خلاصه:دای لوولین مسئول اعدام آزکابان شده و سعی می کنه روش های منحصر به فردی(با توجه به اسم یا شخصیت طرف) برای اعدام هر محکوم پیدا کنه.
تا حالا لیسا تورپین، رودولف، لینی وارنر، گلرت گریندلوالد، دلفی، آماندا، پروتی پاتیل و آرنولد پفک پیگمی اعدام شدن. حالا نوبت نفر بعدیه.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پس از اینکه دای، علامت داد که نفر بعدی را بیاورند، ملت حاضر در دادگاه، با شادی و خوشحالی شروع کردند به فریاد کشیدن و ابراز احساسات، حتی موج مکزیکی رفتند؛ که البته تعدادی هم زیر دست و پا ماندند و روحشان به عالم بالا پر کشید.
بالاخره پس از چند دقیقه، نفر بعدی، در میان دو دیوانه ساز، وارد شد. او شخص بلند قدی بود. حتی یک سر و گردن از همه حاضرین بلندتر بود. و با وجود اینکه صورت و حتی نیمی از بدنش را با گونی ای بسیار عظیم پوشانده بودند، اعتماد به نفسش از طرز راه رفتنش مشخص بود.
دیوانه سازان، شخص قد بلند را جلو آوردند و روی صندلی عظیم مخصوص متهمان نشاندند. به محض نشستن آن شخص، زنجیرهایی عظیم از کنار صندلی بالا آمدند و دستان وی را بستند.
- خیلی خب... اون گونی رو بکشید کنار از روش.
یکی از دیوانه سازان، گونی را از روی صورت وی کنار کشید.
- متهم، آلبوس پرسیوال و سایر جد و آباد دامبلدور، سعی نکن اون زنجیری که به ریشت زدیم رو باز کنی.
دامبلدور لبخندی زد، و سپس انگشتش را که مخفیانه میکوشید قفل و زنجیری که به ریشش زده بودند را باز کنند، از قفل فاصله داد و سنجاق قفلی کوچکش را هم روی زمین انداخت.
دای با نگاه عاقل اندر سفیهی به دیوانه سازان نگاه کرد.
- مگه نگفته بودم قبل از اینکه بیاریدش اینجا، ریشش رو خوب بازرسی کنید؟ جفتتون تنبیه میشید، باید برید سپر مدافع ماچ کنید!
دای سپر مدافعی ایجاد کرد، و دو دیوانه ساز بلافاصله انتهای شنل هایشان را جمع کرده، در حالی که به شدت جیغ میکشیدند از اتاق فرار کردند.
دای سپس رو به دامبلدور کرد.
- خیلی خب... شما متهم هستید به...
- فرزندم، میشه لطفا به این پیرمرد یک آب نبات لیمویی بدید؟ داخل ریشم یکی دو تایی جا سازی کردن.
- نمیشه!
داشتم میگفتم، شما متهم هستید به حبس کردن حشرات و جانوران بی گناه در ریش خودتون که عمل بسیار زشتی هست و حتی گویا تلاش کردید با عادت دادن این موجودات ناز به خودتون، اونارو تبدیل کنید به ارتشتون که کاملا سوءاستفاده از حق آزادی حشراته.
دامبلدور دوباره لبخندی زد. لبخندش همچنان آرام بود، اما بعد، عطسه ای کرد و گفت:
- ای بابا... فرزندان تاریکی، میشه یکی یک عدد دستمال بیاره و بینی من رو پاک کنه؟ قدیما عادت داشتم با ریشم... منظورم اینه که قدیما دستم باز بود، راحت میتونستم پاکش کنم، اما الان... میبینید که.
دامبلدور همزمان با گفتن این حر، دستانش را اندکی تکان داد تا صدای زنجیرها شنیده شوند.
- دفاع ضعیفی بود آقای دامبلدور، بدینوسیله، بنده شما رو محکوم میکنم به...
دای نگاه زیر چشمی ای به واکنش دامبلدور انداخت و تلاش کرد از این صحنه لذت ببرد حتی.
اما دامبلدور زرنگ تر از این حرف ها بود، در حالی که آب دماغش جاری بود، همچنان لبخند پدرانه اش را هم حفظ کرده بود و صاف زل زده بود به چشمان دای.
- تسترال نمیشم اونطوری نگاه نکن.
خیلی خب اصلا، حکمت اینه که به تک تک تارهای ریشت بوسه بزنن دمنتورا و روحِ ریشت رو بکشن.
حاضرین انگشت به دهان ماندند، حتی برخی ردا دریدند و شیرجه زدند در آغوش و بوسه های گرم دیوانه سازان، اما آنهایی که باقی ماندند، منتظر ماندند تا اعتراض یا سخنی از دامبلدور که بالاخره لبخندش محو شده بود، بشنوند.