رابسورولاف VS بچه های محله ریونکلاو
پست دوم
مرلین با رضایت به صحنه ای که خالقش بود چشم دوخت. دیدن جراحت قلب الاف که از سنگدل ترین های وی اف دی و رابسورولاف بود،برایش لذتی وصف ناشدنی داشت. چشم از نعره های الاف گرفت و نگاهی به تک تک بازیکنان رابسورولاف انداخت.
در چشمانش شعله های آتش خشم زبانه میکشید و این یعنی بازی برای رابسورولاف تازه شروع شده بود!
مرلین از خانه ریدل ها دور شد و با امواج خروشال ساحل دریای انتقام که هر لحظه خود را به صخره های افکارش میکوبیدند در آسمان نیلگون محو شد.
[رختکن رابسورولاف] رختکن سکوتی به رنگ مرگ را برای مرگخواران تداعی میکرد! بوی تعفن حسرت و اندوه و خشم و مرگ نفس کشیدن را برای اعضا سخت کرده بود.
لحظه ها دستانشان را به دستان دقیقه های طولانی سپرده بودند گویی که رقص ثانیه ها بود در برابر ساعت ها. لحظه های به ظاهر طولانی اما کوتاه، با صدای فراخوان گزارشگر به پایان رسیدند و اعضای دو تیم شانه به شانه هم وارد ورزشگاه شدند.
[ورزشگاه جیژکشان کریم آباد]صدای هلهله و بوق ها و تبل ها هم نمیتوانست رشته افکار بازیکنان را پاره کند.
همه بجز پاتریشیا که از همه چیز بی خبر بود افسرده و محو افکار خود بودند و حتی صدای هیجان زده ی گزارشگر هم آن ها را به وجد نمی آورد.
الاف بد حال و افسرده و خشمگین در فکر انتقام، بلاتریکس در فکر پیروزی، سوروس و رابستن و بچه در فکر مبارزه و کریس به فکر چهره مرلین در بازی قبل بودند.
***
بازی شروع شده بود و هر کدام از بازیکنان تیم بچه های محله ریونکلاو بعد از باخت های پیاپی افسرده تر از قبل بخاطر حضور تیمی که بیشتر بازی هایش را برده به رقیبشان خیره شده بودند.
بلاجر ها در زمین به حرکت در آمدند و کریس تلاشی برای فرار نکرد پس رابستن با بچه ی که روی سرش داشت خود را به سمت کریس کشید تا او را از ضرب بلاجر که موجب حذف شدن او میشد دور کند و در لحظه ی که بلاتریکس قصد دفع گوی آتشین را کرد تا به سه بازیکن برخورد نکند، نور سفیدی آن چار نفر را در برگرفت که باعث گیج شدن آنها شد.
بعد از چند لحظه که همه چیز طبیعی شد با جای خالیه بچه که دیگر بر روی سر رابستن نبود و ضربه بلاجر به کریس مواجه شدند.
بچه ناپدید شده بود!
پس قربانی دوم هم جان سالم به در نبرد.
وحالا از میان ترکیب جدید تیم، دونفر از دست رفته بودند و این واقعا مقدمه شکست سختی بود!
و اما سوال اینجاست که بچه کجاست؟
رابستن با به یاد آوریه اتفاقی که برای آتش زنه افتاده بود احساس کرد دستی قلبش را چنگ میزند و چشم های درشتش پر از اشک شد.
دیگر انگار هیچ متوجه نبود که کجاست و اطرافش چه میگذرد اما بازی در جریان بود و متوقف نشده بود.
افراد تیم مقابل خوشحال شدند و حمله ی را شروع کردند.
جان مک تاویچ، پاس شگفت انگیزی را حواله ی کاپیتان پرایس کرد و این دو مهاجم بعد از گذشتن از سد شکسته شده ی سه مهاجر رابسورولاف، پاسی به جرالد دادند و حالا کوافل در اختیار او بود.
سه مهاجم در برابر سد سوروس و بلاتریکس شروع به گیج کردن آنها کردند اما بلاتریکس سعی کرد با ضربه ای به گوی آتشین جرالد را به زمین بیندازد و درست وقتی که سعی کرد آنها را متوقف کند صدای تام جاگسن را شنید که فریاد زد:
- پیدات کردم اسنیچ بد قلق.
