هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۲۷ جمعه ۱۵ تیر ۱۳۸۶

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو


گريفيندور و ريونكلاو

صبح روز جمعه جسي و ديگر دختران كوييديچ خيلي زود از خواب بيدار شدند و مدتي در رختخواب نشستند و با هم در مورد مسابقه ي كوييديچ خود با ريونكلاو صحبت ميكردند ، و به واكنشي كه استرجس در قبال باخت از خود نشان ميداد فكر ميكردند، آنها تصميم گرفتند حداكثر تلاش خود را براي پيروزي انجام بدهند ، بنابراين از جا برخاستند و بعد از پوشيدن لباس براي خوردن صبحانه به تالار اصلي رفتند . اما با چهره هاي گرفته و ناراحت پسران مواجه شدند كه سر ميز طويل گريفيندور نشسته بودند و به ندرت با هم حرف ميزدند !!


قبل از ساعت 10 همه ي مدرسه به تدريج در ورزشگاه كوييديچ جمع شدند تا اولين بازي اين فصل را تماشا كنند . هوا ملايم و آفتابي بود و نور خورشيد كمي چشم را مي آزرد . اندروميدا بازيكن سابق تيم دوان دوان به سمت دوستانش آمد و برايشان آرزوي موفقيت كرد ! بازيكنان كوييديچ همگي وارد رختكن شدند و رداهاي سرخ تيم گريفيندور را به تن كردند و نشستند تا طبق عادت به حرفهاي پاياني براي تقويت روحيه ي استرجس پادمور گوش دهند :
- بازيكنان تيم ريون قوي هستند ، در اين حرف هيچ شكي نيست ! ... اما ما با جاروهاي سريع و قدرت عكس العمل بالا ميتونيم اونها رو شكست بديم ، ما خيلي بيشتر از اونا تمرين كرديم ، ما توي همه جور شرايط جوي پرواز كرديم ...
لارتن كه تازه وارد تيم شده بود گفت:
- بله ، درسته !... من از بس آب رفت تو موهام ، موهام داره به نارنجي كم رنگ تغيير ميكنه !!
استرجس لبخندي زد و گفت:
- مريدانوس تو بايد زودتر از ورنون گوي زرين رو با چنگ و دندون هم شده خودتو به گوي زرين برسوني براي اينكه ما بايد امروز مسابقه رو ببريم ، بايد ببريم !! ...ضمنا يك مهمان ويژه داريم كه از ديدنش خوشحال ميشين !
جسي چشمكي به مري زد و گفت:
- زياد به خودت فشار نيار مري !


وقتي وارد زمين شدند فرياد شادي و تشويق تماشاچيان كه از آنها استقبال ميكردند لحظه اي قطع نميشد ، در بين راه استرجس رو به بازيكنان كرد و گفت:
- بهتره به جايگاه مهمانان ويژه نگاه كنين!
- woW !
همه به رديف اول جايگاه نگاه كردند و در كمال ناباوري ديدند كه "هري پاتر " آن پسر برگزيده در حالي كه دستايش را تكان ميدهد ، به آنها لبخند ميزدند !!
در همين حال يكي از اعضاي اسليترين كه در سمت چپ جايگاه نشسته بود، رو به هري گفت:
- چه طوري كله زخمي ؟


- كاپيتان ها با هم دست بدن ! ... بدين ترتيب چو چانگ و استرجس پادمور در حالي كه در دل آرزوي برد تيم خود را داشتند .
سوت آغاز مسابقه توسط داور اين ديدار به صدا در آمد ، بازكنان دو تيم به هوا پرواز كردند ، با آزاد شدن توپ ها همگي به جنب و جوش افتادند ، در همين حال هدويگ بود كه به سرعت سرخگون را از آنه خود كرد و با بالهاي ممتدي كه ميزد ميخواست سرعت جاروي خود را به نهايت برساند به سمت دروازه ي ريون و باتيلدا بگشات حمله ور شد و در فاصله كمي دورتر جسي و لارتن او را تحت كنترل داشتند ، هدويگ با سرعتي سرسام آور در حال حركت بود، اندكي بعد با توپ بازدارنده اي كه از سوي لونالاوگود پرتاپ شد ، هدويگ تعادل خود را از دست داد و سرخگون از بين بالهايش رها شد ، كورن اسميت از فرصت استفاده كرد و سرخگون را در هوا قاپيد ، ولي بلافاصله جسي به تعقيب آن پرداخت و با يك حركت چرخشي-دوراني سرخگون را بدست آورد !
جسي همراه با لارتن به سمت دروازه ي تيم ريون حركت ميكردند ، جسي كه در فاصله ي چند متري از دروازه قرار داشت سرخگون رو به عقب و به لارتن پاس داد ، و به ايت ترتيب گل اول مسابقه توسط لارتن كريسلي به ثمر رسيد !
- براي شروع بد نبود پسر !
اين پيام روحيه بخش استرجس بود كه به گريفي ها نيرويي دوباره داد !!!
اينبار سرخگون در دستان آوريل بود كه در حين حركت و براي تقويت ديگر ريوني ها شعر نيز ميخواند و در حالي كه موهايش در آسمان ميرقصيد و تواسنت از سدُ سينيسترا كه داشت در اوج به نغمه سرايي ميپرداخت بگذرد و گل تساوي بازي را به ثمر رساند !
- و من در حيرت آنم كه چرا كوافل گل شد ؟!



در ديگر سو !
مريدانوس و ورنون در راستاي رسيدن به گوي زرين دور ورزشگاه ميچرخيدند ، مري هر از گاهي دسته ي جارو را رها ميكرد و با دستانش نقش پنجه ي گربه را تصور ميكرد ، زيرا به او گفته بودند براي بدست آوردن گوي زرين ميتواند از چنگ و دندون استفاده كنه !
چشمان مري گوي زرين را در بالاي سر ورنون شناسايي كرد ، بنابراين به سرعت حركت كرد و ورنون نيز بعد از ديدن گوي همراه با مري حركت كرد.
بالا ، پايين ، زيگزاگ ، مارپيچ ، پايين ، بالا ، مارپيچ ، زيگزاگ !!
گوي آنها را به بازي گرفته بود ، اندكي بعد گوي به سمت پايين روانه شد و به دنبال آن جستجوگران دو تيم!
دكتر فيلي باستر مهاجم تيم ريون كه داشت نكات ضروري را كه چو گفته بود به بچه هاي تيم ميگفت ، رو به ورنون كرد و گفت:
- اميدوارم حقه ت بگيره پسر !
در همين حال استرجس فرياد زد :
- حملات دروغي ورانسكي! ... به نظر قديمي مياد چـــو !!
چو اخمي كرد و به سمت پست خود رفت .
حال ديگر همه منتظر سقوط جستجوگران دو تيم بودند ،آنها در فاصله ي ميلي متري از هم حركت ميكردند، كه ناگهان مري ناخن هايش را به نمايش گذاشت !... در همين موقع بود كه ورنون لحظه اي مكث كرد و اين درنگ كوتاه باعث شد مريدانوس دوباره اوج گيرد و حركت بالهاي گوي زري را در ميان دستانش احساس كند.
ريوني ها : واي نـــه !!
ورنون دورسلي با مخ به داخل زمين فرو رفت ، و لحظه اي بعد به درمانگاه منتقل شد !
صداي هلهله ي شادي گريفندوري به اوج خود رسيده بود ، سينيسترا به يُمن اين برد مدادش را از پشت گوشش بيرون آورد و گفت:
- مري ، گوي زرين را ديد ... بدست آورد آن را با اينكه سخت بود!
- كارتون عالي بود بچه ها !
اين صداي هري پاتر كه وارد زمين شده بودبه بازيكنان تبريك ميگفت .
استرجس كه در پوست خود نميگنجيد گفت:
- ما مثل ترم قبل قهرمانيم بچه ها !!... بهتره جشن بگيريم !!




ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۵ ۱۸:۵۵:۵۶


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۹:۴۳ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶

جرج  ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۵ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۶ یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۷
از مغازه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
اعضای تیم کوئیدیج گریفیندور برای مسابقه با ریونکلا:

مهاجمين:جسيكا پاتر - لارتن کرپسلی - هدويگ
مدافعين:استرجس پادمور - پروفسور سینیسترا
دروازه بان:آلبوس دامبلدور
جستجوگر:مریدانوس

کاپیتان: استرجس پادمور.

*بازیکنان ذخیره در این ترم نداریم چون هر مسابقه بازیکنان عوض میشن.


ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۹ ۹:۴۸:۱۲
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۹ ۱۲:۳۰:۴۶

اگر به یک انسان فرصت پیشرفت ندهید لیاقت چندان تاثیری در پیشرفت او نخواهد داشت. ناپلئون


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ جمعه ۸ تیر ۱۳۸۶

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
ترکیب تیم کوییدیچ ریونکلاو برای اولین مسابقه!

مهاجمان:کورن اسمیت ، آوریل لاوین ، دکتر فیلی باستر
مدافعان: چوچانگ ، لونا لاوگود
دروازه بان:باتیلدا بگشات
جستجوگر:ورنون دورسلی

کاپیتان: چو چانگ


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۸ ۱۸:۱۹:۴۸

[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۵

آرامينتا  ملي فلوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۱۶ دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۶
از اولين پله!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 173
آفلاین
هوا آفتابي و روشن و بدون ابر و باد و مهتاب و اينا بود! كلا هواي خيلي خوبي بود!!!
اعضاي تيم اسلي با خوشحالي از راه مخفي وارد رختكن تيم شدن. همگي در انتظار اومدن كاپيتان و شنيدن حرفاي پيش از شروع بازي بودند.
ناگهان رعد و برقي داخل رخت كن زده شد! پنجره(!) ها به صدا اومدن! زمين زير پاي بازيكنان اسلي لرزيد!

در اتاق كاپيتان با صدايي بلندتر از انفجار بمب هاي ماگلي باز شد. همه ي بازيكنان خيره به در نگاه مي كردند.
اما كسي كه از در بيرون اومد كاپيتان خوش اخلاق(!) و خندان تيم نبود! يك فرد شنل پوش و بلند قامت با چو بدستي اي كشيده بود.

- ارباب!
همه شش بازيكن تيم در برابر فردي كه ارباب خطابش مي كردند به زمين افتادند.
- از حالا به بعد من كاپيتان تيمم!!
بازيكنان با حالتي كه حالكي از وحشت عميقي بود به هم نگاه كردند.
- پس آرامينتا چي شد؟!
- سزاي كسي كه ارباب رو از تيم بيرون بياره و يك آني مونتاگ(!) رو جايگزينش كنه مرگه!
و بعد به طرف زمين كوييديچ حركت كرد و بازيكنان تيم هم به دنبالش رفتند!
- چیز ارباب. میتونم یه حرفی بزنم؟
- بنال
- ارباب آرامینیتا گناه داشت ها همش تقصیر این آنی مونی خبیث بید این اغفالش کرده بود
آنی مونی: بیشن بینیم بابا ... چیز ببخشید ارباب یه لحظه فراموش کردم شما اینجا تشریف دارید
لرد: اشکالی نداره مونتاگ جونم.. من تو رو خیلی دوست دارم این اشتباهاتت رو نادیده میگیرم... ولی خوب باید یادت باشه که بعدا تکرار نکنی
کریشیو

دقایقی بعد
چند دقیقه از آخرین شکنجه ی ارباب گذشته و بازی کن ها دارن به خوبی و خوشی به راهنمای هایی کاپیتان ... چیز ببخشید ارباب گوش میدن ( همون کچله رو میگم) ارباب همه رو به بازی جوان مردانه دعوت میکنه
لرد: ببینید تا وقتی میشه اون ها رو طلسم فرمان کرد که ببازن خشونت لازم نیست . من تا بازی به دقیقه ی 3 نرسیده همه رو طلسم میکنم بعد با خیال راحت بازی میکنیم

دو تیم وارد زمین شدن کاپیتان ها با هم دست دادن و بازی کن های اسلی و هافل پریدن روی جارو هاشون و رفتن فضا .. ببخشید هوا

بازکن های اسلی به امید اینکه لرد الان همه ی بازی کن های هافل رو به طلسم فرمان جادوکرده خیلی جوانمردانه بازی میکردن
مثلا به هیچ وجه چماغ های بلیز و مونتاگ به کله ی بازی کن های هافل برخورد نمیکرد

ولی یه مشکلی در بین بود . در ظاهر قرار بود هافل ها بد بازی کنن و ببازن ولی 70 به 10 جلو بودن
لرد وقت استراحت درخواست کرد

مونتاگ: ببخشید ارباب جسارته چرا ما داریم میبازیم؟
لرد: ساکت شده یه اصیل زاده هیچ وقت نمیبازه این استراتژی ماست
بلیز: چطور ما خبر نداریم ارباب؟
سامانتا: شما ها که انتظار ندارین داداشم همه ی نقشه هاشو به شما بگه؟ فقط به من میگه
لرد: نه
سامانتا: نه؟ یعنی چی نه؟ یعنی نمیگی؟ تو غلط میکنی ... ببینم اصلا نقشه داری تو؟ ... کچل

یه ساعت بعد وقت استراحت دوم

ارباب این چه وضعشه؟ ما 240 به 30 عقبیم حتی اگه شما گوی زرین رو هم بگیرین ما میبازیم

سامانتا: داداش زود تند سریع توضیح بده چه سوتی دادی این وسط کار. چیکار کردی؟ چرا طلسمت درست عمل نمیکنه؟

لرد: هیچی نشده درست عمل میکنه

سامانتا: نپیچون ... راست و درست حقیقت رو بگو

لرد: چیز ... چیز خاصی نیست یه اشتباه وچیکه

سامانتا: بگو. حرف بزن

لرد: اخه میدونی چیه؟ ورد طلسم فرمان رو یادم رفته

ملت قهرمان اسلی بعد از شنیدن این حرف مثل ماست ولد میشن رو زیمن

____________________
دقایقی بعد که هافل 300 به 40 جلو لرد و سدریک دیگوری دارن دنبال گوی زرین میکنن

لرد نعره میزنه: چرا این آذرخش راه نمیره؟ این پسره پاتر هیچ چیزش به آدمیزاد نفرته نه جونش نه جاروش.. یکی نیست بگه مرتیکه ی کچل آدم قحط بود رفتی از این
اتر جارو گرفتی

در همین هنگام سدریک گوی زرین رو میگیره و لرد همچنان داره به پاتر بد و بیراه میگه

اصلا تمام مشکلات ما به خاطر این پسره پاتره



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۵

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
هافلپاف و اسليترين


هيچ صدايي جز زمزمه و هم آلود درياچه به گوش نمي رسيدو بوي درياچه در نسيم صبح گاهي به مشام مي رسيد. برگهاي فرو ريخته بر روي چمن به آهستگي در رقص بودند. همه چيز نشان از يك روز خوب بود. اما بي شك، اين آرامش قبل از طوفان بود.
صداي مهيب ادوارد، كه سعي ميكرد پنهان شود. سدريك را از جا پراند: تو...تو رو خدا كمكم كن. آني و بليز افتادن دنبالم. ن... نجاتم...
و قبل از اينكه حرفش را تمام كند، مثل برق دور شد. سدريك نگاهي به آسمان انداخت؛ صافِ صاف بود. بسيار خسته بود. تا يك ربع ديگر آخرين مسابقه خود را شروع ميكردند. مسابقه اي كه براي آنها بسيار مهم بود. اگر اين مسابقه را ميبردند؛ ميتوانستند به قهرماني اميدوار باشند...و او سخت ترين كار را انجام ميداد. در چند مسابقه ي قبل به شدت مجروح شده بود و آرزو ميكرد كه در اين مسابقه بتواند قبل از اينكه مشكلي پيش بيايد؛ اسنيچ را بگيرد.
در همين افكار بود كه با فرياد دنيس از جا پريد: هي سدريك. ادوارد رو نديدي؟ دم آخري خودشو گم و گور كرد.
سدريك نگاهي به اطراف كرد؛ بچه ها خوشحال و خندان به سمت رختكن مي دويدند. لحظه اي تآسف خورد كه چقدر بدبخت است.

.......

""" اين آخرين مسابقه اين ترم است. اميدواريم مسابقه ي خوبي باشه. هورررا...هافلپاف وارد ميشه. آره اسليترين هم اومد. اوووو...باز هم مشكل هميشگي... شكم بزرگ و دست كوچيك. خب بگذريم... """

اسپي سعي ميكنه تا با يك چوب بلند با آرمينتا دست بدهد. اما بعد از تلاش بسيار فقط تونست چشم چپشو كور كنه. خون از چشم آرمينتا فوران ميكرد و ايگور براي تلافي يكي زد تو گوش درك. بالاخره چشم آرمينتا رو بستن و بازي شروع شد.

""" آهـــــــــــا... حالا توپ دست درك است. از همه طرف احاطه شده. حالا وقتشه كه پاس بده. اما هيچ كس رو نميبينه. معلوم نيست بقيه مهاجما كجان!!"""

-: شما ادوارد رو نديديد؟؟ تو نميدوني ادوارد كجاست؟؟
-: اِااااا...برو اونور دنيس. چميدونم كجاس.
-: اريكا... اريكا ادوارد كجاست؟؟؟
-: برو اونور... چميدونم كجاس. برو از تماشاچياي اونور بپرس.

"""آخ آخ درك رو كشتن. انواع و اقسام بلاجر است كه به سر و تن درك ميخوره. نميدونم اين مدافع هاي هافل كجان!!!"""

لودو به دستور اما سه متر پاپيون پهن صورتي خال خالي خريده بود و داشت دم جاروهاشون رو به هم مي بست.
-: چقدر قشنگ و رمانتيك شد لودو...
-: خب، حالا بيا بريم دفاع كنيم. تنها پنج دقيقه بعد لودو و اما به شهادت رسيدند.

""" اوه اوه...خدا رحم كنه نتيجه بازي 100 به 0 به نفع اسليترين است. اسپروات همچنان داره كتك ميخوره و همچنان هم از جلوي دروازه كنار نميره. به اين ميگن يك هافلي كامل."""

ماركوس رو به اينگو ميگه: چوبدستي رو ول كن. بيا ببين چه شكم نرمي داره. خداي ژله است.
اسپروات تا اين رو شنيد از جا پريد و گفت: چـــــــــــي؟؟؟ تو داشتي به شكم نازنين من مشت ميزدي؟؟ من از اون موقع نفهميده بودم. تو به چه جرئتي...
اما قبل از اينكه حرفشو تموم كنه؛ به اندازه ي يك ميلي متر شكمشو جلو برد و اسم ماركوس فلينت رو به عنوان اولين جادوگري كه پا به سياره ي پلوتو گذاشته؛ ثبت كرد.

ابرها سرتاسر آسمان را گرفتند. رعد و برقي صدا كرد و باراني شديد سر گرفت و باران برگ هم، او را ياري كرد. ناگهان سدريك لرزيد و احساس سرما كرد. سراسر وجودش را سرما فرا گرفت. ميدانست كه چنين ميشود. ميدانست كه باز هم تنها اميد به اوست. لحظه اي به آسمان غريد و بعد به سرعت هوا را شكافت و در آن آسمان كه مملو از هواپيماهاي برگي بود كه مسافران قطره اي خود را به ناكجا ميبردند؛ به دنبال تنها توپ شانس خود گشت. توپي كه متعلق به او بود.
ابرهاي خاكستري و ارغواني در فاصله اندكي با زمين قرارداشتند و ريزش مداوم برگ و باران سرد، چمن ها را لغزنده و گل آلود كرده بود. از آن بالا زمين جنگلِ پوشيده از برگ ديده ميشد. منظره ي زيبايي بود كه سدريك را در آن وضعيت وادار به تماشا كرد. اما او به راستي چه ميديد!!! موجودي كوچك و چاق در حالي كه به يكي از درختها بسته شده بود؛ تقلا ميكرد. سدريك چشمانش را چندين بار باز و بسته كرد. نه... اشتباه نميكرد. ادوارد بود!!! نگاهي به اطراف انداخت. همه چيز عجيب بود. داور خواب... بازيكنان گم شده... اسپروات زخمي... و نتيجه190 به 0.
چكار بايد ميكرد؟؟ يك ثانيه بعد و حتي كمتر از يكبار تپش قلب، سدريك فهميد كه چيز وحشتناكي درست نيست. خودش هم نميدانست. با تمام قوا به سمت جنگل ممنوعه و ادوارد پرواز كرد. نفهميد چطور رسيد. به سرعت پايين پريد و دستهاي ادوارد را از بند رها كرد. چسب روي دهانش را برداشت: اد...ادوارد چي شده؟؟
به شدت سرفه ميكرد و بر روي زمين خم شده بود. ناگهان نوري طلايي رنگ از دهانش به بيرون تابيد. سدريك به سرعت آن را گرفت. باورش نميشد. آن اسنيچ بود. اما... اما چطور؟
ادوارد همچنان سرفه ميكرد و لابه لاي آن ميگفت: آني...بليز...منو...بستن...اسنيچو...كردن... تو دهنم...تا كسي... پيداش نكنه...تا بعد... هر وقت... خواستن...بيان و ببرنش...نميدونم ...چطور... و... از كجا... .

..............

چند دقيقه بعد سدريك خود را به داور رسوند. بيدارش كرد و زجه زنان گفت كه اسنيچ را گرفته. هافل برد. 250 به 240 . همه چيز عجيب باقي ماند و سدريك در آغوش خورشيد تازه متولد شده ي آسمان، توپ شانس زرد رنگ ديگري را در حال پرواز ديد.


قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۵

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
به نام او که ما را اصیل پک آفرید!


اسليترين و هافلپاف !!
نسيم ملايمي در حال وزيدن بود و آفتاب در حال طلوع از پشت كوههاي مشرف به هاگوارتز ! برفها با وزش هر نسيم كم و كمتر ميشدند.

اكثر بچه هاي مدرسه خسته از تحمل تكاليف آخر ترم و درخواب بودند ؛ آنها حتي يك دقيقه خواب را به هر كاري ترجيح ميدادند!
- بلند شين تنبلا ! تا كي بايد صداتون كنم؟؟! پا ميشين يا شكنجه تون كنم ؟؟!؟
بعد از چند دقيقه سر و كله زدن با بچه هاي كوييديچ ، همگي با چشمان گريون ، دستاي بسته به سمت دستشويي و سپس سالن اصلي براي صرف صبحانه رفتند.

ساعت 6 صبح !
قوقولي قوقو ! ... هو هوووو ! خش خشش!
صداي پرندگان و خزندگان گوناگوني در راه ورود بچه ها به سمت ورزشگاه و تمرين قبل از بازي آنها به گوش ميرسيد.
آرمينتا كه جلوتر از همه حركت ميكرد گفت:
- ميبينين! همه دارن پيروزي ما رو جشن ميگيرن! اينها همه نمادهايي از برتري ما اصيل زادگان در مقابل هافلي هاست! اونا بايد بفهمن با بد تيمي در افتادن ! و سپس با خنده هاي شيطاني خودش به پيش رفت.
و بقيه ي بازيكنان هم به دنبالش لبخندي از سر رضايت يا ترس بر لب داشتند و به دنبال كاپيتان حركت ميكردند.

بعد از چند تمرين ، براي آماده شدن اعضا ! آرمينتا رو به اعضا كرد و در حالي كه چروكي به پيشونيش انداخته بود گفت:
- امروز همتون غافلگير ميشين ! يك درسي به اين هافلي ها بدم تا ديگه جرات بازي با تيم سترگي مثل ما رو نداشته باشن!

* ندايي از آسمان برخاست : خيلي ادعات ميشه برين قهرمان كوييديج بشين! *
صداي به همان سرعت به شنيده شد از بين رفت.
آرمينتا چيزي نگفت و بعد از چند دقيقه استراحت به اعضا ! همه را براي تعويض لباس به داخل چادر هدايت كرد.

چند دقيقه بعد (؟)!
اذيام جمعيت باعث شده بود عده ي زيادي از هوادارن دو تيم علاوه بر تهيه ي بليط پشت درهاي بسته بمانند و دست به اعتراض بزنند.
- هافلپاف هافلپاف حمايتت ميكنيم!
- اسلي اسلي شعار ماست ، اصالت افتخار ماست!
در همين حال موج صداها به داخل كشيده شد تا آنجا كه هيت نظارت بر بازيها دستور دادن كه عده اي داخل بشن!و ادامه ي ماجرا!
در همين موقع بود كه داور بازي (!) از بازيكنان دو تيم دعوت كرد تا براي بازي وارد زمين شوند.

كاپيتانهاي دو تيم با هم دست دادن ! و بقيه ي تيم سوار بر جاروهايشان به سمت آسمان آبي به پرواز در اومدن.
- ورونيكا و زاخاياس در همين ابتدا سرخگون رو از آن خود كردند و با اخرين سرعت به سمت دروازه ي تيم اسليترين در حركت بودند كه با يك تنه ي بليز ، ورونيكا تعادلش رو از دست داد و ايگور كه با فاصله ي كمي روي زمين حركت ميكرد سرخگون رو از آن خود كرد و با همراهي اينيگو و ماركوس به پيش رفتند.
رد شدن از مدافعان هافل چندان سخت نبود زيرا به محض ديدن خشانت اينيگو ، اما جيغي كشيد و پشت لودو پناه برد ! مهاجمان تيم اسليرين فاصله ي چنداني با لودو نداشتند كه ايگور سرخگون رو شوت كرد و لودو كه انگار ميترسيد اگر به سمت سرخگون برود دچار نفرين سنگيني شود ترجيح داد حركتي نكند.

***
صداي فريادهاي بي امان آرمينتا كه به بازيكنانش تذكر ميداد به وضوح شنيده ميشد. اما گويا هيچ نتيجه اي نداشت و بازي كماكان با نتيجه ي برابر دنبال ميشد.
بعد از چند دقيقه صدايي از آسمان بلند شد! به ناگاه همه ي سرها به سمت آرمينتا چرخيد! وي در حالي كه چشمانش رو بسته بود و به حالت قايم در زمين و آسمان معلق بود ، كلمات نامفهومي را به زبان ماري بيان ميكرد !
اندكي بعد ديگر از آسمان آبي خبري نبود و تنها لكه هاي بزرگ سياه رنگ و ابرهاي تنومند به چشم ميخورد ، در همين لحظه كه همه ي سرها به سمت آسمان بود ؛ آرمينتا رو به بازيكنان تيمش كرد و گفت:
- نقشه ي شماره ي 7 رو اجرا ميكنيم! مار در آسمان!
اين حرف آرمينتا همانند انرژي به بقيه منتقل شد ! آناكين و بليز در حالي كه چماغ هايشان را آماده نگه داشته بودند و آماده ي هر گونه حمله ي دنيس و زاخاياس كه ناقصشان كنند. و ديگران نيز به همين ترتيب ! ترس محسوسي در هافلپافي ها ديده ميشد !

صداي غرشهاي بي امان از آسمان به گوش ميرسيد و كه با هر اوج گرفتن آرمينتا و نزديك شدنش به آن بيشتر ميشد ، گويا او هم ميخواست برتري اسليترين را به رخ تيم حريف بكشاند. سدريك با فاصله ي كمي از وي حركت ميكرد ، آن دو بالا و بالا تر ميرفتند .تا انجا كه در ابرهاي سياه و بيكران ناپديد شدند.

اينيگو و ماركوس در حال پيش روي به سمت دروازه ي حرف بودند كه اما چماغش را به پاي اينيگو زد ! اثر ضربه چنان زياد بود كه باعث شد وي تعادل خود را از دست داده و به سمت زمين سقوط كند.
در همين حال آسمان شروع به باريدن كرد ، قطرات باران باعث شد اينيگو كه روي زمين افتاده بود بهوش بيايد و بتواند كنترل خودش را حفظ كند.
آناكين : تو باعث افتخاري پسر !!!
اينيگو چشمكي زد و از حال رفت ......!

درمانگاه هاگوارتز !
- آآآآييي ! من كجام ؟؟؟
اينيگو با زحمت فراوان چشمانش رو باز كرد و چهره ي پرغرور و رضايت هم تيميهايش را ديد كه به وي نگاه ميكنند.
در همين حال آرمينتا خود را به تخت اينيگو رساند و گفت:
- حالت كه خوبه ؟؟ حساب اون دختره رو هم رسيدم! جاي هيچ نگراني نيست و ...
هنوز حرف آرمينتا تموم نشده بود كه ايگور شروع به توضيح دادن در مورد نقشه و سركار گذاشتن سدريك و به دست آوردن گوي زرين توسط آرمينتا شد !
- اوووووف چقدر لفطش ميدين باب! بگين اسليترين برنده شد ! خفه شد بچه !

اين بود خاطره ي من !


"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
بازی اسلی و هافل

روز قبل از بازی ( یعنی دقیقا ساعت 6 صبح روز قبل از بازی)
- هوی بوقی پاشو ببینم
- اوهو چه خبرته مرض داری ادم رو بیدار میکنی؟
- بوق احمق پاشو زود یه کار مهمه باید بریم
- کجا بریم ؟... ساعت چنده؟....
در این لحظه ساعت مشاهده گردید
- امق چلمنگ ...و .... ساعت 6 صبح با من چی کار داری؟ اصلا ببینم کی گفته بیای منو بیدار کنی؟
-طرف با افتخار میگه: این دستور از مقامات بالا صادر شده پس زود بلند شو؟

- مقامات بلا دیگه کیه؟ هان بگو کیه دیگه؟
- آرامینتا ملی فلوا

دقایقی بعد فرد مربوطه توجیح شده و مثل پسر های خوب ( عمرا شماره بدم) بلند شده دندون هاش رو شسته لبای پوشیده صبحونه نش رو میل کرده ( طبق فرمایش مقامات بالا کوفت کرده) و اول راس ساعت 7 صبح جلوی زمین کویدیچ با یه سرزی دیگه مثل اينيگو اينيماگو و ايگور كاركاروفو ماركوس فلينت و بلیز و سامانتا ولدی واساده تا مقامات بلا بیاد بگه چه خاکی تو سرشون کنن این وقت صبح

اگه تا حالا متوجه نشدید این یارو که بالا گفته شد استاد آنی مونی میباشد

مقامات بالا در حالی که داره به شدت خمیازه میکشه وارد میگردد
ملت: سلام آرامینتا ملی فلوا شما تاخیر داشتی کاپیتان فلوا

