دامبلدور مشغول خوردن پيتزاي بزرگي بود كه روي ميز قرار داشت.
دامبل: سالاد نداري؟
_ سالاد؟
دامبل: به همراه دوغ! ميدوني؟ من هميشه پيتزا رو با دوغ و سالاد كلم ميخورم. خيلي خوب ميشه!
ولدي: من متاسفم. دوغ و سالاد نداريم. چيز ديگه اي ميل ندارين؟
دامبل كمي فكر كرد: هوووم...نه.اوه...راستي ، الان برنامه كودك داره. من عاشق خاله شادونه هستم. اگه ميشه...
_ نه!
دامبل: اوه...باشه.ولي حيف شد!
ولدي: خب.پس بريم سر...
دامبلدور: نه.صبركن. من ميخوام برم دست به آب.
ولدي:
******************************
_ خيله خب. شروع كنيم.
ولدمورت: چه عجب. روبه روي من وايسا. خيله خب...3 2 1.
_ كروشيو!
ريموس فرياد زد: نه!
دامبلدور با لبخندي كه بر لبش نقش بسته بود روي زمين افتاد.
ولدي: اِ..چي شد؟
دامبلدور در حالي كه از جا بلند ميشد گفت: تو گفتي كه من جلوت وايسم.بعد تا 3 شمردي. فكر كردم ميخواي عكس يادگاري بگيري! من هم لبخند زدم! ولي اگه از اول ميگفتي ميهخواي باهام دوئل كني ، من حاضر بودم.
ولدي و مرگخواران:
آلبوس گفت:: حالا من حاضرم.
ولدي: پس اين بار دوئل ميكنيم. فهميدي؟
_ آره. نفهم كه نيستم.
ولدي: آره نيستي!
_ آماده اي؟
_ بله.
_ 3 2 1.
دامبلدور فرياد زد: كروشيو!
_ آوداكداورا!
دامبلدور جاخالي داد و پشت ميزي پنهان شد.
_ كروشيو!
ناگهان همه جا خاموش شد.
دامبلدور گفت: اِِ...چي شد؟
لردولدمورت گفت: هيچي برق رفت. جديدا برق هي ميره.
لوسيوس گفت: بله.وما بايد در مصرف برق تا حد ممكن صرفه جويي كنيم و...
_ كروشيو لوسيوس!
دامبلدور: لوموس!
ولدمورت گفت: خيلي حيف شد. چون من نميتونم توي تاريكي دوئل كنم. بايد صبر كنيم برق بياد.
دامبلدور گفت: نه! من ميخوام حالا دوئل كنم. من نميتونم ريموس رو در غل و زنجير ببينم. براي نجاتش ميخوام هركاري بكنم.
ولدي:
باشه.
آلبوس گفت: 1 2 3.
و هردو با هم گفتند: كروشيو!
ريموس فرياد زد: مواظب باش.
اما...
عشق ايمان است.
عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور