نیمه شب – پیاده روی خیابون گریمولد مرگخواران تعداد زیادی اسکناس های پوند و دلار را با کاغذ باطله اشتباه گرفته بودند و به جای هیزم، آنها را به آتش کشیده بودند تا در اوج گرمای یک شب تابستانی، چند ثانیه ای گرم شوند. همگی به اتفاق روی پیاده رو نشسته بودند و هر کسی درون خودش سیر می کرد. آن طرف تر هم، روی پیاده روی مقابلشان محفلی ها یک یخچال فریز قرار داده بودند و به نوبت جهت فرار از گرما، دقایقی را در فریزر می گذراندند...
دامبلدور: «هووففف ! چه هوای گرمیه !
»
در این حین مورفین که در پیاده روی مقابل محفلی ها به تیر چراغ برق تکیه داده بود و منتظر زمین لرزه ای بود تا خاکستر سیگارش بریزد با صدایی خمار گفت:
«حرف مفت نژن ریشی ! از وقتی ماگل ها اون پنکه بزرگه رو نشب کردن هوا خیلی خنک تر شده ! »
و با انگشتان لرزانش به چرخ و فلک بزرگ و نورانی اشاره کرد که در شهربازی پشت خیابان گریمولد قرار داشت. لرد ولدمورت کبیر که دیگر حوصله اش سر رفته بود با صدای همیشه خشنش گفت:
«خب دامبلدور ! نقشه مشخصه ! افرادت همه رو میفرستی لیتل هنگتون از مقر من محافظت کنن. خودت هم شخصا می مونی اینجا، توی گریمولد و از مقر خودتون محافظت می کنی. من و یارانم هم میریم گودریک هالو، عله رو می کشیم !
»
دامبلدور: « مقرهای ما که اهمیت نداره تام ! همه به اتفاق میریم سراغ عله. قطعا قلعه ی عله در گودریک هالو پر از تله ست. »
محفلی ها همگی با حرف دامبلدور موافقت کردند و لرد سیاه و مرگخوارانش نیز هیچ نگفتند. لرد در حالیکه چارزانو نشسته بود و نجینی دور گردنش گره خورده بود، با بی حوصلگی گفت:
«هی ! آنی مونی ! شام رو بیار ! شام چی داریم ؟ »
آنی مونی در حالیکه موش کباب شده ای را لای نان باگت می گذاشت و به سبک افغانی آن را می جوید، گفت:
«ارباب ! سرورم ! جسارت من رو ببخشید. وسایلم همراهم نبود. شام نصف النهار با نوشابه داریم ! »
لرد: « نصف النهار دیگه چه کوفتیه مردک ؟! چند بار گفتم از این غذا ماگلی ها نپز ! هان ؟
»
آنی مونی در حالیکه دم موش را به سبک ماکارونی هورت می کشید و به درون دهانش هدایت می کرد، گفت:
«سرورم ! نصف النهار شامی است كه از ناهار باقی مونده ! شرمنده !
»
در این حین انوار سرخ و آبی یک عدد رخش فلزی به صورت جماعت مرگخواران و محفلی تابید که پیاده روی گریمولد پاتوق شان شده بود. شیشه برقی رخش پایین آمد و چهره ی آفیسری توپول در برابر مرگخواران نمایان شد.
آفیسر: «اهم. شب بخیر. شما چه نسبتی با هم دارید ؟ »
و نور چراغ قوه اش را روی لرد و نجینی انداخت.
لرد: «با من هستی ماگل کثیف ؟
»
آفیسر: «بله. لطفا درست صحبت کن. مردک بی دماغ. با اون مار چه نسبتی داری ؟ جنسیت اون مار چیه ؟ »
آنی مونی در حالیکه موش برگرش را به آفیسر تعارف می کرد با ابراز مرام و این چرندیات گفت:
«اون مار دوشیزه هستن آقا. چطور مگه ؟ اتفاقی افتاده ؟ »
آفیسر: «هوی ! کچل بی دماغ. همین الان با اون مار سوار ماشین شو. زود باش. »
تعدادی اخگر سبز به سمت ماشین شلیک شد. و چند ثانیه بعد نیز دو آفیسر روی کباب پز سیار آنی مونی در حال سرخ شدن بودند.
شب گذشت. همه خواب بودند. ناگهان خری خرتر شد و ترسید. سپس خر دیگری ترسید و به او پیوست. رفته رفته تا اذان صبح همه خر شدند و ترسیدند و رفتند و یار نماندند. سحرگاه موعود جهت حمله به قلعه ی عله تنها سه پیکر روی پیاده روی گریمولد خوابیده بودند. لرد سیاه ! لینی وارنر ! آلبوس دامبلدور !
این سه با صورت هایی خواب آلود در حین طلوع آفتاب بیدار شدند به یکدیگر خیره شده بودند. تعجبشان وقتی دو چندان شد که پیاده رو را خالی از لشگر دیدند...