تام در آن ناکجا آباد ارواح به دنبال فیثاغورث می گشت .
_ عجب اشتباهی کردم حرف این مرلینو باور کردم . حالا از کجا فیثاغورثو پیدا کنم.
تام همین طور جلو می رفت و خودش را سرزنش می کرد تا اینکه به پیرمردی با ریش بلند و قدی متوسط برخورد .
تام با خوشحالی جلو رفت و پرسید
_شما فیثاغورث هستید ؟
_ خیر فرزندم . من مندلیف شیمی دان بزرگ و مخترع جدول تناوبی هستم.
_ جدول تناوبی دیگه چیه ؟ شما فیثاغورثو ندیدین؟
_ خیر ندیده ام.
تام بار دیگر به جستجو پرداخت تا اینکه این بار به پیرمرد دیگری رسید با قدی بلند و ظاهری آراسته .
_شما فیثاغورثید؟
_ خیر جوان .من ادیسون هستم مخترع لامپ و کاشف برق با بیش از ....
_ ببخشید شما فیثاغورثو ندیدین ؟
ادیسون از اینکه او وسط حرفش پریده بود بسیار ناراحت شد و او را تنها گذاشت و رفت .
تام هنوز تسلیم نشده بود اما وقت داشت همین طور سپری می شد تا اینکه این بار به پیرمردی با ظاهری عجیب برخورد.
_ شما فیثاغورثی ؟
_ نه پسر جان . من آلبرت انیشتین فیزیکدان و ریاضیدان بزرگ معاصرم . برای چه دنیال فیثاغورث میگردی ؟
تام بسیار خوشحال شد زیرا بالاخره توانسته بود به ریاضیدان ها برسد.
_ برای نجات . شما نمی دونی کجاست ؟
_ معلوم است پسرم . باید جاده ای با مثلث های قائم الزاویه را دنبال کنی ، اما فکر نمی کنم او به درد نجات بخورد.
_ باشه .ممنون
تام به سرعت به دنبال راه های مثلثی رفت.