هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱:۱۷ پنجشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۷
#1
سلام

در سال 1385 با همین نام عضو گروه اسلایترین بودم... نمی دونم نیازه که دوباره خودمو معرفی کنم ...لطفا راهنمایی کنید مرسی و ممنون می شم همین شخصیتی که داشتم رو بهم بدید متشکر

سلام و بسيار خوش بازگشتين.
خيلى خوشحال مى شيم كه باز تو جمعمون باشين. لاكن متاسفانه شخصيت هاى ساختگى اينچنينى بايد يه شخصيت ديگه از ليست رو انتخاب و معرفى كنن.
فقط لطفا يا از طريق ارسال بليت و يا لينك دادن در انتهاى پست معرفى شخصيتتون، بگين كه شمايين.

موفق باشين.



اگر لطف کنید شخصیت سوروس اسنیپ رو انتخاب کردم ...
معرفی شخصیت برای اسنیپ بدم ؟

بله لطفا.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۸ ۱۵:۴۸:۰۷
ویرایش شده توسط سامانتا ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۸ ۲۳:۲۱:۲۴
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۰ ۱۳:۱۲:۱۸

از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ جمعه ۲۷ شهریور ۱۳۸۸
#2
می دانی !

راستش را بخواهی من همیشه به آن فکر می کنم... شاید هم نه همیشه بلکه گه گاه ، به این چند سال اخیر که از عمرم گذشته است ، به تمام خاطرات خوب و بد ... به نقطه های کوچک مرموز و به همه آن ثانیه هایی که از پی هم مرگ بار و رعد آسا عبور کردند و نمی دانم شاید مرا در این ایستگاه کوچک متروک تنها گذاردند ...

اما...

من به گذشته حسرت نمی خورم ، یا زیر چشمی به آن جاروی خاک گرفته افکارم ، نمی نگرم و سرزنشش نمی کنم ...

نه ، نه ، حتی به آن علامت شوم بر روی تکه پاره های سرنوشتم ، اندکی هم اندوهگین نمی شوم ... کاش می توانستم شنل نامرئیم بر روی تمام آن ها بیندازم تا بتوانم نادیده شان بگیرم .

ام... دلم می خواهد یک اژدهای سنگی گوشه دفتر نقاشیم بکشم ، با آن همه عظمت ، سرد سرد سرد ... اما شاید یک ماهی مرکب در داخل یک تنگ بلوری ، اصیل تر جلوه نماید .

تمام شد ...
به ساعت قدیمی قد برافراشته چشم می دوزم ...با صلابت به من می گوید :

دیگر قطار هاگوارتز رفت...
تنها چند گالیون در ته جیبم دست مرا بوسه زد . شاید می خواست مرا به خریدن آن کتاب ترغیب کند...

هیچ کس این را نمی داند... هیچ کس ...


ویرایش شده توسط سامانتا ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۴:۴۶:۳۹
ویرایش شده توسط سامانتا ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۴:۴۸:۵۶

از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸
#3
جغد پیر ، آژیر کشان در حیاط محفل به زمین خورد !


در محفل :


استرجس در حالی که دو مشت خود را بر میز کوبید ، فریاد زد :

- این نمی تونه واقعیت داشته باشه ، پس این بی عرضه ها چی کار می کردن . مطمئنا آلبوس تا حالا کابوس رو دیده و همه چی تمام شده !

بلانک خمیازه ای کشید و ادامه داد :

- متاسفم به پایان کار محفل رسیدیم ... جمع کنید برید !



در بیمارستان :


آلبوس همان طور که به پای آویزان گچ گرفته اش می نگریست ، دندان قروچه ایی هم برای لرد که در کنار تخت او دراز کشیده بود و در حال خواندن صفحه 4 پیام امروز آن صبح بود نمود !

_ هی اینجا رو ببین دومبول ! از تو هم یه چیزایی نوشته !
و نیشخندی موذیانه نثار آلبوس کرد .

