هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۳:۲۲ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین

اندک‌زمانی پس از رفتن مرلین به موزه، لُرد بر حسب تصادف، هنگام عبور از وسط خونه‌ی ریدل‌ها متوجه نکته‌ای می‌شه و نتیجتاً، به دنبال دم دست‌ترین مرگخوار می‌گرده.

- لودو؟
لودو ==> جای خالی را با دانش خود پر کنید.
- این مزخرفات چیه تحویل ما می‌دید! رز!
رز ==> این یکی جای خالی را هم با دانش خود پر کنید.

و لُرد کم کم داشت به دمای نقطه‌ی جوشش نزدیک می‌شد. چیه؟! نکنه انتظار دارید جای خالی رو جداً با دانش خودش پر کنه؟! شخصیت‌پردازی می‌دونید چیه؟! لُرده خیر سرش ها! معلومه که به عنوان یه ارباب هیچوقت امتحانات مشنگی نداده. واقعاً توقعتون چیه ازش خب؟! جای خالی رو با کدوم دانش‌ش پر کنه؟! تو هاگوارتز هم همیشه رودولف جاش امتحان می‌داد! چرو توقع بی‌جا دارید از جوون مملکت؟ چرو فشار دو چندان؟! چرو انتظارات زیاده؟! چرو سرخوردگی جوونا؟! مسئولین حقوق بشر چرو کپیدن خب؟! چرو...

- آواداکداورا !
[ افکت صدایی مُردن نویسنده. از این به بعد فضاسازی، مضاسازی هم تعطیل. ]
- پیکسی وارنر!
- بله سرورم؟
- اول از همه اراده کردیم بدونیم رز و لودو کجان؟
- به صورت بی‌هوازی دارن برای آینده‌ی مملکتشون درس می‌خونن سرورم.
- به صورت ِ.. ولش کنید. ما اراده‌مون رو تغییر دادیم. این چیه پیکسی؟
- سرورم هوش ریونی‌م می‌گه که چوبدستیه.
- فکر می‌کنید چوبدستی کی باشه؟
- سرورم هوش ریونی‌م با دیدن وجنات شما... به نظر می‌رسه..
- به نظرتون چطوری مرلین بدون چوبدستی قراره دامبلدور رو بکشه؟!
- سرورم.. با.. مشت و لگد؟!
- کروشیو وارنر!! کروشیو مورفین! کروشیو نویسنده! کروشیو خودمو...

[ جیـــــزززز - افکت صدایی کروشیو شدن جسد نویسنده. ]



But Life has a happy end. :)


پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۸:۵۴ سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۳

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 266
آفلاین
- ما پیامبری برای همه قرون و الگویی نمونه برای همه اعصار و بشارت دهنده منجی آخرالزمان هستم. همان که وجودمان برای این دنیا مایه افتخار است و در زیر سایه...

مرلین درحالی که برروی یک تریلی هیجده چرخ حمل می‌شد و دستاش برای تاثیرگذاری بیش تر بالا پایین می‌رفت، مشغول سخنرانی بود.
- به نظرت زیاد حرف نمی‌زنه؟
- همانا ای جادوگر جوان، بدان و آگاه باش که ما بر اطرافمان تسلط کامل داریم و هیچ صدایی از نظر ما پنهان نیست.

و همزمان دستشو بر روی رادار گوشش کشید تا از امن بودن جاش مطمئن بشه.
- و ما می‌دانیم که تا دقایقی دیگر این صد متر و هفتاد سانتی متر باقی مانده را طی خواهیم کرد و موزه وزارتخانه را با حضور خود متبرک خواهیم کرد.

و همزمان دستی به دوربین 1200 مگاپیکسل زیر پلکاش کشید. هم چنین گزارش شده مرلین تا رسیدن به موزه بیش تر اعضا و جوارح خود را مورد بررسی قرار داد و کشف شد که چرا هرچه مردم به اقصی نقاط مرلین قسم می‌خوردند، هیچ اتفاقی نمی‌افتاد.

مرلین با رسیدن به موزه از تریلی پیاده شد و ناگفته نمونه که درفاصله پنج متری تریلی تا موزه عصایی برسر چند نفر کشید و مرگخوارانی وفادار برای لردسیاه تربیت کرد.

مرلین از پله های وزارتخانه بالا می‌رفت و عطر گل محمدی فضای استودیو موزه رو در بر می‌گرفت.
-مرلین!

مرلین درحالی که سعی می کرد اعضا و جوارح خودشو از زیر دست و پای دامبلدور جمع کنه، گفت:
-اوه آلبوس! تو چطور از محفظه بیرون اومدی؟
- نیروی عشق مرلین، نیروی عشق!
-



تصویر کوچک شده


بدون نام
اين پست جهت خلاصه زدن هست.

خلاصه:

مورفين به دستور لرد سياه دامبلدر رو فرستاده موزه و مدير موزه ققنوس دامبلدر رو لازم داره تا بتونه دامبلدر رو به نمايش بذاره.

محفل هم در راستاى نقشه كشيدن براى بردن سالازار به موزه متوجه مى شن كه به دستود لرد سياه مرلين قراره به موزه منتقل بشه و ...



پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۳

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
ویولت با یه پشتک واروی ماهرانه از چلچراغ جدا شد و روی زمین، درست کنار تدی فرود اومد. مجله رو از دست تدی قاپید و همینطور که تند تند ورق می زد تا برسه به صفحه ای که بهش تو چلچراغ(شیء نیست، مجله است!) میگن «داستان جلد»، گفت:
-مرلین؟! اون که خودشم مرگخواره! چطو ممکنه مورف همچی دستوری داده باشه؟!

تدی نگاهش رو از مجله برداشت و به چلچراغ( مجله نیست، شیئی است آویزان به سقف!) نگاه کرد تا مطمئن شه خیال نداره روی سرشون بیفته. قبل از اینکه دوباره چشم بگردونه سمت ویولت و از روی شونه ش نگاه کنه ببینه چی دستگیرش میشه خطاب به ملت چسبیده به سقف گفت:
-شماهام دیگه بیاین پایین، از اون بالا به اندازه کافی عنکبوت آویزون هست که اسپایدرمن نخوایم!

ویولت مجله رو شتلخی بست و انداخت روی میز.
-خوبه خیالم راحت شد، واقعا برام پارادوکس شده بود قضیه.

تدی پرسید:
-عه یعنی چی؟ کشک بود همه ش؟! مرلین نمیره موزه؟!

-نه بابا، تو کف بودم چطو مورف همچی چیزی خواسته...الان فهمیدم همچی چیزی نخواسته اصن

کلاوس که به مهارت تندخوانی خواهر بزرگه ش شک کرده بود مجله رو از روی میز برداشت و گفت:
-پس کی بوده آخه؟

ویولت نیشخندش رو جمع کرد.
-لرد سیاه!

یه ثانیه یا شایدم کمتر، سکوت مرگباری محفل رو فرا گرفت و بعد،...

-مشنگ پرست ها! دورگه ها! مال مردم خور ها!متجاوزین به حریم خصوصی!
خانم بلک داشت از ته دل جیغ می زد. زنگ در به صدا در اومده بود!

ویولت به طرف در شیرجه رفت و از ته دل هوار کشید:
-د بمیری دانگ! هونصد بار گفتم وقتی میخوای بیای تو زنگ نـــــــــــزن!!


فلش بک-خانه ریدل
لرد سیاه روی تخت سلطنتی باشکوهی در خانه ریدل نشسته بود. نجینی دور تخت می خزید و با حالتی هیجان زده فش فش می کرد. جلوی لرد، مورفین ایستاده بود و شعف از چشم های خمارش می بارید!
-که گفتی دامبلدور به موزه منتقل شده، بله؟

-آره دایی ژون!

-چوبدستی هم نداره، صحیح؟

-دایی اینو شَشت بار پرشیدیا! نه نداره!

