هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لونا.لاوگود)



Re: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۲:۰۴ پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰
#61
1. رولی بنويسيد كه مربوط به تست دروازه بانی شما در كلاس كه در آخر تدريس مطرح شد باشه. اندازه، طنز يا جدی بودنش به عهده‌ خودتون. ( 15 نمره )

لونا با فراخوانده شدن نامش از جمع دوستانش خارج شد و جارویش را به سمت پروفسور شکلبولت هدایت کرد.

- دوشیزه لاوگود، پنج بار برای شما سرخگون رو پرتاب میکنم، شما بعنوان دروازه بان تیم راونکلاو باید بتونین همه رو بگیرین.

لونا که کاپیتان تیم گروهش بود و نقش دروازه بانی را بر عهده داشت، با غرور و بدون هیچ ترسی به سمت سه دروازه رفت و جلوی آن ایستاد. کمی مشت هایش را مالش داد و آماده ی گرفتن سرخگون ها یکی پس از دیگری شد.

کینگزلی سرخگون را دو بار کمی بالا پرتاب کرد و با دستانش قاپید و آن را یکراست به سمت حلقه ی وسط پرتاب کرد.

لونا که چشمانش را کاملا گشاد کرده بود تا از کوچک ترین حرکتی غافل نماند، بدون کوچک ترین زحمتی به خودش، جایش جلوی حلقه ی وسط را تغییر نداد و سرخگون را به راحتی گرفت.

کینگزلی گلویش را صاف کرد و گفت: مثل اینکه یک دروازه بان کامل هستین. پس دیگه ماهرانه سرخگونو میفرستم.

باز هم هیچ ترسی در چشمان لونا نمایان نشد. لینی آهسته در گوش ماریه تا گفت: چه اعتماد به نفسی!

ماریه تا با غرور گفت: مثلا من بادیگاردشما!

لینی ابرویش را بالا انداخت و گفت: الان این چه ربطی داشت؟

اما ماریه تا جوابی نداد و لینی هم منتظر پاسخ نماند چون لونا دومین سرخگون را نیز با مهارت گرفته بود.

کینگزلی همانند استادی مهربان و خوب گفت: عالیه! فک کنم بچه های گروه ما مقابل شما کار سختی رو داشته باشن.

لونا لبخندی زد و آماده ی دریافت سومین سرخگون شد. سرخگون از دستان کینگزلی جدا شد و با سرعت به سمت لونا آمد. لونا سریع تشخیص داد و به سمتی که سرخگون میرفت شیرجه رفت ...

- آخ ...

سرخگون با اختلاف چند سانتی متر از کنار دستان لونا گذشت و وارد حلقه ی سوم شد. اما لونا به شیئی که به سمتش پرتاب شده بود توجه داشت.

کینگزلی با عصبانیت دانش آموزان را از نظر گذراند و گفت: کدومتون اونو پرتاب کرد؟

لونا در حالیکه سرش را محکم با دستانش گرفته بود گفت: میتونم ادامه ندم؟

کینگزلی اشاره ای به دوستان لونا کرد و گفت: ببرینش. عالی بود لونا.

صدای یکی از بچه ها شنیده شد که گفت: اون سه تارم شانسی گرفت.

اما با چشم غره ی شدید کینگزلی مواجه شد.

2. چرا يك دوازه‌بان بايد از لحاظ روحی فردی قوی باشه؟ ( 5 نمره )

اگه یک دروازه بان از لحاظ روحی قوی نباشه با هر شعاری که از طرف تماشاچیان حریف بهش میگن، روحیه شو از دست میده و به دلیل از دست دادن تمرکز و حواسش نمیتونه بدرستی از دروازه محافظت کنه و سرخگون هارو بگیره.

3. بيوگرافی يك دوازه بان كوييديچ رو بنويسيد. ( 10 نمره )

نام: رونالد
نام خانوادگی: ویزلی
نام پدر: آرتور ویزلی
نام مادر: مالی ویزلی
نام برادران: جرج - فرد - بیل - چارلی - پرسی
نام خواهر: جینی
نام همسر: هرمیون گرنجر
نام فرزندان: هوگو - رز
سن: 37
قد: 175
خصوصیات: دارای موی قرمز رنگ و از خانواده ای اصیل
توضیحات: با یک تقلب کوچک دروازه بان تیم کوییدیچ گریفندور شد. البته او واقعا توانایی دروازه بان شدن را داشت و تنها به دلیل هول شدن ممکن بود بعنوان دروازه بان انتخاب نشود که به لطف هرمیون امکان پذیر شد.