_ بهتره دقت کنی تام ، مطمئنا در مناظره آخر ، حقیقت روشن می شه و این تنها چیزیه که می مونه !... آخ!

و آلبوس بیشتر به پای گچ گرفته اش نگریست ، چرا که تمام شب را به خاطر درد بی حد و اندازه آن نتوانسته بود بخوابد .

این طور که به نظر می رسید دو گروه محفلی ها و مرگ خواران ، برای اولین بار سکوت پیشه کرده بودند گرچه در این میان باید از نام سارا اوانز فاکتور گرفته می شد .

سارا که مدام در حال وول خوردن بود و اصلا نمی توانست باور کند که برای نخستین بار در زندگی اش دچار یک شکستگی کوچک آن هم از ناحیه سر شده است ، دستش را از دست پرستار بیرون کشید و با عصبانیت گفت :

_ آخه چند بار بگم ! من هیچ وقت هیچ چیم نمی شه ! تا حالا چندین هزار تا کروشیو و آواداکدورا رد کردم ، ولی بازم هیچ صدمه ایی ندیدم ! ایناهان اون لرد ... برو از اون بپرس ...

و انگشتش را به سمت لرد نشانه رفت !

پرستار :
ولدی :


در محفل :


_ هی کجا دارید می رید ؟

با صدای فریاد لودو همه به طرف در بگشتن !

ریموس که از ترس دومبول خودش را به شکل سابق خود ، یک گرگینه در آورده بود ، فورا به اتاق پشتی فرار کرد و باعث شد بلانک و مک لاگن نیز او را همراهی کنن اما از استرجس در حالی که پول ها را می شمارد گفت :

_ چه خبر شده لودو ؟


لودو نگاهی به استرجس و سپس نگاهی به پول ها کرد و داد زد :

_ فروختی ؟ تو محفل رو فروختی ؟


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: دعواهای زندانيان
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ یکشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۸
#4
دیوانه ساز ها که از حضور این سه تن جدید به طور ناگهانی به وجد آمده بودند و پشت در سلول قاشق و بشقاب به دست صف بسته بودند ، با دیدن رئیس زندان هو هویی کردن و کمی عقب رفتن !

_ برید تو !

و آنگاه سارا و سامانتا به طور انتحاری کف زمین سلول ولو شدن و در سلول هم که می دونید ، طبق معمول شترق بسته شد تا صف دیوانه ساز ها دوباره از نو شکل بگیره ...

سامانتا همان طور که از زمین بلند شد ، ردایش را تکان داد و با عصبانیت فریاد زد :

_ فقط به دستم برسی استخون ! من می دونم و تو !

اما در این میان تنها کسی که به نظر می رسید ، بیشتر از خود زندان ، زندانیان آن او را به وحشت آورده اند ، در جا روی بلاتریکس خشک شده بود .

_ خب سارا جون ، برو بچس مرگ خوار ما رو که می شناسی ! این خانم با شخصیت که عشق ولدیه معرف حضورت هست . بانو بلاتریکس لسترنج ! این یکی هم یه نسبتی باهاش داره که رابستن لسترنجه ... اونم رودلفه که تو زن ذلیلی شهره عام و خاصه ، خودمم که آبجی ولدیم !

بلاتریکس در حالی که لبخندی موذیانه می زد با الفاظی مرگ خوار گونه سرشار از لغات کروشیو و لرد سیاه از سارا استقبال کرد اما رودلف در خاطرات مانتی به شدت در حال گشت و گذار بود !


رابستن نیششو باز کرد و به آرامی گفت :

_ الان چه وقت این حرفاست ! فعلا باید با هم دوست باشیم ! روی هم ببوسید !

و با دست بلا و سارا را به طرف هم هل داد!


رودلف که حوصله اش سر رفته بود رو کرد به سامانتا و گفت :

_ هی...سامی جون ! هیچی همراه خودت نیوردی یا چه می دونم نقشه زندانی ، چیزی رو خودت پیاده نکردی ؟ باید در بریم ، نمی بینید دیوانه سازا صف کشیدن !

و با گفتن این جمله سارا موی بلا رو ول کرد و همه با هم به در سلول خیره شدند . رابستن از پنجره نگاهی به بیرون انداخت و زمان را نزدیک ظهر اعلام کرد !

بلا ابرویی بالا انداخت و همان طور سرش را به طرف رودلف چرخاند ، چرا که می خواست به شدت به او بفهماند تا به حرفش ادامه دهد .

_ خب... من فکر می کنم ما الان 4 به 1 هستیم ، درست می گم خانم اوانز ؟

سارا آب دهانش را غورت داد و نگاهی به سامانتا انداخت . مبنی بر این که تو مثلا خواهر منی ها !

دستان سامانتا به علامت نه باب ! اینجا سایته ، من الان مرگ خوارم و خواهر ولدیم بالا رفت و سارا را از خود ناامید کرد !


در این میان گام های سنگینی به طرف سلول نزدیک می شد و هو هوی دیوانه ساز ها فضا را از جا کنده بود .

در سلول به ناگاه باز شد و صحنه روی چهره وحشت زده سارا ماند !


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست مرگخواريت)
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۸
#5
با سلام !

1-سابقه ی عضویت در گروه مرگخواران؟

از زمان تاسیس شدن این انجمن ، در واقع از زمان لرد شدن بارون خون آلود ، در گروه مرگ خواران عضو بودیم .


2-سابقه عضویت در محفل؟

هرگز ! همین که با یکیشون زندگی می کنم ... کافیه !


3-مهمترین تفاوت بین دو جبهه سیاه و سفید؟

مثل تفاوت من و سارا ...


4-آیاحاضر به اطاعت محض از دستورات لرد سیاه هستید؟آیا حاضرید جان خود را در راه ارباب فدا کنید؟

آره... به شرطی که روابط خانوادگی رو به شدت در نظر داشته باشه ...


5-نظر شما درباره کچلی و جادوگران کچل؟

اوه ... حرف این یکی رو نزن که اصلا حوصله ندارم ... یکی همین چند روز پیش رفت سربازی !!! با 4 زد می فهمی با با 4 ...!


6-بهترین و مناسب ترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟

یه تک پا تشریف بیارید خونه ، کاملا روشنتون می کنم در این زمینه!



7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟

دوستش خواهیم داشت ...


8-به نظر شما چه بلایی سر موها و دماغ لرد سیاه آمده است؟

موها و دماغ لرد کاملا طبیعیه ! وقتی خواهر به این خشگلی داره دیگه اصلا موها و دماغ ولدی به چشم نمی یاد ! خیالتون تخت باشه!


9-یک نمونه از کارهای بی رحمانه و سنگدلانه و سیاهانه خود را شرح دهید.

سارا اوانز هرازگاهی یکی از اونا رو به اختصار در چت باکس بیان می کنه ... منتظر باشید !


10-نظر خود را بصورت کاملا خلاصه درباره این واژه ها بین کنید:


ریش : ما که نداریم ، پس بی خیال !


طلسم های ممنوعه : اگه می شد ، چی می شد ...!


الف دال : حیاط خلوت محفل ...



با تشکر :




شما ماموریت قبلی رو که لردای قبلی بهتون داده بودن انجام دادین؟سر سارا رو آوردین؟لرد سیزدهم از اون لردا نیست ها...سرشو میخوام.قراره بزنم سر در خانه ریدل.

خوش اومدین.

تایید شد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۶ ۲:۵۵:۱۴
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۶ ۲:۵۸:۵۴

از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۸
#6
با سلام !

نتونستم جلوی خودمو بگیرم و از پرسی سوال نپرسم ، بنابراین این چند تا سوالای منه!