ولدمورت نجینی رو از روی زمین بلند کرد.
-واقعا همچین توقعی ازت نمیرفت مورفین...به حقوقت یه نات اضافه میشه. فعلا مرخصی. سر راهت به مرلین بگو بیاد!

-فدای تو دایی! الشاعه!




پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱:۳۶ دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۳

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
بعد در همون لحظه، آلیس متفکّرطور گفت:
- ویو، مگه دانگ محفلی نیست؟! نباس اینجا باشه؟!

ویولت که از اون خونواده‌هاش بود که اگه یه گندی هم می‌زنن، هیـــچ به روی خودشون نمیارن، از غیب جلد ِ نمی‌دونم چند رو ظاهر کرد و فصل نمی‌دونم چند رو که توش دانگ خودشو وسط هوا غیب کرد و زد به چاک، توی دماغ ِ آلیس فرو کرد:
- از این به بعد کتابو با دقت بیشتری بخون!!

و به صدای تو دماغی ِ آلیس که داشت به گروه‌های کنار ِ آواتار چپ و چوله‌ی دانگ اشاره می‌کرد هم هعچ توجه ننمود. بعد از اونجا که می‌دونست اجمعین محفلیون هیچ مهارتی هم توی زندگانی‌شون نداشته باشن، سپر مدافع و اکسپلیارموس رو خوب می‌زنن و اصن حدیث دارن که "هرکس اکسپلیارموس نداند، از ما نیست!" و البته این ربطی به سپرمدافع نداره؛ کارو بهشون سپرد و رفت دنبال نقشه‌ی موزه تا ببینه این پیرمردو کجا گذاشتنش لاکردار!

آخه یکی هم نی بگه پیری! سر پیری معرکه گیری؟! آبت نبود، نونت نبود، محفل دُرُس کردنت چی بود؟! حالا گیریم ققنوس قرقر تا قیامت بود که تا یه چیزی تو زندگی مشترکتون به نومش نکنین..

-

جیمز در میانه‌ی افکار بسیار مهم و عمیق و دقیق ویولت، چونان جیغ کشید که در لحظه‌ای، حتی تدی ِ جیغ‌پروف و لارتن جیغ‌آداپته‌شده به انصمام ِ سایر محفلیون با سقف کعنهو ولدمورت ِ اکسپلیارموس خورده‌ی محفل، محشور شدند!

ویولت می‌تونست در اون لحظه حتی روبانشو بندازه دور گردن جیمز و دارش بزنه:
- چتـــــــــــــــــه؟!
- طفره‌زن اومــــــــــــــــدههه!
- چی چی آوردهههه؟!
- خبرای نــــــــــــــو!
- با صدای چـــــــــــــــی؟!
- درد!

آخرین دیالوگ، متعلق به تدی ِ تازه رها شده از سقف ِ کعنهو ولدمورت اکسپلیارموس خورده‌ی محفل بود که بازی خعلی هیجانی و جذّاب جیمز و ویولت رو خراب کرد.

روزنامه رو از دست ِ جیمز قاپید و با دیدن تیترش، از بلافاصله به تبدیل شد:

به دنبال توافقات ِ سری ِ انجام شده، مرلین کبیر، به موزه‌ منتقل خواهد گشت!




ویرایش شده توسط ویولت بودلر در تاریخ ۱۳۹۳/۲/۲۲ ۱:۴۳:۳۰

But Life has a happy end. :)


پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۳

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
فلش بک

همین لحظه سوسویی در انتهای ظلمات مغز خاموش و بی تلألؤ ِ ارنی می‌دمه و زیر لب می‌گه:
- دامبول ما رو بردن موزه؟! سالازارشونو می‌بریم موزه...!

ویولت دستشو کرد تو جیبش و یک چماغ در آورد این هوا(!) و به ارنی گفت:
- بچه سوسول مگه عمو دامبی نگفت از این شکلکا استفاده نکنیم؟ انگار ملتفط نشدیا!

