هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ شنبه ۴ آبان ۱۳۹۸
#71
پایان سوژه:


خانه ریدل‌ها:

آریانه در آینه نگاهی به خودش انداخت؛ یکدست سیاه پوشیده بود و تور مشکی رنگی تا نیمه صورتش پایین آمده بود. پاپیون روی موهایش را صاف‌تر کرد و از اتاقش بیرون آمد واز پله‌ها پایین می‌رفت تا عمق خاطرات کودکی. تمام دفعاتی که با برادر بزرگترش می‌رفتند بیرون و او چیزی می‌خواست و آلبوس برایش می‌خرید. تمام دفعاتی که دفترچه خاطراتش را بر می‌داشت و می‌برد وسط جمع می‌خواند و سوژه‌اش می‌کرد. حتی آن موقعی هم که الکی به او گفته بود او را اشانتیون در جعبه چای پیدا کرده‌اند و خدمتکارشان است و مجبورش کرده بود تا سطح خارجی پنجره‌های اتاقش را تمیز کرده و بعدش او افتاد و یک دست و یک پایش شکست...آلبوس یک برادر بزرگتر تمام عیار بود.

- هی...

آریانا بی آنکه متوجه چیزی شود خود را در مقابل در خانه ریدل‌ها یافته و دستش را به دور دستگیره آن حلقه کرده بود.

- آریانا! کجا می‌ری؟

دخترک سرش را برگردانده و نگاهی خالی و مغموم به ولدمورت انداخت.
- دارم می‌رم پیش داداشم... داره می‌میره.
-صبر کن!

لرد پشت در اتاقی ناپدید شد و چند لحظه بعد انواع و اقسام ردا و هودی و جین و سویشرت و پیرهن به بیرون انداخته شد و همزمان صداهای «خوب نیست»، «زیادی سبکه»، «سنگینه!» و «این رو اصلا یادمون نمی‌آد» هم از اتاق بیرون آمد، دست‌آخر لرد از اتاق بیرون اومد.
-با این خوب شدیم؟

لرد همان ردای همیشگی‌اش را بر تن داشت.

- ارباب خوب که شدین، ولی برای چی؟
- ما هم باهات می‌آیم.

دست آریانا از دستگیره جدا شده و پایین افتاد، سپس نگاه متحیری به ولدمورت انداخت.
- باهام می‌آین؟ واسه چی؟
- می‌خوایم مطمئن بشیم که داداشت بمیره!

لرد بدون هیچ توضیح دیگری، جلوتر از آریانا در را گشوده و از خانه ریدل‌ها خارج شد.

ساعتی بعد، محفل ققنوس، بالای بستر پروفسور آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور:

- اینجا چه خلوته داداش، کسی نیست یه آب بده دستت؟

آریانا لیوان آبی به دست پروفسور دامبلدور داده و نگاهی به گوشه و کنار انداخت. در خانه به جز آن سه نفر کسی نبود.

- چرا آبجی... تا دودیقه پیش همینجا بودن، صدا شون از پایین می‌اومد. رفتن یه کاری انجام بدن احتمالا. از چی فیلم می‌گیری تام؟

لرد ولدمورت چندین دوربین در دست داشته و چند دوربین بزرگتر هم روی چهره آلبوس دامبلدور تنظیم کرده بود و دائم عکس می‌گرفت، بی‌آنکه چشم از دوربین بردارد جواب پیرمرد را داد.

- هیچی، می‌خوایم جون دادنت رو با جزئیات ثبت و هر شب با تماشاش غرق در لذت بشیم. شاید هم یک کلیپ ازشون درست کنیم.

دامبلدور با شنیدن جمله ولدمورت به مرگ که از لای در چشم و ابرو می‌آمد اخم کرد.

- حالا مثلا چه کاری بوده که گذاشتن رفتن؟
- چه می‌دونم... یه چیزایی می‌گفتن سر اینکه می‌خوان برن خونه ریدل‌ها یه چیزایی بردارن و این‌ها.