1- عضویتت در بسیج چند ساله ؟ و تا به حال چند بار به جای علی نیلی پستتو ویرایش کردی؟

2- چرا مصاحبه ها رو شروع کردی ؟ نظرت در مورد مصاحبه هات تا حالا چی بوده ؟ چرا مصاحبه آنلاین نمی ذاری ؟ دلیل این که تو هر کدوم از مصاحبه هات یک قسمتیش به تعریف از خودت اختصاص داره چیه ؟ کدوم یک از مصاحبه هاتو بیشتر دوست داری ؟

3- کدوم یک از مدیرا رو از صمیم قلب دوست داری ؟ نظرت رو در مورد پروفسور کوییرل بگو ! آیا هنوز بارون خون آلود تو رو آد نکرده ؟

4- چرا از هک توبه کردی ؟ ( رو دو کلمه آخر شک دارم ! چون فکر می کنم می خوای مدیر شی و سایت رو هک کنی و انتقام بگیری ، واسه همینم تا حالا تو سایت زنده موندی !)

5- کدوم یک از آواتوراتو بیشتر از همه دوست داری ؟ ( لینک عکسشو بذار ) و چرا یکی از اولین آواتورات آیینه نفاق انگیز بود ؟

6- اگه قرار بود یه قدرت جادویی داشته باشی ، دوست داشتی اون چی باشه ؟

7- اولین کسی که تو سایت تو رو آد کرد کی بود ؟ و این واقعا حقیقت داشت که در همون اوایل ورودت زدی کامپیوتز پروفسور اسپراوات رو داغون کردی ؟

8- لذت بخش ترین کاری که تا حالا تو زندگیت کردی ؟

9- واقعی ترین جمله توجیهی که تا حالا به کار بردی ، چیه ؟

10- بهترین روز سال که دوسش داری ؟

11- فکر کنیم الان تو مردی ، اون ور چی می بینی ؟

12- چرا چند تا مصاحبه های من تو قسمت مقالات پاک شده بود ؟

13- از چیزی که خیلی بدت می یاد ؟

14- تا حالا چند تا دوست دختر داشتی و حست رو نسبت به مری فریز باود بگو !

15- اگه یک روز مدیر شی چه کارایی برای سایت می کنی ؟

16- بیت " زندگی تجربه تلخ فراوان دارد ... دو سه تا کوچه و پس کوچه و اندازه یک عمر بیابان دارد..." برای تو چه مفهومی داره ؟

17 - چند دفعه با خودت مصاحبه می کنی ؟ ( دست مارم بگیر!) و با 25 رای موافق و 25 رای مخالف با چه رویی اومدی با خودت مصاحبه کنی ؟

18- جادوگران یعنی...

19- هدف هاتو در زندگی در آینده دور و نزدیک ترسیم کن !

20- از چه جانور جادویی خوشت می یاد ؟ چرا؟

21- یک خاطره از دوران دبیرستانت بگو !

22- با مربع ، دایره و مثلث ، یه آدمک دارای دو چشم ، دو گوش ، بینی ، دهان ، صورت ، شکم و دو پا بکش!

23- تاپیک مورد علاقت ؟

24- پس از شونصد بار خداحافظی ، بالاخره کی از سایت می ری ؟



این حق مصاحبه واسه من بود ، نباید اونو به مورگانا می دادی ! تو یه شانس خوب رو از دست دادی ! متاسفم !!!

به همه سوالات من باید پاسخ داده بشه ، چون وقتم رو گرفتی و باعث شدی من یه فصل شیمی - فیزیک عقب بیفتم !



از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۲۳:۴۳ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸
#7
با سلام !


فکر نمی کنم نیازی به رای گرفتن باشه چرا که کاملا مشخصه تنها
این رنک به :

لرد ولدمورت


تعلق داره ! بسیار فعال و جسور و پرجذبه و جذاب!

البته خب... از دلایل خونی هم نمی شه گذشت ، به هر حال داداشمه دیگه !


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸
#8
با سلام !

من رای خودم رو در این قسمت به " نارسیسا مالفوی " می دم چرا که هم فعالیت خوبی داره و هم بسیار زیبا می نویسه ...