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ دوشنبه ۶ تیر ۱۳۹۰
#62
1. اوکمی در کدام ناحیه ی زمین بیشتر یافت می شود و به چه آب و هوایی نیاز دارد؟ چند کشور نام ببرید. ( 5 امتیاز)

اکثر اوکمی ها در مناطقی که آب و هوای گرم دارن زندگی میکنند و از جمله ی آن ها میتوان هندوستان و کشورهای گرم آسیای شرقی و خاور دور و ... را مثال زد!

2. غذای اصلی اوکمی چیست؟ ( 5 امتیاز )

اوکمی ها به خوردن موش و پرنده علاقه ی زیادی دارند اما خوردن میمون را نیز رد نمیکنند!


3. رولی در مورد مبارزه ی خود با یک اوکمی وحشی بنویسید. ( 20 امتیاز)

لونا بین راه ایستاد و زمانی که لینی متوجه شد او را همراهی نمیکند برگشت.

- چی شده؟ چرا نمیای؟

لونا با پاهایش خاک روی زمین را پراکند و همان طور که سرش پایین بود گفت:

- لینی به نظرم فکر خوبی نیست که به اون کلبه بریم! من اصلا احساس خوبی ندارم، تو که میدونی حس های من همیشه راست میگه!

لینی چشمانش را چرخاند و گفت: نخیرم! حس های تو همیشه مزخرف میگه! همیشه! داره باورم میشه که تو هم یه مشنگی! چون فقط مشنگا هستن که معتقدند اون کلبه ترسناکه و توش جنه!

لونا که میدانست بحث با او فایده ای ندارد جلوتر به راه افتاد و بدون اینکه به لینی نگاه کند گفت: ولی اگه اتفاقی بیفته گردن خودت!

لینی مشتش را به نشانه ی موفقیت به هوا برد و گفت: تا چوبدستیمونو داریم غم نداریم!

آن دو چند ساعتی در حال راه رفتن بودند و تشنه و خسته بعد از دو ساعت به آنجا، یعنی جایی گرم و خشک و بدون علفی که تنها یک کلبه در وسط آن سبز شده بود رسیدند.

لونا دست به کمر پرسید: میدونی لینی؟ اگه تعطیلات آخر هفته مون رو به جای اینجا تو هاگزمید میگذروندیم الان اینجوری تشنه و خسته نبودیم!

لینی که روی تخته سنگی نشسته بود و کفش هایش را از سنگ ریزه ها خالی میکرد پاسخ داد: خفه شو لونا! نمیدونم چرا اینقدر حرف میزنی! به نظرت تو اون کلبه چیه؟

- چیه؟ خب معلومه! همه میگن اونجا جنه، چرا تو نمیخوای باور کنــ...

اما لینی بیتوجه به لونا به سمت کلبه رفت و لونا برای اینکه از او عقب نیفتد دنبالش دوید. آن دو پشت در ایستادند و گوش هایشان را به در چسباندند.

- صدایی میشنوی لونا؟
- جن ها که صدا ندارن!

لینی در حالی که از سوراخ در به درون آن نگاه میکرد گفت: کلید توی این قفله! مشنگا میگن گاهی این کلبه صداهای زوزه میاد و درش به شدت تکون میخوره!

لینی عقب رفت و با چوبدستیش طلسمی خواند و در را باز کرد و آن دو وارد کلبه شدند.

در نگاه اول انگار هیچ چیز در کلبه وجود نداشت، اما اگر با دقت بیشتری به آنجا نگاه میکردند وسایل قدیمی و چوبی زیر خروار ها خاک و تارعنکبوت پنهان شده بود.

لینی مشتاقانه به سمت اتاقی رفت که انتهای کلبه وجود داشت و در آن را باز کرد، آن موقع بود که همه چیز از سکوت درآمد و صدای وحشتناکی مثل بال زدن یک پرنده ولی ترسناک تر و خشن تر از آن به گوش رسید.

لونا با شنیدن صدای جیغ لینی به سمت اتاق رفت و با کمال تعجب موجود زیبا ولی ترسناکی را دید که به سمت در پرواز میکند.

لینی با ترس از اتاق بیرون آمد و گفت: بیا بریم دنبالش!

