هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ سه شنبه ۷ دی ۱۳۸۹
همان لحظه، عمارت اربابی مالفوی

بلیز، وحشتزده از خواب پرید و به گراوپ و گلگومات که روبرویش ایستاده بودند و نعره میزدند نگاه کرد!

گراوپ و گلگومات: آی لاو لو بلیز!
بلیز: آقا ما خاطرخواه نخوایم باید کیو ببینیم!
گلگومات: اوووه بلیز ... ما دوست تو!
گراوپ: میگه راس ... ما دوست تو!

بلیز: خب حالا گریه نکنید! این لرد هم سر من شیره مالید. گذاشتم اینجا که به شما الفبا یاد بدم و به گل ها آب بدم! الان به گربه آرگوس فیلچ الفبا یاد داده بودم تا حالا یاد گرفته بود! اونوقت لرد و مرگخوارا خودشون رفته ن هند عشق و حال و قالیچه پرنده!

گراوپ: نه نکن گریه!
بلیز: شما نمیذارید که. داشتم خواب لرد و آنتونین رو میدیدم کلی بشون میخندیدم. چون قبل خواب هم سریال قهوه رو دیده بودم یه خواب قاطی پاتی شلم شوروایی شده بود، حال میداد! نمیذارید آدم بخنده! حتما باید بیدار شه گریه کنه!

--------

هنـــــدوســــتان

لرد ولدمورت و سایر مرگخواران وارد پایتخت این کشور شده بودند و در جستجوی دامبلدور و اعضای محفل بودند. از آن طرف آلبوس دامبلدور و اعضای محفل تصمیم گرفتند برای مخفی شدن از دست لرد ولدمورت و همینطور امرار معاش به یک سیرک بروند و در آن جا نمایش بدهند و هنرهای خود را در معرض دید عموم بگذارند.

از قضا لودو بگمن که از همه جا بی خبر بود بطور اتفاقی گیر داده بود که لرد ولدمورت و مرگخواران باید بروند و از همان سیرک دامبلدور و اعضای محفل دیدن کنند. بالاخره لرد ولدمورت خواهش لودو را قبول کرد و آن ها آماده شدند تا آن شب به دیدن سیرک بروند ... (ناگفته نماند که رز ویزلی هم همراه آن ها بود)



Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ دوشنبه ۶ دی ۱۳۸۹
در میان مرگخواران، بلیز زابینی مدام بالا و پایین میپرید و در حالی که دستش را بالا آورده بود، میگفت:
_ من من ، ارباب، من!

لرد کمی چانه اش را خاراند و گفت:
_ برای بار دوم تکرار میکنم: کی با ارباب میاد هندوستان؟

مرگخواران:
بلیز: من مـــن مـــــن!

لرد: خب پس با اکثریت آرا تصویب شد! همتون با من میاین. بلیزم اینجا میمونه که از عمارت اربابی مالفوی مراقبت کنه و به گل ها آب بده و با گراوپ و گلگومات بازی کنه و به اونا آب، بابا رو یاد بده.

بلیز: ارباب من اعتراض دارم!
لرد ولدمورت: اعتراض پذیرفته نیست. بلیز جان، شما مسئول آموزش غول های ارباب و آب دادن به گل های عمارت اربابی هستی. چه افتخاری بالاتر از این؟
بلیز: باشه قبوله.

لودو: ارباب، نمیشه منم بمونم و به بلیز کمک کنم؟
لرد: نخیر نمیشه!

اسکورپیوس: ارباب اصلا برای چی باید بریم هندوستان؟
لرد ولدمورت: اولا که چون دلم میخواد! ثانیا نجینی اونجارو دوست داره. بر خلاف اینجا همه باش مهربونن و براش فلوت میزنن و تازه کلی هم فک و فامیل پیدا کرده. ثالثا قالیچه پرنده داره اونجا! میریم هوا! عشق و حال! ... هوووم، فک کنم دنبال دامبلدور اینام باید بگردیم!

در همین لحظه، ناگهان رز ویزلی بی مقدمه به داخل پرید و گفت: میشه منم ببرید؟

لرد: این عمارت اربابی که چفت و بست نداره! خدارو شکر نگهبانم نداره! هر کی میخواد بیاد تو راحت میاد! رز ویزلی شمارو کجا ببریم؟

رز: هند. مامان هرمیون و بابا رون منو نبرده ن!



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۳:۱۰ دوشنبه ۶ دی ۱۳۸۹
کلمات جدید:
شبح - سایه - جن - هاگوارتز - گرینگوتز - خون آلود - وحشتناک - سفید - سیاه - تاریک

نقل قول:

پرفسور کوییرل نوشته:
يک داستان كوتاه و زيبا بنويسيد:
1) از 10 كلمه فوق حتما بايد حداقل 7 كلمه در داستان بكار برده شود.
2) از يك كلمه چندين بار و به شكلهاي گوناگون ميتونيد استفاده كنيد ولي يك كلمه به حساب مياد(حركت => حركتي-حركت كردم...)
3) كلمات تعيين شده بايد با رنگي غير از رنگ متن مشخص شود.
4) برداشتن و يا اضافه كردن پسوند به كلمات همچنين تغيير در نحوه گفتن آنها بلامانع است (چطور=> چطوري---دلم ميخواست=> دلت ميخواست)


_ چون میتوانید سه کلمه را حذف کنید پس میتوانید فضاهای گوناگون را توصیف کنید. فرضا، کسی که میخواهد پستش را در مورد هاگوارتز و اشباح آن بنویسد میتواند دو کلمه (جن و گرینگوتز) را حذف کند و کسی که میخواهد در مورد گرینگوتز و جن های آن بنویسد میتواند دو کلمه (هاگوارتز و شبح) را حذف کند.
ممنون دوستان



Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ جمعه ۳ دی ۱۳۸۹
اسکورپیوس عزیز خیلی ممنون از مصاحبه خوبت. صادقانه و رک به سوالات جواب داده بودی. خب اینم یه نوع مصاحبه بود که تا حالا انجام نشده بود. شما منتظر طرح سوالات از جانب من نموندی و خودت به سوالات اعضا جواب دادی. خدا خیرت بده یکی دو ساعت امروز در وقت من صرفه جویی شد!

مهمان بعدی فعلا معرفی نمیشه چون منتظرم ببینم صاحابش و بنیان گذار قلم پر (پرسی) که بزودی میاد قصد فعالیت داره و میخواد دوباره خودش مصاحبه هارو انجام بده یا نه.



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۸۹
کلمات جدید:

جاروی پرنده - حلقه - مهاجم - گوی زرین - چماق - مدافع - جستجوگر - بازدارنده - سرخگون - گزارشگر



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ دوشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۹
بلیز زابینی: پس تو هری هستی؟
هرمیون که خود را بشکل هری درآورده بود: بلی!
بلیز:مطمئنی؟
هرمیون: بلی!
بلیز: بگو به جون مادرم!
هرمیون: به جون مادرم!
بلیز: خب پس بکشیدش!
هرمیون: نـــــــــه! دروغ گفتم من هرمیونم!
بلیز: نه دیگه فایده نداره! حرف مرد یکیه، بکشیدش!

دینــــگ بــــــنگ دنــــگ بووووووم!


سه طلسم آوداکداورا از چوبدستی مرگخواران بسمت هرمیون پرتاب شد. تلالوء نور طلسم ها فضای آنجا را سبزرنگ کرده بود. در همین لحظه، صحنه آهسته و ماتریکسی شد. صدایی از دور دست ها آمد:

_ مـــــــــــــــامان!

دختری نوجوان، زیبا و موطلایی بسمت هرمیون میدوید. ضمیر ناخودآگاه هرمیون شروع به فعالیت کرد و او با حرکات عجیب و غریب بدنی از طلسم ها جا خالی داد ... بسمت دخترک دوید و او را در آغوش گرفت.

هرمیون: تو کی هستی؟ چقدر قیافت آشناس عزیزم!
رز ویزلی: من دخترتم مامانی. ماجراش مفصله. هری و بابا رون، با ساعت های زمان برگردان به زمان قبل رفتند و من به زمان آینده یعنی الان، اومدم.
هرمیون: عجب! پس من بالاخره با این موقرمزی ازدواج میکنم!
رز: الان مهم اینه که نجاتت بدم. من میدونم چیکار کنم. هری به زمان دایناسورها برگشته. خب اینام هری رو میخوان دیگه، بذار برن دنبالش!

بلیز: هوی! شما دو تا چی میگید به هم؟
رز: من میدونم هری پاتر کجاست. اگه بخواین میتونم نشونتون بدم چطور با ساعت های زمان برگردان برید و پیداش کنید. الان تو یه جزیره خوش آب و هواس!



Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۹
مهمان بعدی قلم پر: اسکورپیوس مالفوی

اسکورپیوس عزیز را خودتون بهتر از من میشناسید. کمیت و کیفیت فعالیت ایشون اینقدر بالا بود که بدون نظرسنجی بهترین عضو تازه وارد فصل پاییز شد. شما تا جمعه فرصت دارید سوالاتتونو از ایشون بپرسید.



Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۳۶ دوشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۹
[spoiler=خلاصه]مرگخواران به دستور لرد ولدمورت در بانک گرینگوتز مستقر شدند و آنجا را تحت تسلط خود قرار دادند. ایوان روزیه رییس بانک است. اسکورپیوس مالفوی کلید دار بانک است، زاخاریاس اسمیت مسئول محافظت از صندوق های بانک است، گلرت گریندل والد متصدی بانک است و فنریر گری بک مسئول نقل و انتقال وجوه و اموال بانکی است. گری بک مشغول انتقال همه اموال بانک به صندوق لرد ولدمورت است و اسکورپیوس، گلرت و زاخاریاس در حال آماده شدن برای آمدن بازرس و مامور سرکشی وزارت سحر و جادو هستند.[/spoiler]

فنریر گری بک به صندوق خانواده اسکریم جیور رسید و کارت جادویی را روی محفظه ای کشید که کنار در صندوق تعبیه شده بود. در صندوق باز شد، فنریر داخل شد و در کمال تعجب مجددا لرد ولدمورت و بلاتریکس را دید و گفت:
_ اهم اهم ... ببخشید ارباب مزاحم شدم. دارم اموال همه صندوق ها را به صندوق بزرگی که برای شما درست کردیم منتقل میکنم.
لرد: بر مردم آزار لعنت! آقا من مال و اموال نخوام باید کیو ببینم. دو دقیقه نمیذارید با بلاتریکس درباره امور کلان مملکتی بحث و تبادل نظر کنیم!
فنریر: ارباب مطمئنید دارید درباره امور کلان مملکتی بحث و تبادل نظر میکنید؟
لرد: چطور مگه؟
فنریر: آخه دیدم تختخواب گذاشتید اینجا.
لرد: اولا که به تو چه! تو مگه فضول مردمی؟ ثانیا مگه هر جا تخت میذارن موردیه؟ تو ندیدی جایی تخت بذارن روش چایی بخورن؟ ندیدی جایی تخت بذارن روش کباب بخورن؟
فنریر:
لرد: زودتر برو تا کروشیویت نکردم!

فنریر رفت و رفت تا به صندوق خانواده توماس رسید. کارت را کشید، وارد شد و ... یک عدد گلدان طلا به سمتش پرتاب شد. فنریر جا خالی داد و در کمال تعجب دوباره لرد و بلاتریکس را آنجا دید.

لرد: فنریر تو مگه خودت خانواده نداری؟ چرا هر جا من میرم تو هم میای؟ ... میگم بلاتریکس، بزنم بکشمش خیال خودمو راحت کنم؟
بلاتریکس: نه عزیزم گناه داره. بده یه دیوانه ساز بوسش کنه!

فنریر که دید اوضاع مساعد نیست پا گذاشت به فرار و رفت سراغ یک صندوق دیگر و البته آن جا هم مجددا ...

از آن سو، مامور وزارتخانه وارد بانک شده بود و بعد ازحسابرسی کامل و سوال و جواب از ایوان، اسکورپ، گلرت و زاخی ... حالا گیر داده بود که باید از صندوق ها بازدید کند. ایوان که دید مامور وزارت گیر سه پیچ داده است، یواشکی از پشت او طلسم آوداکداورا را بسمتش فرستاد که مامور برگشت و گفت:
_ چیزی شده؟ احساس کردم یه طلسم به بدنم خورد. البته باید بگم من جلیقه ضد طلسم پوشیدم و امکان نداره کسی بتونه منو طلسم کنه مگه اینکه خود لرد ولدمورت اینجا باشه!
ایوان: بهله بهله. شما چند دقیقه اینجا صبر کنید من الان میرم و برمیگردم.

ایوان که فهمیده بود خود لرد میتواند مامور را بکشد با کابین به زیر زمین گرینگوتز رفت و از فنریر سراغ لرد را گرفت. فنریر هم گفت احتمالا طبق معمول لرد در صندوق بعدی ای است که او میخواهد باز کند اما هر چه فنریر و ایوان گشتند نتوانستند لرد را در صندوق های مختلف پیدا کنند ...



Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ شنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۹
لرد ولدمورت: نه نارسیس، بذار چند تا قل دیگه بخوره. تو این فاصله میل داریم پیشگویی های سیبل تریلانی را بشنویم!
سیبل: ارباب الان پیشگوییم نمیاد!
لرد: بیخود! باید بیاد!

سیبل که میبیند زوریه، با چشمانی متعجب و وهم آلود به لرد نگاه میکند و آنقدر به خود فشار میاورد که چهره اش گلگون و برافروخته میشود. سپس میگوید:
_ هوووووم ... اووووم ... وووووم ...

لرد: این صداها چیه درمیاری آدم تو سردخونه میترسه!
روفوس: ارباب مگه شما هم میترسید؟
لرد: چی؟ کی؟ عمرا! من بیشتر منظورم شما مرگخوارا بود.
روفوس: ارباب ما که از اسممون پیداست نمیترسیم. ما مرگ+خواریم!
لرد: سکوت! جو نگیره. سیبل پیشگویی هاتو بگو دیگه تا عین سیبل یه آوداکداورا وسطتت نزدم!

سیبل دوباره حالت مرموزی گرفت و خطاب به لرد ولدمورت گفت:
_ ارباب من میبینم که مرده ها زنده میشن و شما بوسیله آن ها هاگوارتز را تصرف میکنید و دامبلدور را هم میدهید یک دیوانه ساز ببوسد ...

لرد: آفرین! ایول! خب بقیه ش؟ ...
سیبل: هیچی دیگه خلاصه شما با یه خانم زیبا ازدواج میکنید و صاحب پنج تا بچه کاکل به سر گوگولی مگولی میشید. :bigkiss:

روفوس: ارباب از قدیم گفتن فرزند کمتر زندگی بهتر!
لرد ولدمورت: ببند روفوس! ببینم سیبل، مگه تو نمیدونی لرد ولدمورت هیچ وقت ازدواج نمیکنه!
سیبل: هوووم ... ئه! اشتباه شد ارباب. منظورم این بود که شما بوسیله هورکراکسهایتان همیشه زنده میمانید و دنیا را پر از سیاهی میکنید!
لرد: یوهاهاهاها! ایول!

لرد ولدمورت یک کیسه گالیون برای سیبل تریلانی می اندازد.
در همین لحظه نارسیسا میگوید:
_ ارباب معجون آماده شد!

لرد: آفرین. آنتونین تو برو معجونو به مرده ها بده!



Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰ جمعه ۲۶ آذر ۱۳۸۹
همه مرگخواران جلوی لرد تعظیم کردند:
_ ای جانـــــــــمان ارباب

البته همه به جز آنتونین. روفوس که متوجه آنتونین شده بود بطرف او رفت و در حالی که چپ و راست در گوشش میزد، میگفت:

_ پدرسوخته دوباره میخوای استعفا بدی؟ پدر سوخته دوباره فیلت هوای هندوستان کرده؟ پدر سوخته دوباره رو حرف لرد حرف میزنی؟ پـــــدر پــــــــدر پــــــــــــدرمو در آوردی ... پدر پدر پدر سوخته

لرد ولدمورت: بسه! وایسا ببینم! روفوس پدرسوخته ادای منو در میاری؟ رعد و برق از خودت در میکنی؟

روفوس: اوه ارباب ببخشید. داشتم اوج میگرفتم یدفعه جو گرفتم.

لرد: بخشیدیم! دفعه آخرت باشه. حالا این آنتونین دوباره چش شده؟

نارسیسا: ارباب جسارتا فکر کنم تو شوک دیدن روح مافلدائه!

لرد: هوووم ... پس مهم نیست، بزرگ میشه خوب میشه. لینی، تو همراه خودت بیارش. من فعلا باید خرابکاری های شما بی عرضه هارو جبران کنم. باید سریعتر یه لشکر زامبی از مرده های سردخونه درست کنیم کار دارم باید برم! دوباره این آلبوس دامبلدور زنده شده باید باش بجنگیم! من نفهمیدم جادوگر بد داستان منم که هورکراکس دارم یا این دامبلدور که هر دفعه میکشمش دوباره زنده میشه، فک کنم این از منم بیشتر هورکراکس درست کرده!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.