هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۴:۳۱ شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۹
#27

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
بارتي به سرعت مي دويد و گراوپ هم پشت سرش مي آمد و باعث لرزيدن زمين و صدايي شبيه انفجار ميشد.
- غلط كردم گراوپ! جون مادرت بيخيال شو ... گراوپي جون ... من زن و بچه دارم!
- گراوپ خشمگين بود! تو براي گراوپ شاخ شد، گراوپ بايد شاخ تو رو شكست!

- بابا من غلط بكنم شاخ داشته باشم! خودم ميشكونمش تو فقط بيخيال شو.
مرگخوارها: به افتخار بارتي!
- خجالت نميكشيد؟ اين داره منو دنبال ميكنه لهم كنه شما دست ميزنيد قر ميديد؟ يكي منو نجات بده دارم مي.... آاااااااي!
و بالاخره گراپ بارتي را گرفت!
- آخه تو گراوپ رو به اون طرف آب منتقل كردي بارتي!

ناگهان گراوپ و بارتي باهم به زيرپايشان نگاه كردند و متوجه شدند كه در حين تعقيب و گريز به آن طرف رفته اند!
- گراوپي تو موفق شدي! يه بوس بده به دايي!
- گراوپي شنا ياد گرفت! من قهرمان شناي جهان شد!
- حالا زيادي جو گير نشو، دو متر تو آب دويده انگار ... شوخي كردم باو تو قهرماني به دل نگير!

بعد از چند دقيقه بقيه مرگخوار ها هم به اين طرف آب رسيدند. بارتي گفت: حالا ميتونيم آپارات كنيم.
لودو چانه اش را خاراند و گفت: آره ولي گراوپي رو چه جوري ببريم؟اين كه نميتونه آپارات كنه.
همه در فكر فرو رفته بودند كه ناگهان بارتي فرياد زد: فهميدم! ايوان گوشتو بيار.
بارتي كمي در گوش بارتي پچ پچ كرد و لبخند ايوان رفته رفته تبديل به خنده اي به پهناي صورتش شد.
ايوان يك شيشه از جيبش درآورد و گفت: گراوپي خسته نشدي؟ بيا يه ذره نوشيدني بخور!
لودو با ناراحتي گفت: چرا فقط به اين تعارف ميكني؟ من نبايد نوشيدني بخورم؟
بارتي زير لب به لودو گفت: دهنتو ببند احمق! اين نقشه است.
لودو كه تازه دوزاري اش افتاده بود گفت: آهان

گراوپ گفت: تو ميخواي شامپو بدي به گراوپي؟
ايوان بطري را به گراوپ داد و گفت: شامپو چيه! نوشيدنيه.
گراوپ بطري را تا ته سر كشيد و بلافاصله كف بالا آورد!
- مثل اين كه جدي جدي بهش شامپو دادم بيا اينو بخور حالت خوب شه! اين ديگه جدي جدي نوشيدنيه اشتباهي نيست.
- دوباره اشتباه نكني.
- نگران نباش بارتي. درست درسته!
گراوپ كه بيحال شده بود روي زمين نشست و پس از ايجاد زلزله اي 20 ريشتري نوشيدني را لاجرعه سر كشيد.
- اه اه! چه قدر بي مزه بود اين نوشيدني!
- بي مزه چيه؟ بهترين نوشيدني كره اي دنيا بود!

گراوپ چشمانش را بست و ناگهان شروع به كوچك شدن كرد.
چند دقيقه بعد گراوپ به شكل ايوان درآمد و شروع به داد و بيداد كرد: شما به گراوپي كلك زد ... شما به من معجون مركب داد! آخر چرا با من اين كارو كرد؟
- به خاطر اين كه بتونيم ببريمت! ميخواي همين جا بموني ديوانه ساز ها بگيرنت؟
- گراوپ قوي بود! ديوانه ساز ها رو با فوت ناكار كرد.
- پس چرا گرفته بودنت؟ بايد بريم پيش ارباب. بيا دست منو بگير تا بريم.
گراوپ كه به شكل ايوان شده بود دست ايوان واقعي را گرفت و سپس همه مرگخوار ها با هم ناپديد شدند.

