هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ سه شنبه ۲۸ دی ۱۳۸۹
1- مواد اولیه این معجون چه چیزهایی هستند؟ نحوه درست کردن این معجون چگونه است؟ ( 15 امتیاز)

مواد لازم : 20 عدد تخم مورچه قرمز - 1 قاشق زردچوبه ایرلندی - مقداری عصاره درخت گردو - 1 لیتر آب دماغ اژدهای روسی - 5 برگ گل میخک

طرز تهیه : ابتدا مقداری از آب دماغ اژدها و برگ گل میخک را به پاتیل اضافه می کنیم و روی شعله کم می گذاریم تا کمی تغییر رنگ بدهد سپس تخم مورچه ها را به آن اضافه می کنیم و 5 بار در جهت خلاف عقربه های ساعت هم می زنیم . زردچوبه و عصاره درخت گردو را درون پاتیل دیگری ریخته و با هم مخلوط می کنیم و در هنگام مخلوط کردن 3 بار ورد (( گالاکتوزامینور )) را تکرار می کنیم و پس از 10 دقیقه به محلول اولیه اضافه کرده و اجازه می دهیم خوب حرارت ببیند . پس از 10 دقیقه معجون به رنگ آبی لاجوردی درآمده و بخاری خوشبو و زرد رنگ از آن خارج می شود و در این هنگام بقیه آب دماغ اژدها را به ان اضافه کرده و به مدت 6 ساعت روی حرارت کم و روی آن را با توری نقره می پوشانیم . سپس ماده بدست آمده را در صافی ریخته و به شکل پودر به دست می آید .


2- از اونجاییکه این پودر به شدت ناپایداره، چه نکاتی رو باید برای نگهداری معجون در نظر گرفت؟ ( 3مورد) (6 امتیاز)

درجای خشک و خنک _ دور از تابش مستقیم خورشید _ در زیر پوست اژدها _ بین دمای 50- تا 60 درجه نگهداری شود


3- در صورتیکه این پودر تصادفا روی پوست بدن ریخت، چه اقداماتی را باید برای درمان انجام داد؟ (2 مورد) (4 امتیاز)

1) سریعا برگ تازه اکلیل کوهی روی آن محل گذاشته شود و با آب می شوییم
2) محلولی شامل : آب توت وحشی - زعفران - پوست 5 ساله توپک تهیه کرده و محل را با آن شست و شو دهید .


4- از این پودر چه استفاده هایی میتوان کرد؟حداقل دو مورد( در اینجا اجازه دارید جواب های شرارت آمیز هم بدهید!) (5 امتیاز)

1 ) مثل همیشه در هنگام مبارزه و دوئل همراه خود داشته باشد و هنگامی که حریف به شما نزدیک شد روی صورتش بپاشد
2) 2 گرم از این پودر را با آب مخلوط کرده و هر شب به عنوان داروی جلوگیری از ریزش مو به کف سر مالیده خود بمالید
3 ) اذیت کردن انواع و اقسام : دوستان ، معلمان و ... البته به غیر از استاد خوب معجون سازی
4 ) به عنوان حشره کش



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ سه شنبه ۲۸ دی ۱۳۸۹
و بدین ترتیب اون شب گلرت و مارش کبری برای شام به خونه ی لرد مشرف شدن.
-خوش اومدی.
-باعث افتخارمه سرورم.

و همون موقعی که گلرت و لرد در حال صحبت بودن،نجینی در حال زدن مخ کبری بود!
-فس فیسوس سوس.(افتخار دادی که اومدی.)
-هاس سیسو.(خودم میدونم.)
-ها...هسفس هوس؟(آها...دماغتو عمل کردی؟)
-هس.هسا فیوس؟(آره...خوب شده؟)
-هـــــــــاس.(بــــــــله)
-هیوس سوهاس.(من حوصلم داره سر میره.)
-هیفوسیاس؟هیوسوس.(مگه من مردم؟بیا بریم یه دوری تو خونه ی ما بزنیم.)

و نجینی به آرزوش رسید و تونست یه دوری با کبری بزنه.

سر میز شام
-فیو هیوسیوس کبسیوس.(کبری بابایی،بیا شام بخور.)

ولی خبری از کبری نشد.
-سرورم احیاناً شما کبری رو ندیدین؟
-داشت با نجینی حرف میزد.
-خب میشه نجینی رو صدا کنین؟
-نه.

گلرت که توانایی مقابله با لرد رو در خودش نمیدید،ساکت شد.ولی چند دقیقه بعد،نجینی و کبری پیداشون شد.
-فس هیوس؟(بابایی کجا بودی؟)
-هیسیوس نهجیوس هیس.(بابا نجینی میخواد یه چیزی به همه بگه.)
-هیوس سیوس کاهبروس.(من و کبری یه تصمیمی گرفتیم که میخوایم بهتون بگیم.)
-هیسوس هیوس.(ما میخوایم ازدواج کنیم.)




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۰:۵۵ سه شنبه ۲۸ دی ۱۳۸۹
سوژه ی جدید

- آهای آنتونین... سریع بیا به اتاق من.
با صدای فریاد لرد که از طبقه ی دوم خانه ی ریدل توی نشیمن میپیچید آنتونین چند متر به هوا پرید و جیک ثانیه بعد در حالی که نفس نفس می زد در اتاق لرد ولدمورت رو باز کرد.
- چی شده ارباب؟ چه خدمتی میتونم بکنم.
لرد در حالی که به تخت رو به رویش اشاره می کرد گفت: نجینی کسل شده زود باش سر حالش بیار.
آنتونین چاپلوسانه گفت: حتماً... این که از تخصص های خودمه.
بعد آستین های ردایش را بالا زد و سعی در اجرای حرکات ژانگولر و شعبده بازی کرد. اما هر کاری می کرد نجینی مثل بز در چشمانش زل می زد.

آنتونین که کم کم متوجه خشم احتمالی لرد شده بود تصمیم به تغییر برنامه گرفت.
به همین منظور از رفوس دعوت کرد که به اتاق لرد بیاید و با صدای آهنگی که از چوبدستی اش خارج می کرد به دست به حرکات قبیحی زدند! :banana:

دقایقی بعد مرگخوارانی که هنوز در اتاق نشیمن بودند شاهد سقوط آنتونین و رفوس از پلکان خانه ی ریدل شدند.
سپس دوباره صدای لرد در خانه پیچید: اگه تا 1 ساعت دیگه نجینی سر حال نیاد منتظر خشم ارباب باشید.

در طول 1 ساعت ایوان سعی کرد با نجینی مار پله بازی کند که منجر به از دست دادن 4 تا از انگشتانش شد.
اسکورپیوس میخواست به زور زاخاریاس اسمیت را به خورد نجینی بدهد که لرد زاخی را از دماغ وارد اسکورپ کرد.
بلیز زابینی برای نجینی جک میگفت ولی لرد اعتقاد داشت که این جک ها برای نجینی مناسب نیست و او را با کله به باغ پرت کرد.

کار به همین منوال ادامه پیدا کرد که در دقایق آخر پس از شکست مفتضحانه ی آگوستوس پای در بازی لی لی با نجینی، گلرت وارد شد تا سعی کند مار لرد سیاه را بخنداند.
از آنجایی که او دل خوشی از لرد نداشت و فکر میکرد ولدمورت حق او را در رنکینگ جادوگران سیاه خورده به خاطر ترس از آواداکداوراهای او تصمیم گرفته بود سعیش را بکند.
به محض اینکه گلرت اولین شکلک را در آورد قهقه ی نجینی به آسمان رفت.
گریندل والد که فکر نمی کرد این قدر جالب باشد و از خودش خوشش آمده بود شروع کرد به در آوردن شکلک های جدید. بعد از چند دقیقه که دیگر نجینی داشت از خنده منفجر میشد لرد دستور به ختم برنامه داد.
سپس رو به گلرت کرد و گفت: ارباب از تو راضیه گلرت... از تو و مارت کبری دعوت میکنم که به عنوان پاداش امشب شام را با من و نجینی بخورید.
نجینی:

ماجرا از این قرار بود که امروز صبح کبری، مار گلرت، با فیس و افاده در حال خزیدن در راهروی خانه ی ریدل بود. در همین حال نجینی او را دید و متوجه شد که کبری دماغش را عمل کرد و بسیار دلفریب شده.
از این رو یک دل نه صد دل عاشقش شد.
اما در همین حال دید که فاوکس، ققنوس دامبلدور، نیز از پنجره در حال دید زدن کبری خانم است، برای همین هم خود را به بی حالی زده بود تا گلرت و مارش مهمان لرد شوند و خودش را از ققنوس جلو بیاندازد.
----------------------------------------------------
به تقلید از لودو (ره)
آیا نجینی موفق به بدست آوردن کبری می شود؟
آیا با توجه به خصومتی که لرد و گلرت داشتند خانواده ها راضی به این وصلت هستند؟
آیا فاوکس بی کار می نشیند؟
همه و همه به شما بستگی دارد.


ویرایش شده توسط گلرت گریندل والد در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۸ ۱:۰۴:۲۳

میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۵۵ سه شنبه ۲۸ دی ۱۳۸۹
ارباب،
پلیزاینو نقد کنید.
اگه خواستین هم یه پس گردنی یا رو گردنی بهم بزنین ارباب


»»» ارزشـی گولاخ «««


Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۹
ارباب جسارتا تقصیر شخص شخیص خودتونه که ما هی میایم تقاضای نقد میکنیم. بالاخره یه جادوگر ماه و بهترین عضو سایت که بیشتر نداریم که اینقدر خوب نقد میکنه. روم به دیوار ... صد تو من میشه.
لطفا اینم نقد کنید.



Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۹
فلش بک :

آفتاب زیبای و درخشانی بر همه جا می تابید.اثری از ابر در آسمان نبود.دختر تنهایی زیر سایه ی درخت سرسبزی در گوشه ای از پارک نشسته بود.اشک هایش بروی گونه های زیبا و سفیدش نشسته بود.همانند ابری پر بار گریه میکرد.
انگار گریه اش تمامی نداشت.مدام حرفایی که پدرش به او زده بود را در ذهن مرور میکرد.نمی توانست این افکار را از ذهن خود دور کند.
کمی نگذشت که جیمز از آن سوی پارک به سمت رز آمد.رز در همین فاصله تند و تند اشک هایش را با آستین های لباسش پاک کرد و سر پا ایستاد.
رویش را به سمت جیمز کرد و گفت :
- ت...تو از کجا فهمیدی من اینجام ?!

جیمز پسری خجالتی بود و رفتارش گونه ای نشان میدهد که انگار عشق رز وجودش را فرا گرفته است.
جیمز کمی مکث و جواب داد :
- راستش دنبالت کردم.

رز گلویش را بغض فرا گرفته بود.هر لحظه ممکن بود بغضش را بشکند.نگاهی به جیمز کرد و گفت :
- پدرم منو از خانواده ترد کرد برای اینکه حالم از اون ریشو بهم میخوره.من حاضر نیستم به جمع اونا بپیوندم.

جیمز نمی دانست جوابش را بدهد یا نه اما سعی کرد حرفی بزند.
- یعنی تو حاضری به ما نپیوندی اما مرگخوار بشی ?!

جیمز از گفتن این حرفش پشیمان شد و آرزو میکرد که هرگز این حرف را نمیزد.عجب حرف احمقانه ای زده بود اما این جرقه ای بود که در سر رز زده شد تا بلکه زندگی اش تغییر کند.
سپس رز بدون اینکه به جیمز توجهی کند،شجاعانه به سمت قصر گانت ها حرکت کرد.

پایان فلش بک


ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۷ ۲۲:۵۶:۴۴
ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۷ ۲۳:۳۵:۵۴

»»» ارزشـی گولاخ «««


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۴۷ دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۹
[spoiler=خلاصه]
زبانم لال، دور از جان، لرد ولدمورت بدرود حیات گفته و آنتونین جانشینش میشود. در این بین اسکورپیوس با حقه و کلک و راضی کردن آنتونین بعنوان نفوذی وارد محفل میشود تا هری را گول بزند و وزیر سحر و جادو بشود و به مرگخواران کمک کند. ولی آنتونین خبر ندارد اسکورپیوس بدنبال منافع خود است و میخواهد بکمک هری او را بکشد تا خودش رییس مرگخواران بشود ...
[/spoiler]

هری در افکار خود:
_ هوووم ... اووووم ... ... جینی رو چیکار کنم؟ حالا که رون مرده و هرمیون بیوه شده چیکار کنم؟ کیو انتخاب کنم؟

اسکورپیوس: پدر بهت حق میدم. حتما الان تو فکر اینی که میتونی به من اعتماد کنی یا نه؟
هری: چی میگه؟ آهان، آره پسرم تو همین فکر بودم.
اسکورپیوس: پدر نگران نباش. مگه خودت برام تعریف نکردی که عمو اسنیپ هم یه موقعی پشیمون شد و از مرگخوارا بسمت دامبلدور و محفل اومد؟
هری: چرا، چرا. باشه پس بهت اعتماد میکنم.
اسکورپیوس: اوکی پس راه بیفت بریم تا یواشکی شما رو داخل خانه ریدل کنم و با کمک هم سر آنتونینو زیر آب کنیم!
هری: آخــــی نه گناه داره، نمیشه یه جور دیگه بکشیمش؟
اسکورپیوس: چه طوری؟ چه طوری؟
هری: اینطوری ... اینطوری
اسکورپیوس: یعنی با اکسپلیارموس؟

اسکورپیوس که قبلا با چند تن از مرگخواران هماهنگ کرده بود، شبانه هری را مخفیانه داخل خانه ریدل کرد و باتفاق هم تا بالای سر آنتونین که در تختخوابش بود رفتند ...

اسکورپیوس: خب پدر حالا نوبت شماس. شما ولدمورتو کشتید و حالا میتونید جانشینش هم بکشید.

هری چوبدستیش را بالا برد و نعره زد: اکسپلیامورس!

چوبدستی آنتونین از دستش خارج شد و او وحشت زده از خواب پرید، و همینطور که در تختخواب بود اینور و آنورش را نگاه کرد تا اسکورپیوس و هری را دید و گفت:
_ کیه؟ چیه؟

اسکورپیوس: هیچی عزیزم، شما بگیر بخواب. یعنی الان به خواب ابدی میری ... آوداکداورا!
آنتونین:
(و اینطور شد که آنتونین به آرزویش رسید و به پیش اربابش کوچ کرد. آخــــی )

هری که حسابی ذوق کرده بود برای اسکورپیوس دست زد و گفت: آفرین، آفرین پسرم. یه وقت فکر نکنی من مییترسیدم بکشما! هرگز! من فقط خواستم خلع سلاحش کنم تا این فرصت و افتخارو به تو بدم تا بکشیش!
اسکورپیوس: آره؟
هری: آره بابا. حالا بیا بریم تا بقیه مرگخوارا نیومدن.

هری به راه افتاد و بسمت در اتاق خواب آنتونین فقید رفت ولی هنوز دستش به دستگیره در بود که صدای آوداکداورا مجددا در اتاق طنین افکند ... طلسمی سبزرنگ شلیک شد و هری بی جان بر زمین افتاد.

اسکورپیوس در افکار خود: ایول چه نقشه ای کشیدم. الان هم وزیر سحر و جادو میشم و هم رییس مرگخواران و هیچکس هم متوجه نمیشه. باید نقش مت دیمون تو departed رو میدادن من بازی میکردم!

اما اسکورپیوس متوجه یک موضوع نشده بود. آن شب آنتونین قبل از خواب به بلیز زابینی و آستوریا گرینگورس دستور داده بود که بدلیل بی احترامی به او تمام شب را زیر تختخواب او بمانند و جیک هم نزنند تا تنبیه بشوند ...


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۷ ۲۲:۰۵:۵۶
ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۷ ۲۳:۳۲:۲۶


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۹
خلاصه:

آنتونین به دلیل مرگ پدرش مدتی از خانه ریدل دور بوده.وقتی برمیگرده میبینه که محفلی ها و مرگخواران با هم دوست و متحد شدن و دارن با هم زندگی میکنن.تصمیم میگیره بنا به وصیت پدرش این وضعیت رو عوض کنه و بین این دو گروه تفرقه و دشمنی ایجاد کنه.چند نقشه طرح میکنه و سعی میکنه اجراشون کنه ولی با شکست مواجه میشه.دامبلدور متوجه میشه که همه این دشمنی و تفرقه افکنی کار آنتونینه و این موضوع رو به لرد سیاه میگه...
___________________

لرد سیاه متفکرانه به نقطه نامعلومی خیره شد.
-که اینطور...پس کار کار آنتونینه.روفوووس!سریع آنتونینو احضار کن.بهش بگو کارش دارم.وای به حالش اگه مرده باشه.

روفوس که پشت در اتاق سرگرم وظیفه خطیر و مخوف استراق سمع بود به سرعت به طبقه پایین رفت.یقه آنتونین را گرفت و بدون هیچ توضیحی کشان کشان به داخل اتاق برد و جلوی پای لرد انداخت.
-بفرمایین ارباب.ظاهرا هنوز فکر میکنه مرده!

لرد با اشاره دست روفوس را مرخص کرد.
-مهم نیست.خودم حالیش میکنم که تا چه حد زنده اس!میتونی بری.

روفوس از اتاق خارج شد.لرد سیاه چوب دستیش را به طرف پیشانی آنتونین گرفت...قبل از اینکه لرد موفق به گفتن ورد شود آنتونین از جا پرید.
-نه ارباب...اشتباه کردم.منو ببخشید.خواهش میکنم!من فقط میخواستم اوضاع به حالت عادی برگرده..ارباب...

لرد سیاه به کمک نوک چوب دستیش با ملایمت دسته ای از موهای روی پیشانی آنتونین را کنار زد.
-آروم باش آنتونین.من فقط میخواستم موهاتو کنار بزنم.جلوی چشماتو گرفته بودن..نکنه فکر کردی ارباب اونقدر بی رحمه که تو رو به خاطر همچین اشتباه کوچیکی شکنجه کنه؟تو در مورد ارباب اشتباه میکنی!حالا مثل بچه آدم گوش کن.برات ماموریتی دارم.از این به بعد تو مامور آرامش و صلح این خونه خواهی بود.اگه کوچکترین اختلاف یا دعوایی بین سفیدا و سیاها-چه بچه ها و چه بزرگترها- پیش بیاد با همین ملایمتی که چند دقیقه پیش دیدی، پوستتو میکنم،چشماتو در میارم، جسدتو پر کاه میکنم و به عنوان مترسک میذارم تو مزرعه ریدل ها!روشن شد آنتونین عزیز؟

آنتونین به سختی آب دهانش را قورت داد.
-کاملا ارباب!




Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۹
بررسی پست شماره 165 گورستان ریدلها، آستوریا گرینگرز:


نقل قول:
هری که نمی دانست چه حرفی باید بزند یا چه پاسخی بدهد، به خاطر نفرتش از آنتونین و علاقه ی شدیدش به اسکورپیوس، سری به نشانه مثبت تکان داد.

هری این حرکت رو در پست قبل انجام داده بود.برای همین لازم نبود شما تکرارش کین.البته پیدا کردن یه دلیل منطقی برای جواب مثبت هری نکته خوبی بود ولی آخر پست قبلی یه حالت تاثیر گذار و زیبا داشت که بهتر بود برای حفظ اون حالت این قسمت عینا تکرار نمیشد.میتونستین این دلیل رو در ادامه پست قبلی ذکر کنین.مثلا :هری دقیقا نمیدانست چرا پیشنهاد اسکورپیوس را قبول کرده ولی حدس میزد دلیل آن نفرتش از آنتونین و علاقه شدیدش به اسکورپیوس باشد.


نقل قول:
-من بهت کمک میکنم،ولی وقتی ترتیب آنتونیون رو دادیم،باید این گروه رو منحل کنی.

این قسمت خیلی خوب بود.منطقی نبود که هری بدون هیچ اعتراض یا شرطی با اسکورپیوس همکاری کنه.شرطی که ذکر شد کاملا مناسب و بجا و قابل قبول بود.علاوه بر اینا به پیشبردن سوژه هم کمک میکنه.


آنتونیون نه....آنتونین.


نقل قول:
-آنتونیون به من مأموریت داده بود که امشب شما رو بکشم.بخاطر همین شاید بد نباشه ما یه فیلمی بازی کنیم.همه ی کسایی که به شما نزدیکن،وانمود کنن من امشب شما رو کشتم،یه مراسم تشییع جنازه ی الکی هم ضرری نداره.اینطوری من میتونم شما مخفیانه وارد مقررمون کنم و شما هم ترتیب مرگ آنتونیون رو بدین.

این قسمت چند تا اشکال داره.سوژه اصلی این بود که اسکورپیوس وانمود میکنه از مرگخوارا و کلا سیاها جداشده و اعتماد هری و بقیه رو جلب میکنه و وزیر میشه.اینجا اسکورپیوس اعتراف کرده که جزو گروه مرگخواراس و این موضوع طوری عنوان شده که انگار هری هم ازش اطلاع داشت!اگه هری این موضوع رو میدونست که اجازه نمیداد اسکورپیوس وزیر بشه و اینقدر بهش علاقه پیدا نمیکرد!

این نقشه آخر خیلی خوب بود.حساب شده و قابل اجرا و جالب...فقط کمی سریع توضیح داده شده بود.بهتر بود کمی بیشتر روی اون قسمت مکث میکردین.مثلا هری و اسکورپیوس میتونستن با هم این نقشه رو بکشن.حتی قبلش اسکورپیوس میتونست به دروغ پیش هری اعتراف کنه که با وجودی که دلش میخواد هنوز موفق نشده از گروه مرگخوارا جدا بشه.


خوب بود.


موفق باشید.
____________________________

بررسی پست شماره 103 خانه گانت ها، اسکورپیوس مالفوی:


نقل قول:
ارباب یک دستش را زیر چانه اش زده بود و با چشم های سرخ و مار مانندش، به فرد ناشناسی که به آنجا آمده بود تا به مرگخوارن بپیوندد، خیره شده بود!

"ارباب" عنوانیه که مرگخوارا باهاش لرد سیاه رو خطاب میکنن.استفاده از این واژه در جایگاه راوی زیاد درست نیست.درست مثل اینه که یه سفید بنویسه اسمشو نبر دستش را زیر چانه اش زده بود و...
وقتی دارین داستان رو شرح میدین بهتره از لرد سیاه یا حتی لرد ولدمورت استفاده کنین.

شروع کنجکاو کننده ای بود.خواننده رو ترغیب میکنه که داستان رو تا اخر بخونه و بفهمه فرد ناشناس کیه.


نقل قول:
برو تا زیر کروشیو هام با خونت این دیوار ها رو رنگ نکردم!

در طلسم کروشیو خونی در کار نیست!


نقل قول:
در حالی که لبخند شیطانی بر لب ولدمورت نقش بسته بود، گفت: انتقام از هری پاتر توسط یک دختر جوان! هری برای فرزند هاش هر کاری می کنه و من در ازای آزادی فرزند هاش جون خودش رو ازش می خوام!

نقشه خوبیه و به خوبی توضیح داده شده.گرچه حضور لوسیوس در پشت دیوار کمی مضحک بود.لزومی نداشت لوسیوس وارد ماجرا بشه.لرد میتونست اینجا با خودش حرف بزنه یا لوسیوس از اول در جلسه حضور داشته باشه.البته همین حالتش هم بد نبود.


در بعضی از قسمتها جمله های خوب و تاثیر گذاری انتخاب کردین ولی با پس و پیش نوشتن اونا تاثیر گذاریشونو کمتر کردین.مثلا:
نقل قول:
می توانست برای رسیدن به یکی از هدف های شومش او استفاده کند و بعد او را دور بیاندازد؛ دلیلی نمی دید از او سوء استفاده نکند!

دلیلی نمی دید از او سوء استفاده نکند!می توانست برای رسیدن به یکی از هدف های شومش او استفاده کند و بعد او را دور بیاندازد!

یا:

نقل قول:
اما برای اینکه بتونی به ما بپیوندی باید یه ماموریتی رو انجام بدی. تو باید یکی از این سه نفر رو برای من بیاری، یکی از سه تا بچه ی هری پاتر! احتمالا هم بازی هات هستن!

اما برای اینکه بتونی به ما بپیوندی باید یه ماموریتی رو انجام بدی.سه تا بچه ی هری پاتر! احتمالا هم بازی هات هستن!تو باید یکی از این سه نفر رو برای من بیاری!
اینجوری ضربه ای که جمله ها قراره به خواننده وارد کنه موثرتر میشه.

آخر پست و ذکر احساسات جیمز نسبت به رز نکته مثبتی بود که نفر بعدی میتونه ازش استفاده کنه.

خوب بود.

موفق باشید.




کتابسرای جادویی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۹
هوا در کوچه دیاگون رو به تاریکی می رفت. صدای ناله ی گربه ای بیوه در تقاطع دیاگون و ناکترن طنین می انداخت. سنگ هایی در نقش شهید فهمیده از میان دستان دو کودک گستاخ رها شد و درون شیشه های یک شبه دکان قدیمی فرود آمد و سوراخ هایی را پدید آورد. از میان سوراخ ها نور چند شمع به چشم می خورد و از کنار شمع ها تعدادی عمامه و کله که در آن دفتر تجمع کرده بودند طوری که جای تف انداختن هم نبود ! .

اسکورپیوس به عنوان فرش کثیفی در برابر درب ورودی دفتر پهن شده بود و در نقش گذرگاه عمامه به سرها رو عبور میداد. صدای پچ پچ های بلندشان اجازه نمیداد تا کینگزلی حتی حروفی چند از حفره دهانش خارج سازد. دامبلدور برادر حمید و پروف کوییرل را به گوشه ای از دفتر برده بود و هر سه چار زانو نشسته بودند. دامبلدور با چشمانی اشک آلود گناهانش را در گوش آن دو معصوم می خواند و با تاسف گالیون هایی طلایی درون جیب آن دو خالی می کرد تا بلکه گناهانش خریده شوند... !

کینگزلی: « علمای عزیز. خفه شین. ببندین گذرگاه کلامو تا با یه حرکت کل حوزه رو نفرستادم هوا ! »

همه ساکت شدند و با دقت به پشه ای که روی کله ی عریان کینگزلی نشسته بودند خیره ماندند. در این بین گودریک به آرامی درب را گشود و به انتعای جمع علما پیوست. کینگزلی با حرکت دادن دستانش روی کله اش در تلاش بود تا پشه را فراری دهد و با صدایی بالا – پایین گفت:

« خب علمای عزیز. جمع شدیم ازتون کمک بخوایم تا با دعاهاتون کاری کنید که شخص و ماهیت بدکردار سالازر اسلیترین سرش به سنگ بخوره اونم از نوع اساسی ! »

همهمه ای نا مفهوم و عجیب میان علما، کلم ها، عمامه و چادرها برقرار شد و همه آنها دزدکی چشمان شان به سمت پروفسور کوییرل چرخید.

کوییرل: « »

با خستگی از ریا و دروغ این جماعت ، عمامه اش را لمس نمود...


فرسخ ها دورتر – زیر زمین مقر اوباش

اوباش با شادمانی در زیر زمین نیمه تاریکی که با چراغ گازی کمی روشن شده بود جمع شده بودند. در حالیکه به سبک پنالتی زدن دست دور گردن همدیگر انداخته بودند، به شکل حلقه دور دیگ جوشان جمع بودند و به محتوای دیگ نگاه می کردند. لودو بگمن کتاب کهنه ای با جلد سیاه را مقابل سالازر باز کرده بود و عرق می ریخت و سالازر با هزار زوم و ذره بین خط به خط کتاب را می خواند و هر دم چیزی درون دیگ خالی می کرد.

در آخرین لحظه که تف آخرش را درون دیگ می انداخت تا کار معجون فوق مرگبار خاتمه یابد، گورکن اختصاصی هلگا هافلپاف زمین زیر زمین را گشود، سنگی کلفت را بدست گرفت و به سمت بالا، درست روی پیشانی سالازر اسلیترین شوت کرد...

سالازر: « اووووخ ! یکی مرا فوت کنیه. پیشانی ام ارور میده هه ! »


در دفتر گروه ضربت

کوییرل: «خب. سرش به سنگ نخورد. اما چند لحظه ای پیش گفتن سنگ به سرش خورد ! کچلبوت ! خلاصه کله اش با سنگ تماس داشته...شیرینی مارو بده بریم... »

عمامه ها شیرینی بدست یکی یکی از دفتر گروه ضربت خارج می شدند و در پشت میز اصلی دفتر کینگزلی با یک عدد مگس کش همچنان کله و صورتش را سرخ و کبود می نمود. . اما این بار مگس درون گوشش رفت:

« وززززوززز ویززززوززز...ببین...وزززز..یارو....وزززز...من مگس نیستم....وزززز. ویززز. دارن از کتاب... وززززوززز ویززززوززز....استفاده میکنن... وززز..ووووز....بریزین هاگزمید....ویززززز...وززز...مانع اونا...وزززبشین. در ضمن....وزززز..از این به بعد از گوش پاک کن استفاده ...وزززز...کن...هیچ میدونی داخل گوش مبارکت چه خبره؟ وزززز »

مگس به همراهی چند تکه زرد (از محتویات گوش کینگزلی) از گوش بیرون آمد و در آستانه پنجره ی نیمه باز دفتر، تبدیل به گربه دو سر شد و بیرون پرید..... !


ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۷ ۱۳:۴۷:۱۸

"Severus...please..."
تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.