هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۲۳ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۶

آراگوگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۳۱ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 57
آفلاین
نقل قول:
سلاااام. مرلین شاهده چه قدر میخواستم این پستم که دویل با انجلیناست نقد بشه. مرسی آراگوگ عزیز.
سلام.
مرلین توجه ویژه ای به شما داشته!
خواهش می کنم.

.................

بررسی پست شماره 440 باشگاه دوئل، پروتی پاتیل:


نقل قول:
هوا طوفانی بود اما تیم کوییدیچ گریفیندور به بازی در هر شرایطی عادت داشت.
جمله اول برای شروع پست کمی تیتر وار بود.
اشتباه نیست. بد هم نیست. ولی این حس رو به خواننده می ده که نویسنده به این قسمت اهمیت زیادی نداده. می تونست یکی دو جمله دیگه بهش اضافه بشه و اینقدر مستقیم و کوتاه توصیف نشه. مثلا خیلی کوتاه درباره پروتی می نوشتین که داره سعی می کنه کنترل جارو و تعادل خودش رو حفظ کنه ولی به دلیل باد و بارون نمی تونه این کار رو انجام بده...بعد هم اضافه می کردین که اینا برای گریفیندور مهم نبود چون این تیم به بازی در هر شرایطی عادت داشت.


یکی از نکته هایی که به وضوح در پست شما دیدم، یکی از وضعیت هاییه که خودم هم خیلی دچارش می شدم.
فکر می کنیم و فکر می کنیم و یه ایده خوب پیدا می کنیم...قصد داریم دربارش بنویسیم. ولی تمام تمرکزمون روی قسمت اصلی و مهیجه! عجله داریم که بقیه قسمت ها رو سریع رد کنیم و به اون قسمت خوبش برسیم. ولی باید یادمون باشه، برای این که اون قسمت خوب و مهیج، روی خواننده تاثیری رو که می خواییم بذاره، باید پایه و مقدمه خوبی تحویلش داده باشیم. باید آماده اش کرده باشیم.
من گاهی ایده ای پیدا می کردم که پستم یه پایان غافلگیر کننده داشته باشه. می دونستم که اگه به صورت عادی شروع به نوشتن کنم، دچار همین عجله می شم و قسمت های مقدماتی خیلی قوی از کار در نمیاد. برای همین، اول همون قسمت غافلگیر کننده و مهیج رو می نوشتم. داستانمو تیکه تیکه می نوشتم و بعد تیکه ها رو به هم وصل می کردم. نتیجه خیلی خوب از آب در میومد. شما هم امتحان کنین.


نقل قول:
پروتی لبه ی جاروی جدیدش را محکمتر گرفت و به درگیری الیور وود با یکی از اعضای تیم ریونکلاو خیره شد.الیور بازیکن فوق العاده ای بود و گل زدن به دروازه ای که او ازش محافظت میکرد کار هر کسی نبود.
آنجلینا با سرعت زیادی به پروتی نزدیک شد ولی چند ثانیه قبل از اینکه برخوردی بینشون رخ بده کنارش ایستاد و گفت:
_پروتی من، من احساس میکنم نمی تونم جارومو کنترل کنم؛خیلی میلرزه.
زاویه دید پروتی خوب بود. به نظر من نباید عوضش می کردین. همونطور که به الیور خیره شده بود، آنجلینا و لرزش های غیر عادی جاروش توجهش رو جلب می کرد. اینجوری صحنه یکپارچه تر می شد. مثل فیلمی که خواننده داره تماشا می کنه.


نقل قول:
جمله ی آنجلینا ناتمام ماند چون باد باعث پرت شدن او از روی جاروی جدیدش شد.جیغ پروتی باعث جلب توجه بقیه شد اما در مقابل چشمان بهت زده ی دیگران باد باعث حرکات دیوانه وار جاروی پروتی شد.
چند دقیقه ی بعد دیگر اثری از دختر جوان و جارویش نبود.
این صحنه جالب بود. مخصوصا جمله آخر که بی مقدمه و بدون کش دادن قضیه یهو گفته اثری ازش نبود.
دو خط قبلیش کمی سر در گم تره. به نظر من می تونست محکم تر نوشته بشه. محکم یعنی بدون احساس و از یه زاویه مشخص. وقتی می گیم "باعث جلب توجه دیگران شد" توجه خواننده رو به دیگران جلب می کنیم! در حالی که اگه صحنه مستقیم و ساده توضیح داده بشه، توجه ها روی آنجلینا می مونه. مثلا اینجوری:
جمله ی آنجلینا ناتمام ماند! چون باد باعث پرت شدن او از روی جاروی جدیدش شد!
پروتی جیغ بلندی کشید. باد باد باعث حرکات دیوانه وار جارویش شده بود. چهره وحشت زده اش نشان می داد که کنترل جارو را بطور کامل از دست داده است.
چند دقیقه ی بعد دیگر اثری از دختر جوان و جارویش نبود.



