لودو توسط امداد های غیبی(
) مجوزی از ناکجا آباد صادر کرد و به هوگو داد. بعد با صدای نسبتا بلندی گفت:
- این مجوز طلسم شده، اگه کسی لرد رو اسمشونبر صدا نکنه جوهرش کمرنگ میشه و اینقدر کمرنگ میشه و هی کمرنگ میشه تا کلا پاک میشه. پس یادتون باشه.
ارباب رو اسمشونبر صدا کنید!
وقتی لودو لفظ ارباب رو به کار برد ناگهان جوهر مجوز کمرنگ شد. هوگو نگران نگاهی به مجوز کرد و گفت:
- تو که همین الان گفتی
اربابجوهر باز هم کمرنگ شد. بلا که داشت از عصبانیت می ترکید فریاد زد:
- اینقدر نگید
ارباب!:vay:
جوهر خیلی کمرنگ شد.هوگو در جواب گفت:
-باشه حالا، چرا دعوا راه میندازی؟ دیگه نمی گم
ارباب!جوهر دیگه خیلی خیلی کمرنگ شد. لودو که داشت کفرش در میومد گفت:
- میشه خواهش کنم دعوا سر
ارباب گفتنتون رو بزارید واسه خونه ی ریدل؟
جوهر خدایی کمرنگ شده بود
هوگو رفت چیزی بگوید که بلا جلوی دهنش رو گرفت. لودو با تعجب به آن دو نگاه کرد و گفت:
- این با ده تا
ارباب گفتن باطل میشه. برید دیگه، بقیه شرط ها رو هم یادتون نره.
هوگو و بلا دفتر لودو را ترک کردند. لودو که از سرکار گزاشتن آن ها خعلی خوشش آمده بود،روی صندلی وزارتش لم داد. یادی از خاطرات دوران جوانی اش با دامبل کرد. کمی فکر کرد. به این نتیجه رسید که بهتر است آن دوران را از یاد ببرد
کلاه وزارتش را پیش کشید. ناگهان چیزی به یادش آمد... یکی از شرط ها را نگفته بود... شرطی که می توانست وزارتش و خانه ی ریدل را به فنا ببرد. از روی صندلی بلند شد. به دنبال هوگو و بلا رفت. اما اثری از آنها نبود. آنها آپارات کرده بودند... به...به خانه ی ریدل:worry: