هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (پروتی.پاتیل)



پاسخ به: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ جمعه ۹ تیر ۱۳۹۶
#61
با صدای پروتی نگاه محفلی ها به سمت دختر جوان برگشت:
-ام چیزه من یه پیشنهاد دارم ولی خب نمیدونم....
_چه پیشنهادی؟
_میگم من میتونم موهامو بفروشم.
ملت محفلی:
_خب ببین پروتی جان ناراحت نشیا ولی آخه...
_آخه چی؟
_موهای تو خیلی قشنگه ولی مگه با فروشش چه قدر دستمونو میگیره؟

به محض اتمام حرف هری هرمیون با شوق گفت:
_شما از خاصیت موهای پروتی خبر ندارید.
_چه خاصیتی؟

همه ی نگاه ها به سمت پروتی برگشت؛توجه بقیه پروتی را دستپاچه کرد.طره ای از موهاشو دور انگشتش پیچید و گفت:
_خب من میتونم هر وقت بخوام موهام رو بلند کنم یا کوتاه،می تونیم کوتاهشون کنیم و سریع بلند میشن...

پروتی که نگاه بهت زده ی ملت را دید دستپاچه تر از قبل موهاش را ول کرد و گفت:
_اصلا ببخشید میدونم پیشنهاد احمقانه ای بود.من فقط شنیده بودم موی طبیعی قیمت خوبی داره فکر کردم بتونیم موهام رو بفروشیم؛من فقط میخواستم کمک کنم.
_چرا ما تا حالا متوجه نشده بودیم؟
_خب من دوست ندارم بقیه بدونن.
_چرا؟وای پروتی این عالیه.میشه نشونمون بدی؟

پروتی چشم هاشو به علامت تائید بست و ثانیه ای بعد موهای پر پشت بلندش تبدیل شدند به موهایی فرفری با طولی که به زحمت ده سانتی متر میشد.محفلی ها با تعجب به صورت پروتی با موهای فر نگاه میکردند.پروتی از خجالت سرخ شد و سرشو پایین انداخت موهاش دوباره در عرض چند ثانیه به حالت بلند و لختشون برگشتند.هری با ذوق دست هاش را بهم کوبید و گفت:
_عالیه پروتی همین کارو بکن.موهاتو حتما خوب میخرن حتی میتونی به مشنگا بفروشی پولشونو تبدیل میکنیم.خب از دست بقیه چه کاری بر میاد؟



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۶
#62
سلام.
بنده درخواست دوئل با مرگخوار نقاب به صورت کروات دار شما را دارم.قبلا هماهنگی ها با ایشون انجام شده البته. مهلتشم اگر میشه تا بیست تیر باشه.
ممنون


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۰:۱۲ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۶
#63
روزها بود خانه دلگیر بود.پادما،خواهر دو قلوی ماجراجویش به سفر رفته بود.مادرش هم بعد از پدرش هیچ وقت مادر سابق نشد؛ غم نبودن پدر برای مادر خیلی سخت تر از دخترهای کوچکش بود.روزهایی که به هاگوارتز می رفتند مادر بود و عکس های پدر...
نفس عمیقی کشید و به غروب خورشید خیره شد.در این شهر میان مشنگ هایی که به سرعت از کنارش می گذشتند ایستاده بود و به ستاره ی گرما بخش زمین نگاه میکرد.امروز مادرش را دیده بود که عکس پدرش را در آغوش می فشرد و اشک می ریخت.قطره ای اشک از چشم اش به گونه اش راه یافت.مشنگ ها،آدم هایی که در اطرافش بودند باعث این همه غم بودند.دلش میخواست مثل خواهرش به راحتی بگوید مشنگ ها هیچ ارزشی برایش ندارند؛ اما او اینگونه نبود.نبود پدر برای هر دختر بچه ای سخت است اما نتوانست همه ی مشنگ ها را به چشم قاتل ببیند.
آه کشید؛به نرده های پلی که روی آن بود تکیه داد و به آسمانی که آتش می گرفت نگاه کرد.روزی را به یاد آورد که هفده سال داشت.مرگخواری را در حال شکنجه دادن پسر مشنگ جوانی دیدند.پادما فقط به جرم مشنگ بودن بی تفاوت گذشت اما او نتوانست.با تردید جلو رفت ولی رفت.مبارزه با مرگخواری قدرتمند برای او که هفده ساله بود راحت نبود خراش های عمیقی روی دست و صورتش ایجاد شده بود که مرگخوار را خلع سلاح کرد.چند لحظه بعد دیگر از مرگخوار خبری نبود به سمت پسر رفت؛ هم سن او بود شاید هم کمی بزرگتر، مشنگ بود اما لبخند زد و گفت:
_شما حالتون خوبه؟

پسر نگاهش از صورت پروتی به کتف خونی اش راه یافت و گفت:
_شما زخمی شدین خانوم.

قبل از اینکه پروتی جواب پسر را بدهد پادما دوان دوان به کوچه آمد و با وحشت نگاهی به خواهر زخمی اش انداخت.با نفرت به پسر نگاه کرد و بی توجه به او که شباهت دو خواهر برایش عجیب بود جلوی پروتی زانو زد.دستش را روی کتف پروتی کشید.صورت خواهرش که از درد جمع شد با ناراحتی گفت:
_چی فکر کردی که با اون دوئل کردی؟نگاه کن چه بلایی سرت اومده...

چوب دستی اش را بیرون آورد و شروع کرد به زمزمه، پسر جوان با تعجب به زخم های پروتی نگاه میکرد که هر لحظه کوچکتر میشدند و پس از دقایقی اثری از آنها نبود.پادما با لبخندی حاکی از آرامش به صورت خواهرش نگاه کرد و او را در آغوش گرفت.
_پروتی،نمی دونی چه قدر ترسیدم وقتی دیدم پشت سرم نیستی.آخه خواهر من شجاعت حدی داره این حماقته حماقت...تو قوی ای میدونم ولی آخر به اندازه ی جنگیدن با یه مرگخوار؟مگه ما سابقه ی دوئل داریم؟
_من خوبم پادما.

پسر جوان که تا این لحظه ساکت بود با گفتن جمله ای توجه دو دختر را به خود جلب کرد.
_ممنونم ازتون خانوم،من...من زندگیمو بهتون مدیونم.
_شما مشنگا خیلی چیزا به ما مدیونید.
_پادما!
_مثل اینکه یادت رفته چرا پدر نداریم،آره یادت رفته؟
_نه من یادم نرفته ولی این آقا مسئول مرگ پدر ما نیست.شما برید آقا و مواظب باشید این روزها دنیا برای هیچ کس امن نیست؛نه برای مشنگ ها نه برای جادوگرا...

پسرک در حالی که عقب عقب می رفت با اطمینان پلک زد و گفت:
_ممنونم خانوم.ممنونم...

بعد از رفتن پسر پادما با حرص به پروتی نگاه کرد و گفت:
_تو یه کله شقی.
_میدونم.بیا بریم.

دست خواهرش را کشید و رفت.پادما اون روز درست گفت بود؛پروتی دختر کله شقی بود که خیلی وقت ها شجاعتش بیشتر شبیه حماقت بود.آه عمیقی کشید و صاف ایستاد؛مشنگ ها با ماشین های خود به سرعت از کنارش عبور میکردند. شروع به قدم زدن کرد.آرام راه می رفت و به آینده فکر میکرد؛آینده ای که هیچ فکری برای آن نداشت.با شنیدن جیغ های یک کودک نگاهش را از سنگفرش های پیاده رو گرفت.مردی را دید که دست دختر بچه ای را گرفته و می کشد.دخترک شاید هفت سال داشت؛مچ دستش در بین انگشت های مرد فشرده میشد ولی هنوز مقاومت میکرد.یک قدم به سمتش برداشت.صدایی در ذهنش پیچید:
_اون یه مشنگه.

یک قدم دیگه.
_مشنگا پدرتو کشتن.

قدم هاش تندتر شدن...
_یادت رفته؟زنده زنده آتشش زدن مثل قرون وسطا....

صدا می اومد ولی می دوید.چوب دستیش را بیرون آورد و وردی را زمزمه کرد.مردک گستاخ به گوشه ای پرت شد.جلوی دختر کوچولوی دوست داشتنی گریان زانو زد و گفت:
_خوبی کوچولو؟چیکارت داشت؟
_خانوم شما...شما چی جوری؟
_مهم نیست چی جوری خوبی؟

سرشو که تکون داد در آغوش گرفتش و در پاسخ اون صدای مایوس گفت:
_مهم نیست مشنگ باشه مهم اینه که یک انسانه...


ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۸ ۰:۲۲:۲۴

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۲۴ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۶
#64
سلام میشه اینو جایگزین کنید؟
_____________________________________________________________

نام:پروتی پاتیل

گروه:گریفیندور

چوب دستی:چوب درخت زبان گنجشک و پر ققنوس با طول بیست و پنج سانتی متر.

پاتروناس:پروانه

رتبه خون:اصیل زاده

زندگی:من در روز چهارده فوریه چند دقیقه زودتر از خواهر دوقلوم در خانواده ای اصیل زاده به دنیا آمدم.مادرم از خانواده ای کاملا اصیل زاده بود ولی مادربزرگ پدریم یک مشنگ هندی بوده که پدر بزرگم در یکی از ماموریت های وزارت خونه به هند عاشقش میشه به همین دلیل پدرم یه دورگه بود.من موها و چشم های مشکی دارم و این ارثیه ای از مادربزرگ مشنگ زاده ام است.اما اولین قدرت جادوییم در یکی از روزهای پنج سالگیم خودشو نشون داد.مادرم میخواست موهای من و پادما رو کوتاه کنه و خب کوتاه کرد اما من از این قضیه کاملا ناراضی بودم و یک ساعت بعد مادرم با موهای کاملا بلند من روبه رو شد.از اون روز فهمیدیم که من میتونم موهام رو به هر اندازه ای که دوست دارم برسونم یا حتی حالتشون رو عوض کنم.میتونم کوتاهشون کنم تا پادما موهام رو نکشه یا بلندشون کنم و وسایلی که ازم دورن رو باهاشون بیارم.بیشتر مواقع منو با موهای بلند و لخت می بینید اما بعضی مواقع به نظرم موهای فر به صورتم میان.دیگران عقیده دارن دختر قشنگیم موها و چشم های مشکی با پوستی سفید شاید برای مردم بور انگلیس چهره ای تکراری نباشه اما به نظر خودم من فقط بامزه ام و به همین خاطر بقیه فکر میکنن اعتماد به نفس ضعیفی دارم. نه سالم که بود بابام به دست مردم هند کشته شد ،به دست مشنگ ها، برای منی که عاشق پدرم بودم خیلی سخت بود این موضوع... آخرین باری که با پدرم گردش رفتیم برام یه پروانه گرفت و اون پروانه آخرین هدیه از طرف پدرم بود بعد از مرگش از مادرم خواستم زیر استخوان ترقوه ام یه پروانه خالکوبی کنه.وقتی یازده سالم شد همراه پادما به هاگوارتز رفتیم از دیدن هری پاتر که همسن من بود هیجان زده بودم ولی خب استرس گروه بندی بیشتر حواسمو پرت کرده بود.پادما به ریونکلاو رفت ولی کلاه به من گفت با اینکه مثل خواهرم هوش بی نظیری دارم اما شجاعت تو روحم بیشتره و من سهم گریفیندور شدم؛درسته از خواهرم جدا شدم اما من عاشق گریفیندور بودم پدرم هم گریفیندوری بود.سال پنجم به همراه پادما عضو الف دال شدیم و اونجا بود که فهمیدم پاتروناس من یه پروانه است.در جنگ هاگوارتز با تمام وجودم برای آرمان های پاک هری پاتر جنگیدم و بعد از اون هم عضو محفل ققنوس شدم.


انجام شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۷ ۱۷:۴۸:۵۳

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۴:۲۷ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۶
#65
سلام پروفسووووور.
منو جیسون ماموریتمونو انجام دادیم.
حالا دسترسیمونو پس میدید؟
پروفسور پیلیز.
پروفسور دسترسی....
پروفسور



منتظر باشيد، به زودي ساختمان جديدي بين پلاك ١١ و ١٣ براتون نمايان مي شه.
تاييد شد!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۴ ۱۴:۳۰:۱۵

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۰ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۶
#66
خلاصه: لرد ولدمورت به دامبلدور نامه ای نوشته و خواسته مسابقه ای بین مرگخوارها و محفلیون انجام بشه.محفلی ها که می بینن برای بعضی از مراحل مسابقه فرد با تجربه در اون زمینه ندارن تصمیم میگیرن به لرد نامه بنویسن و بگن که مسابقه تو هاگوارتز برگذار بشه.حالا لرد جواب نامه ی دامبلدور را داده....

جیسون نامه را باز کرد و با صدایی رسا شروع به خواندن کرد:
نقل قول:
در مورد پیشنهادت فکر کردیم داملبدور،نشست را برگذار خواهیم کرد ولی در مورد انجام مسابقات در هاگوارتز ازمخالفیم.به پیشنهاد لینی بهتر است هر مرحله در مکانی متفاوت برگذار شود.نمیخواهیم مرگخوارانمان راحت شکستتان دهند.


دامبلدور با لبخند از جیسون تشکر کرد و رو به بقیه ی محفلی ها گفت:
_فرزندانم.من به قدرت ها و توانایی های شما ایمان دارم.من،آرتور،جیسون،پروتی و جینی برای مذاکره میریم.بقیه اینجا بمونید و برای مراحل مختلف نقشه بکشید.خب شما هم برید آماده بشید.

پروتی و جینی که هم اتاقی بودند به همراه جیسون از آشپزخونه خارج شدند ولی آرتور ویزلی موند تا بیشتر با دامبلدور صحبت کند.پس از آماده شدن تمام افراد گروه رایزنی هر پنج نفر به هاگوارتز آپارات کردند.

_پروفسور کجا قراره مذاکره کنیم؟
_سراسرای اصلی.
_اما دانش آموزا چی؟
_امروز همه در خوابگاه هاشون هستند فرزندم.

محفلی ها به سمت سراسرا رفتند.چهار میز گروه ها برداشته شده بود و یک میز در وسط قرار داشت.دامبلدور به میز اشاره کرد و گفت:
_شما یک سمت بنشینید من باید سری به دفترم بزنم؛زود برمیگردم.

جیسون در حال که دور میز قدم میزد رو به پروتی و جینی که نشسته بودند گفت:
_به نظر شما مرگخوارها کجا رو میخوان برای مسابقه پیشنهاد بدن؟
_مثلا کوچه ی دیاگون.نظر شما چیه ارباب؟

با جواب لینی نگاه محفلی ها به سمت مرگخوارها برگشت.لرد به همراه آرسینوس جیگر،لینی وارنر،رودولف و بلاتریکس جلوی در سراسرا ایستاده بود.


ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۴ ۱۵:۰۲:۰۷

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
#67
سلام.
پروفسور خوش اومدین هرچند با توجه به اینکه قدیمی بودید باید گفت خوش برگشتید ولی شما کی بودید؟
در هر صورت از دیدنتون خوشحالم....
معلومه که میخوام عضو محفل باشم.محفل ققنوس خونه ی منه و آرمان هاش آرزوهای قلبیه من،چطور میتونم به رویاهام پشت پا بزنم؟

سلام
پروتی عزیز!
تو هم خوش اومدی...بهتره بگم خوش برگشتی.
تو و جیسون رو توی یه تیم میندازم و کلید ورود به محفل رو میتونین توی قلعه ی روشنایی پیدا کنین.
پست آخرش رو خودت زدی پس در جریانی که داستان از چه قراره!
با جیسون مشورت کنید و یه راهی برای ادامه دادنش پیدا کنید...
ابتدا جیسون یه رول میزنه و تو بعد از اون یه رول دیگه ارسال میکنی.
خیلی قشنگ میشه اگه توی رولت یه خلاصه هم بنویسی...
ممنون که برگشتی!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۳ ۲۲:۲۰:۱۰
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۳ ۲۲:۲۰:۴۵

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۶
#68
رودولف که از فروختن قمه هاش بسی بسیار در رنج و عصبانیت به سر می برد با حرص گفت:
_بریم اونجا میخوام با دستای خودم خفه اش کنم.

پروتی آروم در گوش پالی که داشت از ذوق عشق قدرتمندش تو چشماش قلب می ترکوند گفت:
_فیلم مشنگی زیاد می بینه؟

آرسینوس و گریوز که حرف پروتی را شنیده بودند زدند زیر خنده؛لینی که از در دست داشتن منوی مدیریتش در پوست خودش نمی گنجید با ابهتی مدیرانه به رودولف گفت:
_نه رودولف ما دیگه نباید دستگیر بشیم باید با نقشه جلو بریم.
_راست میگه؛انتقام قمه هات میگیریم.بیاید از این کوچه بریم.

ملت فراری به کوچه ی تنگ و باریک پناه بردند؛پشت سر هم حرکت میکردند که پروتی با صدای معترض گفت:
_هدفشون از تنگ ساختن این کوچه چی بوده واقعا؟این جا دیگه کجاست؟

لینی که برای خودش هم سوال پیش اومده بود سریع دست به منوی مدیریت شد و بعد از سرچ کوتاهی با صدای بلند برای همه نتیجه را خواند:
_خانه ی ارواح دره ی گودریک.این اسم توسط مشنگ ها روی این کاخ باستانی گذاشته شد؛کوچه ی مجاور این کاخ بسیار تنگ و باریک است گروهی از جادوگران برای آشتی با ساحره های مورد علاقه اشان از باریکی این کوچه استفاده کرده و انها را مجبور به گوش دادن به غلط کردم هایشان کردند به همین علت این کوچه به کوچه ی "آشتی کنون" معروف است.کمی جلوتر از کاخ ارواح به دو راهی می رسید که مسیر راست بن بست و به باغ متروکه ی کاخ ختم میشود اما مسیر چپ به میدان اصلی دهکده میرسد.
_عجب کاخیه...
_ننوشته بوده مال کدوم ساحره ی خوش سلیقه ای بوده؟
_ول کنید این داستانا رو برید سمت میدون اصلی ببینیم میتونیم هاگرید آدم فروش رو پیدا کنیم؟

همه کم کم توجهشون به کاخ کم شد و به راهشون ادامه دادند؛با ادامه ی مسیر پیشنهادی منوی مدیریت به میدان اصلی رسیدند.حدسشان درست بود باروفیو که توسط ماموران امنیتی به شدت محافظت میشد در حال سخنرانی بود.پس از چند دقیقه رودولف از شدت دروغ های باروفیو کنترلش را از دست داد و با صدایی نه چندان آرام گفت:
_دروغگوی قدرت طلبه دزد...

صدای رودولف توجه ماموران را به آنها جلب کرد.پروتی که زودتر از همه متوجه حرکت آنها به سمت خودشان شده بود سریع گفت:
_لعنت بهت،بدویید سمت اون کاخ دارن میان این سمت...



ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱ ۱۷:۳۵:۰۹
ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱ ۱۷:۳۶:۵۴
ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱ ۱۷:۳۸:۵۴

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: دعواهای زندانيان
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶
#69
زندانیان با شک و تردید به دریچه نزدیک شدند.در دل همه شک وجود داشت؛آیا واقعا این دریچه راهی به بیرون زندان داشت؟پروتی زودتر از هم این شک را به زبان آورد.
_از کجا معلوم واقعا به بیرون راه داشته باشه؟تازه بیرون اینجا دریاست.
_پروتی راست میگه.
_پروتی بی پروتی گفتم که ایشونو از این به بعد خانوم لسترنج 39 صدا میکنید.
_یادم نمیاد با شما قراری گذاشته باشم آقای لسترنج...
_تو یادت نمیاد خانوم من کاملا یادمه.
_شما حافظت تاب ورداشته.
_بحث نکن زن!
_آقای لسترنج.
_جانم خانوم لسترنج 37؟
_شما هنوز خواستگاری من نیومدید که...
_چه قدر شما و خانوم 39 نازتون زیاده...

پروتی به لبه ی مرز انفجاری انتحاری نزدیک میشد که آرسینوس دست او را کشید و قبل از رودولف کشون بحث را خاتمه داد و گفت:
_وقت برای این حرفا زیاده الان مهم فرارمونه؛وقت حموم تموم میشه تا چند دقیقه دیگه.

کارآگاه گریوز با ذکاوت خاص خودش گفت:
_درسته که نمیدونیم این تونل به کجا ختم میشه ولی راهی بجز امتحانش نداریم.اگر دمنتور ها ببینن ما این راهو باز کردیم بازم دچار مشکل میشیم.
_واق واق.(درسته منم موافقم)
_منم موافقم.
_منم موافقم؛وینکی جن موافقت کننده ی خوب؟

همه با اعلام رضایتشون به آرسینوس نگاه کردند.آرسینوس که توجه همه را دید با تعجب گفت:
_چیه؟نقابم خش برداشته؟کرواتم کجه؟
_نه آرسینوس منظورمون اینه که تو اول برو.
_چرا من؟
_چرا تو نه؟

با صدای دمنتور ها،گریوز آرسینوس را هل داد و گفت:
_برو بابا برو؛ بیاید همه...

با ورود زندانیان دریچه ی تونل بسته شد و نه زندانی در تاریکی قدم به راهی گذاشتند که از پایان آن خبری نداشتند.


ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۳۱ ۲۳:۰۰:۳۶

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۶
#70
پروتی پاتیل در حال دعوا با دمنتوری که او را کشان کشان به درون اتاق می آورد گفت:
_ببین دستتو به من نزن؛اِ ول کن ببینم دستو؛ول کن بهت میگم....
_چه خبره؟
دای که از جیغ های پروتی پاتیل عصبی شده بود با صدای نسبتا بلندی موجب سکوت پروتی شد.پروتی دستشو از دست دمنتور بیرون کشید و با حرص گفت:
_نمی دونم.شما بگید چه خبره؟

دای که پرونده ای از پروتی پاتیل بین پرونده ها ندیده بود با تعجب دوباره نگاهی به پرونده ها انداخت و گفت:
_از شما پرونده ای اینجا نیست خانوم.
_منم میگم اینا نمی فهمن.
پروتی با دست دمنتوری را نشان داد و خواست به سمت در برود که یکی از کارمندان وزارت پرونده ای روی میز قاضی گذاشت.دای سریع گفت:
_صبر کنید.

پروتی دست به سینه و حق به جانب ایستاد.قاضی و دای شروع به خواندن پرونده کردند.هر لحظه چهره هایشان بیشتر رنگ تعجب میگرفت؛چنین اقدامات شجاعانه ای در برابر دولتی که خیلی ها مخالف آن بودند ولی جرات ابراز نداشتند از یک دختر آن هم به این جوانی؟پروتی که صبرش تمام شده بود با صدایی معترض گفت:
_چی شد؟چی نوشته اونجا؟

قاضی نگاهی به دخترجوان انداخت و گفت:
_شما اقدامات سیاسی انجام دادید خانوم.
_تهمته،تکذیب میکنم من فقط یکسری حقایق رو در اختیار عموم جامعه گذاشتم.
_اما اینجا چیز دیگه ای نوشته؛به شخص اول حکومت تهمت زدید.
_من تهمت نزدم؛شخص اول حکومت اگر عقیده داره اینا تهمته بیاد ثابت کنه.
_دلیلی نداره جناب وزیر بخوان چیزی رو توضیح بدن.
_وزیر و غیر وزیر نداره آقا؛منطق داشته باشید بعضی چیزا باید شفاف سازی بشه.وزارت خونه پر از گاومیش شده هیچی نگفتیم ولی دیگه آخه شما خودت راضی ای بچتو بدن گاومیش بخوره؟

دای و قاضی که از شجاعت پروتی متعجب شده بودند چند دقیقه سکوت کردند و در آخر دای گفت:
_در هر صورت وزیر دستور اعدام شما رو دادند.
_وزیر چیکااار کرده؟
_دستور اعدامتونو دادند خیلی شفافه...


ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۳۰ ۲۰:۳۴:۱۳

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.