و صحنه بعد جایی بود که صحنه باید عوض می شد:
نقل قول:
ورزشگاه در همهمه فرو رفت.ناپدید شدن دو تن از دختران گریفیندور آن هم جلوی چشم اکثریت جمعیت هاگوارتز نفس ها را در سینه ها حبس کرده بود.
یعنی جمعیت باید در مرکز صحنه قرار می گرفتن که شما هم همین کار رو انجام دادین.


نقل قول:
دامبلدور سریع اطلاعیه ای برای وزارت خانه فرستاد؛ این قضیه از دیدگاه همه مشکوک بود.
آرام کردن جو مدرسه به معاونت مدرسه، مینروا مک گونگال، سپرده شد.
اما چه بلایی به سر پروتی که یکی از دختران گم شده بود آمد؟
این توضیحات سریع و پشت سر هم، زیاد لازم نبود. ما(خواننده ها) می تونستیم بی مقدمه همراه پروتی بریم.


نقل قول:
پروتی در کشوری از منطقه ی خاورمینه بود.کشوری که در مورد قدمت آن و جادوگرهای قدرتمندش شنیده بود اما دانسته هایش فقط به شنیده هایش متکی بود.
رسیدیم به سوژه شما...
اول که خوندم و رسیدم به این جا، احساس کردم سوژه درستی انتخاب نکردین. این سوژه قبلا بارها نوشته شده بود و راستش معمولا خوب از آب در نمیاد. ولی بعد، هر چی جلوتر رفتم نظرم عوض شد.


نقل قول:
به واسطه ی مطالعات زیادش بیشتر وردهای پزشکی را بلد بود اما او حالا در خارج از هاگوارتز بود و در هر شرایطی استفاده از جادو برایش ممنوع بود.
این نکته خوبی بود. بدون جادو بودن، یعنی سوژه های بیشتری داشتن!


نقل قول:
پروتی با چشم های متعجب به صورت پسرک خیره شد.چند سالی از او بزرگتر به نظر می آمد؛ ابروهایش مدلی زنانه داشت و گوشه ی پیشانیش هم رد بخیه مشخص بود.لباس های عجیبش بیشتر جلب توجه میکرد؛ شلواری که پروتی را متعجب کرده بود و حاضر بود قسم بخورد تا چند دقیقه ی دیگر از پایش می افتد؛ هرچند این اتفاق نیفتاد.
توصیف ظاهر مزاحم خیلی خوب بود.


نقل قول:
_خانوم.دختر خانوم با شمام.خانوم محترم وایستا....

پروتی بی توجه به زنی که او را صدا میکرد حرکت میکرد؛ همهمه ی خیابان به او ربطی نداشت اگر هم داشت او چیزی از زبان این مردم سر در نمی آورد.
یکی از قسمت های سخت این سوژه همین بود. این که زبونشونو می فهمیم...ولی نمی فهمیم! یعنی پروتی نمی فهمه. راه حلش هم همینه که به همین سادگی بنویسیم و بریم جلو. شما راه درست رو انتخاب کردین.


نقل قول:
_با توام دختر جون چرا حرف نمیزنی؟این چه وضعه لباس پوشیدنه؟کشور قانون نداره که روسری سر نکردی؟بیا بریم ببینم.
زن سیاه پوش دست پروتی را کشید اما او حرکتی نکرد؛ او مطمین بود آن پسر که کمی دورتر مانند بقیه ی مردم به دختر جوان بی حجاب و زن سیاه پوش نگاه میکرد؛ جادوگر است.

_چرا حرکت نمیکنی؟

پروتی سعی کرد دست خود را با ملایمت از دست زن بیرون بکشد اما بدتر شد؛ زن دو نفر دیگر که مانند خودش لباس پوشیده بودند را با جیغی فراخواند و حالا پروتی مانده بود و سه زن سیاهپوشی که او را میخواستند به جایی ببرند.پروتی نمی توانست حتی از جادوی درونی اش استفاده کند؛ از دید خود هیچ خطایی مرتکب نشده بود و حالا او را همانند مجرم ها گرفته بودند؛ اگر جادویی از او سر میزد حتی وزارت هم کاری نمی توانست برایش بکند؛ برای همین دست از تقلا برداشت و همراه زن ها رفت.
او را سوار یک ماشین مشنگی کردند؛ قبلا مثل این وسیله ها را دیده بود اما تجربه ی استفاده از آن ها را نداشت.درون ماشین روی صندلی ای نشست؛ دختر های زیاد نشسته بودند که همه بلااستثنا با تعجب به پروتی نگاه میکردند.دختری هم سن و سال خودش نزدیکش شد و با تعجب گفت:
_ تو چرا هیچی سرت نکردی؟چیزی کشیدی؟
این قسمت ها رو خیلی خوب توصیف کردین. اضطراب پروتی...احساس تنهایی و گیج شدنش. یه حالت خوبی داشت. پروتی با وجود این که تو موقعیت ناجوری گیر افتاده، ترس و وحشت غیر قابل کنترلی نداره. فقط کمی نگرانه. ولی هنوز می تونه درست فکر کنه. هنوز می دونه که بهتره جادو نکنه و بهتره حرف نزنه. اینا شخصیت پروتی رو خوب و درست به خواننده نشون می ده.


نقل قول:
همه را به اتاقی بردند و در را روی آنها قفل کردند؛ پروتی با خود فکر کرد که اینجا حتما یک زندان است و او حالا یک زندانی مشنگی است.
"او یک زندانی مشنگی است" یه جمله ساده اس که تو محیط جادوگرانه، بامزه و خنده دار محسوب می شه. البته نه خنده داری که به جو جدی و پر اضطراب داستان لطمه بزنه. خنده دار جدی! خنده دار هماهنگ با پست شما.


نقل قول:
پروتی از جایش بلند شد؛ به سمت در رفت اما قبل از خروج زنی که همراه پسر آمده بود پارچه ای مربع شکل به او داد. پروتی پارچه را گرفت اما نمیدانست باید آن را چکار کند؛ زن چهره ای دوستانه داشت و به نظر رسید اولین فردیست که فهمیده است پروتی از آداب و رسوم آنها سر در نمی آورد برای همین روسری را از دست او گرفت و به شکل مثلث در آورد آن را روی موهای بی نظیر پروتی گذاشت و زیر گلویش گره زد.
پروتی احساس خفه شدن داشت ولی ترجیح داد دستی به پارچه نزند.
این قسمت هم خیلی خوب نوشته شده. افکار و حالت شخصیت رو خیلی خوب منتقل می کنین. بجز صفت "بی نظیر" که به نظر من لازم نبود نوشته بشه. این جور صفتا حس خوبی به خواننده منتقل نمی کنه. هیچوقت روی بی نقص بودن شخصیت ها تاکید نکنین. مخصوصا از نظر ظاهری.


نقل قول:
لبخند زدن در آن شرایط به هیچ وجه درست نبود چون مرد با چشم هایی از حدقه در آمده به دختری نگاه میکرد که با ردای مخصوص تیم کوییدیچ گریفیندور و روسری ای با گل های درشت روبه رویش ایستاده بود.از همه عجیب تر جارویی بود که با جاروهای رفتگرها فرق چندانی نداشت ولی دخترک همانند ارثیه ی خانوادگی اش آن را چسبیده بود.
خیلی خوب بود!


نقل قول:
_بفرمایید بنشینید خانوم.

پروتی با اشاره ی دست مرد متوجه شد باید بنشیند
شما به سادگی از پس مشکل "زبان بلد نبودن پروتی" بر اومدین. بدون این که اشاره ها خواننده رو خسته کنه و براش تکراری بشه، منظور خودشونو به پروتی می فهمونن.


نقل قول:
رفتارش شاید احمقانه بود ولی در اصل پروتی از این داستان خوشش آمده بود او زندان مشنگ ها را تجربه کرده بود چیزی که هیچ کدام از دوستانش از آن اطلاعی نداشتند.
این جا هم فکر می کنم شاهد یک نمونه از شجاعت های گریفیندوری هستیم. کارا و رفتار هایی که شاید برای بقیه خنده دار باشن. ولی گریفیندوریه دیگه...خوشحاله که زندان مشنگ ها رو تجربه کرده. ما خواننده ها هم درک می کنیم!


نقل قول:
_ در مورد اون نیرویی که تو و آنجلینا رو به جاهای مختلف کشوند کارآگاه های وزارت خونه دارن تحقیق میکنن
انتخاب درستی کردین. هیچ لزومی نداشت دقیقا بدونیم نیرو چی بوده و هدفش چی بوده. ما فقط می خواستیم ببینیم که چطوری این اتفاق میفته و بعدش چی می شه.


یه سوژه سخت و پر چالش رو انتخاب کردین. و بدون این که توی تله های احساسی بیفتین موفق شدین به شکل تمیز و درستی بنویسینش.
این تله های احساسی خیلی مهمن!
گاهی یکی میاد یه پست درباره خواهرش بزنه...یهو احساسات واقعیش درباره خواهر واقعیش فوران می کنه و کل پستش رو تحت تاثیر قرار می ده. این کار غیر حرفه ایه! نوشته رو کم ارزش و سطحی می کنه.
یا کسایی که فقط در مورد دوستاشون می نویسن.
شما هم درباره کشورتون نوشتین. احتمال این که کنترل موضوع از دستتون خارج بشه زیاد بود. ولی این اتفاق نیفتاد. داستان پروتی تا آخر یه هیجان خفیفی داشت. هیجانی که آروم موند. شورش رو در نیاورد! توصیفات شما از این کشور در حد دیده ها و شنیده های پروتی باقی موند. همین باعث شد داستان جو جادوییش رو حفظ کنه. شخصیت پروتی یه شخصیت واقعی و متعادل بود. شهرمان بازی در نیاورد...شجاعتش بیشتر از حد لازم نبود. عکس العملاش منطقی و قابل درک بودن.