در آزكابان

وزير جلو آمد و دو ديوانه ساز با ترس و لرز و نگراني در سلول را بازكردند تا وزير زندانيش را ببيند.
- اين كه مالي ويزليه! من غول رو ميخواستم.
- جناب وزير اين غوليه كه فرار كرده بود! تغيير شكل داده شايد. در هر صورت اين يك جور هايي هيولاست! اگر بگيد اكسيو هيولا به سرعت به سمت شما كشيده ميشه!!!
- آره خوب اين هم در نوع خودش هيولاييه! ميتونيد از مواد عجيبي كه درست ميكنه به زنداني هاي خطرناك بديد تا آروم تر بشن! شما هر چي بهش بدين اين با دستپخت اعلاي خودش تبديل به يك غذاي وحشتناك ميكنه!
- ممنون از پيشنهادتون جناب وزير!
- در ضمن تو هم به دليل اين كه گذاشتي اون جونور فرار كنه اخراجي.

پايان سوژه


ویرایش شده توسط لودو بگمن  در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۹ ۵:۰۶:۳۲

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۸۹
#26

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
و بعد تلفن رو قطع میکنه و رو به بقیه میگه : وزیر همین الان داره میاد این جا ، چون اون هیولا از قدرت های خیلی مخوفی برخوردار بوده وزیر میخواسته که اون هیولا رو آموزش بده تا بادیگاردش بشه . الان هم برای بردن هیولا میخواد بیاد این جا .

دیوانه ساز ها :

دیوانه ساز 2 : قربان چقدر طول میکشه ایشون اینجا برسن؟

رئیس زندان با تعجب به دیوانه ساز 2 نگاه کرد : به شما چه؟ نکنه باز میخواین برای اون لرد خبر ببرین؟ نکنه باز پول گرفتید؟ نکنه...

- نه قربان فقط میخواستیم یه مراسم تشریفاتی برای ایشون بگیریم.

- آها. آفرین به شما. میگم حقوقتون رو اضافه کنن. خب طبق محاسبات ایشون تا 30 دقیقه دیگه اینجا خواهند بود!

- پس با اجازتون ما بریم آماده بشیم


در بیرون اتاق


دیوانه ساز 2 : فقط 30 دقیقه وقت داریم تا اون هیولا رو بگیریم و طوری که رئیس نفهمه با این هیولا عوضش کنیم وگرنه ...

دیوانه ساز 1 : من میدونستم اینطوری میشه. نباید به حرفت گوش میدادم. اصلا همین الان میرم به رئیس میگم. شاید از جرممون کم کنه. رئیسسسس....

دیوانه ساز 2 : بشین بینیم باو! اگه الان اینو بگی دیگه هیچ شانسی برای گرفتن هیولای واقعی نمیمونه نمیمونه. زودباش باید بریم دنبالش

در همان حین

- گراوپ نتونست شنا...گراوب ترسید از آب .. گراوپ نخواست فرار کرد.

در این حین ایوان که نمیخواست دیگه به گراوپ در راه برگشت به آزکابان سواری بده دستی به آب زد : ببین گراوپی چه آب خوبه. خنکه. آدم حال میکنه. نگاه کن مثلا من الان میرم توش... آآآآآآآآآآآآآآآآ

مرگخواران :

- گراوپ ترسید. گراوپ نخواست با آب رفت.... گراوپ شامپو خواست.

- گراوپ ببین یا همین الان میری تو آب و میری اونور یا اینکه خودم میکشمت.

گراوپ در حالی که به سمت بارتی می دوید گفت :

- گراوپ شنید تو چی گفت... گراوپ تو رو کشت...

بارتی :


ویرایش شده توسط زنوفيليوس لاوگود در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۸ ۱۴:۱۷:۰۳


Re: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۹
#25

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
در زندان

دو تا دیوانه ساز دور قفس مالی ویزلی جمع شدن .

