جیمز با وحشت به مرگخوار نگاه کرد و منتظر واکنشش بود اما بر خلاف انتظار او اتفاق وحشتناکی نیفتاد البته"ظاهرا" نیفتاد. لیسا که همان مرگخوار مورد ضربه بود سرش را بالا آورد و به جیمز نگاهی کرد.
-اشکالی نداره برای هرکسی پیش میاد.
راستی من یه پیشنهاد دارم!
سپس رو به الیزابت ادامه داد:
-سنسور شبیه ساز اضافی داریم نه؟
-آره فکر کنم داریم، آماندا میاریشون؟
-آره الان میارم.
چند دقیقه بعد آماندا سنسور ها را آورد و لیسا شروع به توضیح دادن کرد:
-خب من داشتم فکر میکردم که چقدر جذاب تر میشه اگر... اگر یکی از سنسور ها رو هم به کسی که ضربه میزنه متصل کنیم!
محفلی ها خواستند اعتراض کنند ولی اعتراضشان لا به لای تشویق ها و صدای دست های مرگخواران برای لیسا گم شد.
کمی بعد جیمز و دامبل با صورت های هراسان و دست و پای لرزان آماده شدند.
جیمز چکش را بالا برد و روی دستگاه کوبید،خیلی آرام...
اما چیزی نگذشت که هم دامبل و هم خودش جیغ زنان از پایشان گرفتند و فریاد زدند، جیمز لابه لای حرف هایی که میزد و ناسزاهایی که زیرلب میداد گفت:
-من که خیلی آروم زدم!
-ما فراموش کرده بودیم که بهتون اطلاع بدیم، دستگاه درد حاصل از ضربه وارده رو تا 9283827 برابر افزایش میده و بعد شبیه سازی میکنه!
-
-خب دیگه نوبت نفر بعدیه باید همتون از این استفاده کنید چون از دستگاه های جدیدمونه، و صد البته با این که هیچ اجباری نیست امیدواریم رضایت کامل داشته یاشید!
2ساعت بعدهمه محفلی ها حداقل یک بار دستگاه را امتحان کرده بودند، بلاستثنا همگی لنگ لنگان در حال دور شدن از دستگاه بودند، تا این که یک فرد سیاهپوش دیگر طومار به دست جلویشان ظاهرشد.
-خب انشالرد که رضایت داشتین!
-بله.
و بعد مشغول امضای طومار شدند. مدتی نگذشته بود که فرد سیاهپوش دیگری جلویشان ظاهر شد.
-ما که رضایت دادیم.
-بله اون رو که باید میدادین!
اما از اون جایی که حال و روز جسمیتون زیاد مساعد نیست همه شمارو به سمت درمانگاه راهنمایی میکنم...
محفلی ها خوشحال از این که میتوانند از خدمات درمانی استفاده کنند پشت سر راهنما به راه افتادند...
اما هیچ یک از آن خبر نداشت که قرار است پس از خروج از درمانگاه به جمله "
پیشگیری مرگ بهتر از درمان است" ایمان بیاورند!