هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ جمعه ۱۹ آذر ۱۳۸۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
سوژه جدید


- پرستار مینگون به بخش سوختگی های اژدها ... پرستار مینگون به بخش ...

در بیمارستان اتوماتکیوار به کنار رفت و چهره ی پنج شخص نمایان شد. بدون توجه به محیط اطراف، سه نفرشان بدون هیچ گونه جلب توجهی از جمع پنج نفره خارج شدند و در میان مردم ناپدید شدند.

دو نفر باقیمانده با قدم هایی محکم و استوار یکراست به سمت پیشخوان آمدند. فرد جلوتر گلویش را صاف کرد و با این کار پرستار پشت پیشخوان متوجه او شد و پرسید: میتونم کاری براتون بکنم؟

آنتونین اشاره ای به خودش و نارسیسا کرد و گفت: ما از شفابخشان ناحیه ی شرقی کشور هستیم و برای کمک به شما اینجا اومدیم.

پرستار که انگار شاد شده بود با لبخندی گفت: اوه بله. مدرک شناساییتون لطفا.

دو کارت بر روی میز افتاده شد و پرستار نگاهی به آن ها انداخت.

نارسیسا که نمی خواست پرستار کلمه ی مرگخوار را ببیند بلافاصله گفت: میدونین که دارین با تلف کردن وقت به دلیل دیدن مدرک شناسایی باعث به خطر افتادن جون چند مریض میشین؟

پرستار نگاهش را از روی کارت برداشت و گفت: ببخشید؟

نارسیسا اشاره ای به کارت ها کرد و پرستار که متوجه منظور نارسیسا شده بود ، کارت ها را به او پس داد و گفت: میدونین که این جزء قوانینه. مدرک تحصیلیتون؟ ... آخ.

پرستار دیگری که تازه به آنجا آمده بود ، سقلمبه ای نثار پرستار دیگر کرد و زیر لبی به او گفت: مگه نمی بینی کمبود دکتر و پرستار داریم؟ دیگه این کارا چیه؟

- خب باید بفهمیم دکترن یا نه.

پرستار دوم چشم غره ای به پرستار اول رفت و رو به آنتونین و نارسیسا پرسید: هدفتون از اومدن به اینجا چیه؟

آنتونین با حالت شیطانی پاسخ داد: چه دلیلی میتونه داشته باشه به جز نابودی لکه های ننگی که بر این ... ow!

با دیدن چهره های دو پرستار نیشخندی زد و تصحیح کرد: نابودی لکه های ننگی که این ساحرگان و جادوگران رو احاطه کرده اند.

پرستار دوم گفت: میدونین که تعداد بیماران زیاد شده و ما کمبود نیرو داریم پس پر کردن فرم رو میندازیم به امشب بعد از اتمام کارتون.

نارسیسا دستانش را پشتش گرفت و به نشانه ی موفقیت آن ها را تکان داد. با این کار سه مرگخوار دیگر از میان جمع بیرون آمدند و به آن دو پیوستند.

روفوس سریع گفت: معرفی میکنم شفابخشان اسکریم جیور ، وارنر و ریونکلاو دارای مدرک تحصیلی از دانشگاه مرلیسفورد ٍ ... اوه بله بله.

و ساکت شد. شش نفر دیگر نگاهشان را از روفوس برداشتند و پرستار اول گفت: نگفتین بیشتر از دونفرین. خوش اومدین.

و با اشاره به بیماری که تازه آمده بود ادامه داد: از حالا کارتونو شروع کنین.

برقی در چشمان پنج مرگخوار درخشید.

- در ضمن یادتون نره امشب قبل از رفتن پیش من بیاین و فرما رو پر کنین.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۱۹ ۱۷:۵۷:۴۶



Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۲:۱۳ یکشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۹

ماریه تا اجکامب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۴۴ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶
از ...........
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
« باشد که ارتش دامبلدور پیروز باشد!»


در حالی که سعی میکرد بر اعصابش مسلط باشد به طرف بخش سوانح جادویی به ر اه افتاد. بخشی که تفاوت چندانی با بخش های دیگر بیمارستان نداشت.

_چرا این قدر دیر کردین دکتر؟
این را پرستار تازه کار و جوانی که آکوآ نام داشت گفت.

_چه اتفاقی افتاده؟

پرستار در حالی که سعی میکرد موی بلند بورش را از جلوی صورتش کنار بزند گفت: یه اسکوئیب خرابکاری به بار آورده.
و دکتر را به اتاقی که اسکوئیب روی تخت فرسوده ی آن خود نمایی میکرد هدایت کرد.

_یه جشن خانوادگی جادوگری بوده. اون (اشاره به بیمار) در حالی که سعی میکرده به بقیه ی اعضای خانواده اش نشون بده که اسکوئیب نیست( این کلمه را چنان آهسته تکرار کرد که نمیشد آن را به وضوح شنید)
چوب جادو رو برداشت و حالا...

_ و حالا چی پرستار؟

_به یه تقطه خیره شده و همش حرف از یه مرد با موهای بلند میزنه. ولی به نظر من دکتر اون طلسم شده.

_ اوه تو رو به ریش مرلین از این حرفا نزن آخه کی یه اسکوئیب رو طلسم میکنه؟
به هر حال فعلا بخوابونش تا بعد، شاید وقتی بلند شد بهتر شده باشه.

پرستار جوان دستور را اطاعت کرد.

جونزرت راه افتاد تا به سمت دفترش برگردد.در این فکر بود که چه جوری راه حلی برای خلاص شدن از دست آن موها پیدا کند. ناگهان برگشت.

_پرستار،اسمت...

_آکوآ هستم قربان.

_پرستار آکوآ تو میدونی چه جوری میشه از شر موهایی که هر چی کوتاشون میکنی ولی باز در میان خلاص شد.؟

_خب راستش فکر کنم که یه همچین چیزی رو تو کتاب مراقبت از موهای جادویی خونده باشم.

دکتر جونزرت در حالی ک سعی میکرد خوشحالی خود را پنهان کند گفت: تو فوق العاده ای و زود تو کارت پیشرفت میکنی. ممنون.

آکوآ:

جونزرت به سمت کتابخانه ی کوچکش که در دفتر خود داشت رفت و کتابی را با این مضمون پیدا کرد.با عجله پشت میزش نشست و مشغول ورق زدن شد.

دل روده ی وزق گوشت خوار باعث ازدیاد موهای سر میشود.
پر بو قلمون از رشد بی رویه ی موهای رماغ جلوگیری میکند.
و...
هنوز چیز به درد بخوری پیدا نکرده بود...