و سپس هر دو از کلبه خارج شدند. لینی دستانش را سایبان چشمانش کرد و گفت: اون اونجاست! داره میاد به طرف ما! لـــــــــــونا فرار کن!

هر دو پشت تخته سنگی که لینی قبلا روی آن نشسته بود رفتند و پنهان شدند.

جانور روی زمین فرود آمد و با گردن درازش همه جا را نگاه کرد، زبانش مدام از درون دهانش بیرون می آمد، لونا چوبدستیش را بیرون آورد و طلسمی را سمت آن جانور خواند.

طلسم به جانور خورد و او را نقش بر زمین کرد. آن دو از پشت تخته سنگ بیرون آمدند و کنار جانور زانو زدند.

لونا آب دهانش را قورت داد و گفت: به نظرت مرده؟

اما قبل ازین که جوابی از طرف لینی به گوش برسد جانور چشمانش را باز کرد و لونا را به عقب راند، لینی دانست که اگر جانور بخواهد تا لحظاتی بعد بلایی سر لونا بیاورد لونا دیگر زنده نیست، او چشمانش را محکم بست تا این صحنه را نبیند.

وقتی لینی چشمانش را آهسته باز کرد جانور را دید که نقش بر زمین افتاده و لونا که قیافه ی وحشتزده ی خود را نثار جانور میکند.

او توانسته بود در بهترین زمان طلسم مرگ را به سمت جانور نشانه بگیرد.


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۶ ۱۳:۴۶:۵۱

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ دوشنبه ۶ تیر ۱۳۹۰
#63
2. دانش آموز اغتشاشگر شمایید! در یک رول سعی کنید ذهن خود را در مقابل هری چفت کنید و به او پاتک بزنید! به اعماق افکار و راز های خصوصی او نفوذ کنید و آبرویش را در کلاس ببرید! (30 نمره)

طلسم به لونا برخورد کرد و در یک لحظه تمام کلاس در سکوت مطلق فرو رفت، حتی صدای نفس کشیدن دانش آموزان هم به سختی شنیده میشد.

هری به درون افکار لونا نفوذ کرد و فکرش را بر آن متمرکز کرد.

- چه اتفاقی افتاده؟ چرا گفت پسره ی بی تربیت؟ خب اینجا دو جواب وجود داره! یا اینکه این هریه قدرت تشخصی نداره و شاید این مربوط میشه به زخم ناقصی که رو پیشونیشه! و دلیل دوم اینه که...اینه که ... شاید من از بیرون شبیه یه پسرم ولی تو افکار خودم فکر میکنم دخترم! یعنی اونا فکر میکنن من پسرم؟ رو صورت من سبیل و ریش میبینن؟ موهام کوتاهه؟ یعنی برای این فکر میکنن من عجیبم چون میبینن یه پسر لباسای دختر میپوشه؟اوه چه ترسناک!

هری که کم کم داشت مطمئن میشد یک دانش آموز دیوانه در کلاس خود دارد از درون ذهن لونا بیرون آمد و حواسش را به کلاس جمع کرد.

- دوشیزه لاوگود! شما شاید یک دختر باشید ولی مطمئنا مغز یک آدمیزاد در کله ی شما نیست! پیشنهاد میکنم یه سری به روانشناس بزنید! در ضمن، به زخم من احترام بذارید!

لونا با این حرف عصبانی شد و از جایش برخاست و روبروی هری قرار گرفت و طلسم چفت شدگی را بار دیگر روی او اجرا کرد.

- این بچه چی فکر کرده؟ فکر کرده من بلد نیستم چفت شدگی رو؟ هه! حالا دید که بلدم!

لونا پوزخندی زد و بیشتر در اعماق ذهن هری کنجکاوی کرد.

-بعد از این کلاس باید برم خونه! کاش هیچوقت این کلاس تموم نشه، جینی همیشه سبزیجات درست میکنه؛ نمیتونه بفهمه من از سبزیجات متنفرم؟ دلم لک زده برای خوردن گوشت تک شاخ! ولی جرئت ندارم چیزی به جینی بگم!

لونا کمی دیگر فکر هری را خواند و سپس از آن خارج شد و به هری پشت کرد و رو به دانش آموزان منتظر گفت:

- دوستان! این استاد جدید ما یه زن زلیل به تمام معناست! پروفسور پاتر هر وقت با کفش وارد خونه بشه مجبوره شب ها بیرون از خونه بخوابه! ایشون هر روز خوراک سبزیجات رو از ترس خانم ویزلی میخورن!

کلاس پر شده بود از خنده های بی وقفه ی دانش آموزانی که هری را با انگشت اشاره نشانه گرفته بودند و در گوش یکدیگر او را مسخره میکردند.

لونا ادامه داد: پروفسور پاتر همیشه مجبورن شب ها بعد از گذاشتن آشغال دم در برن بخوابن، البته بعد از اینکه مسواک زدن و لباس خواب پوشیدند و روفرشیه خرگوشی که خانم ویزلی براشون خریدن رو جفت شده پایین تخت گذاشتند!!

کلاس از خنده دانش آموزان غیر قابل تحمل شده بود و هری هر لحظه قرمز تر میشد، سرانجام هری نتوانست طاقت بیاورد و از آنجا خارج شد و دانش آموزانی را که به شدت به او میخندیدند تنها گذاشت.


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۶ ۱۳:۵۱:۳۲

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۱:۲۹ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۹۰
#64
بلا که هنوز ازینکه نتوانسته بود آدم کباب شده بخورم ناراحت بود سعی میکرد یه جوری عقده ش رو خالی کنه!

- هه! من میدونستم ایوان به هیچ دردی به جز کباب شدن نمیخوره! ولی ارباب از ماهی خوردن چشم برنمیداره، هیچکدوم از شماها هم نمیذارین از خوردن ایوان برشته شده لذت ببریم!

آنتونین که از حرف های بلا خسته شده بود گفت: بلا نوبت توئه چوب رو بگیری! اینقدر غر نزن و بیا ببین ایوان کی یه ماهی میگیره! تا من یه چرتی بزنم!

بلا با اکراه به سمت آنتونین رفتن و چوب را از او گرفت.

زیر آب:

حباب ها یکی بعد از دیگری از دهان ایوان بیرون می آمدند، او کم کم نفس کم میآورد و باید سریع تر یک ماهی پیدا میکرد تا آن ها او را از آب بیرون بکشند.

ایوان هر چه سعی میکرد هیچ ماهی به چنگش نمی افتاد، کم کم داشت نا امید میشد و فاتحه خودش را میخواند که ناگهان از میان جلبک ها چیزی چشمش را گرفت!

او نزدیک تر رفت تا بتواند آنجا را بیشتر وارسی کند...

ساحل:

لرد سعی کرد دهانش را به نی ِ داخل لیوان برساند و در همان حال به مرگخوارانش که در حال تلاش بودند نگاه کرد.

- اونجا چه خبره؟ ارباب داره از گرسنگی میمیره! این دیگه چه وضعشه؟ سریعتر یه ماهی گنده واسم بیارین!

همان موقع بلا جیغ زنان فریاد زد: آنتونین، لینی، وزیر، رز ... بیاین کمک! ایوان یه چیزی واسمون گیر آورده!

همگی بلا را میکشیدند و سرانجا ایوان همراه با چیزی در دست از آب بیرون آمد ...

لرد از روی صندلی بلند شد و به سمت آن ها رفت ...


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۰:۲۶ شنبه ۴ تیر ۱۳۹۰
#65
2. ليستي مناسب از اشیاي معمول مشنگ ها به همراه توضیح مختصری درباره آن شیء تهيه كنيد كه شامل 5 مورد باشد (15 نمره)

1. شارژر! وسیله ایست در ابعاد مختلف که به وسیله ی آن انواع وسایل برقی مانند ( موبایل، ام پی 3،4،5، و همین طور عددا رو برین جلو! و ... ) شارژ میکنن!

2. چراغ قوه! این مشنگا پیشرفته نیستن که با یه لوموس همه جا رو روشن کنند! مجبورن با وسیله ای معمولا استوانه ای شکل که به وسیله همین شارژر یا باتری کار میکنه و جاهای تاریک رو روشن میکنه!

3. سگا. وسیله ای هست برا کوچیکا، بزرگا، پیرا و اینا. باهاش بازی میکنن! بیشتر برا سرگرمیه و اینا. میشه فوتبال، شورش در شهر و اینا باش بازی کرد!

4. خودکار. البته میشه از مشتقات اون مداد و مدل پیشرفته ش اتود و خودنویس و اینا هم اشاره کرد. باهاش مینویسن، مثل قلم ِ پر خودمونه!

