودولف لسترنج خیره شده بود، جیغی زد و به طرف او رفت.

هکتور با کمال خونسردی گفت:
- خب، برنده پالی چپمن که به طرز عجیبی و با کمی شانس برنده شد. حالا بریم سراغ نفر بعدی.


ویرایش شده توسط پالی چپمن در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۵ ۳:۴۲:۱۷

shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۴:۳۱ جمعه ۲ تیر ۱۳۹۶
#59
‎1- هرگونه سابقه عضويت قبلي در هر يک از گروه هاي مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهيد!

من مرگخوار بودم! ولی حیف دست تقدیر منو از این تقدیر دور کرد. ارباب نمی دونید الان چه رنجی متحمل می شم؟ الان من بدون روح زندگی می کنم. یک نیمه روح من دست شماست نیمه دیگه شو رو هم دیوانه سازا مکیدن.

‎2- به نظر شما مهم ترين تفاوت ميان دو شخصيت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چيست؟

همه چیزشون! الان شما دارید خودتون رو با دامبلدور مقایسه می کنید. استغفرالرباب! ارباب شما سیاهی رو ترجیح دادید، شما قدرت رو در دست هاتون حس کردید و ما رو به سیاهی دعوت کردید ولی دامبلدور همه رو به عشق دعوت می کنه.

‎3-مهم ترين هدف جاه طلبانه تان براي عضويت در گروه مرگخواران چيست؟

خیلی چیزا! مثلا پس گرفتن اتاقم از لیسا، نزدیک بودن به آقای لسترنج، دزدیدن شونه لینی و از
همه مهم تر خدمت به شما.

‎4-به دلخواه خود يکي از محفلي ها را انتخاب کرده و لقبي مناسب برايش انتخاب کنيد.

هرماینی مو کموایی.


‎5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهي قادر به سير کردن شکم ويزلي هاست؟

به هیچ وجه امکان نداره. مگه اون خندق بلاشون سیر مونی داره؟


‎6-بهترين راه نابود کردن يک محفلي چيست؟

اول با طلسم ایپریو کاری کنیم دوستشونو بکشن، بعد با طلسم کروشیو شکنجه کنیم و در آخر با طلسم آواداکداورا بکشیمشون.


‎7-در صورت عضويت چه رفتاري با نجيني خواهيد داشت؟

بهترین رفتار ممکن. هر رو و هرشب ایشون رو تر خشک می کنم. نمی ذارم کسی از گل نازک تر بهشون بگه.


‎8-به نظر شما چه اتفاقي براي موها و بيني لرد سياه افتاده است؟

خب ایشون یکی از مجله های مربوط به ساحره ها رو خوندن و متوجه شدن که اگه دماغشو از بین بره و موهاشون بریزه خوشتیب تر و جذاب تر می شن. که البته هر کی ندونه خودتون بهتر می دونید ه بهترین سلیقه دنیا رو دارید.


‎9-يک يا چند مورد از موارد استفاده بهينه از ريش دامبلدور را نام برده، در صورت تمايل شرح دهيد.


دم کنی و دستگیره، اسپاگتی، کموا برای لباس گرم زمستانی و هنوز هم بر این معتقدم که بهینه ترین استفاده ش دستمال توالته.


پالی

در این که گرگینه ارباب هستی شکی نیست. چه وقتی مرگخوار بودی و چه بعدش. چیزی که خیلی قشنگ بود این بود که هیچوقت رفتارت عوض نشد. همیشه سیاه و بسیار دوست داشتنی موندی. این خیلی قشنگ و برای من خیلی باارزشه.

خب...منتظرت بودیم! حتی خیلی قبل از این.

تایید شد.

بیا برو یه گوشه بشین. از رودولف هم فاصله بگیر. دستمال توالتم کمی زیاده روی بود. همون دستگیره و اینا کافیه.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲ ۲۱:۳۷:۰۸
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲ ۲۱:۴۱:۰۰

shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۴:۱۴ جمعه ۲ تیر ۱۳۹۶
#60
*نیو سوژه

آستوریا در اتاق نشیمن نشسته بود و داشت با سوهان ناخن های خود را تیز می کرد. همسر او
دراکو داشت روزنامه پیام امروز می خواند و زیر چشمی او را می پایید. ناگهان در ورودی خانه مالفوی ها با شتاب باز شد و پسر لوس وننر آنها اسکورپیوس وارد اتاق شد. او درحالی که سعی داشت خشم خود را کنترل کند از پله ها بالا رفت و در اتاقش را محکم کوبید.

دراکو چشمانش را چرخاند .
- معلوم نیس این پسره باز چش شده؟
- چی گفتی؟
- هیچی!
- من میرم ببینم اسکوری چش شده.

دراکو زیر لب غرغر کرد:
- معلومه چش شده. دوباره معلوم نیست با کدوم دختره رفته هاگزمید،عشقو حالشو اونجا کرده حالاهم اخمو تخمشو واس ما آورده!
- همسر عزیزم چیزی گفتی؟
- نه عزیزم گفتم هوا این روزا چقدر گرم شده. اینطور نیست؟

آستوریا چشمانش را چرخاند و به طرف اتاق اسکورپیوس رفت و در زد.
- اسکوری مامان دوباره چی شده؟کی قلب قناری زرد کوچولوی منو دوباره شکونده؟
- ول کن مامان دنیا بدون اون واسه من معنا نداره.
- عزیزم تو بگو کیه من واسه ت جورش می کنم.

اسکورپیوس با کم رویی و گونه هایی که سرخ شده بود گفت:
- پالی چپمن.

انگار کل دنیا بر سر آستوریا خراب شد و لبخندش بر روی لبان او خشکید.
- حالا چرا اون؟
اسکورپیوس با شوق بیشتری پاسخ داد:

آخه میدونی اون خیلی خوشگله.

آستوریا در حالی که سعی میکرد خود را قانع کند گفت:
- ولی اسکوری همه میگن اون یه دیوونه ست!نمیدونی با اینکه یه گرگینه ست، همیشه گیاه میخوره!
- من اصلا به افکار نژاد پرستانه شما اهمیت نمی دم. واسم مهم نیست که شما می گین.
- ببین عزیزم! دختر های زیادی وجود دارن که...

اسکورپیوس حرف اورا قطع کردو مانند بچه ها پایش را بر زمین کوبید و نق زد:
- ولی من فقط اونو می خوام!

در جواب اسکورپیوس،آستوریا فقط آهی کشید و از اتاق خارج شد. او در فکر راهی بود که بتواند پسرش را از این تصمیم باز دارد.


shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.