لرد از پشت دوربین جسته و نگاهی به چشمان آلبوس که پوزخند می‌زدند نگاه کرد.
پیرمرد از ماجرا خبر نداشت، همینطور یک چیزی پرانده بود. که گویا به هدف نشسته بود.

- برامون اهمیّت نداره، ما اینجاییم و این یعنی اونجا دیگه چیز با ارزشی وجود نداره.

لرد دوباره به پشت دوربینش برگشته بود.
اما به وضوح می‌شد نارضایتی را در نحوه ور رفتنش با تکه چوب روی دیوار شد.

خرچ خرررررر...

تکه چوب از دیوار کنده شده، ترکی روی دیوار جوانه زده و دیوانه وار شروع به رشد کردن کرد.

فردا صبح، خیابان دیاگون:

مردم در کوچه دیاگون می‌رفتند و می‌آمدند. بعضی‌ها سبدها و کیسه‌های پر در دست داشتند و بعضی دست‌های خالی، عدّه‌ای چشم می‌چراندند و عده‌ای چشم چرانیده می‌شدند. چند نفر از یک طرف می‌رفتند و چندنفر از یک طرف دیگر، بساطی‌ها با اجناسی که در دست داشتند از ماموران وزارتخانه فرار می‌کردند و مغازه‌دارها کینه‌جویانه تعقیب و گریز را دنبال می‌کردند. عده‌ای هم فریاد می‌زدند «آخرین خبر! آخرین خبر! مرگ آلبوس دامبلدور و ولدمورت در یک دوئل جانانه! آخرین خبر...». یا پچ‌پچ‌هایی که از گوشه و کنار به گوش می‌رسید، مثل «شنیدی؟! می‌گن هنوز دارن دنبال هکتور می‌گردن!» یا «پیرمرد رو ول کردن به امون مرلین، رفتن ویزاردلند عشق و حال!» با اینحال هیچ علاقه‌ای به دخترکی با لباس‌های تماما مشکی پاره و پوره‌ای که پر از خرده چوب و سنگ و گچ بودند و گوشه خیابان نشسته بود نمی‌کرد. فقط گاهی یک نفر یک سیکل یا نات جلوی او می‌گذاشت...

پایان


تاپیک رزروه، دست نزنید باباجانیان.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۴ ۱۸:۰۰:۲۹


...Io sempre per te


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱:۵۱ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۸
#72
بسمه تعالی


- آرتووووووور!
- بله؟
- بیا ببین این چشه!
- این چیه؟
- این، اینه دیگه! پاشو یه دیقه بیا!

آقای ویزلی به سختی خودش را قانع کرد تا دل از لامپ صد وات کنده، از کاناپه بلند شده و کشان کشان خودش را به آشپزخانه برساند. جایی که خانم ویزلی در میان آشپزخانه پر از کف ایستاده و با آشفتگی دمپایی پلاستیکی را به دست گرفته و به سمت ماشین لباسشویی چشم قره می‌رفت.

- گفتم که! دوبار بزنی تو سرش جواب می‌ده. بزن.

مالی لب‌هایش را جمع و گره ابروهایش را کورتر کرد.

- می‌ترسم یهو گازم بگیره.

لب و لوچه آقای ویزلی آویزان شد.

- مگه داکسی که گاز بگیره. اصن اون دمپایی رو بده به من بزنمش..

تق!
یک نفر زد توی سر آرتور.

- این بی‌زبون رو چرا می‌زنی؟! - تق - شرف گریفیندوریت کو؟! - تق - شرفت کو؟! -تق!

آرتور در اثر ضربات پی‌درپی هول شده و این طرف و آن طرفش را می‌گشت.
او یادش نمی‌آمد شرف گریفندوریش کجایش بود.

- اینااهاش!

مالی با خوشحالی و ذوق و شوق پوست پرتقالی را به سمت پیرمرد گرفت تا همسرش را نجات دهد و خوشبختانه پیرمرد نیز در همان لحظه دست از زدن مرد مو قرمز کشیده و نگاهی بازجویانه به زن و پوست انداخته و سپس آن را روی هوا قاپ زد!

لیییییس

سپس پوست را لیس زده و مزه مزه کرد.
- خودشه! دیگه هیچوقت از خودت جداش نکنی‌ها! اصلا بذار... [پینچ] ... [پرچ]... الان خووب شد!
آرتور:

آقای ویزلی که از گوش‌هایش خون‌آلودش پوست پرتقال آویزان بود، از درد جیغ می‌زد و پیرمرد موطلایی بی‌توجه به او جست‌وخیزکنان از اتاق آشپزخانه خارج شد.

- الان همچین این لباسشویی رو بزنم که...!

آرتور دستش را عقب برده و آماده زدن ضربه‌ای سهمگین به وسیله مشنگی شد.

پووپ!

با انفجار یک حباب در صورت آقای ویزلی، مرد بیهوش شده و روی زمین افتاد، درست مانند همسرش. در همان هنگام سری با موهای دم اسبی مشکی از درون لباسشویی بیرون آمده و نگاهی اخم‌آلود به دو شخصی که روی زمین بودند انداخت:
-هیشکی خونه من رو نمی‌زنه!

سپس دوباره به جایی که بوده بازگشت و در را پشت سر خودش کیپ کرد و در این میان روح کسی هم از پرتقال بیچاره‌ای که خجولانه در میان کف‌ها به دنبال پوستش بود، خبردار نشد!

ورود دوشیزه الا ویلکینس و جناب گودریک گریفندور رو به محفل ققنوس تبریک می‌گم!



...Io sempre per te


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱:۳۲ چهارشنبه ۱ آبان ۱۳۹۸
#73
با کی؟

کریم پوست کلفت



...Io sempre per te


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ جمعه ۲۶ مهر ۱۳۹۸
#74
كِی؟

دیروز



...Io sempre per te


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۸
#75
چی کار؟

لایه ازون رو چسب می‌زدن.

وین فلفلی و پیوز وقتی که ماهتما گاندی جاهل بود زیرسایه هلگا کبیر لایه ازون رو چسب می‌زدن.



...Io sempre per te


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۸
#76
کِی؟

وقتی که ماهاتما گاندی جاهل بود



...Io sempre per te


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۳:۳۳ دوشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۸
#77
چیکار؟

پنه‌لوپه کلیرواتر با آلیس موقع ورود اما دابز و پروفسور دامبلدور به خونه گریمولد تو خونه گریمولد مشقای هاگوارتزشون رو می‌نوشتن.



...Io sempre per te


پاسخ به: اتاق ضروريات
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ دوشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۸
#78
بسمه تعالی


هاکونا مورانا کامارا ایواکا موهاکا نوبوآ توبو کاشیکی ژانت پتروف پترس پیتر پدرداگ نانشرف بالدین مالدین فرناندو پاکوئتا خواکین د سائز موریرا رادامل فرانچسکو بایرام مدودوف ریکاردو دیدا پائولو آلساندرو جنارو استفانو جیانلوکا ایگناتزیو ژانپیرو داویده دیدا سرخیو رافائل کیلور تیبو زین‌الدین زیبا بهاره بهنوش بیانسه باربد بهروز بیژن اصغر فرهاد منوچهر کیومرث ارژنگ ارشمیدس ارسطو سقراط کنفوسیوس فیثاغورث قربانف جان جیم جیمز جمال داود دیوید دنیل دوموری پرهوله ایشی سوباسا تارو کاکرو میزوگی واکی‌بایاشی واکیشیزوما ناروتو ساسکه ساکورا کاکاشی هوکاگه سوناده جیرایا ایتاچی مادارا رن کوبوتو اوروچیمارو سای هیناتا نژی شیکامارو اینو لوفی سانجی زورو نامی تیریون سانسا آریا جیمی سرسی واریس دنریس باریستان رمزی تئون بران بتمن رابین کت‌وومن جوکر جعفر اصغر ممد ناصر فریدون تهمورث بردیا آرین جنیفر برد سلنا مادونا کتی بیلی بیانسه دریک خالد عمر عبدالرحمن خریبین سوما ایوانکوویچ پروپچیچ راکتیچ مودریچ ربیچ میلینکویچ کواچیچ سوباشیچ پرشیچ مانزوکیچ جوکوویچ نادال ماری فدرر راکفلر گیتس جابز زکربرگ ایلون ماسک ادیسون انیشتین تسلا بل بویل تامسون رادرفورد کوانتوم کلاسیوس کلاپیرون پاپیروس ایسوس هرمس هیدس زئوس هرا پرسفونه هکاته آپولو آرتمیس هیپنوسوس پوسئیدون هفاستوس سربروس نوکس لوموس آلوهومورا اینسدیو انوسکو وینگاردیوم له ویئوسا ریپارو ریداکتو استیوپفای اکسپلیارموس کروسیو امپریو آواداکدورا ریدل تام ولدمورت لسترنج بلک گری وایت پینک یلوع رِد رَد دور در دیوار سقف کف صابون شامپو لیف کیف کفش کتاب دفتر مدرسه مهر معلم مبصر صبر صابر طاهر حشمت فردوس ستایش خرّم‌سلطان ماهدوران سلیمان مهمت ماهاتما گاندی گاندو گابریل ژسوس سیلوا مندی دِبروین آگوئرو پپ پاپ پرسیوال والفریک برایان یامان مامان ماهان ماکان بند نورمادوف مکگرگور جهانبخش آزمون دایی رونالدو مسی سوارز نیمار امباپه الخلیفی العبادی النصره القاعده گونتانامو چرنوبیل خودبیل بابابیل مامان‌بیل داداش‌بیل دخترهمسایه‌اینابیل گرت‌بیل دونالد ایوانکا ملانیا پمپئو بولتون اورتون پورثموس بیرمنگام منچستر لیورپول تاتنهام آرسنال میدلزبرو چلسی نوریچ ولورهمتون لستر دلستر نوشابه آبه شینزو شیراز شیرین خسرو فرهاد نظامی حافظ سعدی فردوسی پور خیابانی سیانکی مزدک سرهنگ سرگرد سرکار سروان سرباز سربسته هندونه خربزه بزخره بزخالی خرخالی تسترال تک‌شاخ چندشاخ گوزن آهو اورانگوتان آلباتروس پلاتیپوس پنگوئن پیکاسو داوینچی داروین آرمین حصین هیچکس تتلو اتلو متلو توتوله گاو حسن روحانی احمدی‌نژاد چاوز مادورو مارادونا پله برقی آسانسور سرسره تاب تحمل حمال حمله ترکیه سوریه نفت‌کش اینگیلیس لندن کینگزکراس هاگوارتزاکسپرس رولینگ هرمیون رون فرد جرج جینی پرسی چارلی بیل مالی آرتور ویزلی لی‌لی جیمز هری پاتر ماتاتا عزیز!

متاسفانه شخصیت های ساختگی قابل قبول نیستند.

تایید نشد.



...Io sempre per te


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹ سه شنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۸
#79
کی؟

پنه‌لوپه کلیر واتر



...Io sempre per te


پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱:۲۶ سه شنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۸
#80
- هی.

آه کشید.
دلش می‌خواست سرش را بالا بگیرد و رو به آسمان، چشم در چشم ماه نصفه نیمه‌ با نسیمی که به صورتش می‌وزد آه بکشد. اما نه بادی بود و نه ماهی. آسمان سرخ غروب بود. خورشیدی رو به زوال و ابرهای تیره درشت که با خستگی می‌خزیدند و پیرمرد بود و سر روی گردن افتاده و نگاه خیره به اعماق تاریکی.