چشمانش را گشود .نفهمید کی خوابش برده. به تقویم جادویی که رو به رویش قرار داشت نگاه کرد. تاریخ 20/6 را نشان میداد. چقدر زود یک روز گذشته بود ولی او هنوز چیزی پیدا نکرده بود.
به ساعت نگاه کرد .

پـــــــــــــــــــــــق... لامپ باز ترکید.
از وحشت جرئت نداشت تا چوب دستی اش را روشن کند.

_مثل اینکه دستورو اجرا نکردی.
صدای لرد در فضای اتاق طنین انداخت.

ایوان جلو آمد و با صورت برافروخته ای گفت: باید همون بلایی رو که سر اون اسکوئیب لعنتی آوردم سر تو هم بیارم.

_ پس کار شما بود.

_البته که کار ما بود. اون لرد رو با مو دیده بود و میخواست به بقیه خبر بده. ما نباید این اجازه رو بهش میدادیم. اون وقت فکرشو بکن تو روزنامه ها نوشته میشد و لرد ابهت خودش رو از دست میداد اون وقت...
و با صدای سرفه ی لرد حرفش را قطع کرد.

_ وراجی بسه ایوان کارتو انجام بده.

_ بله لرد سیاه.

جونزرت که حسابی ترسیده بود گفت: یه فرصت دیگه بهم بدین خواهش میکنم.

ایوان بدون توجه به اتماس های او چوب دستی اش را بالا آورد
آواداکداو....

دکتر از خواب پرید.عرق روی صورتش را پوشانده بود ولی هنوز زنده بود و نفس میکشید.
پس داشت کابوس میدید. در حالی که نفس نفس میزد به ساعت نگاهی انداخت که 9:30 صبح را نشان میداد.
با عجله از جایش بلند شد فقط تا شب فرصت داشت....[/size]


معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۸۹

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۱ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
از ل مزل زوزولـه .. گاو حسن سوسولـه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 553
آفلاین
سوژه جدید


آقای دکتر جونزرت به بخش سوانح جادویی، آقای دکتر جونزرت

- ای بابا! لعنت به این اسکوئیب ها! کی گفته باید به یه اسکوئیب ( همون فشفشه) چوب جادو داد. ( با چهره ای در هم روزنامه را ورق زد).

هیچ تغییری نکرده بود. هنوز همان دیوارهای قدیمی که معلوم بود از سر بی میلی رنگ خورده است.
هنوز اثر محتویات شکم مگسی که چند روز پیش بوسیله ی ضربه کمر شکن روزنامه دکتر جونزرت کشته شده بود، روی دیوار خودنمایی می کرد.
سنت مانگو هنوز همان سنت مانگوی قدیمی بود، بدون هیچ تغییر؛ روزهایش تکراری شده بود، همین سه هفته پیش از آخرین اقدام خودکشی اش جان سالم بدر برده بود.

دیگر به صفحه آخر رسیده بود که تیتر بزرگ بالای یک عکس نظرش را بخود جلب کرد.
آن زن از پشت قاب کاغذی روزنامه برای دکتر دست تکان میداد و به پهنای صورتش می خندید.

- هیلاری سیمپسون وکیل پایه یک امور جادوگران مفقود شد؟ اِ یعنی چی؟


عینکش را روی دماغش جا بجا کرد، پاهایش را از روی میز برداشت و سعی کرد حالت کسی را که به یک موضوع مهم برخورده به خود بگیرد.

لامپ شروع به چشمک زدن کرد؛ پس این ریچارد چه غلطی میکرد؟ دیروز از مسئول خدمات بیمارستان خواسته بود تا لامپ اتاقش را عوض کند.

... آلبوس دامبلدور رئیس محفل ققنوس از این مفقود شدنهای متعدد ابراز نگرانی کرد ..

پَـــــق! لامپ ترکید.

- اوه لعنتی. لوموس !

چوبدستی اش را بیرون کشید، او نمی توانست از این خبر بگذرد.

.. مدیر مدرسه هاگوارتز در ادامه صحبت هایش اضافه کرد که احتمالا عامل یا عوامل آدم ربایی های سریالی اخیر ، از مرگخواران بوده اند .

چشمانش سوسو میزد، عینکش را برداشت. روزنامه را تا زد و روی میز گذاشت و ناگهان با صحنه ی عجیبی روبرو شد ..

نفسش در سینه حبس شد، حتی در پس گیس هایی به آن بلندی، چهره ی لرد ولدمورت از کسی مخفی نمی ماند.

نجینی صدایی ناله مانند سر داد: هیـــــث !

در سمت راست لرد، ایوان باشلقش را از صورت برمی داشت و در سمت چپ..
- وزیر ؟ تو..؟

روفوس صحبتش را قطع کرد و با بی حوصله گی گفت: خفه شو ویل و کاری رو که ازت می خوام انجام بده.

لرد دستش را به نشانه ی سکوت بالا برده بود. نگاهی به صورت وحشتزده ی دکتر انداخت و گفت:

- بدون مقدمه و طفره، یه وظیفه در اختیارت میزارم که باید انجام بدی.

زبانش بند آمد بود، پس سرش را به نشانه ی موافقت تکان داد .

- ایوان! و اکنون ایوان شروع به صحبت کرد:
- لرد ازت می خواد، نه ینی بت دستور میده که از شر این موها خلاصش کنی.

دکتر که انگار قفل از زبانش گشوده بودند گفت: خب اینکه کاری نداره، باید اون موها رو کوتاه کرد. اصلا لرد چرا باید مو داش... ( با نگاه غضبناک لرد، حرفش را قورت داد)

روفوس که سوالش را میدانست گفت: خب که چی؟ دیشب شب آرزوها بود. مگه شما آرزو نمی کنید؟ خب لرد هم یه ..

- روفوس !!!! ( دکترهمچنان لرد را با وحشت مینگریست ) خب مشکل همینجاس احمق ! هرچی کوتاهش میکنی بیشتر رشد میکنه!

- اَ..اَ..اما من نمی..

- فکر کن ویلیام. این یه فرصته، وگرنه آخر و عاقبتت میشه مثل رفیق وکیلت. تو که نمی خوای اینجوری بشه دآک ؟ می خوای؟

نگاهی با همراهانش رد و بدل کرد: خب دیگه وقت رفتنه. فردا!

صدایی آمد و حالا لامپ دوباره نورافشانی میکرد. هنوز وحشت در چهره اش به وضوح دیده میشد.

دکتر جونزرت به بخش سوانح جادویی، دکتر جونزرت..!

متوجه شد از آخرین باری که این صدا را شنیده بود نیم ساعتی میگذرد.
میز را دور زد، سعی کرد کنترل اعصابش را بدست بگیرد.
قبل از رفتن به لامپ اتاق اخمی کرد، چشمهایش واقعا درد میکرد. خارج شد و در را محکم پشت سرش کوبید.


ادامه دهید ..


»»» ارزشـی متفکــر «««
.
.
.

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم!
شد..شد! اگر نشد دهنم را عوض کنم!!

I have updated a new yahoo account, plz add the last one!


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۸

Amata


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۷ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 29
آفلاین
بلا : چی میگه این لرد ؟
رودولف : هیچی میگه فقط مرگخوارام اجازه دارن منو ملاقات کنن !
یهو مرگخوار مجهول الهویه ای که مومیایی شده بود سرتاپاش از زیر تخت میاد بیرون و میگه :
- من میرم جلو ! شما ببینید اگه من مرده شدم بفهمید که خطرناکه ولد... امم یعنی جناب لرد ( ) ولی اگه مرده نشده بودم هنوز بفهمید که من خیلی گولاخ و شجاع بودم و اینا !

همگان بعد از سخنرانی فرد مجهول به گریه میفتن و به شجاعت این فرد و فداکاری عظیمی که در راه مرگخوار میخواد بکنه آفرین گفتن .

بلا : عر عر عر ! فیـــــــــش ! ( صدای گوشنواز و جان نواز گرفتن آب دماغ ! ) بیا عزیزم ! بیا برو ! من پشتتم ! مطمئن باش اگه تو مردی من فرار میکنم و نمیذارم بخاطر هیچ و پوج کشته شده باشی !
ایوان : منم همینطور ! برو ! تو برو و مطمئن باش همه ی ما بعد تو مواظب زن و بچت میشیم ! نمیذاریم هیچ کمبودی داشته باشن !

فرد مجهول که از این همه عشق رفقاش نسبت به خودش کف کرده بود تصمیمیش عوض میشه شروع میکنه به نوحه خوندن و سینه زدن ! بعد یکم دیگش میگه :
- من واقعا نمیدونم چطوری باید از شماها تشکر کنم ! شماها به من فهمونیدید که رفیق یعنی چی ! منم حالا که شما عاشقا رو میبینم از رفتن به سوی مرگ منصرف میشم ! من نمیتونم شماها رو ترک کنم ! حالا میفهمم که میخواستم چه ظلمی در حقتون بکنم ! مطمئن باشید من نمیمیرم !

ولدی کچل هم که تا حالا مشغول تماشای صحنه بود حوصلش سر رفت و بعد کشیدن خمیازه ای بلند وردی رو زیر لبش زمزمه میکنه و ایوانو که پشت تلوزیون مشغول ور رفتن با سیمهای برق بود به سمت خودش میکشونه .

ایوان : آآآآی ننه جون ! کی بود !؟ نکنه فینیاس اومده و میخواد اینجا رو هم به فارت بکشونه !!؟
ولدک : نه ! این من بودم !

ایوان که تازه دوزاریش افتاده بود و اسمشو دیگه ببر رو شناخته بود دست پاچه شد !

ایوان : وااای خدای من چی میبینم ! شما تام ریدلید !!؟ همونی که تو سریال همش به شیشه تقه میکوبوندید ؟ واااای من عاشق اون نقشتون بودم ! خیلی تو روند داستان سریال تاثیر گذاشته بود ! وقتی شما همچی عاشقانه از پشت پنجره بیرون رو نیگا نیگا میکردین و تقه میزدید به پنجره ... وااااای خدای من ! خیلی خوشحالم که میبینمتون !
ولدی :

یهو تلوزیون از اونور روشن میشه و دوربین رو چهره ی منتظر و کودکانه ولدی زوم میکنه .
لردک : ااااا ! این منم !

بعد از همونجا شیرجه میزنه رو اولین تخت و مشغول دیدن فیلمش میشه !

مرگخوارا :
ولدی : چرا بر و بر منو نیگا نیگا میکنید !؟ برید تخمه بیارید بیبینم !؟!!!


ویرایش شده توسط آماتا در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۸ ۱۵:۲۹:۲۱

What if you were feeling something you are not able to talk about or you are not allowed to think about ??


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸

سهیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۵۸ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
علامت شوم روی سر بیمارستان، حکایت از مرگ و تباهی میداد.

هر کسی از هر فاصله ای چشمش به بیمارستان می افتاد، قلبش را میگرفت و فریاد برمی آورد.

همه به شدت نگران بودند دچار خشم لرد ولدمورت شوند. بعضی ها که اعضای فامیلشان در بیمارستان بستری بود با مشاهده علامت مرگ بر فراض آن، بسیار نگران شدند و تصمیم گرفتند هر طور شده جان عزیزانشان را نجات دهند.


داخل بیمارستان:

لرد سیاه به طبقه دوم میرسد. مرگخواران در طبقه چهارم بستری هستند و هنوز از عاقبت شومی که در انتظارشان است خبر ندارند.

هر قدمی که ولدمورت بر میداشت، یک کشته بر جای میگذاشت. کم کم احساس تمسخر و خندیدن به کله ی کچل او، جای خود را به وحشت داد. هیچ کس دلش نمیخواست سر راه او قرار بگیرد.

---


اتاق بستری مرگخواران:

بلاتریکس نگاهی عاقل اندر سفیح (صفیه؟ سفیه؟) به رودلف می ندازه و بعد با یه چکش میزنه تو کله ی رودی تا دیگه از این پیشنهادات آب گلالود ماهی مرکب گیرانه بهش نکنه!

ایوان قسمت پایانی اپیزود 790 رو نگاه میکنه:

نقل قول:


مردم با دیدن نیروهای امنیتی که خیلی اختیاراتشون بالا بوده و تقریبا آدمو یاد تام مینداختن دچار موجی از اضطراب میشن.

نیروهای امنیتی شروع میکنن به کوبیدن منوهای مدیریت به سر مردم و هی داد میزدن: ما اختیار تام داریم شما رو بکشیم! پس مقاومت نکنید! و یه گل هم به نشانه صلح تو حلقمون مردم فرو میکردن

فینیاس میاد دوباره از تکنیک قارت استفاده کنه و نیروهای امنیتی رو عقب بزنه، یهو آبرفورث سر و کله ش پیدا میشه و با پاک کن پاکش میکنه.

اون طرف آبرکسس از بی لباسی پوست میندازه. پوستشو در میاره تو هوا میچرخونه و شعار میده: برادر با اختیار، نوکر پوست خیار - برادر با اختیار، نوکر پوست خیار


مردم هم جواب میدادن: ما اهل لندن نیستیم، ابر تنها بماند

نیروهای امنیتی به کتک زدن مردم با منوی مدیریت ادامه میدن و هر کی حرف بزنه با دکمه حذف، حذفش میکنن و به جاش یه دونه گُل روی زمین قرار میدن.


یه سری مردم میترسن و پا به فرار میگذارن.

ریگولوس میره بالای منبر فریاد میزنه: نترسید نترسید! ما همه با هم هستیم!


مردم هم شیر میشن دوباره برمیگردن که شعار بدن.

یهو دو سه تا هلی کوپتر با نیروهای ضد ارزشی وارد صحنه میشن و شروع میکنن به پاشیدن چای داغ رو سر و صورت مردم.

مردم هم فلاسکاشونو بالا میگیرن میگن: ما زور نمیخوایم زوره؟ این چای شما شوره!


خلبان هلی کوپتر که از قضا خیلی آدم خوش تیپی بوده و یه نسبت خانوادگی هم با هری پاتر داشته با خونسردی هر چه تمام تر دکمه قرمزی که جلوش بوده رو فشار میده و یهو مواد شوینده و آنتی باکتریال از ماتحت هلی کوپترا میریزه رو مردم و خودی و غیر خودی رو میشوره و پاک میکنه.

در عرض پنج دقیقه همه معترضین با یک دکمه ساده پاک میشن و اوضاع ظاهرا به شرایط اولش برمیگرده.

اما به جای هر شهیدی، لاله ای میروید...


لرد ولدمورت همچنان داره به شیشه میزنه...



و بعد از پایان تلویزیون رو خاموش میکنه.

ایوان به بغل دستیش میگه: چه احساس آرامشی داره وقتی لرد نیست تا مدام با چوبدستی شکنجمون بده. مگه نه؟

بغل دستیش میگه: آره... واقعا آرامشی که اینجا وجود داره هیچ جای دیگه نیست. خسته شدم از بس لرد کروشیو بهم زد.


----
طبقه سوم

لرد ولدمورت از بس از پله ها راه اومده به نفس نفس افتاده. سه چهار تا مامور وزارت خونه از انتهای راهرو وارد میشن و سعی میکنن با نفرین های خشک کننده ولدمورت رو دستگیر کنن، اما ولدمورت با سه حرکت چوبدستی اونها رو قطعه قطعه میکنه.

خون راهروی بیمارستان رو فرا میگیره.


جیغ و فریاد کرکننده ای شنیده میشه.


---
اتاق مرگخواران

حالا که ایوان تلویزیون رو خاموش کرده، سر و صدای بیمارستان بهتر شنیده میشه.

رودلف همچنان داشت خودش رو برای بلاتریکس لوس میکرد: بیا و با من ازدواج کن. قول میدم خوشبخت ترین زن روی ....

بلاتریکس: هیسسس! گوش کنید! چه خبر شده؟


ناگهان نعره ی لرد ولدمورت با نفوذتر از هر چیزی در تک تک سلول های ساختمان، و گوش تک تک مرگخواران فرو میره:

مگر اینکه دستم بهتون نرسهههههههه


مرگخوارها یکباره از جا میپرن و سرم و دم دستگاه رو از خودشون باز میکنن.

- ای وایییی الان میاد پدرمونو در میاره

- این چجوری فرار کرد؟

- آه ای کاش لرد رو اینقدر دست کم نمیگرفتیم

- بچه ها چیکار کنیم؟ پشت در قایم بشیم؟

- بیاید از پنجره ها بپریم بیرون!

- ارتفاع داره میفتیم بدتر دست و پامون میشکنه

- پس میگید چیکار کنیم؟؟



لرد ولدمورت یک طبقه باقی مونده رو به فکرش میرسه که با آسانسور بیاد. سوار میشه و به طبقه چهارم، طبقه ای که سالن بستری مرگخواران بوده میرسه.

همونجایی که هستید بمونید! هر کس جز مرگخوارام بیاد جلوی چشمام با مرگ طرفه!


ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۰ ۱۴:۳۴:۴۳

ارزشی محافظه کار
تصویر کوچک شده

یک ارزشی خوب، یک ارزشی مُرده س

[url=http://www.


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
ولدمورت در راه بیمارستان....


"همتونو ریز ریز میکنم!!!"

---- سنت مانگو

توی سنت مانگو هنوز مرگ خوارا نشسته بودن و پشت لرد سیاه حرف میزدن

بلاتریکس: اره، تازه کچلم هست، من هی بهش میگم ارباب خوشگل و مامانی، مرتیکه کچل فکر کرده کیه!
ردولف:موافقم، تازه همچین قدرتی هم نداره که، دامبلدور از اون قدرتش بیشتره، دامبلدور قدرت عشق رو داره! می زنه همچین عشق رو می کنه توش که لرد نمیفهمه از کجا چیش شده. الهی بمیری کچل.

ایوان هم هنوز نشسته و سریال خاطرات لرد ایپزود 788 رو نگاه می کنه و تخمه می شکنه


نقل قول:


مردم: ای ناظر هسته ای... برو خونه خسته ای!

نه اس اس... نه پس پس... سریال دکتر ارنست...دو تا شیمیایی بفرست!

ويرايش،حذف و توهين، ديگر اثر ندارد!

اي سوژه سايت، اواره گردي، کشتي ايفاي نقش ما، مرلين اکبر؟!

آبرفورث از پرچم میره بالا که همه ببینن و صداشو بشنون و میاد شروع کنه حرف زدن که فینیاس میاد یه قاااااااااااارت قدرتی اجرا میکنه و باد آبرو میبره!

آبر ( در حالی که داره با سرعت از کادر خارج میشه): یکی به بزای عزیزم بگه دوسشون دااااااااااااااارم!

ولدمورت هم هنوز چسبیده به پنجره ی دستشویی و داره تق تق میزنه به شیشه!


کم کم حجم توده های مردم زیاد میشه و یه عده هم عکس ماهی مرکب بالا گرفتن! یه تابوت رو هم که روش نوشته "آزادی سوژه" دست به دست میدن جلو! یه خورده اون ور تر هم یه عده به رهبری ابرکسس لباساشونو در آوردن و بالای سرشون میچرخونن و شعار آزادی اندیشه با لباس نمیشه سر میدن!

یه خورده همینجوری میگذره که ییهو دو تا هلی کوپتر موازی هم میان بالای سر مردم، یکیشون از مردم فیلم برداری میکنه و توی اون یکی هم پرسی ویزلی نشسته و داره واسه مردم دست تکون میده!

پرسی: من واقعا از این مردمی که امروز به خاطر من اینجا جمع شدن ممنونم و خوشحالم که این همه طرفدار دارم!

فینیاس: یک، دو سه...

همه مردم با هم ( والبته به رهبری فینیاس): قاااااااااااااااااااااارت

و بعدش تابلوهای ماهی مرکبشونو میگیرن بالای سرشون



--- بیرون بیمارستان

لرد به بیمارستان نزدیک میشه و یه علامت شوم بالاش می فرسته.

لرد قدح اندیشه شو در میاره و شروع میکنه به ضبط کردن:
خاطرات لرد سیاه، قسمت اول!

و این یعنی خاطرات لرد سیاه...


لرد سیاه داخل بیمارستان میشه
پرستارا : ااا بچه ها ولدی کچل اومد! ولدی کچله!
لرد سیاه برمیگرده و یه نگاه خفن میکنه بهشون و با خونسردی میگه : آواداکداورا
و 3 پرستار پذیریش در جا از هستی ساقط میشن.
ملت مریض که فکر میکنن لرد داره براشون دلقک بازی در میاره قاه قاه می خندن و دست می زنن : ولدی کچلو عشقه، ولدی کچلو عشقه!
لرد سیاه عصبانی میشه: بس که این مرگ خوارای به درد نخور من کچل کچل کردن و ولدی ولدی گفتن، شما گندزاده ها پررو شدید. به جای اینکه به فکر مقام و شخصیت لرد سیاه باشن، دنبال عشق و عاشقین. ننگ بر من، با جمع کردن این مرگ خوارا دور خودم.
و بعد یه آواداکداورا میگه و همه ملت دست جمعی ساقط میشن.


-- توی اتاق مرگ خوارا

بلاتریکس: اه اینقدر که گرفتار اون کچل بودیم..همش احساس می کنم صداشو می شنوم.
رودولف: من خیلی دوست دارم بلاتریکس، بیا با من ازدواج کن و بریم هتل پرسی ویزلی ماه عسل!

ایوان همچنان خاطرات لرد قسمت 789 رو نگاه می کنه

نقل قول:


همینطوری که ملت تابلو های ماهی مرکبشونو بالا گرفتن، پرسی باورش میشه که همه اینا طرفداراشن و شروع میکنه به خودتحویلی و دست تکون دادن...
هلی کوپتری هم که فیلم میگرفته به پرسی اطمینان میده که این یه فیلم خوفه.
پرسی که به این زودی ها از جو نمیاد بیرون، از کیفش یه سری تبلیغات " پرسی ویزلی " در میاره و روی سر ملت میریزه.
ملت عصبانی میشن شعار میدن:

پرسی بپا نیفتی، نگی یه وقت نگفتی!

بلک ها تند و تند توی جمعیت ماهی مرکب پخش میکنن...
ریگولوس: اها، این ماهی مرکبا رو بزارین روی کود انسانی ها، مثه جاروبرقی میمکه، بعد باهاش شلیک کنین!

ابرکسس از تو جمعیت داد میزنه:

پرسی ما چه حوریه، تنش چقدر بلوریه!


فینیاس: خوب بیایم مسابقه بزاریم، هر کی زد تو چشش، 2 امتیاز، توی شیکمش،3 امتیاز، نواحی حساس، برنده یک دستگاه هلی کوپتر!

لوسیوس مال مردم خور، که بوی پول به مشامش میرسه، سریع از کما در میاد و یکی از ماهی مرکبا رو میگیره...

و ملت شروع میکنن زارت و زارت شلیک کردن، پرسی با هلی کوپترش پایین میاد و از روی جمعیت رد میشه و دنبال جای فرود می گرده ولی پره هاش میگیره به ملت و یه سری ملت راه تنفسیشون بلاک میشه!


نیروهای امنیتی میریزن تو و ملت رو محاصره می کنن، و همه منوهای مدیریتی شون دستشونه و کتاب قانون رو بزرگ کردن به عنوان سپر، گرفتن جلشون!



لرد سیاه از پله ها میاد بالا.
مامورای وزارت خونه با دیدن لرد توی بیمارستان جا می خورن
: نترسید، ولدی کچله، فوق فوقش دیگه لوموس میگه و شایدم بیاد یه کف گرگی بزنه..خطر نداره!

لرد سیاه چوب دستیشو میکشه و با صدای بلند یه آواداکداورا میگه و مامورین وزارت خونه نقش زمین میشن...


ویرایش شده توسط ریگولوس بلك در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۰ ۱۴:۱۹:۰۱
ویرایش شده توسط ریگولوس بلك در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۰ ۱۴:۱۹:۵۴

Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۰۴ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸

سهیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۵۸ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
_ خب پس اومدید اینجا پناهنده شدید! چوب دستی هاتونو تحویل میدید تا تحت مراقبت قرار بگیرید.
و سپس رو پرستارهای حاضر در صحنه :
_ زودباشید اونجا نایستید. درمان رو شروع کنید.


مرگخوارها با برانکاری که روش بودن به یه سالن بزرگ منتقل میشوند تا به صورت جمعی تحت درمان قرار بگیرند. مسئول بخش کیسه ای پر از چوبدستی در دست دارد و از آن قسمت خارج می شود و به اتاقش میرود تا با وزارت خانه تماس بگیرد.

مرگخوارها روی تخت ها دراز کشیده اند و آه و ناله سر میدهند.

ایوان روی تخت آخری: ارباب... ارباب... ارباااب....

پرستار بالای سرش: خودت رو کنترل کن عزیزم. داری هذیون میگی. بیا این قرص رو بخور تا دردت تسکین پیدا بکنه.

ایوان قرص رو میگیره و میخوره و دردش تسکین پیدا می کنه.

تلویزیون روشنه و داره سریال های تخیلی پخش میکنه.

ایوان که حالا دردش ساکت شده به پرستار میگه: میشه لطفا تلویزیون رو بدید به سمت من صداش رو بزنید؟ من این سریال رو خیلی دوست دارم. خاطرات لرد رو نشون میده.

بلاتریکس روی تخت بغلی که جراحتش خیلی زیاد بوده و خون زیادی ازش رفته بود رو به ایوان میگه: این سریال های بی مزه چیه نگاه میکنی؟

ایوان: ببین عزیز. الانه که مامورای وزارت خونه بیان ما رو دست گیر کنن، بذار سریالمونو ببینیم آخر عمری.

و مشغول تماشای اپیزود 786 از فصل سوم خاطرات لرد میشن.

نقل قول:

روزها از بسته شدن بیمارستان سنت مانگو میگذشت و ملت واسه نشون دادن اعتراضشون توی حیاط بیمارستان تجمع قانونی کردن!

ابرفورث هم از اینکه بیمارستان تعطیل شده کلی خوشحاله و یه گوشه واستاده داره نیگا می کنه.