نگاه بلاتریکس به سمت الاف کشیده شد که با چشم های بی روح به حرکت اسنیچ نگاه میکرد اما تلاشی برای گرفتنش نمیکرد.
-رابستن برو دنبال اسنیچ!
در لحظه ای که حواس بلاتریکس پرت شده بود و سوروس توسط جان و کاپیتان پرایس در همان موقعیت خودش قفل شده بود، جرالد توپ را به سمت دروازه برد اما دفاع پاتریشیا او را مهار کرد.
رابستن با سرعت به سمت اسنیچ میرفت، هرچند کسی جز جستوجو گر این حق را نداشت اما رابستن هم قرار نبود اسنیچ را بگیرد، فقط قرار بود تام را متوقف کند.
اسنیچ از دست تام میگریخت و تام از بند رابستن! اوج گرفتن تام همانا و تجددو افزون شدن ارتفاع برای نیمبوس رابستن همانا.
رابستن سخت در تلاش بود و در لحظه ای حساس که برای ناکام گذاشتن تام راهی بجز منحرف کردن اسنیچ نداشت با بازوش تلاش کرد اسنیچ را منحرف کند اما به محض برخورد اسنیچ به بازوی رابستن، رمز تاز و نقطه عبور در قالب اسنیچ کار خودش را کرد و رابستن را هم محو کرد.
بلاتریکس هر لحظه ناامید تر میشد و تیم مقابل امیدوار تر.
-بلا چرا خودتو به نفهمی میزنی؟ مرلین به بازیمون گرفته! چرا سعی میکنی خودتو بی خبر نشون بدی؟
- فکر کردی نمیدونم؟
حالا هر دوی آنها از عصبانیت نفس های مقطع و تند میکشیدند و صورت بی رنگ اسنیپ به سرخ و کبودی میزد. بلاتریکس سخت تلاش میکرد عصبانستش تاثیری جبران ناپذیر بر روی نتیجه بازی نگذارد اما حرف های سوروس هر چقدر هم که درست بود نباید بلاتریکس را متزلزل کند،چون پای قولو دستور ارباب در میان بود.
الاف با شنیدن حرف آنها اولین قدم انتقام را در برد دید و خودش را جمع کرد و به سمت اسنیچ و تام اوج گرفت و متوجه شد اسنیچ قبلی تقلبی بوده و اصلا تام هم مسخ شده بود و ناخواسته دنبال شیء نفرین شده میرفت.
مرلین هر لحظه بیشتر دردسر جلوی پای رابسورولافین میگذاشت.
آسمان ابر های سیاهش که از صبح نمایان کرده بود را در هم کشید و رگبار قطرات آب باران به هر چیزی که سر راهشان بود سیلی میزدند.
پاتریشیا سخت مشغول دفع حملات بود و سوروس و بلاتریکس که برای هم خط و نشان میکشیدند سعی در مقابله با مهاجم های تیم مقابل را داشتند که البته بی فایده بود، در شرایطی که بین خودشان اختلاف بود چطور میشد که متحد باشند؟
این فکر به ذهن بلاتریکس هم رسید و با بیانش تلاش کرد سوروس را هم قانع کند اما جادوی مرلین قوی تر از زبان بلاتریکس بود.
پس تلاش هایش هم بی ثمر ماند.
الاف در حرکتی که همه را متعجب کرد از روی نیمبوس جهشی کرد که باعث شد تام منحرف شود و اسنیچ به دست الاف بیفتد و در همین لحظه بازی به پایان رسید.
الاف لبخند پیروز مندانه ای زد و زمزمه کرد:
-درسته مرلینی! اما احتمالا قدرت عشق من به آتش زنه و تنفرم به تو ، خیلی قوی تر از جادو هست و خواهد بود.
مرلین نمیتوانست به همین سادگی شکستی را قبول کند. خشم امانش را بریده بود و از یادش رفته بود که خشم موجب میشود هر کاری بی ثمر بماند! ابروان سفید و بلندش را در هم کشید، صورت سرخش را جمع کرد و باچشمانی ریز شده برای تاکید لبانش را جنباند و جمله ی رعب آورش را تکرار کرد.
بازی برای شما هنوز تموم نشده!
نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli