بارتي به سرعت مي دويد و گراوپ هم پشت سرش مي آمد و باعث لرزيدن زمين و صدايي شبيه انفجار ميشد.
- غلط كردم گراوپ! جون مادرت بيخيال شو ... گراوپي جون ... من زن و بچه دارم!
- گراوپ خشمگين بود! تو براي گراوپ شاخ شد، گراوپ بايد شاخ تو رو شكست!
- بابا من غلط بكنم شاخ داشته باشم! خودم ميشكونمش تو فقط بيخيال شو.
مرگخوارها:
به افتخار بارتي!
- خجالت نميكشيد؟ اين داره منو دنبال ميكنه لهم كنه شما دست ميزنيد قر ميديد؟ يكي منو نجات بده دارم مي.... آاااااااي!
و بالاخره گراپ بارتي را گرفت!
- آخه تو گراوپ رو به اون طرف آب منتقل كردي بارتي!
ناگهان گراوپ و بارتي باهم به زيرپايشان نگاه كردند و متوجه شدند كه در حين تعقيب و گريز به آن طرف رفته اند!
- گراوپي تو موفق شدي! يه بوس بده به دايي!
- گراوپي شنا ياد گرفت! من قهرمان شناي جهان شد!
- حالا زيادي جو گير نشو، دو متر تو آب دويده انگار ... شوخي كردم باو تو قهرماني به دل نگير!
بعد از چند دقيقه بقيه مرگخوار ها هم به اين طرف آب رسيدند. بارتي گفت: حالا ميتونيم آپارات كنيم.
لودو چانه اش را خاراند و گفت: آره ولي گراوپي رو چه جوري ببريم؟اين كه نميتونه آپارات كنه.
همه در فكر فرو رفته بودند كه ناگهان بارتي فرياد زد: فهميدم! ايوان گوشتو بيار.
بارتي كمي در گوش بارتي پچ پچ كرد و لبخند ايوان رفته رفته تبديل به خنده اي به پهناي صورتش شد.
ايوان يك شيشه از جيبش درآورد و گفت: گراوپي خسته نشدي؟ بيا يه ذره نوشيدني بخور!
لودو با ناراحتي گفت: چرا فقط به اين تعارف ميكني؟ من نبايد نوشيدني بخورم؟
بارتي زير لب به لودو گفت: دهنتو ببند احمق! اين نقشه است.
لودو كه تازه دوزاري اش افتاده بود گفت: آهان
گراوپ گفت: تو ميخواي شامپو بدي به گراوپي؟
ايوان بطري را به گراوپ داد و گفت: شامپو چيه! نوشيدنيه.
گراوپ بطري را تا ته سر كشيد و بلافاصله كف بالا آورد!
- مثل اين كه جدي جدي بهش شامپو دادم
بيا اينو بخور حالت خوب شه! اين ديگه جدي جدي نوشيدنيه اشتباهي نيست.
- دوباره اشتباه نكني.
- نگران نباش بارتي. درست درسته!
گراوپ كه بيحال شده بود روي زمين نشست و پس از ايجاد زلزله اي 20 ريشتري نوشيدني را لاجرعه سر كشيد.
- اه اه! چه قدر بي مزه بود اين نوشيدني!
- بي مزه چيه؟ بهترين نوشيدني كره اي دنيا بود!
گراوپ چشمانش را بست و ناگهان شروع به كوچك شدن كرد.
چند دقيقه بعد گراوپ به شكل ايوان درآمد و شروع به داد و بيداد كرد: شما به گراوپي كلك زد ... شما به من معجون مركب داد! آخر چرا با من اين كارو كرد؟
- به خاطر اين كه بتونيم ببريمت! ميخواي همين جا بموني ديوانه ساز ها بگيرنت؟
- گراوپ قوي بود! ديوانه ساز ها رو با فوت ناكار كرد.
- پس چرا گرفته بودنت؟ بايد بريم پيش ارباب. بيا دست منو بگير تا بريم.
گراوپ كه به شكل ايوان شده بود دست ايوان واقعي را گرفت و سپس همه مرگخوار ها با هم ناپديد شدند.
در آزكابانوزير جلو آمد و دو ديوانه ساز با ترس و لرز و نگراني در سلول را بازكردند تا وزير زندانيش را ببيند.
-
اين كه مالي ويزليه! من غول رو ميخواستم.
- جناب وزير اين غوليه كه فرار كرده بود! تغيير شكل داده شايد. در هر صورت اين يك جور هايي هيولاست! اگر بگيد اكسيو هيولا به سرعت به سمت شما كشيده ميشه!!!
- آره خوب اين هم در نوع خودش هيولاييه! ميتونيد از مواد عجيبي كه درست ميكنه به زنداني هاي خطرناك بديد تا آروم تر بشن! شما هر چي بهش بدين اين با دستپخت اعلاي خودش تبديل به يك غذاي وحشتناك ميكنه!
- ممنون از پيشنهادتون جناب وزير!
- در ضمن تو هم به دليل اين كه گذاشتي اون جونور فرار كنه اخراجي.
پايان سوژه