یه گوشه حیاط، خاندان بلک، دور چیزی واستادن و با هم بحثشون شده
فینیاس:بابا ولش کنین، یه چاله بکنین من همین جا بکنم دیگه...دیگه نمی تونم نیگر دارم!
ریگولوس: نه پدربزرگ، این کار خوبی نیست! بیشتر فشارش بده!
فینیاس: نمیشه خوب! زور میگی ها!
لوسیوس مالفوی که از این وضعیت کلی خوشحاله: اره این ماتحت گنده که با این فشارا کارش راه نمیفته...
ریگولوس یهویی کمربندشو میکشه
لوسیوس که پول نداشته کمربند بخره، از ترسش شلوار ریگولوس رو می کشه پایین و در میره.
ولی چون ریگولوس یه اصیل زاده بوده، زیرش پیژامه پاش بوده و در ملاعام هیچ بی عفتی پیش نمیاد!
ریگولوس: بیا پدربزرگ..پشتشو بکن!
فینیاس: ای هی روزگار، ای روزگار قدار، دیگه روی پدربزرگت می خای دست بلند کنی؟! ای وای..ای وای..
ریگولوس: من کی خواستم رو شما دست بلند کنم، من فقط خواستم پشت شما رو با این کمربند سفت ببندم که نریزه!
ریگولوس میاد کمربند رو میبنده به فینیاس، هی میکشه تا سفت تر بشه ولی یهویی کمربند پاره میشه و اون اتفاقی که همه ازش می ترسیدن به صورت اسلو موشن اتفاق میفته

قا ا ا ا ا ا ا ا ا ر ر ر ر ت ت ت ت ت ت ت
و کل محوطه تا شعاع 200 متری قهوه ای میشه

فینیاس: اخیش! خوب نوه جان،من خوب شدم..بریم خونه؟!
ریگولوس: ای ابر، چرا بیکار واستادی..زود همه اینا رو جمع کن...بعدشم پخش کن و چمن بکار که بالاخره هیچی از خاندان من به هدر نره...بعدشم این حیاط رو سند می زنی به نام من...روشنه؟

طبقه دوم...پنجره ی دستشویی
لرد سیاه خودشو چسبونده به شیشه و با یه دست تق تق به شیشه میزنه
لوسیوس که کلی فرار کرده بود و به ته حیاط رسیده بود و می تونست نمای کلی بیمارستان رو ببینه، لرد رو می بینه...



----

بعد از یک ساعت دکترها و پرستارها معاینات لازم رو انجام میدن و درمان های جادویی لازم رو اجرا میکنن.

بعضی از مرگخوارها از شدت ضعف بیهوش شدند و دکترها برای زنده نگه داشتنشون مجبور شدن از سرم های دوهسته ای استفاده کنن.

--
چندین کیلومتر ان طرف تر، مامورین وزارت خانه به خانه ی ولدمورت میروند و او را که حالا پیر و نحیف شده و بدون مرگخواری که او را یاری دهد قدرت فرار کردن ندارد، دستگیر میکنند.

لرد ولدمورت: به من دست نزن خون لجنی!

مامور وزارت: من مامور هستم و معذور. دستور این بوده که شما دستگیر بشید

لرد ولدمورت: اما این برخلاف چهارچوبه. مگه میشه من با این همه قدرت توسط توی زپرتی دستگیر بشم؟ آواداکداورا

و یک مامور وزارت خانه توسط لرد سیاه کشته میشود.

مامورین دیگر چوبدستی لرد ولدمورت را میگیرند و او را طناب پیچ میکنند. یکی دیگر هم مامور کشته شده را با یک پورت کی به پزشک قانونی ِ بیمارستان سنت مانگو منتقل می کند.

--


سالن بستری مرگخواران

---

هیچ پرستار و دکتری در اتاق حضور نداره و همه رفتن برای نهار. اینجا فقط مرگخواران هستند که عده ای مشغول تماشای تلویزیون و عده ای مشغول صحبتند، غافل از اینکه دوربین های مخفی بیمارستان مشغول فیلم گرفتن از اونها و شنود حرف هاشونه.

مامورین وزارت خونه در اتاق مخصوص نشستن و دارن این فیلمها و صحبت ها رو تحت بررسی قرار میدن تا بتونن عوامل دیگه ی مرتبط با مرگخواران رو پیدا کنن.


(راستش من مرگخوارا رو دقیق به اسم نمیشناسم، سارا جان هم فقط اسم ایوان رو آورده، با اجازه من میگم شماره 1 و 2 و 3 خودتون در ادامه براشون اسم بگذارید)

مرگخوار 1: اگر لرد بفهمه اومدیم اینجا شکایتش کردیم دمار از روزگارمون در میاره.

مرگخوار 2: دیگه از این بدتر؟! آخه تو ببین یه سوراخ سالم تو بدنت مونده؟

مرگخوار 1: اون دهن گشادت رو باز میکنی هر چی ازش میاد بیرون حواست باشه ها!

مرگخوار 3: بابا دعوا نکنید میخواید از اینجا هم بندازنمون بیرون؟ ما پناهنده نشدیم که دعوا کنیم که.

ایوان همچنان مشغول تماشای تلویزیونه.

سریال خاطرات لرد، اپیزود 787:

نقل قول:

لوسیوس از اون طرف حیاط لرد رو میبینه که با جرقه ای کودکانه ای که در چشماش هست داره به پنجره دستشویی میزنه و کمک میخواد.

یک چیزی در دل لوسیوس به قلیان در میاد، و تصمیم میگیره این لرد ولدمورتی که تا این لحظه از صدتا دامبلدور مظلوم تر و مهربون تر بوده رو نجات بده.

فریاد میزنه: الان میاااااام کمککککتتتت

اسلوموشن

لوسیوس در حال دویدن از میان پی پی ها. از این سنگ به آن سنگ میپره تا پاش درون قهوه ای قرار نگیره.

لرد ولدمورت ذوق زده محکم تر به شیشه میکوبه و برای لوسیوس دست میزنه.

لرد: بیا جونُم بیا جیگرُم بیا

لوسیوس به درب داخلی بیمارستان میرسه و با تابلویی مواجه میشه:

لطفا تا اطلاع ثانوی از دادن سوژه جدید خودداری کنید!

اول یه مقدار مغزش هنگ میکنه. بعد دوباره یاد ولدمورت اون رو از فکر کردن درباره معنای اون تابلو باز میداره. دست میکنه تو در و پلمپ رو باز میکنه.....

یکهو بیست نفر گروه ضربت کاماندویی میریزن داخل حیاط و درحالیکه بی شرمانه مواد قهوه ای این طرف و اون طرف میپاشن با باتوم میریزن رو سر لوسیوس و شروع میکنن به زدن. حالا نزن کی بزن.

لوسیوس مدام نام لرد ولدمورت رو صدا میزده: ارباب... ارباب... نجاتتون میدم ارباب.... آخ آخ... ارباب....


بعد از اینکه خوب کتکش زدن کشون کشون میبرن میندازنش داخل پی پی ها و بعد با دو سه تا تسترال از روش رد میشن.

لوسیوس برای آخرین بار نام اربابش رو صدا میکنه و به حالت کما فرو میره.


ابرکسس و ریگولوس و فینیاس میریزن دورش و بلندش میکنن روی دوش میگیرن

"مرلینُ اکبر! مرلینُ اکبر! مرلینُ اکبر!"

شروع میکنن به فریاد مرلینُ اکبر سر دادن. دوباره گروه ضربت میان که اینا رو هم بزنن. اما قبل از اونا بیمارا و مریضها و مردم معترض میریزن داخل حیاط و شروع میکنن به دادن شعارهای رکیک سیاسی...



یکی از ماموران وزارتخونه که لباس مبدل پرستاران رو پوشیده وارد سالن میشه و با لبخند به مرگخوارها اشاره میکنه.

"بیماران عزیز،

خبری به ما رسیده که پیرو شکایات شما از لرد سیاه، مامورین وزارتخانه با حکم قانونی رفتند و ایشون رو دستگیر کردند. حالا لرد به بازداشتگاه کلانتری شماره 13 ریدل آباد منتقل شده و تا شما شکایتتون سر جاشه، اون هم اونجا میمونه.

اگر دست از شکایت برندارید پرونده به دادگاه میره و اون وقته که دیگه نمیتونید شکایتتون رو پس بگیرید.
"

مرگخوارا سرو صداشون در میاد و هر کسی یه چیزی میگه ولی چون همهمه بوده هیچ کس چیزی نمیفهمه.

پرستار:

"ببینید این حرفا رو به من نزنید. مامورا به من گفتن بیام به شما بگم. حالا میل خودتونه. اگر دوست دارید اربابتون تو زندان بیفته، به همین شکایت ادامه بدید. "


پس از گفتن این حرفها، از اتاق خارج می شود و مرگخواران را به حال خود میگذارد تا با هم مشورت کنند.

دوربین های مخفی با زوم بیشتری به حرف ها گوش میدهند. روانشناسان حرفه ای اداره آگاهی در اتاق شنود قرار گرفته اند تا روان مرگخواران را مورد شناسایی قرار دهند.


-----

همزمان، در بازداشتگاه کلانتری ریدل آباد، لرد سیاه که با دیمنتورها همدست بوده به یکی از آنها رشوه می دهد و از آنجا میگریزد. به این ترتیب که دیمونتور مربوطه چوبدستی او را از اتاق نگهبان میدزدد و به وی تحویل میدهد. او نیز به راحتی قفل های زندان را میگشاید و از راه پنجره فرار میکند.

هدف و قصد او انتقام گرفتن و تادیب مرگخوارانی است که به وی پشت کرده اند و به بیمارستان پناه آورده اند.

ولدمورت در راه بیمارستان....


"همتونو ریز ریز میکنم!!!"


ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۰ ۱۳:۴۵:۱۲

ارزشی محافظه کار
تصویر کوچک شده

یک ارزشی خوب، یک ارزشی مُرده س

[url=http://www.


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۱:۳۵ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
* سوژه جدید *


_ آقای دکتر! آقای دکتر! لطفا بیاید اینجا...کنار پنجره...انگار مشکلی پیش اومده! 10 12 تا سیاهپوش دارن به این سمت می آن.
دکتر سراسیمه به طرف پنجره می ره و میبینه عده ای سیاهپوش اما خیلی آرام و خیلی عجیب دارن به بیمارستان نزدیک می شن.
_ اونا به نظر زخمی می آن. بهتره بریم به طرف درب ، از اینجا نمی شه دقیقا دید اونا کین و اینجا چی کار می کنن!

****
بعله... مرگ خواران به حالت خیلی شل و پل وارد بیمارستان می شن و هرکدوم روی یه تختی که گیر می آرن ولو میشن!
_ آخ دکتر جون... به دادم برس!
_ نه بیا اینجا... احساس می کنم مغزم داره از هم می پاچه! دارم دیوونه می شم.
_ منو نگو! دیگه هیچ احساسی توی پا و دستم حس نمی کنم. فلج شدم!!
.
.
.
و همین طور هرکدوم از اونا یه ناله ای سر میدادن!

بیمارستانی ها از جمله پرستاران و دکترها که هویت اونها رو شناسایی کرده بودند می ترسیدند بهشون نزدیک بشن. تا اینکه بالاخره یک دکتر شجاع پیدا شد ( و شاید هم یه دکتر محفلی بود!!) و به سمت اونها رفت. اول از همه رفت سراغ ایوان که از همه به نظر شامپو تر () و بی آزارتر می اومد :
_ چه اتفاقی افتاده؟ شما چرا اینجا اومدید؟ نترسیدید توسط ماموران وزارت خونه دستگیر بشید؟

ایوان انگار که می خواست نفس های آخرشو بکشه با صدای ضعیفی گفت :
_ بیان دستگیر کنن ببرن! دیگه نمی تونیم تحمل کنیم. بخدا آزکابان از اون خونه نفرت انگیز بهتره!

دکتر یه نگاه اینجوری کرد و دوباره پرسید :
_ حالا چه بلایی سرتون اومده؟ توی جنگ با محفلی ها اینطوری شدید؟
ایوان به سرعت سرشو بالا آورد. مثل اینکه از شنیدن این سوال چشماش باز شده بود با عجله جواب داد :
_ چی؟ اون جوجه محفلی ها بتونن ما مرگ خوارای قدرتمند رو به این روز در بیارن؟ عمرا...

و بعد که انگار یاد چیز دردناکی بیافتد با چشمانی پر از اشک ادامه داد :
_ نه دکی جون! کار اربابه! کار اسمشو نبر... اون مارو به این روز در آورده! هر روز شکنجه شکنجه! دیگه نمی تونیم رو پاهامون وایسیم.

_ خب پس اومدید اینجا پناهنده شدید! چوب دستی هاتونو تحویل میدید تا تحت مراقبت قرار بگیرید.
و سپس رو پرستارهای حاضر در صحنه :
_ زودباشید اونجا نایستید. درمان رو شروع کنید.

****

داستان از این قراره که مرگ خوارا از دست ولدی ناراحتن و سخت مجروح. برای همین ولدی رو ترک کردند. وزارت خونه ای ها به بیمارستان می آن و مرگ خوارا از دست ولدی شکایت می کنن. بعد مامورای وزارت خونه میرن خانه ریدل و ولدی رو که هم دیگه مرگ خواری نداشته و هم کمی پیر شده و کارایی آنچنانی نداره دستگیر می کنن. بعد اعلام می کنن تا مرگ خوارا شکایتشونو پس نگیرن ولدی آزاد نمی شه.
این روند داستان جالبه...سعی کنید اینطوری پیش برید.


*سوژه جدید با اجازه و هماهنگی ناظر محترم زده شد.



Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
کوییرل به سرعت برگشت به سمت گابریل و گفت : امم، میگن تو با آبر همدستی!هوم؟
- حالا بالفرض که باشم مگه کار خلافی داره انجام میده؟
- امم، خوب ما چون خیلی رسیدگی میکنیم گفتم شاید... به هر حال، خاطر نشان کنم که از نظر ما ناظر هیچ عددی نیست در انجمنش، فقط یه اسمه مفهومه؟

آبرفورث گوشه چشمی نازک کرد و از محل دور شد. گابریل با تعجب گفت : خوب، پس... امم... هیچی دیه مرسی! خدافس


همان لحظه، جزایر بالاک

لوسیوس در حال باند پیچی کردن سر ریگولوس بود. در این بین، فینیاس بی حرکت گوشه ای افتاده و خرناس میکشید.
- میگم ریگول، فینیاس چرا ساکته؟
- آخه اونی که این شناسه دوم... اممم وقت نداره آن نمیشه خودش.
- چی؟
- بابا گفتم اونی که شناسه دومش فینیاس ... اصلا این حرفا به تو چه مربوطه؟


لوسیوس : yworry: خوب نه اما گفتم کلا چه سنت پسندیده ایه این شناسه دوم! اصلا معنیش چی هست؟
ریگولوس از سادگی لوسیوس استفاده کرد و گفت : میدونی یه چیزی مثل ازدواجه! سنت مرلینه
مالفوی دستی به چانه اش کشید و گفت : اع؟ پس من خیلی وقته پایبند به این سنت شدم
- وای بمیری تو چقدر دین داری


در همون لحظه، بیمارستان سنت مانگو



کوییرل در حای که داشت عمامه اش را از نو مبیست گفت : این جا رو تعطیل کنین، ایوانم ببرین خوابگاه مدیران اونجا مافلدا ازش نگهداری میکنه()
10 دقیقه بعد، بیمارستان تخلیه شده بود. کوییرل با حرکت چوبدستی اش، تابلوی قرمز رنگی بر سر در ساختمان بزرگ ظاهر کرد :

لطفا تا اطلاع ثانوی از دادن سوژه جدید خودداری کنید!


پایان سوژه


---------------------------------
بزودی سوژه جدید توسط سارا اوانز در این تاپیک قرار میگیرد.لطفا تا قبل از زدن سوژه جدید توسط دوشیزه اوانز پست نزنید.


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۱۴:۳۶:۳۰
ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۸ ۱۶:۱۱:۲۶

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۱۰ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸

سهیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۵۸ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
پست تعدیل کننده:

در این گیر و دار و آن داد و غالی که خدا میداند در عمر دو هزار ساله بیمارستان سنت مانگو چنین آشفتگی به خود ندیده است، به ناگاه کویرل موفق میشود خود و آنیتا و آنتونین را از جزایر بالاک نجات دهد و یکراست در بیمارستان ظاهر شوند.

کویرل: هومممم.... اینجا چه خبره؟ هومممممم هومممممم!

آبرفورث بدو بدو میدوه میره پیش کویرل چغلی و میگه: بابا ما داشتیم زندگیمونو میکردیم، لرد داشت یه کارایی میکرد با منو، نمیدونم دستش خورد به چی یهو این ریگولوس مزاحم و اون بابابزرگ بوگندوش ظاهر شدن همه کاسه کوزه هامونو خراب کردن. من سعی کردم گابریل رو بفرستم جلوشونو بگیره اما نشد! تبخیرشون کنید خواهش میکنم


کویرل به آنیتا دستور میدهد: یه بلیت براشون بزن ارشادشون کن


آنیتا: چشم قربان!

و سه تا پاکت نامه از جیبش در میاره. یکی رو میده به ریگولوس، یکی رو با چوبدستی غیب میکنه که مطمئنا تو جیب فینیاس ظاهر میشه، و اون آخری رو هم میذاره تو جیبش که بعدا به دست ابرکس برسه.

آنیتا: قربان انجام شد!

کویرل: خوب حالا من هم ارشادتون میکنم.

کویرل دست به کمربندش میبره.

همه از جا میپرن:

کویرل دست میکنه تو شلوارش.

همه دو قدم عقب میرن.

کویرل یه چیزی از تو شرتش در میاره به این بزرگی

همه فرار میکنن

کویرل اون چیز رو به همه نشون میده و میگه: این هم منوی مدیریت جدید! بله منوی مدیریتیه که از پاتر گرفتم. المثنی هستش. به لرد بگید اون منویی که افتاده تو چاه توالت رو ول کنه. باقی داستان رو با این ادامه میدیم. اما قبلش باید...

و لبخندی شوم میزنه.

آبرفورث اون پشت مشتا از خوشحالی بالا و پایین میپره و با انگشت ریگولوس رو نشون میده.

کویرل منو رو به سمت ریگولوس میگیره و شوووووت. ریگولوس پرت میشه عقب میخوره تو یه گلدون و ... و بلاک میشه!

همه فریاد شادی سر میدن.

کویرل: دیگه مزاحم نداشتید؟

آبر: چرا این فینیاس رو هم بزن بلاک کن خیلی رو اعصابه.

کویرل همان کار را با فینیاس میکند.

آبر: لوسیوس هم خیلی خودشو تو فضای ایفای نقش ول میده، بزن اون هم بلاک شه.

کویرل: اما اون که اینجا نیست؟

آبر: تو بزن کاریت نباشه!

و کویرل یه شوتی هم میزنه به هوا و لوسیوس که تو خونه خودش نشسته بود و داشت جومونگ نگاه میکرد، یهو از ناکجا یه چی میخوره تو سرش و بلاک میشه و با سر میره تو تلویزیون و در امواج گم میشه.


----

همه شاد و خوشحال از اینکه مزاحمان را بلاک کرده اند به ادامه ماجرا ادامه میدن: ___از پست گابریل___

....

نکته: منوی مدیریت جدید یک نقص فنی داره. اونم اینه که کسی که بلاک میشه خودش از بین میره، اما... اما صدا و روحش میتونه در قالب اشیاء زنده بمونه...


ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۱۳:۳۷:۰۹

ارزشی محافظه کار
تصویر کوچک شده

یک ارزشی خوب، یک ارزشی مُرده س

[url=http://www.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.