پست شما در قسمت دوم خوب بود. قسمت اولش کمی سردر گم و عجولانه پیش می رفت. دقیقا مثل همون بادی که جاروی پروتی رو از کنترل خارج کرد. ولی روی هم رفته خوب از پسش بر اومدین.


موفق باشید!



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۶

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
سلاااام.
مرلین شاهده چه قدر میخواستم این پستم که دویل با انجلیناست نقد بشه.
مرسی آراگوگ عزیز.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۶

آراگوگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۳۱ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 57
آفلاین
سلام

تا انتخاب و تشریف فرمایی لرد جدید، این تاپیک تحت کنترل این جانب خواهد بود. درخواست های نقد شما را پذیراییم.

چون در این تاپیک موقتی هستم و ناظر هم نیستم، قانون خاصی ندارم. جز این که فقط برای یک پست درخواست نقد کنید.


متشکریم!



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بررسی پست شماره 435 باشگاه دوئل، پروتی پاتیل:


اول درباره سوژه بگم.
سوژه شما با توجه به اسم هاتون انتخاب شده بود. پاتیل و جیگر...ولی شما این سوژه رو پس زدین و جیگر رو جگر آرسینوس در نظر گرفتین!
در واقع یک قدم از عقب شروع کردین!
چرا؟
اگه کل آرسینوس، جیگر محسوب می شد بهتر نبود؟ بخش های احساسی و قسمت های مربوط به پشیمون شدن پروتی رو می شد یه کاریش کرد. سوژه مهم تر بود.


داستان شما خیلی ساده بود.ایده ساده ای داشت. چیزی که داستان رو تقریبا نجات داده، نوع نوشتن شماست. توضیحات و توصیف هاتون.
شما درباره خانواده پاتیل نوشتین. چیزی که تو کتاب دربارش نخونده بودیم. ولی اونقدر راحت و ساده نوشتین، که خواننده احساس می کنه این خانواده رو می شناسه. این انتخاب جالبی بود و شما هم خوب انجامش دادین.


نقل قول:
از اتاق پادما بیرون اومدم و در رو بهم کوبیدم.موهام رو که به خاطر عصبانیت و جر و بحثم با پادما وز شده بود از جلوی صورتم کنار زدم و با حرص از اتاقش دور شدم.قدم هامو محکم تر برمیداشتم انگار میتونم با کوبیدن کف پام به زمین عصبانیتمو سر مسبب این ماجرا خالی کنم.از پله ها که پایین میرفتم مامانو دیدم که توی اشپزخونه ایستاده و موشکافانه نگاهم میکنه، مطمئنا صدای جیغ هامو شنیده؛البته مامان که هیچ اگر همسایه های بغلی هم چیزی از دعوامون به روم میاوردن تعجب نمیکردم.لبخندی نشوندم روی لبم و رفتم سمت آشپزخونه روی کابینت نشستم؛ از ظرف میوه ی کنارم سیبی برداشتم و گفتم:
این جا یک نکته مثبت داریم و یک نکته منفی.
نکته مثبت اینه که شما صحنه ها رو سرسری رد نمی کنین. نمی نویسین که صرفا "یه چیزی نوشته باشین"...تصور می کنین. توصیف می کنین. و به همین دلیل صحنه هاتون واقعی و قابل لمس به نظر می رسن. به جزئیات توجه می کنین. این کارتون خیلی خوبه.
و نکته منفی اینه که علامتگذاریتون خیلی بده! چندین بار در طول پست مجبور شدم جمله ها رو دوباره بخونم. علامتگذاری ناقص، لحن جمله رو خراب می کنه و دوباره به عقب برگشتن و از اول خوندن، چیزی نیست که خواننده خوشش بیاد. این جا رو ببینین مثلا:
نقل قول:
_پروتی جان تو و پادما الان بیست و سه سالتونه به نظر من به سنی رسیدید که خودتون تصمیم بگیرید و پادما میخواد به احساسش احترام بذاره.

_پروتی جان! تو و پادما الان بیست و سه سالتونه. به نظر من به سنی رسیدید که خودتون تصمیم بگیرید؛ و پادما میخواد به احساسش احترام بذاره.