5. تفنگ! وسیله ای هست که میشه باهاش آدما رو کشت. با تیری که توش میذاریم و بعد ماشه ای که میکشیم و هدفی که میمیره!

3. در يك رول خیلی کوتاه به صورت طنز عكس العمل خود را در مقابل يك مشنگ كه در كوچه دياگون هاج و واج است و از شما كمك ميخواهد را شرح دهيد (15 نمره)

- آو! جری، اینجارو نگاه کن! من فکر میکردم جارو برای تمیز کردن خونه ست! ولی اینا روش نشستن و دارن تو هوا پرواز میکنن! اوه! من الان از تعجب غش میکنم! جری؟ جری تو کجایی؟

- ببخشید! میشه به من کمک کنید پسرمو پیدا کنم؟ اون تازه به این نتیجه رسیده که یه جادوگره!

لونا نزد آن زن رفت و گفت: خوشحال میشم کمکتون کنم! پسرتون حتما باید تو یکی ازین مغازه ها باشه!

لونا دست زن را گرفت و او را به درون مغازه ای برد.

- اینجا مغازه جرج و فرده! وسایل عجیب و جالبی دارن! مثلا این آدامس رو امتحان کنین!

زن آدامس گرد را از لونا گرفت و آن را درون دهانش چپاند.

- اوووووووه! این چقدر ترشه! .... احساس بدی دارم!

زن نتوانست جلوی خود را بگیرد و روی شخصی که جلویش ایستاده بود بالا آورد!

لونا که ترسیده بود زن را از مغازه دور کرد و او رابه سمت چوبدستی فروشی برد.

پسری در آن حوالی داشت چوبدستی جدیدش را امتحان میکرد که یکدفعه جرقه ای از آن خارج شد و چند لحظه بعد صورت زن پر از تاول شد!

- این دیگه چیه؟ کمک!!

آن دو از آنجا خارج شدند و در خیابانی ایستادند و لونا با چوبدستیش مشغول درست کردن صورت زن شد که همان موقع روحی از جلوی زن گذشت!

- چشمام درست میبینه؟ اون یه روح بود؟ جیـــــــــــــــغ!

همان موقع پسری به سمت زن آمد و گفت: مامان! اینجا عالی نیست؟!

زن که به نظر دیوانه شده بود همان طور که میدوید گفت: من دارم ازینجا میرم! فراموش میکنم پسر جادوگری دارم! من ازینجا میرم!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۳:۰۷ جمعه ۳ تیر ۱۳۹۰
#66
1- مواد اولیه بکار رفته در این معجون چیست. نحوه درست کردن این معجون را به طور مختصر بنویسید؟( 10 امتیاز)

مواد اولیه: تخم کفتر به صورت آب پز شده - کود حیوانی - نصف آدامس افزایش دهنده ی زبان - یک دوم قرص نعناع - نمک و فلفل به اندازه لازم ()


طرز استفاده: پاتیل را با شعله ی کم روی اجاق گاز میذاریم، تخم کفتر رو به صورت رنده شده توش میریزیم، کود حیوانی رو با آدامس افزایش دهنده به صورت خمیر در میاریم و برای طعم دادن معجونمون قرص نعناع رو بهش اضافه میکنیم و در آخر نمک و فلفل رو هم اضافه میکنیم! مذاریم دو ساعت خوب جوش بیاد و وقتی دیدیم دود های نارنجی داره ازش خارج میشه یعنی معجون ما درست شده.


- مقداری از این معجون بطور تصادفی به دست شما رسیده و به شما این امکان را میدهد که فرد یا تعدادی را با این معجون مسموم کنید. رولی کوتاه در این مورد بنویسید؟( 20 امتیاز)

فلش بک

لونا مقابل لرد در حالی که سرش را پایین انداخته بود نشسته بود و به حرف های اربابش با دقت گوش میکرد.

- ماموریت سری تو اینه که یه کار کنی من بفهمم آگوستوس درمورد من چه فکری میکنه!

لونا با درماندگی تعظیم کنان از آنجا خارج شد.

او تنها راه حلی که به ذهنش میرسید رفتن به دفتر اسنیپ و برداشتن معجون راستی بود، اما او اشتباه کرد و به جای معجون راستی معجون پرحرفی را در تاریکی برداشت.

پایان فلش بک

آگوستوس آویزان شده از دیوار به صورت برعکس سعی میکرد از برگرداندن چیزهایی که خورده بود جلوگیری کند.

چندی بعد لرد وارد زیر زمینی که آگوستوس همراه با لونا آنجا بودند شد و لونا را کنار زد و مقابل آگوستوس ایستاد، لرد دستش را دراز کرد و یقه آگوستوس را گرفت.

- زودباش بگو ببینم! درمورد من چی فکر میکنی؟

لحظه ای در چشمان آگوستوس تردید و ترس دیده شد، اما بلافاصله چشمانش مات شد.

آگوستوس موذیانه گفت: تام کوچولو! تو چی فکر کردی؟ فکر کردی اگه منو نداشتی میتونستی به این مقام برسی؟ تو هیچی نیستی به جز یه کچله بی دماغ ضایع و زشت! دیشدالا لا لای لای! یه جغد دارم روزی ده تا تخم میذاره! چرا ده تا؟ پس چندتا؟ اوه تام! چرا عین احمقا داری به من نگاه میکنی؟ یه نگاه به چشمای گود افتاده و زشته ت نگاه کن! کی حاضره با تو ازدواج کنه آخه؟ آهویی دارم خوشگله فرار کرده ز دستم، دوریش برایم مشکله کاشکی اونو نداشتم!

لونا که وحشت کرده بود گفت: ارباب!؟ فکر نمیکنید کافی باشه؟

اما قبل ازین که لونا چیزی بگوید یا لرد پاسخی بدهد آگوستوس ادامه داد:

- حالا دســــــت دســـت ... گور بابا ولدک! قررررش بده قرررررش بده!

و در همان حال سعی میکرد به صورت برعکس کمرش را بچرخاند!

- اه بسه دیگه ولدی کچل! منو بیار پایین تا نشونت بدم کی اربابه! اوه! تام؟ چرا صورتت شبیه گوجه شده؟

لرد با عصبانیت گفت: اینو بندازش تو سیاه چال! دیگه نمیخوام ریختشو ببینم!

آگوستوس در حالی که به سیاه چال برده میشد رو به لرد گفت: چیه کم آوردی لردک؟ ها! میدونستم هیچی نیستی!

-----

* دیگه ببخشید پروفسور که شما رو سوژه کردم!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ جمعه ۳ تیر ۱۳۹۰
#67
1. سه تعریف از پیشگویی ( بنا بر برداشت خودتان) بنویسید. ( 15 نمره)

تعریف 1: پیش گویی میباشد که خود به خود باعث اتفاق افتادن میشه. مثلا اگه یکی با بیدقتی و با سرعت تند رانندگی کنه میشه پیشگویی کرد که تصادف خواهد کرد.

تعریف 2: پیشگویی که بر اساس اطلاعات قبلی به دست میاد. مثلا یه دختر جوان میره پیش یه پیشگو و پیشگو با توجه به صورت زیبا و جوان دختر بهش میگه در آینده ای نزدیک با یه جوان زیبا ازدواج میکنه!

تعریف 3: بصورت محدود از اتفاقات آینده یا طالع و سرنوشت دیگران باخبر شدن.



1. یک رول طنز بنویسید که در آن خودتان پیشگویی اتفاقی که درون کلاس از آن صحبت شد را انجام می دهید. ( 15 نمره )

بعد از این که پایه میز به وسیله رز شکست صدای همهمه در کلاس پیچید! بعضی ها هنوز قانع نشده بودند و این کار رز را پیشگویی نمیدانستند، اما بعضی ها هم حرف رز را قبول داشتند و این کارش را پیشگویی میدانستند.

لونا که ردیف جلو نشسته بود با صدای آهسته طوری که رز نشنود به لینی گفت: منم میتونم همین الان یه پیشگویی بکنم!

لینی پوزخندی زد و گفت: لونا! باز تو جو گیر شدی؟ اصلا چه طوره بیای جای پروفسور بشینی و جلسه ی دیگه رو تدرس کنی؟ هوم؟!

لونا قلم پرش را روی کاغذ پوستی گذاشت و گفت: حالا که باورت نمیشه توی همین کلاس یه پیشگویی برات میکنم!

کم کم کسانی که کنار آن دو نشسته بودند به موضع بحث بین لینی و لونا علاقه مند شدند و حواسشان به آن دو بود!