ملی فلوا: ببخشید تا ساعت 6 صبح داشتم چت میکردم دیروز هم نه صبحونه خوردم نه نهار نه شام برای همین صبح یه سر رفتم هاگزمید کله پزی بعد اومدم برای همین یه م تاخیر شد

آنی مونی در گوش ملی فلوا: جون آبجی تو که رفتی کله پزی ما رو هم با خودت میبردی دیگه همه با هم مهمون بلیز یک حالی میداد

آنی مونی جوابی دریافت نکرد به جز یه اردنگی

ملت بعد از صحبت های کاپیتان میرن تمرین میکنن و بعدش هم میرن تو رختگن و لباس ها رو عوض میکنن و میرن به قلعه

توجه داشته باشید چون صحبت های کاپی خیلی مهم بود تمرین هم محرمانه هیچ چیزی برای نوشتن نداریم لطفا سوال نفرمایید

___________________
صبح روز مسابقه کله پزی داش اسی جارو کش تو هاگزمید
اعضای تیم کویدیچ اسلی همگی با هم نشستن و به خرج بلیز مشغول تناول صبحانه ( همون کله پاچه با نون سنگک ) هستند

بلیز: داش اسی یه پارچ دوغ میاره
ملی فلوا: لازم نکرده داش اسی این بلیز همینجوریش گیج هست کافی دوغ هم بخوره تا وسط بازی روی جاروش بگیره بخوابه

و .... ( به علت اثرات بد کله پاچه سانسور شد)

_______________
بازی کنان تیم کویدیچ ملت قهرمان اسلی به طرف زمین کویدیچ میرن و اونجا بازیکنان هافل پافل هم حظور به هم رساندن این دو تا تیم مثل بچه ی آدم با هم دست میدن ( کاپیتان هاشون البته) و میرن تو زمین ( یعنی پرواز میکنن)

آرامینتا به بلیز و آین مونی: تا من این گوی زرینه رو پیدا میکنم خواستون باشه این هافلی ها از زیر دستتون زنده نرن بیرون همشون رو تا جد امکان با چماغ بزنید اگه تونستید به ای بلاجر با چماغ بزنید تو کلشون شب پیش من جاییزه دارین

بعد از ارشادات کاپیتان ملی فلوا بازی کن ها به پرواز در میان و بازی هم شروع میشه توپ دست هافله که داره به سمت دروازه ی اسلی میره چند تا بازدارنده به طرف محاجم ها پرتاب میشه که بی تاثیره مهاجم های هافل حالا با سامانتا که دروازه بانه تک به تک شدن و... و ... و .... توی دروازه

اسلی صفر هافل 10
بازی ادامه پیدا میکنه دو تیم به طرف دروازه های هم حمله میکنن و به علت حرفه ای بدون دروازه بان ها و فرا حرفه ای بودن مدافعین یکی در میون گل میزنن تا اینکه بازی 70 به 60 به نفع هافله

در این بین ملی فلوا جستجوگر اسلی و این پسرخشتیپه دیگوری جستجوگر هافل دارن دنبال گوی زرین میگردن و چون حواس مدافع ها و داور بهشون نیست تا میتونن میزنن تو سر و کله ی هم یک دفع گوی زرین از دور دیده میشه که ته زمین دقیقا بالای سر ایگور داره میچرخه
دو تا جستجو گر در حالی که به شدت مسغول زدن تو سر کله ی هم هستن به ایگور که گوی زرین بالا کلشه نزدیک میشن

ایگور که فکر میکنه یه دفعه خیلی محبوب شده و این ها میخوان بقلش کنن نیشش رو تا بناگوش ( به یاد کله پاچه ی صبح) باز میکنه ولی چون کلا یه مقدار این بشر زیادی خوشحاله فکر میکنه اول آرامینتا بیاد بقلش بهتره برای همین در مسیر ارامینتا قرار میگیره و ارامینتا باهاش برخورد میکنه و دیگوری گوی زرین رو میگیره و هافل برنده میشه



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۵۰ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۵

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۹ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ سه شنبه ۹ دی ۱۳۹۳
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 457
آفلاین
اسليترين و هافلپاف

آسمان به رنگ سرخ ياقوتی در آمده بود. آخرين انوار خورشيد از لابه­لای درز پرده­های درمانگاه عبور مي­کرد و باريکه­ی طلايي رنگی را بر گروهی که دور يکي از تخت­ها... در واقع دو تا از تخت­ها ازدحام کرده بودند، مي­تاباند.
فضای درمانگاه از هميشه دلگيرتر به نظر مي­رسيد. فرد بيهوشی که پيکرش بر روی دو تخت به هم چسبيده آرام گرفته بود کسی نبود جز پروفسور اسپراوت. اعضای تيم کوييديچ گرداگرد کاپيتانشان حلقه زده و با قيافه­هاي محزون و ماتم­زده به وی خيره شده بودند.
هنگامی­که سکوت نامأنوس حاکم بر فضا به آزاردهنده­ترين حد خود رسيد دنيس فرصت را غنيمت شمرد تا برای خدا مي­داند چندمين بار و با همان لحن شکوه­آميز شروع به صحبت کند.
- من خودم آرامينتا رو ديدم! جون خودش اومده بود که برای تيممون آرزوی موفقيت کنه اما وقتی پروفسور حواسش نبود توی آب کداوحلواييش يه چيزی ريخت!
ادوارد با درماندگی گفت:
- دنيس، از صبح تا حالا حداقل هزار بار اينو گفتي! ما حرفتو باور مي­کنيم رفيق اما هيچ مدرکي نداريم که به بقيه ثابتش کنيم، فهميدي؟
دنيس غر و لندی کرد اما ديگر چيزی نگفت. دوباره همگی در سکوتی ابهام­آميز فرو رفتند و از گذر زمان غافل گشتند و اين بار صدای باز شدن وحشيانه­ی در درمانگاه سکوت را در هم شکست.
اعضای تيم اسليترين به رهبری آرامينتا ملی­فلوا وارد در مانگاه شدند. آرامينتا که پوزخند متکبرانه­ای بر لب داشت گفت:
- نچ­نچ­نچ... اسپراوت بيچاره! عروسک­هاي خيمه­شب بازيش تنها موندن...
اسليتريني­ها لبخندهای چندش­آوری بر لبانشان نشاندند و آرامينتا که حالا دست به کمر ايستاده بود رو به لودو گفت:
- حالا که کاپيتان گنده بکتون نيست از بازی انصراف مي­ديد، نه؟
لودو بسيار جسورانه جلو آمد و جواب داد:
- هيچ دليلي برای اين کار وجود نداره! ما تو مسابقه شرکت مي­کنيم و مطمئن باشيد شما بازنده­ی بازی هستيد.
آرامينتا که شعله­هاي خشم در چشمانش زبانه مي­کشيد لحظه­ای با شرارت هافلی­ها را از نظر گذراند اما بعد روی پاشنه­ی پا چرخيد و به همراه گروهش از درمانگاه خارج گشت.
درک سراپای وجودش از خشم مي­لرزيد و چنان محکم دست­هايش را مشت کرده بود که ناخن­هايش در کف دست­هايش فرو مي­رفت. او با صدايي لرزان گفت:
- لودو، نبايد جوابشو مي­دادی... لياقتش فقط يه طلسم شوم بود.
لودو ابروهايش را در هم کشيد و گفت:
- خيلی دلم مي­خواست اما اونطوری تو دردسر مي­افتاديم...
سپس با سرزندگی ادامه داد:
- اما يادتون باشه بچه­ها، اين کارشون بدون جواب نمی­مونه! وقتی فردا مثل آبکش به رختکنشون بر مي­گردن به ياد رفتار امروزشون ميفتن و پشيمون خواهند شد. حالا هم بهتره برگرديم تالار و يه کم استراحت کنيم.
بچه­ها پس از لحظه­ای خيره شدن به پروفسور اسپراوت، کاپيتان هميشه زحمتکش تيم که اکنون ساکت و خاموش بر روی تخت درمانگاه افتاده بود به راه افتادند.
آن شب اعضای تيم خيلی زود راهی خوابگاه شدند با اين حال همه تا دير وقت بيدار بوده و به بازی روز بعد مي­انديشيدند. لودو به انوار نقره­فام مهتاب بر سقف اتاق چشم دوخته بود و لحظه­ای چهره­ی پروفسور از خاطرش بيرون نمي­رفت... به خاطر او هم که شده بايد مسابقه را مي­بردند.
تاريکي شب بر همه­جا دامن گسترده بود... بر برج و باروهاي قلعه سايه مي­افکند، از فراز سطح تيره و شفاف درياچه مي­گذشت و به زمين کوييديچ مي­رسيد؛ جايي که انتظار مي­رفت در آن ساعت خالی از هر گونه تحرک باشد اما در حقيقت چند پيکر تيره و تار در مقابل نور مهتاب به طرف رختکن هافلپاف گام بر مي­داشتند.
- ايگور، زودباش جاروها رو پيدا کن!
- همه­شون اينجاست...
- اينيگو، الان نفهميدی که پاتو رو يه چيز نرم گذاشتی؟... اون پاي من بود ابله!
- ديگه کافيه، من به تمرکز نياز دارم!
نور ضعيف زرد رنگی ديده شد و به همراه آن هفت جارو که به ديوار تکيه داشتند ناپديد گشت.


صدای هلهله و تشويق جمعيت در فضای ورزشگاه پيچيده بود. بازيکنان اسليترين وارد زمين شده و در کنار مادام هوچ ايستاده بودند اما هنوز خبری از اعضای هافل نبود.
- بچه­ها بدويد... شانس آورديم اگه به خاطر ديرآمدگی ازمون امتياز کم نکنن!
لودو اين جمله را به زبان آورد و برای آخرين بار به پروفسور نگاه کرد؛ حالا که در غياب او کاپيتانی تيم را بر عهده داشت پشيمانش نمي­کرد... عزمش را جزم نمود و جلوتر از همه، دوان­دوان درمانگاه را ترک کرد.
بچه­ها تمام مسافت بين قلعه و زمين کوييديچ را دويدند و بديهی است وقتی به رختکن رسيدند ديگر نفسی برايشان باقی نمانده بود. همه خيلی سريع لباس­هايشان را تعويض کرده و به طرف جاروهايشان رفتند... حالا ديگر واقعاً نفسشان در نمي­آمد؛ جاروهايشان آنجا نبود!
درست در همين لحظه مادام هوچ وارد رختکن شد و با بدخلقی گفت:
- ده دقيقه از زمانی که بازی بايد شروع ميشده گذشته!... بگمن، اين اداها چيه که در مياری؟!
لودو که صدايش نيز در نمي­آمد با درماندگی دهانش را باز و بسته و اول به خودشان و سپس به گوشه و کنار رختکن اشاره مي­کرد.
- مسخره­بازی کافيه... من توی زمين منتظرم، اين دفعه امتيازی ازتون کسر نميشه.
مادام هوچ تازه از رختکن خارج شده بود که لودو قدرت تکلمش را بازيافت و فرياد زد:
- جاروهامون!
همه به بيرون رختکن هجوم بردند و رو به داور گفتند:
- هميشه ميذاشتيمشون تو رختکن...
- هيچکدوم نيستن...
- آذرخش منم نيست...
آرامينتا بسيار شق و رق به طرف آن­ها آمد و پرسيد:
- اينجا چه خبره مادام هوچ؟ تيم من يک ربع تمومه منتظرن!
لودو از کوره در رفت و با پرخاش به او گفت:
- فکر کنم تو بهتر از همه بدونی چه خبره... اول پروفسور رو مسموم کردی و حالا هم جاروهامونو برداشتی!
مادام هوچ نگاهش را از لودو به آرامينتا انداخت و موشکافانه وی را از نظر گذراند.
- اگه جاروهاتون نيست به من هيچ ربطی نداره... مي­تونيد از جاروهاي مدرسه استفاده کنيد!
اما مادام هوچ با قاطعيت گفت:
- تا حالا سابقه نداشته هفت تا جارو با هم گم بشه و ما نمي­تونيم تيمي رو مجبور بکنيم از جاروهاي مدرسه که در واقع يه تکه چوبن استفاده بکنن...
- پس اونا از مسابقه انصراف ميدن و ما برنده اعلام ميشيم، درسته؟
- نه، دوشيزه ملی فلوا! شما هم بايد بدون جارو بازی کنيد.
مادام هوچ چوبدستی­اش را تکانی داد و بلافاصله حلقه­هايي که در انتهای دو طرف زمين قرار داشته و ارتفاعشان به پانزده متر مي­رسيد کوتاه و کوتاه­تر شده و بالاخره به حدود سه متر رسيدند.
آرامينتا با چهره­ای آويزان گفت:
- اما اين خيلی مسخره­ست!
- مسخره­تر از اون دوشيزه ملی فلوا، گم شدن هفت تا جارو با همديگه در عرض يک شبه... پس تا من تصميم ديگه­ای نگرفتم بريد و به تيمتون بگيد جاروهاشونو کنار بذارن. آقای بگمن، شما هم اعضاتون رو آماده کنيد.
همه از شکل غيرمتعارف مسابقه متعجب شده بودند. قرار شد بازی به دو نيمه­ی سی دقيقه­ای تقسيم شود و در اين فاصله هر تيمی که گل بيشتری به ثمر مي­رساند، برنده بود. گوی زرين و به همراه آن جستجوگران کنار گذاشته شدند و مادام هوچ بازدارنده­ها را نيز جادو نمود تا در ارتفاع پايين­تری به پرواز در آيند.
بالاخره مقدمات بازی فراهم آمد و بازيکنان دو تيم در مقابل يکديگر ايستادند. مادام هوچ در سوت خود دميد و سرخگون و بازدارنده­ها را به هوا انداخت.
- حالا بازی شروع ميشه و ايگور کارکاروف از اسليترين سرخگون رو در هوا ميقاپه... امروز شاهد مسابقه­ای متفاوت با مسابقه­های قبل خواهيم بود... در واقع اين بازی چيزی بين بسکتبال و راگبی مشنگ­هاست!
ايگور هر که را بر سر راهش بود با تنه­ای به کناری پرتاب مي­کرد، در برابر بازدارنده­ها جا خالی مي­داد و همچنان جلو مي­رفت. کار با بازدارنده­ها سخت شده بود و به جاي اينکه بازدارنده­ها به طرف مدافعان بيايند، مدافعان بايد به دنبال بازدارنده­ها مي­دويدند.
- کارکاروف سرخگونو به مارکوس فلينت پاس ميده و اون در مقابل دروازه­بان ذخيره­ی هافلپاف، يعنی ارنی مک­ميلان قرار مي­گيره... فکر نمي­کنم گل زدن بهش کار سختی باشه...
فلينت سرخگون را به طرف حلقه­ها پرتاب کرد و هنگامی­که ارنی آن را گرفت تماشاچيان هافل لی جردن را هو کردند.
- خب، شانسی بود... دنيس از هافلپاف با سرخگون جلو ميره... مهاجمان اسليترين سعی ميکنن خودشونو روی اون بندازن اما دنيس بازيکن ريز نقشيه و از بينشون عبور ميکنه... حتی بازدارنده­های بليز زابينی و آناکين مونتاگ قادر به متوقف کردن اون نميشن...
دنيس سرخگون را پرتاب کرد و سامانتا ولدمورت با اينکه به طرفش رفت نتوانست آن را بگيرد و...
- ... گــــــل! بله، دنيس اولين گل رو به ثمر مي­رسونه... ده-هيچ به نفع هافلپاف...
بعد از آن دنيس پنج گل ديگر نيز وارد حلقه­هاي اسليترين کرد در حالی که برای اسلی اينيگو اينيماگو و فقط يک بار گل زنی کرده بود.
- نتيجه شصت-ده به نفع هافلپافه و صدای سوت مادام هوچ نشون ميده که سی دقيقه­ی اول به اتمام رسيده.

رختکن هافلپاف
- بچه­ها، خيلی عالی بود... گل کاشتيد! اگه همينطور پيش بريد و با امتياز خوبی برنده بشيم جامو هم مي­بريم. درک و ادوارد، سعی کنيد سرخگونو به دنيس پاس بديد، اون راحت مي­تونه از بين اسليتريني­ها عبور کنه...
رختکن اسليترين
- شماها با اين هيکل­هاتون نتونستين از پس يه بچه بر بياين! اما اشکالی نداره...
آرامينتا کيسه­ی کوچکی را به مارکوس داد و هر دو موذيانه لبخند زدند.


- بازيکنان دو تيم به زمين بر مي­گردن و بازی در نيمه­ی دوم شروع ميشه... دوباره اين دنيسه که به جلو مي­تازه و هيچکس جلودارش نيست...
سه مهاجم اسليترين دور دنيس حلقه زدند و مانع ديد مادام هوچ شدند، در همين فاصله مارکوس فلينت کيسه را از جيب ردايش در آورد و پودر داخل آن را به صورت دنيس پاشيد.
- اون قسمت از زمين خيلی شلوغه و... من مي­تونم ببينم که دنيس صورتشو گرفته و به خودش مي­پيچه...
لودو فرياد مي­زد تا به مادام هوچ بفهماند چه اتفاقی افتاده اما او باور نمي­کرد.
- دنيس از زمين بيرون ميره و هافلپاف با شش بازيکن بازی رو ادامه ميده... فلينت سرخگون به دست پيش ميره و...
لودو و اِما همزمان چماق­هايشان را بالا بردند و با تمام قدرت به يک بازدارنده ضربه زدند، بازدارنده صفيرکشان جلو رفت و...
- فلينت به حلقه­ها رسيده... اوه، خدای من! بازدارنده درست به صورتش برخورد ميکنه و به نظر ميرسه اوضاعش وخيم باشه...
مارکوس فلينت بيهوش بر زمين افتاد و خون از سرش جاری شد.
- حالا هر دو تيم يک بازيکن کم دارند... عجب بازيي شده...
آرامينتا که تا لحظه­ای پيش با رضايت لبخند ميزد اکنون از جايگاه تماشاچيان فرياد ميزد و آشفته و خشمگين بود.
ارنی تا پايان بازی به طرز اعجاب­انگيزی تمام پرتاب­ها را دفع نمود و درک و ادوارد توانستند نه گل ديگر به ثمر رسانند. ثانيه­هاي پاياني بود و اسلی­ها تمام سعی خود را به کار گرفته بودند اما ديگر دير شده بود... صدای سوت در ورزشگاه طنين انداخت و به دنبال آن صدای مادام هوچ به گوش رسيد...
- هافلپاف برنده شد!


مادام پامفری معجونی به پروفسور اسپراوت که حالا بر روی تختش نشسته بود مي­خوراند که ناگهان درهاي درمانگاه به شدت باز شد و هافلی­ها به طرف تخت پروفسور هجوم آوردند.
- پناه بر خدا! ... اينجا...
اما هنگامي­که بچه­ها دور تخت پروفسور جمع شدند مادام پامفری به کناری رانده شد و نتوانست جمله­اش را به اتمام رساند.
پروفسور اسپراوت هم قبض روح شده بود. او در حالی که ديگر رنگی به صورت نداشت پرسيد:
- اتفاقی افتاده؟
هيچکس چيزی نگفت. بچه­ها راه را باز کردند و اين بار اعضای تيم که از سر تا پايشان گِلی شده بود جلو آمدند؛ لودو جام کوييديچ را در دست داشت و پروفسور با ديدن آن لحظه­ای ساکت ماند و بعد بسيار آهسته، در حالی که به نظر مي­رسيد فکر مي­کند در خواب و رؤياست گفت:
- شما... شما برديد؟
لودو به تخت پروفسور رسيد و جام طلايي را به دست او داد... سرمای جام تمام وجود پروفسور را گرم نمود و درخشندگی­اش برقِ شوقِ چشمانش را منعکس کرد.
اريکا که يک دوربين به دست داشت از جا پريد و گفت:
- خب، همه دور تخت پروفسور حلقه بزنن. اول اعضای تيم و بعد هم بقيه... خوبه، حالا همه بگيد چيــــــز!
- چيــــــــــــــز!
تق
کلوز آپ به عکس دسته­جمعی که فقط شکم پروفسور اسپراوت در آن پيداست.



