لرد با قیافه ی بسیار متعجب آن سه گرگینه را نگاه می کرد:
ریموس عصبانی بود و می خواست انتقام معتاد شدن پسرش را بگیرد!
جیمز از اینکه یک گرگینه شده و می تونه لرد رو گاز بگیره خیلی خوشحال شده.
تدی با چشمانی خمار و قیافه ای خواب آلود نگاه های کندی به لرد می انداخت.
لرد نعره زد:گرگینه!کمک...
لرد از روی تختش پرید و به سمت در حمله ور شد.ریموس و جیمز هم غرش کنان به سوی او دویدند و تدی هم روی تخت لرد ولو شد!
لرد همچنان به سمت در می دوید...
ناگهان سرعت همه چیز کند شد؛ در حد مکس پین!
لرد که از این سرعت عملش بسیار راضی بود به دو گرگینه که به آرامی تمام به سویش می آمدند نگریست...آنگاه با خود فکر کرد:
من نباید فرار کنم.من یک لرد هستم...یک جادوگر ماهر مثل من که نباید از یک توله گرگ و از یک گرگینه ی کهنه کار بترسه...همزمان با اینکه لرد چوبدستی اش را بیرون کشید زخیره ی نیرویش تمام شد و سرعت به حالت اول باز گشت!
لرد فریاد زنان طلسم هایی را به سمت دو گرگ می فرستاد.
جیمز و ریموس با تمام قدرت جای خالی می دادند و سعی می کردند خود را به طعمه نزدیک تر کنند.
تدی در آن گیر و دار گفت:چه خبر شده؟چرا اینقدر بدنم درد می کنه؟ژی شده؟چرا شدام اینجوری شد؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52413799807e4.gif)
ریموس که داشت طلسم های مرگبار لرد را جا خالی می داد گفت:هیچی پسرم...ناراحت نباش تو باید...
آخ !
یک طلسم بیهوش کننده ی قوی به صورت گرگ مانند ریموس خورده بود.
جیمز غرش جیغ مانندی کرد:جيغـــــــــــــــــــــــعوعوعوعوعوعوعوعو !
جیمز به سمت لرد حمله ور شد.
لرد با سرعت طلسمی به سمت جیمز فرستاد.جیمز طلسم را جا خالی داد و به روی لرد پرید!
لرد که می ترسید حتی آب دهان جیمز او را گرگینه کند گفت:از من دور شو...ازم دور شو گرگینه ی بد قیافه ی زشـــ...آااای!
جیمز گازش را در پوست دست لرد فرو کرد ولی بلافاصله پشیمان شد:گازش زیاد فرو نرفته بود و به گفته ی ریموس باید خوب فرو بره تا اثر کنه.ولی...
لرد باور نکرده بود که گرگینه نشده و فکر می کرد که او هم به سرنوشت جیمز دچار شده.
-ای وای...حالا چیکار کنم؟الان گرگینه می شم...من باید تو رو به سزای عملت برسونم...استیوپیفای!
طلسم به گردن جیمز خورد که داشت پوست کنده شده ی لرد را پاره پاره میکرد.
لرد با عصبانیت به سمت در رفت و گفت:همین جا زندانی تون می کنم تا بدونین گازتونو کجا فرو می کنید...
لرد از در رفت بیرون و در را قفل کرد.صدای او از پشت در به گوش می رسید:اینقدر میزارم این تو بمونین تا از گرسنگی بپوسید...حالا یعنی من گرگینه میشم؟
در همین هنگام صدای تدی از توی اتاق به گوش رسید:بابا ریموش؟جیمژ؟شی شده؟چرا بیهوش شدید...؟
از صدای معتاد و خسته ی تدی ریموس از بیهوشی بیدار شد و گفت:ای وای خاک بر سرم شد...بچه ام معتاد شد...
ریموس از صدای معتاد گونه ی تدی شوکه شده و بیدار شده بود.ریموس به سمت جیمز رفت و او را بیدار کرد.
جیمز بیدار شد و گفت:چی شده ولدمورت گرگینه شده؟
-نه ما باید راهی پیدا کنیم برای اینکه از اینجا فرار کنیم...باید تدی رو نجات بدیم...
ادامه دهید...