داستان رو بصورت اول شخص نوشتن کار سختیه. وقتی از زبون اول شخص می نویسین، فقط احساسات شخصیت اصلی رو می تونین توصیف کنین. مثلا پروتی این جا نمی تونه بگه: مادرم احساس نگرانی میکرد. با خودش فکر میکرد که اگه من و پادما دیگه آشتی نکنیم چی می شه!
چون پروتی نمی دونه تو ذهن مادرش چی می گذره.
ولی وقتی سوم شخص بنویسیم، خیلی راحت می تونیم احساس و حالت همه شخصیت ها رو توصیف کنیم.
در عوض، نوشتن بصورت اول شخص یه حالت صمیمانه داره که گاهی امتیاز محسوب می شه. باید دقت کنیم که کجا، چه سبکی بیشتر به درد می خوره.


نقل قول:
هنوز هیچ راهی پیدا نکرده بودم برای منصرف کردن پادما از ازدواج با آرسینوس جیگر.
موقع نوشتن، ترکیب جمله رو به هم نریزین.
هنوز هیچ راهی برای منصرف کردن پادما از ازدواج با آرسینوس جیگر پیدا نکرده بودم.


این جا هم همون حالت وجود داره:
نقل قول:
آرسینوس رو من خیلی بهتر از پادما میشناختم.
من خیلی بهتر از پادما آرسینوس رو میشناختم.

یا اینجا:
نقل قول:
باید چطور میکشوندمش بیرون؟
چطور باید می کشوندمش بیرون؟


نقل قول:
دستمو توی موهای کوتاهم کشیدم و زمزمه کردم:
_لعنت بهت.
آشفتگی پروتی رو خیلی خوب توصیف کردین. حرکاتش اغراق آمیز و ساختگی نیست. بی روح و بی تفاوت هم نیست. خواننده می تونه درکش کنه.


نقل قول:
.موهای کوتاه پسرونم کم کم بلند شدند. به آرامش احتیاج داشتم؛ من همیشه با بازی با موهام آروم میشدم.دستمو تو موهام میکشیدم و به راه های مختلف فکر میکردم؛ از طلسم فرمان بگیر تا حبس پادما تو اتاقش...
این جاشو متوجه نشدم...موهاش بلند شدن؟

این ویژگی خاصیه که پروتی داره؟
از سوژه ها قبل از جا افتادنشون، حداقل در پست های مهم و حساس استفاده نکنین. ایجاد ابهام می کنن.


نقل قول:
داشتم نا امید میشدم که چشمم بهش افتاد؛ معجون آنتی لاو...
یکی از ناامید کننده ترین قسمت های پست، به نظر من همین جا بود. اسم معجون.
گاهی فرصت هایی پیش میاد که بتونیم خلاقیتمونو نشون بدیم. کمی فکر کنیم...و کمی متفاوت بنویسیم. به نظر من، این یکی از اون فرصت ها بود که از دست رفت. من حتی ترجمه فارسی آنتی لاو رو به حالت فعلیش ترجیح می دادم.


نقل قول:
_عاشق دلتنگ...کی اطرافم عاشقه؟خب پادما عاشقه اما دلتنگ نیست.جینی هم که به عشقش رسیده.مامانم هم که...آره خودشه مامان،اون هنوز هم عاشق باباست و دلتنگ... خب اینم حل شد.مورد بعدی چی بود؟
کاش یه توضیح کوتاه هم درباره این که چه بلایی سر پدرشون اومده می خوندیم. داستان کامل تر می شد.


نقشه پروتی برای جا زدن خودش به جای پادما معمولی بود. نه خیلی خاص و فوق العاده، و نه ضعیف و غیر منطقی.


نقل قول:
آرسینوس بیهوش افتاد روی زمین، می ترسیدم؛ از بلایی که قرار بود سرش بیارم میترسیدم.آرسینوس هم گروهی و یه زمانی دوستم بود.به نقاب روی صورتش نگاه کردم و آروم گفتم:
_منو ببخش.

چشم هام رو بستم و شروع کردم به زمزمه کردن پشت سر هم، شجاع بودم ولی نه انقدر که ببینم دارم به خاطر خواسته ام قسمتی از بدن یکی رو بدون خواستش از بدنش بیرون میکشم.چند دقیقه ی بعد تکیه ی کوچکی شاید در حد یک سانتی متر از کبدش توی دستم بود.بی توجهی به خونی بودنش داخل ظرفی که همراهم بود گذاشتم.هیچ اثری از زخم روی بدنش نبود.قطره ای اشک از چشمم چکید؛ من در حق این آدم با وجود اینکه مرگخوار بود کار بدی انجام داده بودم ولی واقعا چاره ای نبود.چوب دستیمو سمت سرش گرفت و آروم گفتم:
_آبلیویت.

حافظه اش تا رسیدن نامه ی دیشب من پاک شد.بلند شدم دوباره به نقابش نگاه کردم.یه شنل گرم ظاهر کردم و روش کشیدم مطمئن بودم تا چند دقیقه ی دیگه پیداش میکنند.چشم هامو بستم و به خونه آپارات کردم.
دلسوزی پروتی خیلی خوب بود. با توجه به سفید بودنش خیلی خوب بود.
توجه شما به جزئیات هم همینطور. اشاره های پی در پی به سرد بودن هوا...وقتی در طول پست ازش استفاده می شه(ظاهر کردن شنل گرم...رفت و آمد کم مردم...) نشون می ده نویسنده حواسش هست که چه فضایی رو توصیف کرده. پاک کردن حافظه آرسینوس هم یکی از همین "توجه به جزئیات" هست.


نقل قول:
یکساعت بعد معجون آبی رنگی جلوم بود که پادما با خوردنش تمام خاطراتش و احساسش به آرسینوس رو فراموش میکرد.ریختمش توی یک لیوان،خواستم برم پیش پادما اما نمیدونم چرا قلبم افسار عقلمو در دست گرفته بود و نمیذاشت.لیوان رو گذاشتم روی میز، موهامو از روی صورتم کنار زدم.قطره های اشکی که توی چشمم حبسشون کرده بودم راهشونو پیدا کردند و صورتم خیس شد. لیوانو برداشتم؛ نگاهش کردم و در حرکتی سریع از پنجره پرتش کردم بیرون و با هق هق گفتم:
_نمیتونم.من نمیتونم عشقتو ازت بگیرم پادما....

توضیح کاملا کافی بود. خواننده قانع می شه که چرا پروتی منصرف شد. ولی نوع نوشتن اصلا تاثیر گذار نیست:
یکساعت بعد معجون آبی رنگی جلوم بود که پادما با خوردنش تمام خاطراتش و احساسش به آرسینوس رو فراموش میکرد...
ریختمش توی یک لیوان!
خواستم برم پیش پادما... اما نمیدونم چرا قلبم افسار عقلمو در دست گرفته بود و نمیذاشت...
لیوان رو گذاشتم روی میز. موهامو از روی صورتم کنار زدم.
قطره های اشکی که توی چشمم حبسشون کرده بودم راهشونو پیدا کردند و صورتم خیس شد.
لیوانو برداشتم؛ نگاهش کردم... و در حرکتی سریع از پنجره پرتش کردم بیرون و با هق هق گفتم:
_نمیتونم.من نمیتونم عشقتو ازت بگیرم پادما....

این جوری بهتر شد. خواننده فرصت می کنه جمله ها رو هضم کنه...لحن رو بگیره. اون سه نقطه هایی که می بینین تردید رو نشون می دن. همون احساسی که پروتی تو اون لحظه داشته.


منصرف شدن پروتی حرکت خوبی بود. هم به دلیل شخصیت پردازی ای که تا این لحظه داشتین و هم غافلگیر کننده بودن پایان داستان!


موفق باشید!

............

بررسی پست شماره 434 باشگاه دوئل، هویج ایوانکرومبی:



ایده شما عالی بود. خیلی خوب بود. خلاقانه...متفاوت...و جذاب.
در پستی که دو تا 27 گرفته، اشکال خیلی خاص و عمده ای وجود نداره. این امتیازیه که به پست های کامل داده می شه. پست شما اشکال اصلیش این بود که بعضی جاها بی دلیل طولش داده بودین و کیفیتش پایین میومد.


نقل قول:
- بخورین، بیاشامین ولی اگه اسراف کنین، تیکه بزرگه‌تون گوش‌تونه.

این رو خدا گفت.
شروع خیلی خوبی بود. یه جمله آشنا از یه شخصیت آشنا...که عادت نداریم تو نوشته ها ببینیمش. اول با خودم فکر کردم آخر جمله کمی خشنه...ولی بعد از خوندن پست به نظرم درست اومد. چون خدایی که این جا می بینیم کمی متفاوته. می تونه خشن هم باشه!


نقل قول:
شترق!
یکی از حوری‌ها که از رودولف خسته شده بود، سر از اتاق در آورد و تا چشمش به یوآن افتاد، سر از پا نشناخت و به سمت استکان گنده شیرجه زد و...
- جـــیــــــــــــــــغ!
بعد از تماس با چای داغ، پا به فرار گذاشت. یوآن هم که به گرمای چای عادت کرده بود، سرش رو برگردوند سمت خدا و تکرار کرد:
این صحنه بدون شکلک نمی شه! مبهم می شه. شکلک یوآن و فنجونش رو تو چت باکس دیدیم. بالا هم توضیح کوتاهی دربارش دادین...ولی بازم تاثیر کافی رو نمی ذاره. برای کسی که شکلک رو ندیده باشه هم که یه پاراگراف مبهم و عجیب و غریبه!


نقل قول:
- بازم که سروکله‌ت پیدا شد، شیطون.
- صد دفعه بهت گفتم منو شیطان صدا کن! نه شیطون!
اینجاش خیلی خوب بود.


