هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





اهم !!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۷

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
ولدي دستي به سر كچل خودش ميكشه و ميگه: چي ميخواي؟
دكتر: بيا بريم اتاقه عمل ... ميخوام خوشگلت كنم ... مو بكارم واست ...
ولدي: موووو؟!! ... نههههه ... آواداكدورا ... آواداكدورا ... خخخخخخخ ... گلوم خشك شدددد ... آب بياريد ... آواداكدورا ...

بچه هاي پشت صحنه يه ليوان آب ميارن ميدن ولدي كه دستشون درد نكنه وگرنه ولدي يه آواداكدورا هم ميزد دكتر و نقش اول رول رو ميكشت! اونوقت تاپيك ميخوابيد! حالا چيز بيار و باقالي بار كن ...

ولدي ليوان آب رو ميگيره و يه قلپ ميخوره و بقيشو خالي ميكنه رو سره دكتر ...
دكتر: ها؟! چرا همچين كردي؟! پرستارااااا ...
يهو در باز ميشه يه مشت پرستار ميريزن وسط اتاق و بين دكتر و ولدي قرار ميگيرن

ولدي: مرگخوارااااااااا ...
مرگخوارا ميريزن و بين ولدي و پرستارا قرار ميگيرن

مرگخوار اولي:
پرستار اولي:
مرگخوار دومي:
پرستار دومي:
مرگخوار سومي: :fan:
مرگخوار چهارمي و پرستار سومي كه به مرگخوار سومي نامردي كرده بود: :bigkiss:
پرستار چارمي كه سرش بيكلاه مونده بود:


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۰:۳۵ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۷

آرماندو ديپت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۹ چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۷ سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۷
از من چی میخوای !!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 100
آفلاین
ریموس :
-دروغ در انزار عمومی بگیریدش

چشم بابا قورقوری و تانکس دو دست او را گرفتند
- بالاخره گیر ما افتادی ولدی

دامبل:

-میترسی
-
-بزنیدش
- بابا این .... دکتره ..... عمل..... زیبایی ..... مماق .......جراح .
پوست کشیده

اون طرف اتاق ولدی و مرگخواران

ولدی :
خنده دار نیست بچه ها
ملت مرگخوار

ولدی :
بلند تر
ملت مرگخوار

- حالا میفهمی چه بلایی سرت میاد دیدی شجاعت
گریفیندوری سرت را به باد داد

در همین احوالات بود که ناگهان منشی دفتر جراحی صدا زد

- لرد ولدمورت به بخش جراحی دینگ دینگ (افکت صدای زنگ
ولدی به بخش جراحی دینگ دینگ

ولدی :


رفت در رو باز کرد

غریـژژژژژژژژژژژژژژ ..... ویژژژژژژژژژژژ ....سیژژژژژژژ (افکت صدا باز شدن در )
بامب .... (افکت صدای بسته شدن در )

دکی :
سلام ولدی جون

ولدی



Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۷

جیمی   پیکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۷
از تالار خصوصی گیریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 277
آفلاین
_الو؟سلام.کمک کنید محفلیا ...چی؟من توی بیمارستان سوانح جادویی ام زود باشید بیاین ...الو؟الو؟اه این ایرانسلا به درد نمیخورن!
دکتر:اما دامبل این صورت جدید بهت میادا!
_ساکت شو!الانه که محفلیا بیان رو سر تو این بیمارستان خراب شن!
_خیال کردی!
چند دقیقه بعد

هر چی محفلی بود ریخت تو بیمارستان و به سرعت جت خودشونو رسوندن به دامبلدور جدید در نقش (تام ریدل).
ریموس که سردستشون بود وارد شد وگفت:البوس؟کجایی؟
_من این جام کمکم کنید من...
ریموس بلافاصله چوبدستی اش رو دراورد و به طرف تام ریدل(قلابی)گرفت و گفت:دیگه چه کلکی میخوای بزنی؟زود باش بگو البوس کجاست.
_ریموس این منم دامبل...
_دیگه اسم دامبل رو بر زبونت نیار.
_بابا چرا باور نمیکنی این دکتره منو شبیه تام ریدل کرده من...
ریموس با گیجی گفت:منظورت چیه؟
و رو به دکتر کرد:این راست میگه دکتر؟
دکتر:من اصلا دست به صورت این اقا نزدم ...ایشون شبیه تام ریدل نیستن؟
ریموس:...




Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۷

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
به آینه خیره شد و با نگاه"مردک بیشعور چرا منو این جوری کردی"به دکتر خیره شد. دستش را در جیب پشتیش فرو کرده و چیزی سبیسه به کیف پول را دراورد.کیف را باز نمود و از دران آن عکسی را به دکتر نشان داد.
دکتر نگاهی بس عجیب به عکس نمود و با دهان باز تا کمی نیمه ابری گفت:
چطور از خودت عکس گرفتی قبل از این که عملت کنم؟
دامبول که دیگر نمیتوانست لال بماند و حتما باید بر سر دکتر دادی بس بلند و بس آستکبارانه میکشید،فریادی بر کله مبارک دکتر کشیده و گفت:
مردک.این تام ریدل جوانه...من الان مثل تام شدم.چکار کنم؟من دامبلم نه تام.

چهره نورانی دامبل که حال همچون چهره لبخندک "گریه" شده بود وآبشاری از اشکهای کوچک و بزرگ و متوسط و ..سرازیز گردید.


دامبل موبایل خود را دروارده و شماره فردی بس مشکوکیوس را گرفت:
الو؟سلام...کمک..
_....




Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۹:۴۸ دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۷

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
سپس گفت: .....
دكتر: ها چرا لال شدي؟
دومبول: .....
دكتر: ها؟
دومبول: آخه زبونم بند اومده!
دكتر: ببين ببين! دروغگو! تو از همون اولش همه محفليارم همينجوري گول ميمالوندي! اگه زبونت بند اومده چجوري تونستي بگي زبونم بند اومده؟!
دومبول: .....
دكتر: برو برو فيلم بازي نكن
دومبول: .....
پرستار اولي به پرستار دومي: خوب چيزي شده ها
دومبول: ....
دكتر: د جون بكن ديگه مرده حسابي! چطوره صورتت؟ راضي اي؟

دومبول يه بار ديگه خودشو تو آيينه نگاه كرد
سپس گفت :.....


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ یکشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۷

آرماندو ديپت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۹ چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۷ سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۷
از من چی میخوای !!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 100
آفلاین
دکی با چکش و تلبه و ساتور و غیره افتاد به جون دامبل :root2:
عمل ادامه یافت تا رسید به ناحیه دماغ
دکی با تعجب به مماغ دامبل نگاه کرد و به پرستار گفت
بابا این دماغ که نیست دسته بیله فکر کنم یه 60.70 باری
حد اقل شکسته ...
پرستار چکش
-تق
-تق
-تق
.......... خوب این که صاف شد حالا رسید به مو ها پرستار
-بله
دکی :اسپری را مرحمت بفرمــــــا
پرستار:الهی امین
دکی:چرا دعا میکنی اسپری
اسپری را به دکی داد و شروع کرد
پسسسسسسسس
حالا همه چیز تموم شده بود
دامبل دو ساعت بعد بیدار شد دکتر او را راهنمایی کرد که بره
جلوی اینه قیافه خودش رو یه نگاهی بندازه
دلش شور میزد دامبی
رفت جلو و اینه
و نگاه کرد
سپس گفت :.....



Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۷

سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۲ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۳۸ جمعه ۲۶ مهر ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 111
آفلاین
دامبلدور روی تخت نشست و با نگرانی گفت: دکی جون چرا ولدی جاش رو داد به من؟ اون هیچ وقت بخشنده نبود!
_خودمم نمیدونم چرا! یعنی منظورم اینه که از ولدمورت ظالم بعیده که جای خودشو به یکی دیگه بده اما خب گاهی وقتا ادم عذاب وجدان میگیره دیگه اون گفت که عذاب وجدان گرفته که اول نوبت تو بوده!حالا چرا میپرسی؟ نیکی و پرسش؟
_اخه از اون بعیده!

دکتر مدتی نگاهی به صورت دامبلدور انداخت و گفت: چه قدر پیر شدی البوس تمام صورتت رو چین و چروک پر کرده!
_ای جوونی کجایی که یادت به خیر...این کارای محفل برای من خیلی دشوار شده .