ارنی در حالی که اشک توی چشماش جمع شده بود گفت:
- آره! زورتون فقط به من میرسه. مگه من چیکار کردم؟ اون از اون دامبل ـتون که هی به من میگفت گلرت و بغلم می کرد و بوسم می کرد، اینم از تو اونم از اون! چقدر خفت؟ چقدر خاری؟ اصلاً من دیگه نمی تونم، توانشو ندارم!

و در مقابل نگاه های بهت زده ی محفلیون یه چمدون کنارش ظاهر کرد. یه دونه هم از این چوب ها که سرش یه چیز بغچه مانند بسته شده گذاشت رو کولش و در حالی که گریه می کرد و یه نوای غم انگیز هم صحنه رو پر کرده بود از کادر بیرون رفت!

ملت محفلی با قیافه هایی به همدیگه نگاه می کردند و هنگ کرده بودند. شدت این هنگ به قدری بود که کلاوس با اون مغزی که داشت و CPU ـش حداقل چهار هسته ای بود از شدت داغ کردن سوخت! ظاهراً فشاری که به قسمت ALU اومده بود باعث... اهم اهم! تعجب کردن دیه!

ویولت دوباره با زور و بدبختی چماغ ـش رو توی جیب رداش جا داد و گفت:
- یه مشت خل و چل دور ما جمع شدن به خدا. نمیشه یه تشر معمولی بهشون زد!

در این هرج و مرج ایجاد شده تدی سعی کرد زمام امور رو دستش بگیره و هِد محفل بشه:
- خب بچه ها، بسه دیگه دیوونه بازی. بیاین یه فکری بکنیم.

جیمز که از اول رول جیغ نزده بود و ترسید تارهای صوتی ـش آسیب دیده باشه با جیغ گوشخراشی گفت:
- سالازار می دزدیم!

ملت محفلی یک صدا گفتند:
- می دزدیم!

- موزه می بریم!
- می بریم!

- میذاریمش و عمو دامبلو به جاش میاریم!
- میذاریم و میاریم!

ویولت که ایمان آورده بود کل الیوم محفلیون خل و چل هستن گفت:
- یکی یه پاترونوس به این ماندانگاس بفرسته ببینیم پیرمرد دزد تو دست و بالش داره یا نه؟



پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱:۰۱ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بعد از اعلام شفاهی دستور، مورفین مهرش را هم پای حکم جلب فاوکس زد.
-برین بیارینش...فقط یه مشکلی هشت.تاریخ مشرف این یکی هر روژ تموم میشه!یعنی باید شبر کنین...به محژ اینکه خاکشتر شد بگیرین و بیارینش.یادتون نره بهش دشتبند بژنین.یعنی پربند...یا هر شی!

ماموران حکم جلب را گرفتند و به سمت خانه گریمولد رهسپار شدند.


داخل موزه

دامبلدور دست راستش را به کمرش زد و با دست چپش به طرف جلو اشاره کرد...سری تکان داد...یک پایش را کمی جلوتر گذاشت و دست به سینه با حالتی جدی به روبرویش خیره شد...دوباره سرش تکان داد...لبخند مضحکی زد و دستهایش را به دو طرف باز کرد.
-ببین...هی...پیشت...نگهبان!کدوم ژست من قشنگتره؟میخوام تاثیر عمیقی روی بازدید کننده ها بذارم.

نگهبان لبخند تمسخر آمیزی زد.
-احتیاجی به ژست نیست پیرمرد.مطمئن باش تابلوی توضیحاتت تاثیر خیلی عمیقی روشون میذاره.مخصوصا قسمتهایی که به خواهر مادرت اشاره کردیم!

دامبل در حالیکه به فکر فرو رفته بود چانه اش را خاراند...و البته فورا متوجه شد که این هم ژست دیگری است که میتواند از آن استفاده کند.
-حالا خواهرمو میدونم...ولی مادرم که مورد خاصی نداشته...داشته؟!

لبخند تمسخر آمیز نگهبان بسیار تمسخرآمیز تر شد!