دیوانه ساز 1 : خب اینو که گرفتیم ، حالا بریم دنبال اون هیولای خفنی که در رفته بود از دستمون .
دیوانه ساز 2 : نه باب بیکاریا تو هم ... همین رو می بریم میدیم به رئیس زندان میگیم اون هیولای خفنی رو که در رفته بود پیدا کردیم ! فقط اون هیولای خفن تغییر چهره داده ! بهش میگیم که تغییر چهره هم از توانایی های مخوف این هیولا بوده !!!
دیوانه ساز 1 :

-- چند دقیقه بعد --
رئیس زندان در حالی که داره با اون دو تا دیوانه ساز بغل و روبوسی میکنه و اشک شوق توی چشماش حلقه زده میگه : واقعا شما دو تا مایه افتخار من هستین ! شما جلوی یه فاجعه رو گرفتین ! من از این به بعد شما دو تا رو به عنوان معاون خودم انتخاب میکنم و از همه بیشتر حقوق میگیرین !!
دو دیوانه ساز مذکور :
بقیه دیوانه سازها و کارکنان زندان :

رئیس زندان سریع گوشی موبایل جادوییش ! رو درمیاره و شروع میکنه به صحبت کردن با وزیر .

رئیس زندان : اوه جناب وزیر همین الان دارین تشریف میارین این جا ؟ اوکی .
و بعد تلفن رو قطع میکنه و رو به بقیه میگه : وزیر همین الان داره میاد این جا ، چون اون هیولا از قدرت های خیلی مخوفی برخوردار بوده وزیر میخواسته که اون هیولا رو آموزش بده تا بادیگاردش بشه . الان هم برای بردن هیولا میخواد بیاد این جا .


ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۷ ۱۱:۳۲:۴۱

تصویر کوچک شده


Re: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۳:۳۳ پنجشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۹
#24

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-حالا معلومه خب...گراوپی خیلی غذا خورد و سنگین شد و نتونست راه رفت.شما باید گراوپی رو کشید.

مرگخواران:...تو الان احساس نمیکنی کار ما رو سختتر کردی؟

گراوپی خمیازه ای کشید.
-نه...نه....گراوپی راهو بلد بود.مسیر میانبرو به شما نشون داد و شما در عوض گراوپی رو حمل!این کاملا منصفانه.

مرگخواران با شنیدن صدای آژیری که از دور دستها به گوش میرسید متوجه شدند چاره دیگری ندارند.

بلیز:خب...ما چطوری باید اینو بکشیم؟کسی طناب نداره؟

مرگخواران::no:

لینی لبخند دوستانه ای به ایوان زد.
-حالا که طناب نداریم فقط یه راه میمونه.یکیمون باید گراوپی رو بغل کنه و بقیه پاهاشو بگیرن و بکشن.یعنی در واقع یکیمون نقش طناب رو بازی میکنه این وسط.

ایوان که تلاش ناموفقی برای خروج از تیررس نگاه لینی داشت پرسید:
-میتونم بپرسم چرا وقتی میگی"یکیمون" زل میزنی به من؟

بلیز دستش را روی شانه ایوان گذاشت.
-دوست من...تو یه مدیری...تو ایوانی...روزیه هستی...تو موجود برتری.مشخصه که فقط تویی که از عهده ماموریت به این خطرناکی و حساسی برمیای.شروع کن.موفق باشی.ما به تو ایمان داریم!

ایوان دستی به گوشهای دراز شده اش کشید و با اکراه دستانش را دور کمر گراوپی حلقه کرد.بلیز و لینی و لودو پاهای ایوان را گرفتند و شروع به کشیدن کردند.


نیم ساعت بعد

-ایوان شماره یه لنگه کفشت چهل و یک و اون یکی چهل و دوئه!
-ایوان جورابت در رفته!
-ایوان کفش راستت سوراخه،ناخناتو آخرین بار کی گرفتی؟
-ایوان رسیدیم به رودخونه!فکر میکنم اون طرف دیگه بشه غیب شد.

ایوان که در وضعیت بسیار دلچسبی(!) قرار داشت با شنیدن جمله آخر گراوپ را رها کرد.

مرگخواران و گراوپی -که ظاهرا غذایش را هضم کرده بود-به رودخانه خروشان مقابلشان چشم دوختند!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۷ ۳:۵۵:۱۰



Re: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۰:۲۶ پنجشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۹
#23

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- اه اين هيولا چرا شكل آدماست؟ چرا اينقدر كوچيكه؟
- بخوريد! همه بايد بخوريد! هيچكس از شر دستپخت مالي ويزلي در امان نخواهد بود!
مالي در قابلمه را برداشت و بعد از اين كه از بغل مسئول زندان پايين شريد ديگ را جلوي آنان گرفت تا بخورند!
- سريع دستگيرش كنيد! اين هم يك موجود خطرناكه، بندازينش تو بند!
- نــــــــــــه! شما نبايد منو بندازيد تو بند! بايد دستپخت منو بخوريد!
مالي جيغ كشان قاشق قاشق اختراعش را اين ور و آن ور ميريخت و تصادفا يك قاشقش روي يكي از زندانبانان ريخت و او را سوزاند و نابود كرد اما بخت با او يار نبود و قبل از اين كه بقيه هم از چشيدن غذاي او بهره مند شوند قفسي رويش افتاد و سپس به بند منتقل شد.

كنار مرگخواران

- ... خلاصه، وزير كه ميترسيد من تو اين مدت فرار كرد من رو به بند انداخت تا موقع استفاده شد. من هم فرار كرد و شما رو هم با خود آزاد كرد.
- عجّب! من نميدونستم وزير اين قدر نامرد و خبيثه! بايد بعد از اين كه پيش ارباب رفتيم بهش بگيم تا طي يك عمليات نوشابه اي-آنتاهاري دوگانه حال اون هم بگيريم!
- گراوپي موافق بود!
- حالا كه سير شدي ميتوني پرواز كني؟
- نه! بال هاي غول دكوري بود! من هيچ وقت نتونست پرواز كرد چون خيلي سنگين بود.
- خوب زودتر ميگفتي بوقي! اون وقت اين مرگخوار ها رو حرومت نميكرديم شايد الان ميتونستن تو فرار از جزيره كمكمون كنن!
- مرگخوار ها حروم نشد چون حالا گراوپي تونست شما رو فراري داد و خودش هم براي عرض ادب پيش ارباب اومد!
- تو مطمئني؟
- بله! به راحتي من اين كارو كرد!
- آآآآآآآآآآآآآآآآآه بيــــــــــااااااا! به افتخار گراوپي! حالا بگو چي كار كنيم؟


ویرایش شده توسط لودو بگمن  در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۷ ۱:۳۴:۳۲

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۳:۱۲ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۹
#22

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
مکان: همان کمی آنطرف تر!!!

مرگخواران همچنان به علل نامعلوم پشت صخره ها سنگر گرفتن که ناگهان صدای جیغ و دادی به گوش میرسه و جینی ویزلی از پشت بوته ها میپره بیرون و فرار میکنه. در این بین هیولا هم که چهره ای معنوی و ریش هایی برازنده و قابل توجه داره تسبیحشو به دست میگیره و میره جلو ببینه چه خبره ...

هیولا: چی شده خواهر؟ از چی فرار میکنی؟ آیا دشمنان آسلام پشت بوته ها کمین کرده اند؟
جینی: جیـــــــــــــــــــغ! مامان من به زور میخواد دستپخت جدیدشو به خورد من بده! من نمیخـــــوام! اصلا مامان من یک موجود خطرناکه! مگه اینجا تاپیک بند موجودات خطرناک نیست؟! پس لطفا دستگیرش کنید!
هیولا: عیبی نداره خواهر من! خود منم موجود خطرناکم! اما مادر بالاخره در آشپزخانه زحمت کشیدن آشپزی کردن! مرلین رو خوش نمیاد زحمات مادر محترم رو اینطور به هدر بدید! اینکار مخالف مبانی آسلام است!

در همون لحظه غرش خوف انگیزی از پشت همون بوته ها به گوش میرسه و بوته ها شدیدا تکون میخوره و ناگهان خانم ویزلی دیگ بدست در حالی که ملاغه ای رو در بالای سرش میچرخونه میپره بیرون و به سمت جینی و هیولا میدوئه!

