اتاق لرد سیاه در کلینیکلرد سیاه در حالی که زیر لب میخندید در حالی اجرای انواع افسون ها بر روی دماغش بود تا آن را دوباره از بین ببرد. او میخندید چون هیچ کدام از مرگخوارن نمیدانستند که او واقعا حافظه اش را از دست نداده بود!
لرد سیاه افسونی به رنگ بنفش اجرا کرد و دوباره بی رنگ و بی روح شد. اما پس از چندین ثانیه ی طلایی دوباره به شکل اول برگشت.
لرد سیاه اهی از سر حسرت کشید و دوباره کتاب های مختلف را باز کرد.
بعد از اجرای طلسم های مختلف بالاخره داد لرد سیاه به هوا رفت و روفوس به اتاق احضار شد.
- کاری از دست من بر میاد سرورم؟
- روفوس به من نگاه نکن.
- چشم. حتما. کاری از دست من بر میاد سرورم؟
- روفوس یادت نره به من نگاه نکنی.
- اوکی. کاری از دست من بر میاد سرورم؟
- اگه نگاه کنی کاری میکنم از به دنیا اومدنت پشیمون بشی.
- ارباب قسم میخورم. کاری از دست من بر میاد؟
- میدونی چطوری میشه دماغی که رفته وسط پیشونی رو به جای اولش برگردوند؟
-
بیرون از اتاقمرگخواران عذا گرفته بودند و به خاک نشسته بودند. بر سرشان می زدند و مویه میکردند. تا اینکه با حرف آنتونین اندکی امید در ذهنشان پیدا شد.
- خب. ما نمیتونیم کله زخمی یا دامبل رو بیاریم. باید یه کار ساده تر پیدا کنیم.
-
- خب میتونیم از یکی از بچه های پاتر استفاده کنیم! اونا هم خون پاتر توی رگ هاشون جریان داره!
- کدومشون؟
- فکر کنم کوچیکه از همه راحت تر باشه! چون هم کوچیکتره و هم دختر!
- اما خب دردونه س!
- اشکالی نداره! ما قوی ترین گروه جادگری هستیم مثلا!