لینی چشمانش را چرخاند و پاسخ داد: خیله خب! پروفسور لطفا یه پیشگویی توی این کلاس بکنید!

لونا مغرورانه گفت: من پیشگویی میکنم که پرفسور به تو اضافه مشق یا همون تنبیه بده!

لینی پوزخندی زد و قاطعانه گفت: هه! چی داری میگی لونا؟ من و پروفسور رز خیلی با هم دوستیم! و من همیشه سر کلاسا ساکت هستم!

لونا نیشخندی زد و گفت: خواهیم دید!

لینی شانه هایش را بالا انداخت و آهسته شکلات قورباغه ای را که پیش از کلاس لونا برایش خریده بود در دهان گذاشت.

رز روی لبه ی میز که حالا درستش کرده بود نشست و گفت: کسی سوالی نداره؟

همان موقع لینی دستش را بلا برد و گفت: رز؟ به نظر من بهتره این کلاس رو واگذار کنی! واقعا مزخرف بود!!

لینی پس از گفتن این جمله محکم جلوی دهانش را گرفت و سکسکه ای کوتاه کرد.

رز که متعجب و گیج به نظر میرسید گفت: منظورت چیه لینی؟

لینی که کنترل خود را از دست داده بود گفت: من از تو قوی ترم! هرگز اجازه نمیدم پروفسورم بشی!

سپس چوبدستیش را تکان داد و تمام گچ ها به هوا رفت و تمام ردای رز را گچی کرد.

صدای قهقهه ی بچه ها کل کلاس را گرفته بود و همه با انگشت پروفسور جدیدشان را مسخره میکردن!

رز سعی کرد کنترل خود را حفظ کند و وردی قوی تر از ورد لینی گفت و آن را دفع کرد.

- لینی! تو باید از روی درس امروز هشت دفعه بنویسی! اونم با مداد مشنگ ها! لونا مواظبش باش تقلب نکنه!

و سپس با عصبانیت از آنجا رفت.

لونا دستش را روی شانه ی لینی که گیج شده بود گذاشت و گفت: من رو اون شکلات قورباغه ای طلسم به کار برده بودم تا تو به پروفسور پیشگویی توهین کنی!

لینی درمانده از بچه ها که به او میخندیدند دور شد تا سریع تر نوشتن آن درس را تمام کند.


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۳ ۱۲:۱۶:۳۸

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: بهترین نویسنده بحث های هری پاتری
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ چهارشنبه ۱ تیر ۱۳۹۰
#68
به ریوگولس بلک رای میدم.


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: بهترین ایده و زننده بهترین تاپیک
پیام زده شده در: ۱۱:۵۹ چهارشنبه ۱ تیر ۱۳۹۰
#69
آقای الیواندر.

تاپیک چوبدستی خیلی جالبه.


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۰:۱۲ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
#70
همه چیز به سرعت دور و بر مرگخواران حرکت میکرد و به آن ها فرصت تشخیص نمیداد تا اینکه بلاخره آهسته آهسته همه چیز واضح شد و آن ها در نگاه اول خود را تکیه به دیوار دیدند.

- یتیم ادوارد بانی به اتاق مدیر

صدای پخش شده از بلندگو آن ها را به خود آورد.

آنتونین در حالی که سعی میکرد جلوی گیج رفتن سرش را بگیرد گفت: ما الان کجاییم؟

نفس های لرد به شماره افتاده بود و انگار که بیشتر از دیگر مرگخواران میدانست چه خبر است؛ او ازین موضوع اصلا خوشحال به نظر نمیرسید.

- اینجا...یتیم خونه ای هست که من توش بودم...

صداهای عجیبی از تک تک مرگخواران بلند شد و بر خلاف لرد برایشان جالب به نظر میرسید.

بچه ای که ادوارد بانی خطاب شده بود دوان دوان به سمت اتاقی در انتهای راهرو از مقابل آن ها گذشت.

لرد بی آنکه متوجه شود شروع کرد به قدم زدن و مرگخواران سراسیمه به دنبال او دیدند.

رز سعی کرد به لرد برسد و پرسید: میتونم بپرسم کجا دارید میرید ارباب؟

لرد بی آنکه پاسخ رز را بدهد به راه خود ادامه داد تا اینکه مقابل دری بسته ایستاد.

- اینجا اتاقیه که من توش بودم ...


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۱ ۱۰:۱۴:۵۴

Only Raven !


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.