هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: اعضاي سایت خودشونو معرفی کنن
پیام زده شده در: ۹:۴۳ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۸
#61
اسم و نام فامیل: ( در صورت تمایل):
دوراهیه سختیه:| دوتا اسم کدوم بدگم؟ اولیشو بگم یا دومیشو بگم؟ همشو بگ.... چیزه ینی خب هانا(یه اسم کردی به معنی نفس و تپش و پناهگاه و شکوفه بادومو...)حسینی :|

جنسیت ( در صورت تمایل ):
هر چند در ظاهر نیز پسر نما عَستَم اما دخترم :|

سن( درصورت تمایل) :
۱۷

شهر محل تولد ( در صورت تمایل):
لار(جنوبی ترین شهر فارس)

محل زندگی ( در صورت تمایل):
عَمان جا که زادَتم آیلین ننم

شغل ( در صورت تمایل ):
محصل و نقاش و کامیک نویس

تحصیلات ( در صورت تمایل):
یازدهم ریاضی فیزیک

فعالیت های جنبی ( در صورت داشتن و تمایل):
کبدی ،شطرنج و بدمینتون باز عَستم

نحوه آشنایی با هری پاتر و میزان علاقه( ضروری):
آقو بزو ایجور بگم براتون که از کودکی در خواب و بیداری توهم جادو رو داشتم و... یروز پسر عََََََمساده در عَمان عوان کودکی یک عدد سی دی در دست داشت و اومد و با ذوق گفت قسمت آخرش اومددددد و اون چیزی نبود جز یادگاران مرگ۲
فَ وقعَ ما وقعَ

علاقه های شخصی خودتون ( در صورت تمایل):
علوم ماورا، مطالعه چیزای مثل فیزیک کونتومی و....نقاشییییی،نویسندگی (چنتا کتاب نوشتم:) ) و هنر های رزمی و...

کتاب هایی که مطالعه کردید ( چند مورد رو ذکر کنید): هری پاتر از اول تاااااا فرزند نفرین شدهو....
کرم ابریشم جی کی رولینگ، قهوه سرد آقای نویسنده، اسپایدرویک،قلعه حیواناتو....



با اجازتون دیگ مرخص میشوم!


نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۸
#62
رابستن رول دستمال توالت را از دو سر رول گرفته بود و رقص چاقو را روی آن اجرا میکرد، ملت اسلیترین هم با بهت و مقدار زیادی نا امیدی از گسترش فعالیت مغزیه رابستن با افسوس به او نگاه میکردند که منتظر بود کسی با شاباش دادن به او ، رول دستمال را بگیرد و به خشک کردن دریاچه بپردازند.

-راب؟
-زیر پنجاه قبول نکردن میشم!
-راب!!!!
-گفتن شدنم که! زیر پنجاه قبول نکردن میشََََ...

هنوز جمله رابستن تمام نشده بود که با زیر پایی که برادر ناتنیش برایش گرفت با پرش نا متعارفی به سمت دریاچه پرت شد و رول دستمال توالتش در کسری از ثانیه خیس و سپس غرق شد.

-خوشم اومد.
-از چی؟

دریاچه کمی فکرد کرد! باز هم فکر کرد و باز هم کمی بیشتر فکر کرد تا توانست جمله بندیه مناسبی پیدا کند.
-از غرق کردن! یه حس مور مور لطیفی داشت.

گفتن همین دو جمله کافی بود که اسلیترینی ها به عمق فاجعه پی ببرند!



نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۸
#63
فنر نعره ای به منظور اظهار وجود و قدرت نمایی کشید و با حالتی گوریل وار وارد اتاق شد!
افراد حاضر نه تنها بخاطر ابهت فنر دچار تغییر حالت نشدند،بلکه حتی متعجب نیز هم نشدند.
در عوض همه عصبانی و حتی داری حالت تدافعی شدند.
فنر بسیار ناراحت شد از اینکه کسی از او حساب نبرده و حتی جا نخورده.
البته که هیچ وقت کسی جا نمیخورد اما فنر همیشه انتظار داشت کسی از دیدنش جا بخورد و خب این همیشه امیدی بود که نا امید میشد ولی همچنان در دل امید وار بود دفعه بعد کسی از آمدنش جا بخورد.
فنر درگیر این فکر ها بود که ناگهان با هجوم حضار روبه رو شد.
-بابا محکم نشستن کن باید بیرونش کردن بشیم!
-فردی من از چپ میرم تو از راست برو.
-هرچند با این شهاب سنگ قهرم وبا تو هم قهرم رکسان ویزلی...
-خالیم خالیییی رکسان خالییی.
-اه حالا همون اصلا باهات قهرم،ولی بیا از دست فنر لا اقل دورش کنیم! این فنر یکم خویش تن داره ولی تضمینی نیس اگر کس دیگه ای گرگ بشه هم خویش تن دار باشه!

-ایش،هرچند منم با تو قهرم ولی باشه.

جماعت متفرق شده از حوضه اولیه و متجمع شده در حوضه ثانویه که حد مرز ورود فنر به اتاق بود،به منظور دور کردن فنر هر کدام دست به کاری زدند اما احتمالا این درد سر قرار بود خیلی جدی تر از این حرف ها باشد!

دقایقی پیش!

-چشم ارباب ،فقط بذارید قبل اومدنتون برم به رکسان قضیه رو تفهیم کنم!
-خیله خب ماهم چند دقیقه دیگر خواهیم آمد. نجینی نخور اون پیتزاها رو!

و سپس فنریر به سمت اتاق رکسان رفت و صحنه خارج شد!

پایان فلش بک

-اینجا چخبره!

این جمله کافی بود تا عمق فاجعه کمی رخ بنماید!
حال چه کسی جرئت داشت ارباب را دست به سر کند؟
همه در شوک بودند که فنریر از فرصت استفاده کرد و خط دفاعی را شکست و به سمت لیسا و رکسانی که رکسان و لیسا بودند و لبخند های مضطربی به پهنای صورت داشتند، رفت و شامه اش را به کار انداخت.

-ارباب ظاهرا اینجا یکی یچیزی رو از ما داره پنهان میکنه!




نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
#64
کی؟ کریچر


نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۴:۱۳ جمعه ۵ مهر ۱۳۹۸
#65
چیکار؟ بستنی الاسکایی میخوردن.
لونا لاوگودموقع ناله گربه ها تو خونه ی باباش با وین هاپکینز بستنی الاسکایی میخوردن!


نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۸
#66
مادرم میگفت درست ۹ ژانویهء ۱۹۶۰ بود که به دنیا اومدم و شادی رو بهش بخشیدم! آیلین احتمالا زیبا ترین زن دنیا بودو
رنگ چشم ها و موهای مشکیم که سیمای شرقی رو به من داده میراث اونه.
عاشق مادرم بودم...اما از وقتی عمارت دیگه بوی بی مادری میده، هیچ بهم آرامش نمیده.
فکر نکنم توپیاس میتونست حتی لبخند بزنه ...هیچ وقت پدر خوبی نبود.
من از ۱۱ سالگی وارد هاگوارتز شدم هرچند پدرم مخالف بود ، اون در کل از هیچی خوشش نمیاد.
زندگی به عنوان یه پرنس دورگه!
شاید این چیزیه که خیلیا خوششون بیاد ولی من،هرگز.
این که شاهزاده دورگه لقبت باشه یجور تحقیره! ولی اصلا این مهم نیست چون من یک اصیلم واگر اینطور نبود الان اسلیترینکلاو نبودم.
اون جغد فرشته نجات من بود.
و حالا این منم و این هاگوارتز که پنج ساله پناهگاه منه و اقامت گاه اسلیترین احتمالا بهترین سکونت گاه دنیاست.
شاید این که هیچ دوستی ندارم سخت باشه ولی من سرگرمی های خودمو دارم.
علوم دفاع در برابر جادوی سیاه! احتمالا یادگیریه این علوم احمقانه ترین ریسک و بدرد بخور ترین کار زندگیم باشه.
معجون سازی،
چفت شدگی یا دفاع ذهنی،
تسلط بر هنرها و جادوهای سیاه
،پرواز بدون بهره از جاروی پرواز!خب اینا سرگرمی ها و مهارت های کمی نیست.
اولین باری که فهمیدم سپر مدافع لیلی هم گوزنه ماده هست بیشتر احساس کردم که میتونه بهترین دوستم باشه اما هنوزم اون جمیز رو بیشتر از من دوست داره.
اما مهم نیست، دیگه یاد گرفتم فقط به خودم اهمیت بدم.
به امید آینده ای بدون گند زاده های گریفیندوری!

جایگزین شد.


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۷/۵ ۱۵:۱۲:۵۱

نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: چیژ کشان کریم آباد
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
#67
رابسورولاف VS بچه های محله ریونکلاو
پست دوم


مرلین با رضایت به صحنه ای که خالقش بود چشم دوخت. دیدن جراحت قلب الاف که از سنگدل ترین های وی اف دی و رابسورولاف بود،برایش لذتی وصف ناشدنی داشت. چشم از نعره های الاف گرفت و نگاهی به تک تک بازیکنان رابسورولاف انداخت.
در چشمانش شعله های آتش خشم زبانه میکشید و این یعنی بازی برای رابسورولاف تازه شروع شده بود!
مرلین از خانه ریدل ها دور شد و با امواج خروشال ساحل دریای انتقام که هر لحظه خود را به صخره های افکارش میکوبیدند در آسمان نیلگون محو شد.

[رختکن رابسورولاف]

رختکن سکوتی به رنگ مرگ را برای مرگخواران تداعی میکرد! بوی تعفن حسرت و اندوه و خشم و مرگ نفس کشیدن را برای اعضا سخت کرده بود.
لحظه ها دستانشان را به دستان دقیقه های طولانی سپرده بودند گویی که رقص ثانیه ها بود در برابر ساعت ها. لحظه های به ظاهر طولانی اما کوتاه، با صدای فراخوان گزارشگر به پایان رسیدند و اعضای دو تیم شانه به شانه هم وارد ورزشگاه شدند.

[ورزشگاه جیژکشان کریم آباد]

صدای هلهله و بوق ها و تبل ها هم نمیتوانست رشته افکار بازیکنان را پاره کند.
همه بجز پاتریشیا که از همه چیز بی خبر بود افسرده و محو افکار خود بودند و حتی صدای هیجان زده ی گزارشگر هم آن ها را به وجد نمی آورد.

الاف بد حال و افسرده و خشمگین در فکر انتقام، بلاتریکس در فکر پیروزی، سوروس و رابستن و بچه در فکر مبارزه و کریس به فکر چهره مرلین در بازی قبل بودند.

***


بازی شروع شده بود و هر کدام از بازیکنان تیم بچه های محله ریونکلاو بعد از باخت های پیاپی افسرده تر از قبل بخاطر حضور تیمی که بیشتر بازی هایش را برده به رقیبشان خیره شده بودند.
بلاجر ها در زمین به حرکت در آمدند و کریس تلاشی برای فرار نکرد پس رابستن با بچه ی که روی سرش داشت خود را به سمت کریس کشید تا او را از ضرب بلاجر که موجب حذف شدن او میشد دور کند و در لحظه ی که بلاتریکس قصد دفع گوی آتشین را کرد تا به سه بازیکن برخورد نکند، نور سفیدی آن چار نفر را در برگرفت که باعث گیج شدن آنها شد.
بعد از چند لحظه که همه چیز طبیعی شد با جای خالیه بچه که دیگر بر روی سر رابستن نبود و ضربه بلاجر به کریس مواجه شدند.
بچه ناپدید شده بود!
پس قربانی دوم هم جان سالم به در نبرد.
وحالا از میان ترکیب جدید تیم، دونفر از دست رفته بودند و این واقعا مقدمه شکست سختی بود!
و اما سوال اینجاست که بچه کجاست؟
رابستن با به یاد آوریه اتفاقی که برای آتش زنه افتاده بود احساس کرد دستی قلبش را چنگ میزند و چشم های درشتش پر از اشک شد.
دیگر انگار هیچ متوجه نبود که کجاست و اطرافش چه میگذرد اما بازی در جریان بود و متوقف نشده بود.
افراد تیم مقابل خوشحال شدند و حمله ی را شروع کردند.
جان مک تاویچ، پاس شگفت انگیزی را حواله ی کاپیتان پرایس کرد و این دو مهاجم بعد از گذشتن از سد شکسته شده ی سه مهاجر رابسورولاف، پاسی به جرالد دادند و حالا کوافل در اختیار او بود.
سه مهاجم در برابر سد سوروس و بلاتریکس شروع به گیج کردن آنها کردند اما بلاتریکس سعی کرد با ضربه ای به گوی آتشین جرالد را به زمین بیندازد و درست وقتی که سعی کرد آنها را متوقف کند صدای تام جاگسن را شنید که فریاد زد:

- پیدات کردم اسنیچ بد قلق.

نگاه بلاتریکس به سمت الاف کشیده شد که با چشم های بی روح به حرکت اسنیچ نگاه میکرد اما تلاشی برای گرفتنش نمیکرد.

-رابستن برو دنبال اسنیچ!

در لحظه ای که حواس بلاتریکس پرت شده بود و سوروس توسط جان و کاپیتان پرایس در همان موقعیت خودش قفل شده بود، جرالد توپ را به سمت دروازه برد اما دفاع پاتریشیا او را مهار کرد.
رابستن با سرعت به سمت اسنیچ میرفت، هرچند کسی جز جستوجو گر این حق را نداشت اما رابستن هم قرار نبود اسنیچ را بگیرد، فقط قرار بود تام را متوقف کند.
اسنیچ از دست تام میگریخت و تام از بند رابستن! اوج گرفتن تام همانا و تجددو افزون شدن ارتفاع برای نیمبوس رابستن همانا.
رابستن سخت در تلاش بود و در لحظه ای حساس که برای ناکام گذاشتن تام راهی بجز منحرف کردن اسنیچ نداشت با بازوش تلاش کرد اسنیچ را منحرف کند اما به محض برخورد اسنیچ به بازوی رابستن، رمز تاز و نقطه عبور در قالب اسنیچ کار خودش را کرد و رابستن را هم محو کرد.
بلاتریکس هر لحظه ناامید تر میشد و تیم مقابل امیدوار تر.

-بلا چرا خودتو به نفهمی میزنی؟ مرلین به بازیمون گرفته! چرا سعی میکنی خودتو بی خبر نشون بدی؟

- فکر کردی نمیدونم؟

حالا هر دوی آنها از عصبانیت نفس های مقطع و تند میکشیدند و صورت بی رنگ اسنیپ به سرخ و کبودی میزد. بلاتریکس سخت تلاش میکرد عصبانستش تاثیری جبران ناپذیر بر روی نتیجه بازی نگذارد اما حرف های سوروس هر چقدر هم که درست بود نباید بلاتریکس را متزلزل کند،چون پای قولو دستور ارباب در میان بود.

الاف با شنیدن حرف آنها اولین قدم انتقام را در برد دید و خودش را جمع کرد و به سمت اسنیچ و تام اوج گرفت و متوجه شد اسنیچ قبلی تقلبی بوده و اصلا تام هم مسخ شده بود و ناخواسته دنبال شیء نفرین شده میرفت.
مرلین هر لحظه بیشتر دردسر جلوی پای رابسورولافین میگذاشت.

آسمان ابر های سیاهش که از صبح نمایان کرده بود را در هم کشید و رگبار قطرات آب باران به هر چیزی که سر راهشان بود سیلی میزدند.

پاتریشیا سخت مشغول دفع حملات بود و سوروس و بلاتریکس که برای هم خط و نشان میکشیدند سعی در مقابله با مهاجم های تیم مقابل را داشتند که البته بی فایده بود، در شرایطی که بین خودشان اختلاف بود چطور میشد که متحد باشند؟
این فکر به ذهن بلاتریکس هم رسید و با بیانش تلاش کرد سوروس را هم قانع کند اما جادوی مرلین قوی تر از زبان بلاتریکس بود.
پس تلاش هایش هم بی ثمر ماند.
الاف در حرکتی که همه را متعجب کرد از روی نیمبوس جهشی کرد که باعث شد تام منحرف شود و اسنیچ به دست الاف بیفتد و در همین لحظه بازی به پایان رسید.
الاف لبخند پیروز مندانه ای زد و زمزمه کرد:
-درسته مرلینی! اما احتمالا قدرت عشق من به آتش زنه و تنفرم به تو ، خیلی قوی تر از جادو هست و خواهد بود.

مرلین نمیتوانست به همین سادگی شکستی را قبول کند. خشم امانش را بریده بود و از یادش رفته بود که خشم موجب میشود هر کاری بی ثمر بماند! ابروان سفید و بلندش را در هم کشید، صورت سرخش را جمع کرد و باچشمانی ریز شده برای تاکید لبانش را جنباند و جمله ی رعب آورش را تکرار کرد. بازی برای شما هنوز تموم نشده!


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۳۱ ۲۲:۴۰:۴۳
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۳۱ ۲۲:۴۳:۱۸
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۳۱ ۲۲:۵۲:۰۸
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۳۱ ۲۳:۴۸:۰۵

نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۸:۳۶ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
#68
سلام.
ممنونم سولی ، پس جایگزین میشه دیگه. ممنون.


نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۶:۴۱ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۸
#69
سلام به مدیران سایت و ایفای نقش واینکه خدا قوت.

حقیقتا یه سوال دارم ولی نمیدونم کجا بپرسم.
و سوالم اینه که آیا میتونم بیو گرافیه شناسمو تغییر بدم؟
و اگر میشه چطور؟


نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۶:۲۰ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۸
#70
سلام!
الان مسئول کیه؟
بلا؟ تو مسئولی؟
من قبلا فرم پر کردم
با اون موقع هم هیچ فرقی فک کنم نکردم!درسته؟
حالا نمیشه یه نگاهی به من بکنید؟شاید یکم اون ته وجودم مرگخوار باشما!


سلام بعضیا!
مسئول منم، شک داری؟... نکنه می‌خوای مسئول شی؟
می‌دونم قبلا فرم پر کردی. نکنه منظورت اینه من آلزایمر دارم؟

ببینین سوروس، تو کوییدیچ هی دارین پیشرفت می‌کنین. اینو می‌بینم. قطعا به نسبت قبل تغییر کردین.
لاکن کافی نیست.
هنوز کلی راه پیش روتونه. من هنوز منتظر یه اتفاقم که نیوفتاده.
بخونین و بنویسین... درخواست نقد بدین و با توجه به نکاتی که گفته می‌شه، بیشتر بنویسین.
ایفای نقش فعالیت داشته باشین.
رو شخصیت اسنیپ کار کنین.

و موفق باشید.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲۸ ۱۷:۴۲:۰۸

نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.