با تشکر!


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۱۲ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
#9
جدالی با مرگ وجود ندارد ، تنها اسرار پیش بینی نشده ایی تو را به خود فرا می خواند ، در وحشت آرامش را جستجو کن !

فقط عبور کرد.
خشمگین یا ناراحت نبود ، تنها به او خیانت شده بود...


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
#10
در پیکو ثانیه ، فلش بک از ذهن فلاندا عبور کرد و وقتی که یه ناخنکی هم به آینده زد ، دستش اومد که نه باب... زنده موندنش یه امره کاملا غیر طبیعی برای کسایی که بعدا تاریخ رو می خونن جلوه می کنه بنابراین تنها راه نجاتش رو در استفاده کردن از ساعت قدیمی زمان برگردون پدربزرگش دید... به خصوص که در این لحظات داد و فریاد های آنی مونی بر اثر شکنجه ولدی خیلی مایوس کننده به نظر می رسید !


ده دقیقه بعد :

ملت اسلی مثل قحطی زده ها در حال چپاول سفره بودند . انگار هر کدوم از اون ها یه معده یدکی هم همراه آورده بودن ... خب البته منم جاشون بودم ، بعد از عمری ، بهتر از این هم رفتار نمی کردم . ( البته بین خودمون باشه .)

در این میان فلاندا با نفرت به بلیز نگاه می کرد و تو دلش عباراتی مانند : ... و ... و ... بی خیال ! خودتون می دونید چیه رو ریست می کرد اما وقتی نگاش به ولدی می یوفتاد ، فاتحه برای خوندن پدربزرگش رو از سر می گرفت .

برو بچس اسلی کلی از فلاندا بابت غذا تشکر کردن و قول دادن شامی رو هم که دست پخت اون باشه با همین علاقه بخورن!



نصفه شب :

- بالاخره پیداش کردم ... این دیگه خودشه ... بلیز ! از این یکی دیگه نمی تونی فرار کنی !
و نمی دونم فلاندا چی کار کرد اما قرمزی چشماش بی شباهت با لرد نبود .



ساعت 11 صبح :


نارسیسا با بی خیالی اسب بلا رو زد و در جا وزیرش رو از دست داد چون مدام در این فکر بود که ناهار امروز ظهر چی می تونه باشه... این طور که به نظر می اومد فکر همه به آنی مونی بیش از پیش نزدیک شده بود!

ولدی دادی سر فنری زد و از اون خواست دوباره جریان رو براش تعریف کنه . چند دقیقه بعد بلیز در حالی که کمی سراسیمه به نظر می رسید جلوی لرد ، تعظیم کنان ایستاده بود .( اتفاقا این حرکت خیلی هم بهش می یومد !)

لرد با عصبانیت دهانش رو برای گفتن جمله ای باز کرد اما جرقه آتشی ناشی از بازی بارتی و دراکو با محصولات فیلی باستر درست از جلوی نوک دماغش ، اوه ... ببخشید لرد که دماغ نداره ... اشکالی نداره ، خب می تونیم بگیم از کنار گوشش رد شد و چند لحظه بعد از صدای ولم داد ولدی ، ستون های تالار ترک برداشت و حتی باعث شد آنی مونی که در آشپزخانه به کار وزین تناول مشغول بود و تا عمق دو فوتی داخل دیگ فرو رفته بود ، برای چند ثانیه دست از خوردن بکشه ... اما توجه کنید : فقط برای چند ثانیه !

بلا که با چشم نارسیسا را که به دنبال دراکو می دوید تا بلکه بتواند طلسم کروشیو ولدی را از روی او بردارد ، دنبال می کرد ، نگاهش را به طرف ولدی برگرداند
ولدی بار دیگر خطاب به بلیز گفت :


فلاندا در گوشه ایی از تالار ایستاده بود و با تریپ خنده اویلی
بلیز در فروبردن آب دهان همراهی می کرد .


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.