خانم ویزلی: جیــــــــــــــنی! بدو بیا اینجا! تو اولین کسی هستی که باید اختراع جدید منو بچشی! تو محکوم به خوردن دستپخت منی! آآآآآآآآآآآآآآآآآآ (همان صدای خوف انگیز مذکور)
هیولا: سلام مادر! بنده به عنوان یک هیولا با کار شما هیولای عزیز شدیدا مخالفم! آسلام مخالف آعمال زور میباشد و ما را دعوت به .....

خانم ویزلی: جمع کن بند و بساطتو بینیم بااااوووو!!!!
خانم ویزلی اینو میگه و غرشی از روی خشم میکنه و ملاغه شو به سمت چشم چپ هیولا پرتاب میکنه ... بلافاصله هیولا چشم چپشو از مقابل ملاغه خانم ویزلی کنار میکشه و ملاغه محکم به صخره ای اصابت میکنه که مرگخواران همچنان پشتش سنگر گرفتن و یک قطره از محتوی غذای بر جای مانده بر روی ملاغه روی صخره ها میریزه و ناگهان کل صخره ابتدا ذوب و سپس تبخیر میشه و مرگخواران که تا به حال پشت آنها قایم شده بودند بدون هیچ حفاظی مقابل دیدگان قرار میگیرند.

خانم ویزلی که چهره ای غیر انسانی پیدا کرده بود: خووووووهاهاها! و این است دستپخت خانم ویزلی! وایسین ببینم!

خانم ویزلی به سمت هیولا و جینی یورش میبره و هیولا که میبینه اینجوریاست آب دهنشو قورت میده و پا به فرار میذاره و سپس جینی و سپس مرگخواران هم به دنبال هیولا پا به فرار میذارن و خانم ویزلی هم در تعقیب همشون .....


مکان: یک اتاق در همان نواحی!

هیولا و مرگخواران و جینی وارد اتاق میشن و در رو میبندن و قفل میکنن و تمام اسباب اثاثیه موجود در اتاق رو به سمت در هل میدهند تا ورود خانم ویزلی رو به تاخیر بندازن ....

خانم ویزلی در حالی که با مشت به در میکوبه: در رو باز کنید! شماها باید غذای منو بخورید! من زحمت کشیدم!

در پشت در مرگخواران لبخند بی رمقی به هم میزنند و از در فاصله میگیرند و در اون لحظه هیولا هم برای اولین بار از سایه بیرون میاد و همه موفق میشوند برای اولین بار چهره نورانی هیولا رو ببینن!

لودو: اوه ... پناه بر سالاز! این که گراوپی خودمونه!
گراوپی: اوه بالاخره شما گراوپی رو شناخت! گراوپی خوشحال و فکر کرد تا ابد محکوم به هیولا بودن!
لینی: گراوپی چرا بال دراوردی؟
گراوپی: غول ها وقتی به سن بلوغ رسید بال دراورد! گراوپی این موضوع رو برای مدت مدیدی از شما پنهان کرد!

در همون لحظه خانم ویزلی با شدت بیشتری به در میکوبه و صداش اتاقو به لرزه در میاره ...
بلیز بدون توجه به صداها: گراوپی میبینم که در این مدت به آسلام هم گرویدی!
گراوپی

ایوان: یالا گراوپی! باید داستانتو برای ما تعریف کنی! چطوری سر از اینجا دراوردی؟ چه بلایی سرت اومده؟
گراوپی: گراوپی بسیار مایل که داستانشو تعریف ... اما گراوپی خون بسیار از دست ... و تازه گشنه ... گراوپی احتیاج به غذا!

بلافاصله بلیز و لودو و لینی و ایوان عده ای از مرگخواران کم اهمیت تر رو در اختیار گراوپی میذارن تا گراوپی بخوردشون و بتونه داستانشو تعریف کنه.

کنار زندان ...

فرد مجهول شماره 1: توی این برف شدید که خونی دیده نمیشه!
فرد مجهول شماره 2: ای احمق! یکم به مخت فشار بیار! مثلا ما جادوگریم!...
فرد مجهول شماره 2 یه ژست جاپونی میگیره و چوبدستیشو در هوا تکون میده ...
- اکسیو هیولا!