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۵

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
هافل vs اسلی


صبح يك روز آفتابي...
آفتاب از پشت ساختمان بزرگ هاگوارتز زبانه ميكشيد و آسمانِ خالي از ابر رو نورباران ميكند...
تمام سكوهاي زمين كوييديج هاگوارتز پر شده بودند... بيش از نيمي از ورزشگاه را هواداران اسليترين تشكيل ميدادند و قسمت ديگر را هواداران هافلپاف.
منتهي تفاوتي در اين ميان به چشم ميخورد... و آن اين بود كه تماشاچيان هافل همگي به رنگ زرد در آمده بودند و يكدست و يكپارچه تيم گروه محبوب خويش را تشويق ميكردند... ولي تماشاچيان اسليترين از نظم خاصي پيروي نميكردند و هر از گاهي شعارهايي ميدادند...


رختكن هافلپاف...

- بچه ها اين آخرين مسابقه ماست و ما بايد همونطور كه تا اينجا پيش اومديم، اين يكي رو هم مقتدرانه و البته جوانمردانه پيروز شيم...
- درسته!
همگي بچه هاي داخل رختكن با هم اين فرياد را سر دادند... و اسپروات مانند هميشه در حال روحيه دادن بود...
بچه ها در حال تعويض لباسهايشان بودند... لباسهاي زرد رنگ با رگه هاي مشكي، با آرم گوركن هافل در پشت لباسها و همچنين در قسمت سمت چپ سينه.
- بچه ها من يه بار ديگه نكات مهم رو گوشزد ميكنم...
اسپروات شروع به گفتن آخرين نكات كرد و بچه ها به دقت گوش ميدادند. اسپروات هر جمله را رو به فردي مگفت.
- لودو و اِما، تمام حواستون به دوتا بلاجر بازي باشه! شما كارتون رو خوب بلديد، نيازي نميبينم توضيح بيشتري بدم، ولي بيشتر از اين كه به فكر زدن حريف باشيد، مواظب باشيد بچه هاي خودمون ضربه نخورن...
اما كاملآ آماده چماق به دست در كنار لودو كه مشغول بستن بند كفشهايش بود نشسته بود، هر دو سرهايشان را به نشانه تفهيم تكان دادند...
و اسپروات ادامه داد:
- دنيس، ادوارد و دِرِك... تمرينات رو فراموش نكنيد... تكروي موقوف... يادتون نره... تمام تاكتيكها رو در جاي خودش بكار ببريد...
- چشم پروفسور.
- باشه.
پس از دنيس و ادوارد، درك از داخل كمود گفت: حتمآ پروفسور...
- تو چرا هنوز لباساتو نپوشيدي؟
- دارم آماده ميشم پروفسور...
- سريعتر درك جان.

اسپروات ادامه داد:
سدريك، تو هم كه كارت مشخصه...
و پروفسور چشمكي همراه با لبخند به سدريك زد و سدريك نيز به نشانه ي تاييد گفت: پروفسور مطمئن باشيد كه من نهايت سعيم رو ميكنم.


رختكن اسليترين...

رختكن اسلي هم وضعيت مشابهي داشت...
همگي در حال تعويض لباس بودند... آرامينتا در حال صحبت كردن بود:
- بچه ها ما اين بازي رو ميبريم...
- ميبريم...
همگي فرياد زدند. و آرامينتا ادامه داد:
- بچه ها يادتون باشه كه اسليترين هميشه قهرمانه و هميشه بايد قهرمان بشه...
- آره...
اتحاد در بين اسليترين ها نيز ديده ميشد...
- بچه ها داور هم طرف ماست... بنابراين نگراني از بابت هيچ چيز نداريم...
در اين لحظه لرد شروع به صحبت كرد:
- بله... بچه ها داور امروز مسابقه از ياران قديمي جبهه سياهه و نبايد نگران هيچ چيز باشيم... ما ميبريم... در ضمن يك جنگ رواني خوب در زمين هميشه موثره.

و با اين صحبتها بروبچز اسلي جاروهاي خودشون رو كه مثل هميشه از آخرين مدل هاي جاروي كوييديج بود و اين بار به نظر از بودجه لرد(!) تامين شده بودند رو برداشتند و به سمت زمين حركت كردند...

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-

دو تيم در انتهاي راه روي ورود به زمين بازي هستند و منتظر اجازه ورود...
صداي كر كننده تماشاچيان مشتاق به گوش بازيكنان ميرسه و مقداري استرس رو در اونها بالا ميبره...
اسپروات رو به بچه هاي تيم:
- اونا منتظرن تا برد ما رو ببينند.

و در اين لحظه بازيكنان هر دو تيم به طور همزمان داخل زمين ميشن...
صداي تماشاچيان اوج ميگيره...

دو كاپيتان دست ميدند و با صداي كشيده و بلند سوت داور چهارده بازيكن به آسمان بلند ميشند...

اولين توپ رو ايگور كاركاروف ميگيره... كاركاروف بلافاصله كوافل رو براي سورس اسنيپ ميندازه... اسنيپ خودش جلو ميره...

" بله، ايگور كوافل رو براي سورس ميندازه... سورس جلو ميره... دنيس به استقبالش مياد... ولي دنيس جا ميمونه... سورس حالا توپ رو براي ماركوس ميندازه..."
ماركوس فلينت توپ رو جلو ميبره ولي لودو يك بلاجر رو با تمام قدرت به سمتش ميفرسته...

"اوه... بلاجر با تمام سرعت به سمت ماركوس مياد... واي... خداي من... ماركوس با يك حركت زيبا بلاجر رو رد ميكنه... و حالا فقط اسپروات رو پيش رو داره..."
ماركوس يك حركت فريبنده انجام ميده و قصد داره كه شوت بزنه ولي در همين لحظه توپ رو ميندازه براي ايگور كه كمي اونطرف تر به حلقه سمت چپ نزديك شده...

"يك پاس عالي از ماركوس..."
در همين لحظه درك توپ رو بين هوا و زمين ميقاپه و حمله به يك ضد حمله تبديل ميشه...

"اوه... عجب بازي ايه! درك با سرعت بسيار بالا داره به سمت حلقه اسلي ميره..."
در اين بين چند بلاجر كم قدرت از جانب بليز و لرد هم به سمت درك فرستاده ميشه كه هيچ كدوم به درك برخورد نميكنه...

"اوه... اين يكي بلاجر رو هم اما دفع ميكنه..."
تماشاچيان هافل به شدت دارند تيم رو تشويق ميكنند...

"درك حالا توپ رو براي ادوارد ميندازه، اداورد هم معطل نميكنه و توپ رو خيلي سريع به دنيس ميسپاره... حالا دنيس جلو دروازه اسلي هست... به نظر حلقه سمت راست رو نشونه گرفته..."
در اين لحظه سامانتا به حلقه سمت راست كمي نزديك ميشه... ولي دنيس توپ رو ميندازه براي درك و درك بلافاصله توپ رو از حلقه وسط رد ميكنه...
"گل... گل... گل براي هافل... اولين گل بازي رو هافلپاف به ثمر ميرسونه..."
تماشاچيان اسلي تغريبا ساكت شده اند و هافلي ها دارن خودشون رو جريوس ماكزيما ميدن!

"حالا اين اسلي هست كه حمله ميكنه... فعلآ از اسنيچ هم كه خبري نشده..."
سدريك و آرامينتا دارند بر فراض ورزشگاه ميچرخند و هنوز چيزي نديدند.

"كوافل در دستان سورس هست... لرد چسبيده به سورس حركت ميكنه... اوه... يك بلاجر به سمت سورس مياد... لرد چماقش رو بلند ميكنه... اوه نه! چماق لرد زودتر از بلاجر به صورت سورس ميخوره!!!"
در اين لحظه صداي خنده ي تماشاچيان هافل و بعضي از اسلي ها بلند ميشه...
"اوه... نه... لرد بلاجر رو هم نميتونه بزنه و بلاجر به لرد برخورد ميكنه... ولي خوب، چيزيش نميشه!"

در اين لحظه صداي تماشاچيان هافل بلند ميشه...
" ولدي بايد برقصه... ولدي بايد برقصه... "
لرد باشنيدن اين شعارها قاطي ميكنه و به سمت تماشاچيان ميره... اين در حاليه كه اسلي داره حملش رو ادامه ميده و توپ در دستان ايگور هست...
لرد چوبدستيش رو بيرون ميكشه...
داور در سوت خود ميدمه...
- لرد... چوبدستيت رو بزار سر جاش... اين خلاف قانونه...
- تو كه طرف ما بودي!
دارو با صدايي آهسته طوري كه فقط لرد بشنوه:
- هنوز هم هستم... ولي نميتونم اجازه بدم كه به اين راحتي تو زمين آدم بكوشي!
لرد: اوكي! ()

"خوب... به نظر ميرسه كه لرد بايد از زمين اخراج شه... و يك پنالتي هم براي هافل بايد گرفته بشه... چون استفاده از چوبدستي برخلاف قوانينه..."

ولي برخلاف صحبت هاي گزارشگر بازي، لرد در زمين باقي ميمونه و داور هم كوافل رو در اختيار بازيكنان اسلي قرار ميده!

تماشاچيان هافپاف يك صدا:
" هوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو... "

با سوت داور بازي ادامه پيدا ميكنه...

تماشاچيان هافل هماهنگ:
" داور دقت كن! داور دقت كن! ... " ()

ايگور توپ رو براي ماركوس ميندازه و ماركوس شوت ميكنه و...
"گل... گل براي اسلي... حالا بازي مساوي ميشه..."

بازي همينطور ادامه پيدا ميكنه و بازيكنان اسلي خيلي خشن بازي ميكنند و داور هم اعتنايي نميكنه...

"بله، نتيجه بازي 50-40 به نفع هافلپاف هست... دنيس داره جلو ميره... بليز بهش نزديك ميشه... لودو هم جلو ميره..."
در اين لحظه بليز با چماق به جاروي دنيس ميزنه و دنيس رو واژگون ميكنه...
"اوه... يك حركت غير ورزشي از بليز... اين ميتونه يه پنالتي براي هافل داشته باشه..."

