تازه وارد اسلیترینتکلیف اول:ساعت 3 صبح-سالن عمومی اسلیترینهکتور که مثل همیشه انجام تکالیفش را به ثانیه های آخر موکول کرده بود، پشت کوهی از کتاب و مواد اولیه پنهان بود.
نقل قول:-چشم باسیلیسک، اشک چشم چپ تسترال لنگ، سوسک سیاه آفریقایی و نیم لیتر بخار آب بیرون آمده از دهان اژدهای شاخدم را که به وسیله میعان با یک ظرف فلزی به دست آمده مخلوط کنید. این اولین مرحله ساخت معجون نامردیوس موقتیوس می باشد.
هکتور که چشم چپ و راستش در اثر مشاهده متن کتاب میپرید
با خودش گفت:
-بخار آب اژدهای شاخدم؟ میعان با ظرف فلزی؟ امیدوارم استاد این معجونو برای جلسه بعدی انتخاب نکرده باشه!
صدای غیژ غیژ کشیده شدن قلم پر روی کاغذ پوستی هکتور را از شوک بیرون آورد. معلوم نبود کدام سال اولی دیگری در حال انجام تکالیف روز بعد است. هکتور کتاب
معجون دیوانگی برای دیوانگان را کنار گذاشت و پاتیلش را جلو کشید. بهتر بود از خلاقیت خودش استفاده کند.
-گل رز پر پر شده، موی برقک، دو قطره معجون عشق، خون اژدهای سبز ولزی...
فلش فوروارد-ساعت8صبح-سالن عمومی اسلیترینهکتور با شادی به معجون صورتی خوشرنگش خیره شده بود که در اثر ریخته شدن معجون عشق هر ساحره ای را به سمت خودش میکشید. بنابراین کار هکتور برای خوراندن آن به دیگران چندان سخت نبود.
هنوز از این خنده شیطانی دست برنداشته بود که ساحره زیبا و جوانی با موهای بور و چشمان آبی زیبا از پله های خوابگاهشان پایین آمد.
تلق... تلق...تلق....(افکت برخورد پاشنه کفش ساحره با کف سالن
)
تلق...ت....
ساحره درست مقابل هکتور و معجونش متوقف شد:
-میشه من از این بچشم؟ :pretty:
-اوه، بله البته که میشه خانوم زیبا!
و جامی پر از معجون صورتی به دست دخترک زیبا روی داد.
-این معجون نا...
پیش از اتمام جمله هکتور، زیبا روی مورد نظر معجون را لاجرعه سر کشده و به دیار نامرئیون شتافته بود...نه نشتافته بود.... شافته بود... نشتافته بود...
هکتور که شاکی شده بود غرید:
- وقتی اون دله دزد بوقی مدیر میشه نتیجه میشه اینکه وسط رول مردم روکش سیم رو میدزدن و تصویر قطع وصل میشه دیگه
کارگردان از پشت صحنه دادش به هوا رفت:
-مرتیکه بوقی! سیم ها کاملا سالمه. مشکل از معجون خودته. تو که عرضه معجون سازی نداری بوق کردی اومدی این نقشو گرفتی...
و اینجا بود که هکتور اولین شکست
دومین شکست
اصلا تعدادش به من ربطی ندارد. اینجا بود که هکتور یکی از شکست هایش در معجون سازی را تجربه کرد.
تکلیف دوم:احتمالا به استاد هم معجون نامرئیوس از نوع موقتیوس خورانده شده بود و کمی بعد از ورود و نزاع دانش آموزان اثرش از بین رفت.
تکلیف سوم:اولین شکستم در ساخت معجون برای من خیلی سخت و سنگین بود. تصمیم خودم رو گرفته بودم روی دیدن دیگران رو نداشتم، باید برای همیشه از دید همه پنهان میشدم. اولین فکری که به نظرم رسید بهترین فکر بود. خوردن معجون نامرئیوس ابدیوس! اما من، معجون ساز شکست خورده، حتی توانایی ساخت این معجون رو هم نداشتم. باید از یکی از افرادی که موفق به انجام این کار شده بود میخواستم کمی از معجونش به من هم بده تا بتونم برای همیشه از دید همه محو بشم. از پله های خوابگاه پایین رفتم و وارد سالن عمومی اسلیترین شدم. نگاهی به اطرافم انداختم. تقریبا همه مشغول انجام تکالیفشون بودند. سیسرون مشغول ساخت معجونی بود، آشا تکلیف مراقب از موجوداتش را انجام میداد و سایرین هم هر کدام در گوشه ای مشغول انجام کار خودشان بودند. ولی از قرار معلوم اینجا کسی معجون نامرئیوس نداشت. بهتر بود از ابتدا سراغ اهل فنش بروم و این اهل فن از نظر من فقط یک نفر بود:
پروفسور آیلین پرنس!دقایقی بعد چند ضربه به در دفتر پروفسور پرنس زدم.
-بیا تو!
با شنیدن صدای پروفسور با قیافه ای که خودم هم میدانستم مثل مواقع نرسیدن مواد به مورفین است وارد دفتر شدم:
-سلام پروفسور.
-هکتور تو اینجا چی کار میکنی؟ این چه قیافه ایه؟ زدی رو دست مورفین؟
-پروفسور من.... ممکنه به من معجون نامرئیوس بدین؟
-چرا من باید چنین کاری برات بکنم هکتور؟
-هر کاری بگید براتون انجام میدم پروفسور ولی لطفا این معجون رو به من بدید.
-هر کاری هکتور؟
-بله پروفسور هر کاری!
-کلاس پروفسور بودلر رو ببر رو هوا!
-اگه شما معجون رو به من بدید من برای جلسه بعدی ایده خوبی دارم.
دقایقی بعد من در حالی که نامرئی بودم دفتر پروفسور رو به به قصد روی هوا بردن کلاس پروفسور بودلر ترک کردم.