صدای زوزه ای در هوا شنیده میشه و بلافاصله جسم حجیمی به نوک چوبدستی فرد مجهول شماره 2 میچسبه!

فرد مجهول شماره 2: بفرمایید! اینم از هیولا! فقط یک ذره عقل میخواست که من داشتم و تو نداشتی!

و آنگاه هر دو فرد مجهول به هیولا نگاه میکنن که به طور فراتر از حد تصوری اضافه وزن داره همراه با دندون های نیش بلند تر از حد طبیعی و موهایی آتشین و پریشون و چشمهایی همچون کاسه خون و دیگ پر از غذایی رو هم به دست گرفته و خنده شومی رو بر لب داره ....


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۶ ۱۳:۲۰:۱۶



Re: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۰:۱۸ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۹
#21

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- عجله كنيد! بايد تا از اين جا دور نشده پيداش كنيم!
بيرون زندان كوران شديدي به پا بود و برف جلوي ديد همه را ميگرفت.
همين كه اولين نفر از همان سوراخي كه حيوان ايجاد كرده بود خارج شد صداي آژير به گوش رسيد...
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوق ... فرار زندانيان ... بـــــــــــــــــــــــوق
- فقط همينو كم داشتيم! چند نفر برن ببينن كي فرار كرده بقيه هم ميريم دنبال جونور.
معاون كه از زندان خارج شده بود با ترس و لرز گفت: نيازي نيست برين! فراري اين جا امضاء كرده
درست كنار سوراخ عظيم الجثه ديوار نقشي سبز رنگ به چشم ميخورد، علامت شوم!

بلافاصله مردي دوان دوان خود را به گروه رساند و گفت: مرگخوارها فرار كردن ... مرگخوارها فراركردن ... جونور در بندشونو پودر كرده!
- حالا چي كار كنيم؟ كدوم وري بريم؟
- نميدونم، اما من فكر ميكنم هر طرف كه جونور رفته باشه مرگخوار ها رو هم همون ور ميشه پيدا كرد، بعيد نيست كه بخوان اونو تسخير كنن و ازش استفاده كنن. هي پسر تو گفتي كدوماشون فرار كردن؟
- هر پنج تا قربان هر پنج تا
- بسه ديگه اينقدر جيغ نزن. راه بيفتين. اين جا ديواري نيست و ميتونيم سريع از دور اون گنده بك رو ببينيم.
- قربان ديوار نيست اما تا جايي كه ميدونم ما بين صخره ها قرار داريم نه وسط دشت. تازه جلوي در هم نيستيم كه راه صافي وجود داشته باشه.

مقداري آن طرف تر!

- پس كي ميشه غيب شد؟ من ديگه نميتونم راه بيام.
- غر نزن بچه جان! حالا حالا ها بايد بريم.
- من يك فكري دارم! اين جونور مگه بال به اين گنده اي نداره؟ خوب سوارش ميشيم و پرواز ميكنيم ديگه.
- اولا بالش به درد پرواز نميخوره، دوما اگرم ميتونست پرواز كنه با اين همه جراحت حالا ديگه نميتونه.
- خوب پس جراحتاشو از بين ببريم! درمان چند تا زخم بهتره تا اين همه راه رو پياده بريم!
- چند تا زخم؟ تو به اين ها ميگي چند تا زخم؟ كل درمانگراي سنت مانگو هم نميتونن اين جراحت ها رو ببندن چه برسه به ما!
- من الان يه كاريش ميكنم!
يكي از مرگخوار ها به سمت جانور كه خسته شده بود و برروي زمين افتاده بود رفت و گفت: هي گنده بك! همين الان پرواز ميكني و ما رو ميبري يا يه كاري ميكنم كه تا هزار سال ديگه جنازت همين جا بمونه!
جانور به زحمت ناله اي كرد اما صدايش به قدري بلند بود كه بيشتر شبيه غرش بود و مرگخوار پشت سنگ ها پنهان شد.

كنار زندان

- بهتره سريع تر دوباره رد خونشو بگيريم و بريم.
- ولي تو اين برف شديد كه خوني ديده نميشه!