درست در همین لحظه یک محفظه شیشه ای مجلل که ظاهرا با جادو حمل میشد پرواز کنان وارد موزه شد و روبروی دامبلدور قرار گرفت و به دنبال آن محفظه کوچکتری کنار دامبلدور نصب شد.دامبل برای چند ثانیه بی خیال ژشت گرفتن شد.
-هی...اینا مال کین؟اون روبرویی چرا اونقدر زرق و برق داره؟چرا قیمت بلیت موزه دوبرابر شده؟این کناریه مال کیه؟اینجا چه خبره؟

نگهبان بعد از کنترل دقیق محل محفظه ها جواب داد:
-اون کوچیکه که کنارته مال یه موجودیه که مربوط به خودته.وقتی آوردنش میبینی.روبروییه مال شخصیت بسیار بلند مرتبه و مهمیه.دلیل اینکه از مال تو بزرگتر و مجلل تره اینه که اون خیلی از تو قدیمی تره.به اعتبار و ارزش موزه ما کلی اضافه کرده.البته منم نمیدونم کیه.فقط یکی تماس گرفت و گفت امروز میاره و به موزه تقدیمش میکنه...ما هم منتظریم!




پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۰:۳۸ دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
خلاصه:
وزیر سحرو جادو حکمی صدر کرده مبنی بر اینکه تاریخ مصرف دامبلدور تموم شده و باید به موزه منتقل بشه.مرگخوارا با حکم رسمی به محفل میرن و دامبلدور رو به موزه منتقل میکنن و داخل یه محفظه شیشه ای قرار میدن.
محفلیا متوجه غیبت دامبلدور میشن.اونا هم تصمیم میگیرن سالازار رو بدزدن و به موزه منتقل کنن!

قراره دامبلدور فردا برای مردم نمایش داده بشه ولی مورفین به این نتیجه میرسه که یه چیزی کمه...ققنوس دامبلدور!

----------------------------------------

مامور کاتالوگ تبلیغاتی ای که برای دامبلدور چاپ شده بود و جلوی محفظه شیشه ای قرار داشت رو ورق زد و گفت:بله بدون ققنوس خیلی بدرد نمیخوره.کلا هر جا که این بوده،ققنوسشم بوده.اینطوری مجموعه ما ناقص میشه.
مورفین:
مامور:چیزی شده جناب وزیر؟

مورفین کاتالوگ رو از دست مامور بیرون میکشه و میگه:در عژب موندم شه ژنس اعلایی بهت دادن که فکر کردی میتونی وایشی ژلوی وژیر شحر و ژادو و اژهار نژر کنی!ژمع کن خودتو ببینم!شاف وایشا!
مامور از حالت خودمانی در آمد و صاف ایستاد و نگاه کرد که ببیند آیا حدسش درست از آب در میاید یا نه. مورفین نگاهی به کاتالوگ کرد و گفت:به بدون ققنوس که خیلی بدردمون نمیخوره،کلا هر ژا که این بوده...ولش کن بابا حوشله ندارم همه دیالوگ هات رو بگم.همون شیزهایی که چند خط بالاتر توژیح دادم رو دوباره بخونین!

مامور:اما جناب وزیر اونا که حرفای من بود!
مورفین نگاه معناداری به مامور میندازه و میگه:توهمت بالاش ها!میگم من گفتم بگو چشم!شه دوره ژمونه ای شده!تو روی وژیر وایمیشن حرفای ادمو به نام خودشون شند میزنن!حالا این حرفا رو ولش کن،شریعا برین اون کفتر ققنوش رو بردارین بیارین بندازین توی قفش کنار دشت این تا مژموعه عژیژم ناقش نشده!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۳:۳۵ دوشنبه ۱ مهر ۱۳۹۲

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
آلبوس موهایش را هم مرتب کرد.راهی برای خروج از محفظه شیشه ای نداشت.از لحظه ای که وارد این مکان منحوس شده بود فقط به یک موضوع فکر میکرد.آیا یارانش متوجه غیبتش شده بودند؟

در همین افکار بود که متوجه شد وزیر مردمی و پرواز ، مورفین گانت ، وارد موزه شده و جلوی محفظه ی او ایستاده است .
مورفین نگاهی از بالا تا پایین محفظه انداخت ،سپس دور محفظه چرخی زد . با دقتی فراوان کل محفظه را براندازی کرد . دستش را زیرچانه اش برد و درحالی که داشت زیر چانه اش را میخاراند با دست دیگرش آدامسی چیزی از جیبش در آورد و در دهانش گذاشت .

- به نژر من یه چیژیش کمه . . .

آلبوس گفت :
- آره ، اتفاقا پیش پات داشتم به این مامورات میگفتم که اون ردای صورتیم کمه ، با اون بهتر میتونم مخاطب را جذب کنم و تحت تاثیر قرار بدم .

- بیخود ، مردم فقط باید تحت تاشیر چیژهای من باشن ، در ژمن من منژورم لباش نبود ، یه چیژه دیگه کمه.

ماموری که در نزدیکی مورفین بود گفت :

-قربان من بگم؟
-بگو .
- عینکش ؟
-نه.
-کلاه مخملی اش؟
- نه
- اون تیله هایی که قبلا مینداخت تو ریشش؟
- نه
- یه پسره سفید؟
- نه ولی نژدیک شدی .
- ققنوسش؟
-نه
- من دیگه صحبتی ندارم

مورفین کمی سرش را خاراند و به فکر رفت ، پس از چند لحظه گفت :

- یافتم ، یافتم ، این فاکشش نیست.

- عذر میخوام قربان، چیش نیست؟ واکسش؟

- نه بابا ژان ، فاکشش ، این کفترش ، همون ققنوشش .

- خب قربان این رو که من گفته بودم .

- من چیژی یادم نمیاد .


ویرایش شده توسط سالازار اسلایتیرین در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱ ۱۳:۴۴:۳۵

" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۰:۰۷ دوشنبه ۱ مهر ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-سالازار کیه؟
-عمه ی من!:vay:
-عمه ی تو؟
-عمه ی خودت!
-عمه ی من که اسمش الیزابته!نکنه اسم دومش سالازاره؟!
.
.
.
در حالیکه محفلی ها هنوز سر اینکه سالازار عمه کدامشان است به نتیجه نرسیده بودند، کیلومترها دورتر پیرمردی ضعیف داخل محفظه ای شیشه ای مشغول شانه کردن ریشش بود.

-صاف وایسا!

پیرمرد کمرش را کمی صاف کرد.

-صاف تر!
-بابا از این صاف تر که نمیشم.شیش هزار سالمه.جاذبه زمینو دست کم گرفتی؟
-همش ادعای فرزانگی میکنی.حالا جونت بالا میاد یه کار فرهنگی انجام بدی؟فردا بچه های مردم کهنسال ترین جادوگر قرن رو اینجوری به خاطر بسپارن؟

آلبوس شانه را از دریچه بالای محفظه تحویل مامور وزارتخانه داد.
-منو فرو کردین تو این تابوت شیشه ای.اینجا بیشتر احساس سفید برفی بودن بهم دست داده.حداقل ردای صورتی گلدارمو میدادین بپوشم.رنگ چشمام با اون ردا جالب تر میشد.همین چند دقیقه پیش اون غول بیابونی -که فکر نکنه ندیدم رو ساعدش علامت شوم داشت- سعی میکرد منو با پونز به شیشه پشتی این محفظه ثابت کنه!میگفت زیاد میلرزی!ممکنه شیشه ترک بخوره.

مامور پوزخندی زد.
-راس میگه خب.کمتر تکون بخور.لبخند بزن...اونجوری نه منحرف!معصومانه تر!سعی کن مثل یه بابا بزرگ پیر و مهربون به نظر برسی.الان مامورای ما دارن اعلام میکنن که تو اکران شدی.
-چی چی شدم؟
-یعنی به نمایش در اومدی!به زودی علاقمندانت برای دیدنت صف میکشن.

آلبوس موهایش را هم مرتب کرد.راهی برای خروج از محفظه شیشه ای نداشت.از لحظه ای که وارد این مکان منحوس شده بود فقط به یک موضوع فکر میکرد.آیا یارانش متوجه غیبتش شده بودند؟









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.