- شنا..شنا.. شنا میکنیم...شنا.. شنا...شنا میکنیم...
آزکابان.. این زندان مخوف خفن وشحتناک که ترس در دل حتی شجاعترین شجاعها مینداخت هر لحظه نزدیکتر میشد یا شایدم نهنگ فیروزهای رنگ کوچیکی که روی اب تقریبا شنا سگی میزد! به آزکابان نزدیکتر میشد! علیایحال... بعد از دقایقی نهنگ روی شنها به گل نشست و قبل از اینکه دست دوستداران محیط زیست و روزنامه نگارها بهش برسه و بخوان آه و فغان راه بندازن که نهنگا خودکشی کردن، تکونی به بالههاش داد و در چشم بهم زدنی تبدیل به توله گرگی خیس شد.
همزمان - بند ساحرهها!زیر چراغهای چشمکزن بوق بوقکن قرمز رنگ آژیر خطرنما، هلگای همیشه خونسرد سر جیمز فریاد زد که:
- چیکار کردی ننه؟!
- جیمز اومده جون ننه هلگا رو نجات بده.
- جیمز من داشتم خودمو نجات میدادم ننه! ولی الان کلهم زندان میان اینجا.
- جیمز بد! جیمز بد!
هلگا با دستهای تپل مپلش جیمزو گرفت و از دیوار دور کرد و دست نوازش به سرش کشان گفت:
- حالا که اینا هنوو نیومدن، میتونیم با هم بریم بیرون.
- نمیشه ننه!
- چرا از همین سوراخه رد میشیم و بعد هم آزادی...! اصن میام پیش خودتون تو رانده شدگان با هم کارای بزرگ می کنیم.
- نچ! نمیشه.
- سرتو میکوبی به دیوار همین میشه دیه. بذار الان نشونت میدم چطوری میشه.
و جفت پا پرید توی تونل و جفت پاش همینطور معلق اونطرف موند و بالا تنهش کلهم گیر کرد بین سنگ و کلوخ، کی فکرشو میکرد ابعاد هلگا از مگاکانیون(؟!) هم بزرگتر باشه؟!
یک مرتبه سلول سرد و تاریک شد و حتی خوشیهای جیمز از وضعیت خندهدار هلگا هم از بین رفت. دیوانه سازی با تموم هیبت جلوی اونها ظاهر شده بود... دیوانه سازی با تنالیته ی آبی!!
- از تو تابلوتر من جادوگر ندیدم تدی!
هلگا سرشو برگردوند و جلو چشمش دیوانهساز نه چندان ترسناک تبدیل به پسری دم دراز! با موهای فیروزهای شد. تدی ترجیح داد تیکهی جیمزو نشنیده بگیره و دو نقطه دی زنان گفت:
- ننه هلگا... شما چرا با این سنتون؟! نونت کم بود، آبت کم بود، کودتا کردنت چی بود؟! البته باشد که وزارت نباشد ولی خب باشد که مدیریت هم نباشد!
- ننه فعلا منو از این وضعیت خلاص کنین یه طوری بعد حرف انگیزه رو بزنیم!
همینطور که تدی و جیمز با بیل و کلنگ مشغول کندن هلگا از زمین بودن، جیمز یادآوری کرد که:
- راستی ننه! پروف هم تو راهه!!
هلگا بی توجه به ابعاد حفرهی تازه گسترش یافته که به راحتی دو نفر اندازه خودش از توش رد میشدن، دامنش رو تکوند و دستی به سر و صورتش کشید و سرخ و سفید شد.
- خب پس بریم.
تدی به سوراخ اشارهای کرد و گفت:
- خروجی از اونوره ها!
هلگا به در سلول اشاره کرد و گفت:
ـ ولی آلبوسک من از اونوره!!