_مگه شما چند سالتونه دامبلدور؟
_خب.... بذار فکر کنم نودو... اصلا به تو چه؟ دکتر کارتو انجام بده چی کار به سن من داری؟

_ بله...بله... در صورت شما خیلی چین و چروک دیده میشه که اگه پوستت رو بکشم درست میشه.
_دکتر؟ برای من سواله که شما چه طوری صورت رو میکشین؟
_خب من با استفاده از تلمبه این کارو میکنم ... اخه خیلی خوب پوست رو میکشه!
خب... ببینم. زیر چشماتون نیز چروک شده واقعا خیلی زیر چشماتون بد شده اونو نمیشه کاریش کرد مگه این که همون کاری رو بکنم که میخواستم با لرد بکنم...
_چی کار میخواستین بکنین؟
_چشماشو از حدقه در بیارم و چروک و سیاهیش رو از بین ببرم.
_ من شجاعم... و از این عمل ها نمیترسم دکتر هر کاری که لازمه بکن که من میخوام زیبا بشم!
_ بله حتما برای فردا لطفا اماده باشید.

دامبلدور از تخت پایین امدو به سمت در رفت...

ولدمورت خنده کنان رو به دامبل گفت: چی شد؟ ترسیدی برگشتی؟
دامبلدور با غرور: نه!!! اصلا!!! برای عمل فردا اماده ام.
و بعد راهش را کشید و رفت.

فردا در بیمارستان

دامبلدور را که روی برانکار خوابیده بود به اتاق عمل میبردند.
ولدمورت هم بالای سر دامبلدور راه میرفت و میگفت: تو از زیر عمل سالم بیرون نمیای البوس. خدا رحمتت کنه البوس دامبلدور!

درون اتاق عمل

دکتر جراحی: پرستار؟ امپول بی هوشی.
دامبل: اییییییییی.
دامبلدور کم کم به خوابی عمیق فرو رفت...
دکتر: خب... میتونیم عمل و شروع کنیم امبردست پرستار...


تصویر کوچک شده


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ جمعه ۳ خرداد ۱۳۸۷

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
ولدی که داشت ناخن هایش را میجوید گفت: ببینید من عذاب وجدان گرفتم اخه اول نوبت البوس بود بعد نوبت من بذارید بگم البوس بیاد...

لرد کبیر اینو گفت و بعد به سرعت از اتاق خارج شد.چند دقیقه بعد در اتاق دکتر باز شد و جسمی سنگین و ریش دراز داخل شد.
_ یاالله...دکتر جان سلام.ببخشید خوابم برده بود یکم دیر شد.

دکتر با تعجب نگاهی به ریخت و قیافه دامبلدور کرد. عینکشو جابجا کرد و از صندلیش پا شد.
_میتونم کمکی بهتون بکنم؟
_ها.حرف دلمو زدی.دکتر جان اومدم جراحی لاستیکی کنم.
دکتر ابروهاشو بالا انداخت و نگاهی دیگری به دامبلدور کرد.
_ جراحی پلاستیک.حالا برای چی؟
دامبل که انگار یک کیلو نمک روی زخمش ریخته باشن اهی کشید و شروع کرد به توضیح دادن.
_ آخ آقای دکتر.دست رو دلم نزارید.به ریش سفید و موهای خاکستری و عینکم نگاه نکن.دلم جوون جوونه.اصلا آدم حرصش میگیره میبینه این جوون موونا باهم دیگه بیرونن دارن باهم توپ میزنن. این پرسی هم دیگه اصلا منو فراموش کرده.دیگه نمیگه من پیرمرد تو خونه بمونم میپوسم.این ولدی هم که اصلا این خیالش نیست.کلا مغز بلانسبت تو سرشه.اون وقتی هم که دانش آموز بود هم همین طوری بی بخار بود.هرچی خودمو گرفتم براش و زیر نظرش گرفتم که بگم بابا خره یکم هم به من محل بزار انگار نه انگار. خب مگه من چیم از اون ماره نجینی کم تره؟بعد نشستم کلی فکر کردم و فهمیدم تنها دلیل همین چینوچروکان.
حالا هم اومدم اینجا که شما کمکم کنید.