ویرایش شده توسط لودو بگمن  در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۵ ۰:۴۶:۴۴

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۹
#20

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
با شنیدن صدای هیولا معاون زندان فریاد زد: بهتره که تنهایی جلو نریم. ممکنه گیرمون بندازه و همه مونو بکشه.

یکی از همراهانش گفت: پس باید چی کار کنیم؟

معاون در حالی که از آن ها دور میشد گفت: من سریع میرم و چند نفرو همراه دیوونه سازا با خودم میارم. شما سعی کنین اون از اینجا خارج نشین. تکرار میکنم در نره!

و به سرعت از آن ها دور شد. درست چند دقیقه بعد با چهار پنج نفر از افراد و تعدادی دیوونه ساز ظاهر شد.

یکی از افرادی که منتظر او ایستاده بود گفت: فقط همین قدر؟ اون مارو میخوره!

معاون بدون هیچ توجهی به او گفت: کس دیگه ای پیدا نکردم. همه دارن در به در دنبال حیوون میگردن. فهمیدین صدا دقیقا از توی کدوم سلول میاد؟

یکی از افراد جلو آمد و با اشاره به سلولی در ته سالن گفت: ما که جلو نرفتیم. اما صداهای عجیبی از توی اون سلوله میاد و هر از گاهی درش تکون میخوره.

- آماده باشین ، با احتیاط بهش نزدیک میشیم!

و همگی پشت سر معاون چوبدستی به دست جلو آمدند و دیوانه سازها نیز اطراف درست دو طرف آن ها در حرکت بودند.

معاون چوبدستیش را به آرامی تا جلوی سلول آورد و با اشاره به فرد بقلیش به او فهماند که وارد شود.

آن فرد ابتدا امتناع کرد اما با دیدن قیافه ی خشمگین معاون اطاعت کرد و چند قدم جلوتر از بقیه رفت و به درون سلول نگاهی انداخت و بلافاصله خشک شد.

معاون و همراهانش بلافاصله همراه او جلو آمدند و به درون سلول نگاه کردند. این آن حیوان نبود! بلکه حیوان دیگری که احتمالا توسط حیوان قبلی به طور تصادفی آزاد شده بود.

با اشاره ی معاون همه با هم چوبدستیشان را بیرون آوردند و چشمان جانور را نشانه گرفتند.

ثانیه ای بعد حیوان به آرامی با هیکل عظیمش بر روی زمین افتاد و صدای بلندی برخاست.

معاون عرق پیشانیش را پاک کرد و گفت: اثر خون همین جاهاس! باید از این طرف رفته باشـ...

با رد خون بلافاصله به دیواری رسید که قسمتی از آن فرو ریخته بود و دقیقا دیواره ی بیرونی زندان بود. حیوان از زندان گریخته بود.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۴ ۱۶:۲۱:۳۱



Re: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۹
#19

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۱:۴۲:۱۰ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
نیم ساعتی میشد که نگهبانان دنبال آن حیوان میگشتند ، اما آن حیوان را هیچ کجا نمی یافتند.

سرباز ترسویی در حالی که چوبدستی اش را درون دستان لرزانش محکم نگه داشته بود خدا خدا میکرد که با آن هیولا روبرو نشود که ناگهان چیزی از پشت او را گرفت و تنها توانستم وردی پر سر و صدا را زیر لب بگوید تا دیگران از محل او باخبر شوند.


حیوان از آزادی خود احساس خشنودی و غرور میکرد ، کشتن آن نگهبان و خوردن گوشت و خونش عطش او را برای کشتن دیگران بیشتر میکرد ، مدام با وزن سنگینی که داشت روی زمین های لیز زندان اینور و آنور میرفت و سعی میکرد کسی را غافلگیر کند و او را بدرد.

مدام صدای نعره ی نگهبانانی که به یکدیگر دستور میدادند را میشنید و بیشتر مشتاق کشتن میشد ، چند ساعتی بود که چیزی نخورده بود و تمام شب خود را جایی پنهان کرده بود. باید نیرویی جدید برای بیرون رفتن از زندان میگرفت.