در همين لحظه لودو يك بلاجر رو محكم به بليز ميزنه و بليز سقوط ميكنه!
داور در سوت خودش ميدمه...!
- لودو اخراج هست و يك پنالتي براي اسليترين...

در همين لحظه اسپروات تقاضاي وقت استراحت ميكنه...

بازيكنان همگي پايين ميان و اسپروات شروع به صحبت ميكنه:
- بچه ها اونا داور رو خريدن و هيچ چاره اي نداريم جز اين كه بازي خودمون رو بكنيم... شما نبايد عصبي بشيد... لودو تو هم سريع برو به رختكن...
- اما پروفسور من كار خلاف قانوني نكردي... فقط...
- ميدونم لودو... ولي فايده اي نداره... پس بازي رو ادامه ميديم... فقط اميدوارم سدريك زودتر بتونه اسنيچ رو بگيره...


پنالتي زده ميشه و نتيجه 50-50 برابر ميشه.

در اين ميان بدليل خشانت فراوان بازيكنان حريف و هيچنين ناداوري، تماشاچيان هافل يه شدت معترض بودند و عده اي نيز درحال اشك ريختن!


بازي ادامه پيدا ميكنه و نتيجه بازي 60-90 به نفع اسلي هست...
"يه حمله ديگه از اسلي... اينبار ايگور خودش داره جلو ميره... اوه... ادوارد توپش رو ميقاپه..."
در اين لحظه صداي سوت داور بلند ميشه...
- من كه كاري نكردم... توپ رو رو هوا گرفتم...
- پنالتي...
- اين چه وضعشه...
- ادوارد جك از بازي اخراجه...
ادوارد با خشم به سمت داور ميره و يقه داور رو ميگيره...
لرد به سرعت جلو مياد و ادوارد رو از داور جدا ميكنه و انتظامات زمين(!) ميريزن و ادوارد رو ميگيرن!

در اين لحظه اما اشك ريزان به سمت اسپروات ميره و ميگه:
- پروفسور من ديگه نميتونم ادامه بدم...
- اشكالي نداره... تعويضت ميكنيم... به بورگين بگو بياد تو زمين...
- متشكرم پروفسور... من رو ببخشيد...

سووووت!
با صداي سوت داور پنالتي زده ميشه... ولي اسپروات خيلي خوب توپ رو ميگيره...
"بله... اين اسپي هست كه توپ رو مال خودش ميكنه و به سرعت بازي رو شروع ميكنه..."

صداي سوت داور بلند ميشه...
- خطا! يكي از بازيكنا زودتر از ضربه وارد منطقه گل زني شد! ضربه تكرار ميشه...

"به نظر ميرسه كه بايد ضربه تكرار بشه... به عقيده داور خطا انجام شده..."

پنالتي مجددآ زده ميشه و اينبار ماركوس توپ رو به بيرون از حلقه ها ميزنه و اسپروات هيچ دخالتي نميكنه...

سووووت!
- تكرار ضربه...

"بله... دوباره بايد بزنند ضربه رو، اين نظر داوره!"
ضربه اينبار تبديل به گل ميشه و بازي ادامه پيدا ميكنه...


نتيجه 70-130 به نفع اسلي...
"دنيس جلو ميره... توپ رو ميندازه براي درك... درك دوباره به دنيس... الان هافل دوتا بازيكن كمتر داره... ادوارد و لودو اخراج شدند... بايد ببينم كه سرنوشت اين بازي چي ميشه؟!...
اوه... به نظر ميرسه كه آرامينتا چيزي ديده... بله... اسنيچ... سدريك هم به سمت اون ميره... عجب رقابت سختي... اوه نه خداي من... سدريك متوقف ميشه! به نظر طلسمي اجرا شده... بله اين ولدمورته كه اونو طلسم كرده... آرامينتا داره به اسنيچ نزديك و نزديكتر ميشه... سدريك دوباره حركت ميكنه، به نظر طلسمش توسط يكي باطل شده! سدريك به آرامينتا ميرسه... هر دو دستشون رو به طرف اسنيچ ميبرند..."

تمام نگاه ها متوجه آرامينتا و سدريك هست و هيچ صدايي از كسي بجز گزارشگر بيردن نمياد... حتي بازيكنان نيز بازي رو رها كردند و فقط نظاره گر رقابت اين دو هستند... حتي ولدمورت هم اونقدر مجذوب اين رقابت شده كه ديگه از چوبدستيش استفاده نميكنه...

"اوه... هر دو مي ايستند... به نظر اتفاقي افتاده... هيچ چيز مشخص نيست... معلوم نيست چرا يهو هر دو ايستادند؟!"
در اين لحظه اين سدريكه كه دستش رو بالا ميبره و اسنيچ ميان انگشتانش بال ميزنه!

"اوه...خداي من، بله اسنيچه... سدريك بالاخره موفق ميشه اسنيچ رو بگيره..."

در اين لحظه صداي جيغ و داد تماشاگران هافلپاف واقعآ كر كنندست!
"بله، هافلپاف با نتيجه 220-130 برنده اين بازي ميشه..."

بازيكنان هافل سر از پا نميشناسند و همگي اشك ريزان به آغوش هم ميروند! (صحنه بي ناموسي! از توصيف آن به علت ترس از بلاك شدن معضوريم!!! اين روزا دست به بلاك مديران گل كرده!)
تماشاچيان اسلي هم غم زده و ناراحت دارند ورزشگاه رو ترك ميكنند و بازيكنان اين تيم هم دارند به رختكن ميرن...
در اين بين ولدي يقه ي داور رو ميگيره و ميگه: مردك، مگه قرار نبود تيم ما ببره؟!
- من كه هر كاري ميتونستم كردم ارباب!
- تو غلط كردي... پس چرا اون اسنيچ رو گرفت؟!
- ارباب اون كه ديگه دست من نبود!
- حالا نشونت ميدم دست كي بود! بيا بريم...
و ولدمورت داور رو سوار جاروش ميكنه و پرواز ميكنه و از ورزشگاه خارج ميشه! ()


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۵

درکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۶ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۱۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
از اون بالا کفتر که هیچ، کرکس هم نمیاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 299
آفلاین
تاريكي خوابگاه، برق چشمش را دو چندان كرده بود. خشك و مجسمه وار روي تخت نشسته بود و به نقطه اي در عمق ترس هاي دروني اش خيره شده بود. آيا اين بازي را نيز مي باختند؟ نبايد چنين اتفاقي مي افتاد. بازي قبل را نيز بايد مي بردند، فقط يك اشتباه كوچك باعث شكستشان شده بود. اما آن اتفاق كذايي نبايد تكرار مي شد.
از روي تختش جهيد و به طرف در خوابگاه به راه افتاد. جلوي در خوابگاه ايستاد. زمزمه كرد: " آكيو چوب جارو! آكيو رداي كوييديچ!" چند قدمي در راهروهاي خاموش قدم زد. طنين صداي پاهايش در گوشش مانند زوزه بلاجرها بود. احساس تنگي نفس مي كرد. فضاي قلعه برايش خفقان آور بود.
لباس هايش را پوشيد، پنجره اي را باز كرد و سوار بر چوب جارويش، به طرف زمين كوييديچ پريد. نمي خواست اين بازي را هم ببازند. اين بار بايد تمام تلاشش را به كار مي بست. اين بار بايد بازي را مي بردند. اگر لازم بود، تا صبح تمرين مي كرد.
نسيم دست لطيفش را روي گونه هايش مي كشيد و موهايش به ضرباهنگ باد مي رقصيدند. هو هوي باد در گوشش مثل صداي تشويق بود و حركت درختان جنگل ممنوع، تماشاگران تشويق كننده را به يادش مي آورد. چشم هايش را بست و گذاشت باد، خواب آلودگي را با خود ببرد. دست هايش را باز كرد و با آغوش باز، پذيراي نسيم شد.
"دو دقيقه ديگه ادامه بدي، بيد كتك زن با يه صبحونه عالي ازت پذيرايي مي كنه!"
شوك شنيدن اين صدا، چنان ناگهاني بود كه تقريبا از جارو فروافتاد. سدريك، جستجوگر تيم بود كه پشت گوشش حرف مي زد. جارو را نگه داشت و به سدريك خيره شد. سدريك دوباره گفت: "تو هم اومدي تمرين، نه درك؟" سپس با دست به زمين بازي اشاره كرد. درك به چشمانش اعتماد نمي كرد. به آهستگي گفت: "نه! نه! من هنوز خوابم. دارم خواب مي بينم."
سدريك گفت: "چطوره به لودو بگيم با چماق يكي بزنه پس كله ات تا باور كني بيداري؟!"
درك جواب داد: "نه، نه، ممنون. بيدارم." هر چند هنوز هم به چشمانش اعتماد نداشت.
تمام تيم كوييديچ هافلپاف در زمين بازي جمع شده بودند و در حال تمرين بودند. سدريك دوباره به طرف تيم رفت و درك هم به آنها پيوست. درك رو به پرفسور اسپروت گفت: "پروفسور فقط منو نبايد بيدار مي كرديد؟" اسپراوت جواب داد: "من كسي رو بيدار نكردم، همه خودشون بيدار شدن."