دکتر یکم با صورت دامبلدور ور رفت و با دستش به تخت اشاره کرد.
- اونجا بخواب من الان میام...




Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۱۳ شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۷

جیمی   پیکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۷
از تالار خصوصی گیریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 277
آفلاین
ولدی بعد از حرفش از جا یش بلند شد و به سمت اتاق دکتر رفت.

تق تق ... تق تق...

صدای باریکی از ان طرف اتاق گفت: بفرماین تو لطفا...

ولدی نگاهی به دامبلدور انداخت و بلافاصله به داخل رفت تا یک وقت دامبلدور فکر زود تر رفتن به سرش نیفتد!

ولدی سعی کرد با ادب و احترام با دکتر حرف بزند.

_ سلام اقای دکتر . من میخواستم پوستم را بکشید و من را جوان تر کنید

دکتر قلم پرش را روی کاغذ کاهی خود گذاشت و به طرف ولدمورت راه افتاد.

_ اوه ... اخ... دکی جان چی کار داری میکنی ؟ صورتم کش اومد... ای...

دکتر که همچنان در حال کشیدن صورت ولدی بود گفت: عزیزم یک کم صبر داشته باش... اگه این طوری پیش بریم که تو زیر اون همه چاقو دووم نمیاری!



زیر چاقو؟ مگه این عمل با استفاده از جادو انجام نمیشه؟

_ نه عزیزم این کارا باید ضریف انجام بشن با جادو خیلی بد در میاد.

_ خب ... این صورت شما خیلی کار میخواد همچنین دو یا سه تا زگیل هم در صورتت مشاهده میشه که با سوزاندن حل میشه.

ولدی:

_ و همین طور در زیر چشمتون ورم کردگی میبینم که اول باید چشمتون را از کاسه در بیارمو بعد هم اون چروک را از بین ببرم.

ولدی که داشت ناخن هایش را میجوید گفت: ببینید من عذاب وجدان گرفتم اخه اول نوبت البوس بود بعد نوبت من بذارید بگم البوس بیاد...




Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 245
آفلاین
ولدی این جمله را گفت و به سمت مرلین گاه طبقه ی ششم رفت ...

ولدي وارد شد و آلبوس رو ديد كه اونجا نشسته و داره با ريشش ور ميره!
ولدي: سلام رفيق قديمي! اينجا چي كار ميكني؟
دامبلدور كه از ديدن ولدمورت در اونجا متعجب شده بود گفت: تو....تو...اينجا چي كار ميكني؟
ولدي گفت: بهتره اينو از تو بپرسم. اومدي واسه ي جراحي پلاستيك؟ ولي بهتره اول به فكر كوتاه كردن ريشت باشي...
ولدي كه فكر ميكرد حرف خنده داري زده شروع كرد به خنديدن.
دامبلدور با عصبانيت گفت: هيچم خنده دار نيست. تو هم اول بايد بري واسه ي خودت مو بكاري . ولدي كچل!
ولدي با عصبانيت گفت: به من ميگي كچل؟ تو خودت...
دامبلدور از جا بلند شد و گفت: من خودم چي؟
ولدي گفت: ...مثل بابانوئل هستي.
دامبلدور: چي گفتي؟
ولدي خنديد و گفت: بهتره براي تزئين ريشت بهش زنگوله ببندي!
دامبلدور از شدت عصبانيت گفت: ساكت شو!
ولدي: به من ميگي ساكت؟
بدين ترتيب دامبلدور و ولدي با هم درگير ميشن و در نتيجه در آخر درگيري صورتشون از اوني هم كه بود بي ريخت تر ميشه.

چند دقيقه بعد:

ولدي و دامبلدور با صورت باند پيچي شده روي صندلي نشسته بودند.
ولدي: دامبلدور جون؟ ميشه من قبل از تو برم پيش دكتر؟ واسه ي جراحي پلاستيك؟
دامبلدور: اختيار داري! حتما!
ولدي: نه!نه! اول تو برو!
دامبلدور: دارم بهت ميگم نه!
ولدي: اي بابا! حالا كه اصرار داري باشه....


عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.