ویولت با یه پشتک واروی ماهرانه از چلچراغ جدا شد و روی زمین، درست کنار تدی فرود اومد. مجله رو از دست تدی قاپید و همینطور که تند تند ورق می زد تا برسه به صفحه ای که بهش تو چلچراغ(شیء نیست، مجله است!) میگن «داستان جلد»، گفت:
-مرلین؟! اون که خودشم مرگخواره! چطو ممکنه مورف همچی دستوری داده باشه؟!
تدی نگاهش رو از مجله برداشت و به چلچراغ( مجله نیست، شیئی است آویزان به سقف!) نگاه کرد تا مطمئن شه خیال نداره روی سرشون بیفته. قبل از اینکه دوباره چشم بگردونه سمت ویولت و از روی شونه ش نگاه کنه ببینه چی دستگیرش میشه خطاب به ملت چسبیده به سقف گفت:
-شماهام دیگه بیاین پایین، از اون بالا به اندازه کافی عنکبوت آویزون هست که اسپایدرمن نخوایم!
ویولت مجله رو شتلخی بست و انداخت روی میز.
-خوبه خیالم راحت شد، واقعا برام پارادوکس شده بود قضیه.
تدی پرسید:
-عه یعنی چی؟ کشک بود همه ش؟! مرلین نمیره موزه؟!
-نه بابا، تو کف بودم چطو مورف همچی چیزی خواسته...الان فهمیدم همچی چیزی نخواسته اصن
کلاوس که به مهارت تندخوانی خواهر بزرگه ش شک کرده بود مجله رو از روی میز برداشت و گفت:
-پس کی بوده آخه؟
ویولت نیشخندش رو جمع کرد.
-لرد سیاه!
یه ثانیه یا شایدم کمتر، سکوت مرگباری محفل رو فرا گرفت و بعد،...
-مشنگ پرست ها! دورگه ها! مال مردم خور ها!متجاوزین به حریم خصوصی!خانم بلک داشت از ته دل جیغ می زد. زنگ در به صدا در اومده بود!
ویولت به طرف در شیرجه رفت و از ته دل هوار کشید:
-د بمیری دانگ! هونصد بار گفتم وقتی میخوای بیای تو زنگ نـــــــــــزن!!فلش بک-خانه ریدللرد سیاه روی تخت سلطنتی باشکوهی در خانه ریدل نشسته بود. نجینی دور تخت می خزید و با حالتی هیجان زده فش فش می کرد. جلوی لرد، مورفین ایستاده بود و شعف از چشم های خمارش می بارید!
-که گفتی دامبلدور به موزه منتقل شده، بله؟
-آره دایی ژون!
-چوبدستی هم نداره، صحیح؟
-دایی اینو شَشت بار پرشیدیا! نه نداره!
ولدمورت نجینی رو از روی زمین بلند کرد.
-واقعا همچین توقعی ازت نمیرفت مورفین...به حقوقت یه نات اضافه میشه. فعلا مرخصی. سر راهت به مرلین بگو بیاد!
-فدای تو دایی!
الشاعه!