سربازان دیگر که صدای طلسم را شنیده بودند با سرعت به سمت محل صدا که درون سالن اصلی زندان بود دویدند و با دیدن دستی قطع شده که چوبدستی درون انگشتان خونی اش خودنمایی میکرد روبرو شدند.

معاون در حالی که آب دهانش را قورت میداد جلو رفت و چوبدستی را از درون دست قطع شده برداشت و با عصبانیت دستور داد:

- رد خون رو دنبال کنید...هیولا رو که پیدا کردید نکشیدش. سعی کنید مهارش کنید...بعدش بهم خبر بدین.

سربازان حرفش را پذیرفتند و به دنبال خون های جاری که رو ی زمین ریخته شده بود رفتند.

صدای نفس های هیولا از درون یکی از اتاق ها می آمد. حالا او سه نفر را کشته بود.


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۱:۰۲ دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۹
#18

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
رئیس با تعجب به تلفن نگاه کرد،صدای وزیر مثل صدای وز وز مگس خشمگین از درون گوشی اش شنیده میشد،از اول با اینجور ارتباط های مشنگی و رواجش در سازمان های زیر نظر وزارت مخالف بود.با عجله گوشی را بالا گرفت و گفت:مممم ببخشید جناب وزیر مشکلی پیش اومده بعدا شخصا خدمتتون تماس میگیرم و گوشی را با محکم ترین حالت ممکن سر جایش میکوبد.

رئیس در حالی بر میخیزد فریاد میزند:چی گفتی؟!
مرد دست و پایش را گم میکند:قربان بیل کشته شده،اون اشتباها در سلول رو باز کرده بوده که از داخل به حیوان غذا بده!بعد اون بهش حمله کرده و ...
رئیس با عصبانیت از پشت میز بیرون آمد و در حالی که چوب جادویش را در دست میگرفت گفت:اینجا جلوی من وایسادی که چی ابله؟اعلام خطر کن،وضعیت قرمز اعلام کن،همه کسایی که مرخصی هستن برگردن،باید اون حیوون روانی رو پیدا کنیم!

مرد با عجله سری تکان داد و از دفتر رئیس خارج شد.رئیس با ترس به نقشه آزکابان که بر روی دیوار به چشم میخورد نگاه کرد.آزکابان جای بزرگی بود،سوراخ سنبه های زیادی داشت.ممکن بود آن حیوان به هر جایی فرار کند یا بدتر از آن،ممکن بود از زندان خارج شود.

با چوب جادو راکنی طلایی درست کرد و گفت:به نگهبانا دروازه بگو درو ببندن،تا وقتی من دستور ندادم در نه باز بشه نه بسته.عجله کن!
راکن سراعتی نزدیک به سرعت نور ناپدید شد.صدای آژیر درون آزکابان پیچیده بود.رئیس میخواست از دفتر خارج شود که معاونش دوباره سراسیمه وارد شد.
نفس نفس زنان گفت:دستوراتتون انجام شد،همه کسایی که مرخصی بودن احظار شدن،درها بسته است و همه به حالت آماده باش در اومدن.

رئیس سرش را تکان داد و گفت:سرنگهبان ها رو بیار اینجا،باید جلسه فوری تشکیل بدیم،همراه دیوانه ساز ها باید از بالا تا پایین زندان رو بگردیم،حتی یه لونه موش رو هم نباید بدون بازدید ول کنیم،متوجهی قضیه چقدر مهمه؟اون موجود میتونه یه حمام خون راه بندازه!برو مطمئن باش شومینه هایی که برای رفت و آمد استفاده میکنیم امن باشن.

معاون بدون اینکه تعظیم کند به سرعت از اتاق خارج شد.ذهنش به شدت مشغول بود،مشکلات زیادی داشتند،وزارت هنوز از فرار حیوان خبر نداشت و آنها نمیتوانستند به حیوان ضربه بزنند چون وزیر آن را زنده لازم داشت.همان طور که میدوید چوب جادویش را از جیبش در اورد و آرزو کرد هنگامی که میدود حیوان وحشی جلویش ظاهر نشود!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.