آن روز صبح همه از نبود بازيكنان هافلپاف سر ميز صبحانه تعجب كردند و تعجب وقتي بيشتر شد كه مدير آنها را در تالار خصوصي هافلپاف هم پيدا نكرد. به هر حال، وقتي جمعيت به زمين كوييديچ رفتند، بازيكنان هافلپاف از تاخير در شروع بازي گله داشتند.
بازي با سوت داور شروع شد و قبل از اينكه سامانتا ولدمورت، دروازه بان اسلايترين، به خود آيد، سه گل خورده بود. سپس ايگور كاركاروف، اولين حمله اسلايترين را شروع كرد. ادوارد، مهاجم هافلپاف، به طرف او شيرجه رفت. ايگور توپ را به ماركوس فلينت پاس داد ولي درك توپ را بين راه قاپ زد و به دنيس پاس داد و دنيس چهارمين گل هافلپاف را زد.
توپ در دست اينيگو اينيماگو بود و او به سمت دروازه هافلپاف حركت مي كرد. به سختي به بلاجر اما دابز جا خالي داد ولي اسپراوت شوتش را به سادگي گرفت و حمله اي ديگر از طرف مهاجمان هافلپاف شروع شد. مهاجمان اسلايترين به سمت آنها مي رفتند ولي آمادگي هافلپافي ها بيش از سرعت شيرجه رفتن آنها بود. دنيس توپ را به ادوارد پاس داد و گل ديگري براي هافلپافي ها زده شد.
سدريك، با سرعت از كنار آرامينتا ملي فلوا گذشت و گفت: "يه نگاه به تابلو بنداز!" آرامينتا رويش را برگرداند، ولي ناگهان برق طلايي اسنيچ در چشمش افتاد. به سرعت به سمت زمين شيرجه زد و سدريك هم بلافاصله به دنبالش شيرجه زد. زوزه باد گوشش را كر كرده بود و برق اسنيچ چشمش را كور. زمين سبز كوييديچ مثل سياه چاله اي بي انتها بود كه سرنوشتش را نشان مي داد، اگر آرامينتا اسنيچ را مي گرفت. سدريك با آْخرين سرعتي كه مي توانست حركت كرد. لحظه اي بعد داشت از آرامينتا جلو مي زد و فاصله اي با اسنيچ نداشت. حالا ديگر او كاملا جلوتر بود ولي ناگهان چيزي تعادلش را بهم زد. تنها كاري كه توانست بكند، آويزان نگه داشتن خودش از جارو با يك دست بود.
خشم مادام هوچ، در ورزشگاه طنين انداخت: "استفاده از چوبدست عليه جستجوگر تيم مقابل؟! اين يكي واقعا در تاريخ هاگوارتز بي سابقه است."
درك، پنالتي را به نهمين گل هافلپاف تبديل كرد. مهاجمان اسلايترين بار ديگر حمله اي آغاز كردند. ايگور و اينيگو در حال پاس كاري بودند ولي بلاجر هاي لودو و اما، هم زمان به هر دو آنها خوردند. بازي كاملا در دست هافلپاف بود. با هر ضربه اي كه مدافعان هافلپاف به بلاجر ها مي زدند، حسرت چماق هاي بليز زابيني و آناكين مونتاگ، مدافعان اسلايترين بيشتر مي شد. اسلايتريني ها در مقابل نود امتياز هافلپاف، فقط ده امتياز بدست آورده بودند ولي در عوض روح طغيان گر اسلايترينيشان داشت سركشي مي كرد.
وقتي دنيس به بلاجر بليز زابيني جاخالي داد، با ضربه چماق او مواجه شد و وقتي درك توپ را از ماركوس فلينت گرفت، مشت ماركوس، در دهانش فرود آمد. ولي تنها فايده اين روش بازي براي اسلايتريني ها، تمرين فوق العاده سامانتا براي گرفتن پنالتي بود. وقتي ادوارد سيزدهمين گل هافلپاف را زد، دامنه خطاهاي اسلايترنيني ها، به اسپراوت هم رسيد. به طوريكه وقتي اسپروت شوت ايگور را گرفت، بلاجري بر پيشاني اش بوسه زد.
دنيس بار ديگر كوافل را به حلقه دروازه اسلايترين پاس داد و آناكين مونتاگ هم بلاجر نامه نارضايتي اش را براي سدريك ديگوري فرستاد. فقط تماشاگران هافلپاف هنوز از خطا ها در امان بودند. بيست دقيقه بعد، تقريبا همه بازيكنان هافلپاف زخمي بودند و منتظر سدريك براي تمام كردن بازي اي كه صد و هشتاد به چهل، جلو بودند.
ادوارد بار ديگر كوافل را تصاحب كرده بود و به طرف دروازه اسلايترين مي رفت. روبروي ماركوس فلينت قرار گرفت و توپ را به درك پاس داد. درك به بلاجر آناكين مونتاگ جاخالي داد و با سامانتا تك به تك شد. در همين حين، سدريك بالاخره اسنيچ را ديد.
اسنيچ كنار دروازه اسلايترين، كمي بالاتر از سر سامانتا در حال پرپر زدن بود و خورشيدي كه دقيقا پشت آن قرار داشت، اسنيچ را به گردوي تيره بالداري تبديل كرده بود. سدريك شتاب گرفت. چنان روي چوب جارو خم شد كه با آن يكي مي نمود. آرامينتا، سدريك را چون لكه اي ديد كه به سمت خورشيد مي شتابد و اين فقط يك معني داشت؛ سدريك اسنيچ را ديده بود. آرامينتا شيرجه و بلاجري به طرزي خطرناك از كنار صورتش گذشت. هر دو جستجوگر به سمت اسنيچ شيرجه مي رفتند و اين شروعي بود بر پايان بازي.
ولي آرامينتا، پشت سر سدريك بود و بعيد به نظر مي رسيد كه به او برسد. برد با اقتدار هافلپاف در فرياد شوق تماشاگرانشان پيدا بود. در طرف ديگر، درك، مهاجم هافلپاف، و سامانتا، دروازه اسلايترين، متوجه سدريك شدند. درك كوافل را به طرف دروازه اسلايترين پرتاب كرد تا شايد آخرين گل بازي را به اسم خودش ثبت كند ولي سامانتا نه تنها به سمت توپ شيرجه نرفت بلكه دروازه ها را هم رها كرد و به طرف سدريك شيرجه زد.
سدريك با آخرين سرعتي كه جارويش اجازه مي داد به طرف اسنيچ مي رفت؛ خورشيدي كه مستقيم به چشمش مي تابيد و بادي كه با تمام قدرت ردايش را مي كشيد، هيچ كدام دستانش را از به آغوش كشيدن اسنيچ باز نمي داشت ولي سامانتايي كه حلقه هاي دروازه را رها كرده بود، اين كار را كرد. شايد هم اين كار سامانتا نبود؛ بلكه اقبال نيروهايش را عليه هافلپاف به صف كرده بود؛ چرا كه هم سامانتا با ضربه اي به پهلوي سدريك او را از تصاحب اسنيچ باز داشت و هم حلقه هاي دروازه اسلايترين، شوت درك را پس زدند و هم لحظه اي بعد، اسنيچ به اسارت پنجه هاي آرامينتا در آمد.
ورزشگاه با ديدن نتيجه صد و نود - صد و هشتاد به نفع اسلايترين، لحظه اي به خواب ناباوري فرورفت؛ سپس فريادها، چون گدازه هاي آتشفشاني به هوا رفتند. هورا و شادي اسلايتريني ها از برد غير قابل باورشان، چون تكه چوبي در آتش خشم هافلپافي ها خاكستر شد.

سدريك به سختي خود را روي جارو نگه داشت در حالي كه دستش را روي دهان پهلويش گذاشته بود تا فرياد دردش را خفه كند. لودو و اما از فرط عصبانيت، چماق هايشان را با نقطه اي نامعلوم پرتاب كردند. اسپراوت حركتي جز بي حركت ماندن نتوانست بكند. ادوارد زيرلب زمين و زمان را به باد نفرين گرفت. دنيس آه بلندي كشيد و با دست صورتش را پوشاند.
درك چون كُنده درختي پير و فرسوده، سرشاخه هاي انگشت فرو برده در ميان ريشه هاي سفيد مويش، همانجا خشكيد. شبحي از هم تيمي هايش را ديد كه به دورش حلقه زدند و از اعماق عميق ترين چاه هاي جهنمِ زندگيش، كور صداي آنها را شنيد ولي هيچ كدام، باعث رهاييش از شوك آن اتفاق نشد. بالاخره دست دنيس كه بر شانه اش فرو آمد، او را به دنياي جاري باز گرداند.
"اشكال نداره رفيق. احتمالا شانس ترسيده اگه اونا ببازن، يه بلايي سرش بيارن!"
چه مي گفتند آن مسخره پيشه هاي از همه جا بي خبر؟! كدام لوده بود كه با باختن آنها شوخي مي كرد؟ آيا واقعا عظمت و شكوهِ تلخِ شكست، در گستره مغزهاي حقير آنها مي گنجيد؟ مطمئنا نه! مطمئن آنها نمي توانست واقعيت را درك كنند، شكست را و عذاب را.
عذابي كه در فرياد پاسخ درك نمود مي يافت: "اشكالي نداره؟! اشكالي نداره؟! اصلا مي دوني اشكال به چي مي گن؟ يا داري منو مسخره مي كني؟ باختيم! مي فهمي؟ باختيم!!! و همش تقصير منه! اگه اون توپ لعنتي رو گل مي كردم لااقل الآن مساوي بوديم!"
سدريك به آرامي گفت: "نه! تقصير تو نيست."
صداي درك منفجر شد: "تقصير من نيست؟ پس تقصير كيه؟ لابد تقصير حلقه هاي دروازه است؟"
اين بار اسپراوت خودش دخالت كرد و محكم گفت: "اولا كه تقصير تو نيست و دوما اصلا مهم نيست كه باختيم. مهم اينه كه ما خوب بازي كرديم. صد و چهل امتياز از اونا جلو بوديم و ..."
چرا آنها خودشان را به نفهمي مي زدند؟ مگر مهم بود كه آنها چند امتياز جلو بوده اند؟ آنها بازي را باخته بودند. باخته بودند.
"باختيم! باختيم پروفسور! مي فهمي؟ چطوري ميگي مهم نيست؟!" درك كاملا فرياد مي زد. رگه هاي بغض صدايش را دردناك مي كرد و خفگي صدايش سياهي درونش را يادآوري مي كرد.
... شترق ...
اسپراوت با كشيده اي، آبي را كه پشت چشمانش جمع شده بود بيرون كشيد. اشك چشمان درك را شست و درد نگاهش را به طرف اسپراوت كشيد. اسپراوت با آرامش گفت: "ميگم مهم نيست، چون اصلا مهم نيست. مهم اينه كه ما واقعا خوب بازي كرديم و همه تلاشمونو به كار بستيم. مهم اينه ما ديشب از خوابمون گذشتيم و تا صبح تمرين كرديم. مهم اينه كه اگه شكست خورديم، نااميد نشيم و باز هم تلاش كنيم."
درك لحظه اي به اسپراوت خيره شد، به چشمانش و نور حقيقت گفته هايش، كه چشمانش را روشن كرد بود. سپس سرش را روي شانه مادرانه اسپراوت گذاشت...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.