- تو چطوری فوکس؟

پرنده با معصومیتی رشک برانگیز، برخواسته از ناآگاهی محضش نگاهی به اطرافش انداخته و سپس به زمین زیرپایش نوک زد.

- خوبی؟

پرنده در آغوش پیرمرد جهیده و روی پایش جا خوش کرده بود. فارغ از نگاهی که همچنان به جای سابقش خیره شده و ملتمسانه جوابی را تمنّا می‌کرد.
سر دوباره برگشت و از گردن آویزان شد، مردمک‌ها خسته و گشاد پایین افتاده و مشغول وارسی پرنده پف کرده شدند.

- بگذریم...

و در بالاترین برج مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز غرق شد.

- پروفسور اینجایی؟

قبل از آنکه برگردد چشمانش را باز کرد، یک لبخند روی لبش چپاند و سعی کرد چیزی که توی گلویش بود را فرو دهد.
- آره باباجان، کاریم داشتی؟

پسرک موهای بلندی داشت که تا روی شانه‌هایش می‌رسید و عینک طلایی به چشم و لبخند عریض مشتقانه‌ای که به دندان‌های خرگوشی‌اش مزیّن شده بود.

- آره... نمی‌دونم هافل چی‌چی خورده؟ از صبح تا حالا داره ناله می‌کنه...

وین نگاهی به گورکن چاقی که در بغلش بود انداخت. خسته و مریض بود و خرخر می‌کرد.
- الان پروفسور خوبت می‌کنه هافل... غصه نخور، می‌شه دست کنید تو دهنش تا چیزی که خورده رو بالا بیاره؟ انگشت من تا ته گلوش نمی‌رسه.

نگاه و لحن صادقانه پسرک خنده قلابی پیرمرد را واقعی کرد.

- سعی‌م رو می‌کنم... امیدوارم انگشتم به اندازه کافی بلند باشه.

به اندازه کافی بلند بود.
جانور چندباری عق زده و دست آخر محتویات نه چندان دلچسب معده‌اش را خالی کرد. محتوایی به رنگ سبزتیره همراه با تکّه‌های فلز ریز و درشت. سپس خرسند و آسوده خاطر زوزه‌ای کشید.

- خوب شدی هافل!

پسرک غافل از نگاه پرحسرت پیرمرد، جانور را سخت در آغوش کشید تا او را در خیالاتی دور و دراز غرق کند. همه آنچه از روزگاران قدیم تا امروز گذرانده بود. آدم‌هایی که بودند، آدم ‌هایی که دیگر نبودند...

- ممنون پروفسور!

وین قسمتی از کمر پیرمرد را - تا آنجا که دستش می‌رسید- در آغوش گرفته و صورتش را درون ریش او فرو کرد تا دامبلدور را از خواب و خیالاتش بیرون بکشد.

- وین پروف رو پیدا کردی؟... سلام پروفسور!

سر پنه‌لوپه از شکاف در بیرون زده و به آن دو خیره شده بود.

- پروف هافل رو نجاتش داد!

پسرک با خرسندی فریاد زده و جانور را مثل جام بالای سرش گرفت.

- حیف شد... گفتم دیگه از دستش خلاص شدیم.

وین آهسته جانور را تا روی سینه‌اش پایین آورده و هر دو با هم اخم کردند.
- چی... گف... تی؟

دخترک اخم کرده و چشم‌هایش را تنگ کرد.
- گفتم دیگه داشتیم از دست! یه موجوده! خرابکاره! تنبله! سیاه و سفیده_
- هافل دمش زرده!
- خب پس! عجیب الخلقه هم هست!

پنه‌لوپه با شیطنت زبانش را برای وین درآورده و بلافاصله پشت در ناپدید شد.

- پوست کله‌ت رو می‌کنم! بدو بریم بگیریمش.

در چشم بر هم زدنی پیرمرد دوباره با پرنده و غروب تنها مانده بود.
با پرنده و غروب و آه...



...Io sempre per te






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.