هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ سه شنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۶
#1
- حمله!!! حمله!!! به ما حمله شده!!! حمله شده...حمله شده...حمله شده...حمله شده...(صدا آروم تر میشه و طرف به نفس نفس می افته)..حمله شده...حمله...حمل...حححححح

لرد و پرسی و آنی مونی(!) با تعجب به یارو ملوانِ که صورتش کبود شده نگاه می کنن. بعد از چند لحظه ای ,که برای به کار افتادن مغرزشون لازم بوده, به جهتی که ملوان نشون داده نگاه می کنن.
یک کشتیه غول پیکر! که پرچم دزد های دریاییاش رو چسبونده جلوش به طرف کشتیه لرد نزدیک می شد.
لرد و سایرین همچنان در حال نگاه کردن بودن که یک توپ بزرگ و مشکی و سنگین می افته رو کشتی و کله ی بلیز رو جدا می کنه!

- سرورم...قربان...فکر کنم دزد های دریایی ِ ( به علت آنکه اسم به یک فیلم غربی تعلق داره از آودنش معذوریم) بهمون حمله کردن! باید جادوشون کنیم!

سکوت

- سرورم؟

سکوت

- قربان!؟

لرد ولدمورت: من کاپیتان کشتی رو می خوام! زنده و سالم!!

پرسی بهت زده به کاپیتان وحشی ِ کشتی نگاه می کنه. صدای جیغ مانندش نفسش رو بند میاره!

- همرو بکشین!

اون یک زن بود!!



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۵
#2
هوا آفتابي و روشن و بدون ابر و باد و مهتاب و اينا بود! كلا هواي خيلي خوبي بود!!!
اعضاي تيم اسلي با خوشحالي از راه مخفي وارد رختكن تيم شدن. همگي در انتظار اومدن كاپيتان و شنيدن حرفاي پيش از شروع بازي بودند.
ناگهان رعد و برقي داخل رخت كن زده شد! پنجره(!) ها به صدا اومدن! زمين زير پاي بازيكنان اسلي لرزيد!

در اتاق كاپيتان با صدايي بلندتر از انفجار بمب هاي ماگلي باز شد. همه ي بازيكنان خيره به در نگاه مي كردند.
اما كسي كه از در بيرون اومد كاپيتان خوش اخلاق(!) و خندان تيم نبود! يك فرد شنل پوش و بلند قامت با چو بدستي اي كشيده بود.

- ارباب!
همه شش بازيكن تيم در برابر فردي كه ارباب خطابش مي كردند به زمين افتادند.
- از حالا به بعد من كاپيتان تيمم!!
بازيكنان با حالتي كه حالكي از وحشت عميقي بود به هم نگاه كردند.
- پس آرامينتا چي شد؟!
- سزاي كسي كه ارباب رو از تيم بيرون بياره و يك آني مونتاگ(!) رو جايگزينش كنه مرگه!
و بعد به طرف زمين كوييديچ حركت كرد و بازيكنان تيم هم به دنبالش رفتند!
- چیز ارباب. میتونم یه حرفی بزنم؟
- بنال
- ارباب آرامینیتا گناه داشت ها همش تقصیر این آنی مونی خبیث بید این اغفالش کرده بود
آنی مونی: بیشن بینیم بابا ... چیز ببخشید ارباب یه لحظه فراموش کردم شما اینجا تشریف دارید
لرد: اشکالی نداره مونتاگ جونم.. من تو رو خیلی دوست دارم این اشتباهاتت رو نادیده میگیرم... ولی خوب باید یادت باشه که بعدا تکرار نکنی
کریشیو

دقایقی بعد
چند دقیقه از آخرین شکنجه ی ارباب گذشته و بازی کن ها دارن به خوبی و خوشی به راهنمای هایی کاپیتان ... چیز ببخشید ارباب گوش میدن ( همون کچله رو میگم) ارباب همه رو به بازی جوان مردانه دعوت میکنه
لرد: ببینید تا وقتی میشه اون ها رو طلسم فرمان کرد که ببازن خشونت لازم نیست . من تا بازی به دقیقه ی 3 نرسیده همه رو طلسم میکنم بعد با خیال راحت بازی میکنیم

دو تیم وارد زمین شدن کاپیتان ها با هم دست دادن و بازی کن های اسلی و هافل پریدن روی جارو هاشون و رفتن فضا .. ببخشید هوا

بازکن های اسلی به امید اینکه لرد الان همه ی بازی کن های هافل رو به طلسم فرمان جادوکرده خیلی جوانمردانه بازی میکردن
مثلا به هیچ وجه چماغ های بلیز و مونتاگ به کله ی بازی کن های هافل برخورد نمیکرد

ولی یه مشکلی در بین بود . در ظاهر قرار بود هافل ها بد بازی کنن و ببازن ولی 70 به 10 جلو بودن
لرد وقت استراحت درخواست کرد

مونتاگ: ببخشید ارباب جسارته چرا ما داریم میبازیم؟
لرد: ساکت شده یه اصیل زاده هیچ وقت نمیبازه این استراتژی ماست
بلیز: چطور ما خبر نداریم ارباب؟
سامانتا: شما ها که انتظار ندارین داداشم همه ی نقشه هاشو به شما بگه؟ فقط به من میگه
لرد: نه
سامانتا: نه؟ یعنی چی نه؟ یعنی نمیگی؟ تو غلط میکنی ... ببینم اصلا نقشه داری تو؟ ... کچل

یه ساعت بعد وقت استراحت دوم

ارباب این چه وضعشه؟ ما 240 به 30 عقبیم حتی اگه شما گوی زرین رو هم بگیرین ما میبازیم

سامانتا: داداش زود تند سریع توضیح بده چه سوتی دادی این وسط کار. چیکار کردی؟ چرا طلسمت درست عمل نمیکنه؟

لرد: هیچی نشده درست عمل میکنه

سامانتا: نپیچون ... راست و درست حقیقت رو بگو

لرد: چیز ... چیز خاصی نیست یه اشتباه وچیکه

سامانتا: بگو. حرف بزن

لرد: اخه میدونی چیه؟ ورد طلسم فرمان رو یادم رفته

ملت قهرمان اسلی بعد از شنیدن این حرف مثل ماست ولد میشن رو زیمن

____________________
دقایقی بعد که هافل 300 به 40 جلو لرد و سدریک دیگوری دارن دنبال گوی زرین میکنن

لرد نعره میزنه: چرا این آذرخش راه نمیره؟ این پسره پاتر هیچ چیزش به آدمیزاد نفرته نه جونش نه جاروش.. یکی نیست بگه مرتیکه ی کچل آدم قحط بود رفتی از این
اتر جارو گرفتی

در همین هنگام سدریک گوی زرین رو میگیره و لرد همچنان داره به پاتر بد و بیراه میگه

اصلا تمام مشکلات ما به خاطر این پسره پاتره



Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۵
#3
عكس اين هفته!!

خب از اونجايي كه عكس مبهم بود!! يه مقدار توضيح مي دم.

از راست به چپ:
ليلي اوانز- جيمز پاتر- ريموس لوپين- سيريوس بلك

پشت سرشون:
پيتر پتي گرو

محوطه ي هاگوارتز!
موفق باشيد

پیوست:



jpg  teenage_muddle.jpg (49.07 KB)
21885_45e9752518cbb.jpg 550X348 px


ویرایش شده توسط آرامينتا ملي فلوا در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۲ ۱۶:۴۹:۵۰
ویرایش شده توسط آرامينتا ملي فلوا در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۲ ۲۳:۴۷:۵۱


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۸۵
#4
يك سال بعد!!

كريچر: دويست بار از روي اين اطلاعيه ي شماره ي 978 مي نويسي و پخش مي كني!
هدويگ: چشم ارباب كريچر.
و براي چندهزارمين بار از پنجره بيرون ميره!
كريچر خوشحال از اينكه در يك سال آينده همه چيز طبق مرادش بوده و خيلي هم بهش تو پست رياستش خوش گذشته و حالي هم برده!... آهان، ميره پيش ادي!
- امروز يه تصميم خيلي خفني گرفتم!
- شما هميشه تصميماتون خفنه ارباب!
- يعني اين تصميمم خفن نيست!؟
- چرا اينم مثل بقيه خفنه!
- نه اين تصميم مثل بقيه نيست!
....

سه ساعت بعد!

ادي در حالي كه وسط زمين و هوا معلق نگه داشته شده بود و از دهنش كف روي زمين سرازير بود گفت:

- بله ارباب! هر چي شما بگين...بفرماييد!!
- آفرين! خب تصميم اينه كه اين حذبيا رو آزاد كنيم!!!
ادي:
- مي خوام يه فيلم براي هالي ويزارد بسازم به اسم دختران فراري!! و به اينا براي بازي كردن توش احتياج دارم! برو آمادشون كن.



توي اتاق بقل هدويگ از پنجره طبق معمول اومد تو و روي شونه ي ققي نشست!
- چه خبر ققي؟
- فعلا داره خوب پيش ميره!!!
- برو بابا!! يه ساله داري همينو ميگي هنوزم وضعيتمون همونه.
- نه اين دفعه واقعا خوب پيش ميره!


ویرایش شده توسط آرامينتا ملي فلوا در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۱ ۱۷:۰۳:۰۸


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۳:۲۳ جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۸۵
#5
در هموني گير و داري كه مشخص نبود بالاخره كي ميترسه و از چي مي ترسه! چند ضربه به در كافه خورد!

چو: يعني كي مي تونه باشه؟!!!

ضربه ها همچنين ادامه داشتن! ملت محفلي هم كه سارا رو ناتوان و عاجز از رهبري گروه مي ديدند به طرف استر برگشتن.
استر هم از اونجايي كه خيلي جو گير شده با شجاعت خيلي زياد رفت جلوي در.

- كيه كيه در مي زنه درو با لگد مي زنه!؟

صداي پشت در: منم منم مامان بزي!!! براتون شير آوردم!!!

استر كه خيلي خوشحال شده بود رو به ملت محفلي كرد و گفت:
- مامان بزيه!! خطر بر طرف شد!!!

و قبل از اينكه بقيه ي محفليا بتونن جلوشو بگيرن در كافه رو باز كرد!

افراد شجاع و غيور! اتحاد به آرامي و با اعتماد به نفس بالا و چيزاي ديگه(!) وارد كافه شدن.

در همين لحظه استر كه متحمل ضربه ي روحي بزرگي شده بود چون انتظار ديدن مامان بزي رو داشته و با مرگخوارا مواجه شده روي زمين افتاد و توي كما رفت! بقيه ي محفلي ها هم شوكه از اين صحنه به در زل زده بودن.

بليز كه خيلي از اينكه نقشه ي متهورانش گرفته بود به خودش مي باليد دستش رو يكي يكي جلوي صورت محفليا تكون داد منتها هيچ واكنشي نديد!
-
اه! اينا چقدر لوسن. حوصلم سر رفت!! حتي پايه ي يه طلسم فرستادن هم نبودن...اون موقع تو همه ي ما رو كشوندي با خودت آوردي؟

بلا بدون توجه به نيش و كنايه ها جهت كسب اطمينان! محفلي ها رو با چندتا طلسم جادو كرد و همرو بهم بست وسط اتاق. فقط استر رو همونجايي كه افتاده بود ول كرد!

- خب حالا هر چي لازمه بر دارين تا بريم!

15 مين بعد!!

ملت اتحاد كه حتي غذاي روي ميز رو هم جمع كرده بودن آماده ي بيرون رفتن از كافه شدن كه چيزي جلوي در كافه افتاد و جلوي بيرون رفتنشون رو گرفت!!

صداي جير جير مانندي كه سعي مي كرد بدون لرزش باشه فرياد زد:

- اينجا نيروي كمكي محفل ققنوس! شما محاصره شدين!! چوب دستياتونو بندازين و بيايين بيرون...مقاومت بي فايده است!


ویرایش شده توسط آرامينتا ملي فلوا در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۱ ۱۳:۲۹:۲۳


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
#6
آنيتا و آوريل با خيال راحت داخل مقر حذب ميشن.
- هي آنيت! اونجا رو!!
نگاه آنيتا 360 درجه مي چرخه و بر روي نقطه اي كه چند نفر با هم بسته شدن ثابت مي مونه!
- اينجا چه خب....
در همين لحظه چندتا طلسم رنگارنگ به آنيتا و آوريل بر خورد مي كنن و صداي خنده اي شيطاني به گوششون مي رسه!

- ديگه حذب نابود شده!! حالا من ارباب همتونم!

دو نفر كه ادي هم پشتشون قايم شده به علت تاثير ناشناخته ي طلسم ها بي حركت به كريچر چشم مي دوزن! اما از اونجايي كه ساحره هاي خيلي خفنين از طريق ذهنشون با هم صحبت مي كنن.

- هي آوي چيكار كنيم!؟ ما بايد بچه ها رو نجات بديم! حذبيا همه براي هم!!
اما همون لحظه رو بالشتي اي كه روي صورتش مي افته باعث ميشه ساكت بمونه!
- مي خوام اينا رو برام بدوزين..سريع!!
آنيتا و آوريل به طور خودكار دستشون رو براي دوختن آماده مي كنن و دو سوزن نخ شده هم توي دستشون آماده مي بينن.

5 دقيقه بعد!

- ارباب كريچر .. ارباب كريچر...
- چيه!؟
- اونا از دوختن دست برداشتن. ديگه نمي دوزن چيزيو.

كريچر به همراه ادي كه بقل پاش داشت راه مي رفت(!!!) ميره طرف ساحره ها و مي بينه كه سوزان ها توي دستشونه ولي چيزي نمي دوزن.
كريچر تو ذهنش: عجيبه! اين طلسمه خودكار بود...پس چرا اينا نمي دوزن؟!
- چرا كار نمي كنين!؟
آوريل دهنشو باز مي كنه تا توضيح بده ولي صداي جيغ آنيتا تو ذهنش باعث ميشه دهنشو ببنده.

آنيتا: ما نمي تونيم اينارو بدوزيم! اينا با طلسم ضد دوخت جادو شدن!!
كريچر: خب حالا اين طلسم ضد دوخت چيه!؟
آنيتا: طلسميه كه باعث ميشه اگر كسي كه اينا رو پاره كرده نخواد، هيچ موقع دوخته نشن! و فقط هم به دست كسي كه طلسم رو اجرا كرده خنثي ميشه.

3 دقيقه بعد!

كريچر: ادي اين دو تا رو بردار با خودت ببر آرامينتا رو بيارين طلسم رو خنثي كنه....من رو بالشتيمو مي خوام!!!!



Re: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ شنبه ۵ اسفند ۱۳۸۵
#7
بنابه دلايلي تركيب تيم كوييديچ اسلي براي بازي آخر تغيير مي كنه.

ليست جديد:

دروازبان: سامانتا ولدمورت

مدافعين: بليز زابيني ، آناكين مونتاگ

مهاجمين: اينيگو اينيماگو ، ايگور كاركاروف ، ماركوس فلينت

جستجوگر: آرامينتا ملي فلوا

ذخيره ها:
مدآ مالفوي، جاگسن اون


موفق باشيد


تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۵ ۱۹:۲۶:۴۳


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۸ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۵
#8
با سلام خدمت بينندگان و شنوندگان و خوانندگان و .. گان و گان !!

همينطور كه با استفاده از هوش و قدرت رول و استعداد و توانايي و همه ي چيزايي بالاي ديگتون متوجه شديد! در اين برنامه ي " نگاه نو" ، مي خواييم به جديد ترين و هيجان انگيز ترين سوژه ي رول پليينگ جادوگران بپردازيم!
( برنامه انحصارا به رول تعلق دارد در نتيجه افرادي كه از رول خوششان نمياد بهتره كانال رو عوض كنن)

خوب عزيزان! از اونجايي كه از پشت يه جا بهم ميگن خيلي از شما جغد فرستادين كه متوجه موضوع نشديد، تهيه كنندگان عزيز برنامه با يكي از افرادي كه در صحنه حضور داشته تماس تلفوني(!) برقرار كرده اند.

- سلام خدمت شما مهمان عزيز!

- من هم به نوبه ي خودم به تمامي هموطنان جادوگر سلام عرض مي كنم و اين واقعه رو به همه ي اونا تبريك ميگم!

- آبرفورث عزيز! خواهش مي كنم به طور مختصر در مورد اتفاقات افتاده توضيحي رو ارائه كنيد.

- بله..همانطور كه متوجه شديد ديشب در طي آشوبي كه بر پا شد بالاخره شخصيت هاي هري پاتري پس از سالها اسارت به كمك ديگر دوستان فانتزيشان! خلاص شدند. شواهد به دست آمده حاكي از دخالت كارگردان نامي تئاتر و امپراطور دارد كه خود نيز زماني اسير اين اژدها بودند اما متاسفانه به نوعي از جامعه ي هري پاتري طرد شدند.

- اگر لطف كنيد و كمي بيشتر توضيح بديد! چون باز هم جغد دريافت كرديم كه عده اي كماكان سر درگم هستند! خودتان كه متوجه هستيد...تمامي افرادي كه از جامعه طرد شدند در انتظار خبرهاي بيشتري هستند!

- يكي از كارگردانان تئاتر كه در ضمينه ي آثار فانتزي صاحب نام است به علت استقبال بيش از حد از پديده ي هري پاتر تصميمي مبني بر نابودي آن گرفت! وي به سراغ يكي از مبارزان دل آوري كه مدتي خود اسير هري پاتر بوده رفت و به كمك او به هاگوارتز حمله بردند. اما در آنجا متوجه شدند كه شخصيت هاي اصيل هري پاتري در زير سلطه ي اژدهايي به نام جادوگران به سر مي برند.!
در آخر با استفاده از سلاح هاي قدرتمند خودشان اين اژدها را به خاكستر تبديل كرده و مديران آن را كه به دفاعش بر خواسته بودند تنها رها كردند!

- خيلي ممنونم آبرفورث عزيز! توضيحات بسيار روشن و شفافي بود! اما از آنجا كه وقت برنامه محدوده با شما خداحافظي مي كنيم و بار دگر اين واقعه رو به شما و هموطنانتان تبريك عرض مي كنيم!

خوب بينندگان عزيز! در اينجا پس از خداحافظي از مهمانمان نقدي كوتاه را بر اين ماجرا خدمتتان تقديم مي داريم.

از لحاظ شيوه ي نگارش به طور حتم اين اثر داراي ويژگي هاي بسيار ناياب و قابل تحسيني بود! به طوري كه منتقدين بسياري آن را از جمله آثار ماندگار تاريخ فانتزي و ادبيات انقلابي بر شمرده اند.

در عين حال اين اعتراض بي پرواي اين شخصيت ها گوياي پايان دوران تيرگي و استبداد! در تمامي جوامع است.


به اميد نجات يافتن همگي! از برنامه ي " نگاه نو" با شما خداحافظي مي كنيم!



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
#9
زمان: روز قبل از بازی
مکان: زمین اختصاصی تمرین کویدیچ تیم اسلیتیرن

ملت قهرمان اسلی دست در دست هم به مهر ببخشید به دسته جارو مشغول تمرین بودن و اینجانب یعنی خودم که همون آرامینتا ملی فلوا باشم هم از نزدیک نظاره گر تمرین این افراد بوق صفت میبودم
در اینجا منظور از نزدیک یعنی در داخل زمین و به عنوان بازیکن میباشد
بگذریم
این تمرین در ساعات ابتدای صبح آغاز گردید و در نزدیکی نهار به اتمام رسید ولی چون ما در اردوی پیش از مسابقه به سر میبردیم برای همین به جای اینکه بروبچز برن به سالن غذا خوری مدرسه توی کمپ تیم کویدیچ باشگاه فرهنگی ارزشی پوپیتر بهشون نهار دادیم ( توجه باشگاه پوپیتر همون بقل مدرسه ی هاگوارتزه) البته یه غذای سبک یعنی پیتزا
بعد از ظهر هم دوباره تمرین کردیم که من تا حدی کمی راضی بودم
ولی چون در اردو به سر میبردیم و اردو جای خوبیه بعد از تمرین هم نگذاشتم هیچ کدوم از این بازی کن ها برن توی سالن عمومی اسلی و اونجا بخوابن همه ی تیم رو بردم توی کلبه ی هاگرید ( باز هم لازم به ذکره هاگرید رو از اونجا به بیرون راهنمای نمودم) و شب بروبچز همون جا خوابیدن

زمان: فردای روز قبل از مسابقه
مکان: داخل رختکن تیم اسلی
اینجانب سخرانی قبل از مسابقه یخود را شروع نمودم و اندکی در ابتدا ملت بازیکن را تشویق کردم بعد یک مقدار تحدید کردم و در آخر به صورت عملی به همه نشان دادم اگر امروز بد بازی کنن چه بلایی سرشون می آید

هر دو تیم وارد زمین شدند و من بدبخت مجبور شدم با فردی فنگ نام دست بدم که به مشنگ زادگی میزد خلاصه طرف میخواست دست منو به قول خودش خورد کنه که با خوردن چک دوم بیخیال شد

بعد با یه نعره ی برق آسا بازیکنان را به جای اصلی خود رهنمود کردم
یعنی ایگور و اينيگو و این یارو بوقی فیلینت رو که محاجم ها باشن دنبال سرخ گون اون دو تا چلمنگ زابینی و جاگسن اون رو دفاع ( چماغ پرانی) و سامانتاا ولدمورت رو هم درون دروازه


با سوت داور بازی شروع شد من به دقت مشغولا جستجوی گوی زرین شدم و بدبختانه مجبور بودم حضور یه دختر لوس یعنی این پنه لوپه کلیر واکر رو بقل دست خودم تحمل کنم
دختره فکر میکرد میتونه با دنبال کردن من گوی زرین رو به دست بیاره
بوقی

از اون طرف بازی بقیه رو هم زیر نظر داشتم این یارو زابینی و اون یکی یارو جاکسن بدک بازی نیکردن بعضی وقت ها به جای ضربه زدن به توپ سعی میکردن بازیکن حریف رو هدف قرار بدن که به نظر من کار بسیار خوبی بود و نشان دهنده ی این که من به عنوان کاپیتان تونستم تاثیر مناسبی روی بازیکن ها بگذارم

اون سه تا بوق مهاجم هم همش با سه تا بوقی تر از خودشون توی ریون در گیر بودن یه روح ارزشی بینز نام و یه سگ و یه دختر جاپونی معلوم نیست این تیم هماهنگ و هم شکل محاجم چطوری با هم کار میکنی توی این گروه ریون حتما تقلب میکنن

اون دو تا مدافع یعنی استاد بود و الکسا بردلی رو هم اصلا ولش به من کاری نداشتن من بهشون کاری نداشتم

یه جن کوتوله هم درون دروازه قرار داشت و کرچر صداش میکردن بیچاره بچه یخوبی بود همی فرت و فرت گل میخورد از ما ولی از این طرف سامانتا هم مرار گذاشته بود به این ها حال میداد توپ ها رو نمیگرفت ( بچه پرو) این هم هی گل میخورد خلاصه بعد از یه ساعت دیدم بازیث 100 به 100 مساوی فهمیدم این ها کاره ای نیستن و خودم باید دنبال گوی زرین بگردم به همین دلیل زدیم تو خط پیدا کردن گوی اولش موفقیت آمیز نبود مثلا یه بار مجبور شدم ساعت چوچانگ رو از دستش بکنم چون فکر کئم گویه ولی بلاخره تونستم گوی رو دم گوش چپ کریچر ببینم دیدم این دختره دنباله گفتم سر راه اینو بپیچونم بعد برم سراغ گوی برای همین اول پرواز کردم به سمت بلیز این هم دنبالم اومد بلیز هم که کارش رو بلد بود با چماغ زد تو سر این بعد چرخیدم رفتم به سمت کریچر بدبخت جنه خونگی بوقی اول واساده با اون چشم های عین سیب زمینیش داره منو نگاه میکنه ولی آخر از رو رفت و از جلوی راهم رفت کنار و من تواستم گوی زرین رو بگیرم و بای رو بردیم

هوم همه ی کار ها رو که من کردم . پس خودم حسابی خسته نباشم
با تشکر ویژه از لرد ولدمورت



Re: سفیدترین سفید ! ، سیاه ترین سیاه !
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹ شنبه ۳۰ دی ۱۳۸۵
#10
هوووم...به هيچ عنوان پستي از هيچ سياهي نديدم!
در نتيجه! كسي انتخاب نميشه...اما از همه ي سياها 5 امتياز كسر خواهد شد به دليل عدم فعاليت!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.