نقل قول:
- چه عیبی داره مگه؟ یه زمانی یه جادوگر سفید بود که یه جادوگر سیاه رو با اسم کوچیکش صدا میکرد. چه عیبی داره که منم شیطون صدات کنم؟
- جنسِ آتیشیِ منو با جنسِ خاکیِ اون مخلوقات پست‌فطرت مساوی ندون!
منم با شیطون موافقم! خدا داره شیطونو با کی مقایسه می کنه؟
اینجور مقایسه ها وقتی درست می شن که شخصی که باهاش مقایسه می شه، برتر از طرف دوم باشه. که بگه حتی اونا هم این کار رو انجام می دادن. پس ما هم می تونیم. وقتی اون انجام داده، من کی باشم! (این جا لرد باید برتر یا ترسناک تر و مهم تر از شیطان تصور بشه).


نقل قول:
یوآن گردنش رو دراز کرد تا بهتر بتونه اونا رو ببینه. خِیرِ مطلق در برابر شرّ مطلق وایساده بود.
چیزی که این پست، با توجه به موضوعش باید مواظب می شد که دچارش نشه، شعار زدگی بود. الان این جمله خیر مطلق و شر مطلق همین حالت رو داره. حس خوبی ایجاد نمی کنه. این خدایی که دیدیم زیاد هم خیر مطلق نبود...و البته دوست داشتنی بود. این برچسب زدنا اون دوست داشتنی بودن رو از بین می بره. این قسمت هم به نظر من کمی از حالت تعادل خارج شده:
نقل قول:
- یکی منو بگیره نزنم اینو له و لورده کنم! هرچی میکشم از دست توئه که میکشم! توی اون دنیا اعصاب برا اربابت نذاشتی و کچلش کردی! نبودی، حتی وقتی که بودی! بودی، حتی وقتی که نبودی! سر همه غر میزدی! همه رو می‌خوابوندی و نمی‌خوابیدی! به وسوسه‌هام گوش نمیدادی! اونجا با ساحره‌ها آره، اینجا هم با حوری‌ها آره؟! یکی منو بگیره! یکی منو بگیـــــــره!
کسی که شیطان رو تا این حد عصبانی می کنه، اصولا باید آدم خیلی خوب و سالمی باشه. رودولف برای این قسمت انتخاب خوبی نیست.



نقل قول:
- آ.
معنی این "آ" ها چی بود؟! می خواست جواب بده ولی بهش اجازه نمی دادن؟...فکر...تردید؟...چون بعدش نقطه داره نمی تونه تردید باشه. صدای روباهه؟ چرا تو بهشت فقط همینو می تونست بگه؟
برای من که مبهم بود.


نقل قول:
خدا در حالی که پیش‌بند گل‌گلی‌ای بر تن داشت، مشغول تمیز کردن میزها و صندلی‌های کافه بود.
صحنه خیلی دوست داشتی بود. جالبه که شخصیتی پیدا کنیم که همچین صحنه ساده و پیش پا افتاده ای در موردش جالب محسوب بشه. همینجاست که ایده ای که برای داستان پیدا کردین به کمکتون میاد.


نقل قول:
نفس یوآن توی سینه‌ش حبس شد. زمان از حرکت ایستاد. همه‌چی سرد شد. میزها و صندلی‌ها خُرد شدن. دیوارها و سقف ترک برداشتن. گل‌ها و درختان بهشت پژمرده شدن. آبشارها بی‌آب شدن. آسمون بی‌رنگ شد. زمین لرزید. چیزی توی اعماقِ دلِ تمامی مخلوقات شکست. همه‌ی هستی زیر و رو شد و سنگینیِ از بین رفتنِ چیزی، روی دوش تمام بهشت و جهنم نشست.
این همه اتفاق افتاد، وقتی که یوآن، با خنجری سیاه، خدا رو کُشت.
این صحنه هم خوب بود. نوع توصیفش هم جالب بود. هیجان انگیزش کرده بود.


نقل قول:
روی پیکرش خم شد و به ضربانش گوش داد. هیچ صدایی نیومد.
کاش این کار رو نمی کرد! قلب و ضربان و این حرف ها دیگه زیادی انسانی بود. کاش کار ساده تری مثل صدا زدن و تکون دادن رو انجام می داد! یا حتی کاری انجام می داد که مطمئن بود اگه خدا زنده باشه عکس العملی نشون می ده.


نکته های ریز خیلی قشنگی تو پست شما بود. این که یوآن روباهه و لازم نیست قهرمان بازی در بیاره...این که رودولف خودشو دربون بهشت می دونه...اصطلاح "قمه فهم شد؟".

شعار رودولف "هست، حتی وقتی که نیست" به شکل های مختلف، اونقدر تکرار شده که خواننده رو زده می کنه.
نقل قول:
میلیاردها نفر وارد اون کوچه‌ی تنگ شدن و یوآن رو گرفتن و مثل سگ زدن. در این بین، چند نفر دیگه سرِ باز کردنِ گونی درگیر شدن که رودولف به عنوان اشرف بهشتیان، همه رو کنار زد و خودش گونی رو باز کرد و...
- نــه!
به نظر من روباه بودن یوآن ایجاب می کرد قتل خدا رو گردن رودولف بندازه و فرار کنه! همون جایی که رودولف ازش گونی رو می خواد...گونی رو بهش بده و جیغ و داد کنه که رودولف خدا رو کشت!
این پایان پر از تعقیب و گریز چیز خاصی به داستان اضافه نمی کرد. یه جورایی ماجرا ناتموم می مونه. لازم نیست حتما تموم بشه. ولی باید به جایی برسه! مثلا یه بلایی سر ابروکرومبی بیارن. یا همونطور که گفتم، رودولف مقصر شناخته بشه.


ایده خوب و متفاوت شما، نقطه قوت پستتون بود. کاش همه سعی کنن به همین شکل، ایده های متفاوت و شجاعانه پیدا کنن!


روباه، پست کهنه سرد شده از دهن افتاده میاره برای نقد!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۶

محفل ققنوس

یوآن آبرکرومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۸ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۵۲:۵۳
از اکسیژن به دی‌اکسید کربن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 436
آفلاین
اینجا فقط صف جادوگرونه و ساحرونه پیدا میشه. صف روباها پس کجاس؟!
مگه روباها هویجن؟!
آها نه. مث اینکه پیداش کردم.
یه بسته نقد لطفاً. از اون تازه‌هاش.


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۶

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
سلام جناب لرد.
میدونم قبل از اینکه امتیازات دوئل رو بدید نقدشون نمیکنید ولی چون من امکان داره چند روز دسترسی نداشته باشم به سایت گفتم بیام ازتون خواهش کنم اگر میشه این درخواستو بپذیرید بعد از اعلام نتیجه ی دوئل نقدش کنید.
دوئل من با آرسینوس
مرسی.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بررسی پست شماره 431 باشگاه دوئل، نیوت اسکمندر:


نقل قول:
نیوت مثل همیشه خسته بود. این خستگی از زمانی بود که با هکتور در یک اتاق در خانه ریدل می خوابید. هکتور شبانه روز معجون درست می کرد. هکتور زمانی که نیوت خواب بود روی او معجون امتحان می کرد. آن روز صبح، نیوت برای پیدا کردن ضد معجون راهی لندن شد و چمدانش را برای اینکه دست هکتور در امان باشد با خودش آورد. نیوت سوار اتوبوس شوالیه شد و به سوی لندن رفت. در ایستگاه خانه گریمولد پیاده شد و به کافه روبروی خانه گریمولد رفت.
این یه توضیح کلیه...درباره وضعیت نیوت.

وقتی این جوری می نویسیش می دونی چه اتفاقی میفته؟ خواننده یک نفس و پشت سر هم می خونه. بی هیچ حسی. نصفشو شاید نفهمه! توجه نکنه. در حالی که این قسمتش مهم بود. خستگی نیوت از هم اتاق شدن با هکتور و دلایلش مهم بود:

نیوت مثل همیشه خسته بود!
این خستگی از زمانی بود که با هکتور در یک اتاق در خانه ریدل می خوابید. هکتور شبانه روز معجون درست می کرد. هکتور زمانی که نیوت خواب بود روی او معجون امتحان می کرد.
آن روز صبح، نیوت برای پیدا کردن ضد معجون راهی لندن شد و چمدانش را برای اینکه دست هکتور در امان باشد با خودش آورد.
سوار اتوبوس شوالیه شد و به سوی لندن رفت. در ایستگاه خانه گریمولد پیاده شد و به کافه روبروی خانه گریمولد رفت.


این جوری بهتر منظورشو می رسونه. ولی هنوز هم اشکالاتی داره. جمله ها خیلی کوتاه و پایه ای هستن! انگار فقط می خوان سریع به خواننده بگن چه اتفاقی افتاد و برن جلو.
نباید این حالت وجود داشته باشه.
صحنه، اتفاق، احساس شخصیت، باید به اندازه کافی توصیف بشه.


نقل قول:
او می دید که در خانه گریمولد هر ده دقیقه باز می شود و اشخاصی وارد آن می شود. برایش جالب بود ولی آنقدر خسته و معجونی بود که نمی خواست پیگیری کند.
به این موضوع توجه نکردین که خانه شماره دوازده گریمولد نامرئیه! این نکته ای نیست که در پست شما باعث کم شدن امتیاز بشه...ولی نکته ایه که اگه بهش توجه می کردین، کیفیت نوشته تون بالاتر می رفت. دقت نویسنده رو نشون می داد. یا نباید می دید...یا یه بهانه ای برای دیدنش پیدا می کردین.


نقل قول:
نیوت با شنیدن "خانه گریمولد" از جای خودش پرید ساعت را نگاه کرد. دو ساعت دیگر ضد معجونش حاضر می شد. با خود فکر کرد که اگر بتواند آن شخص را که میخواهد به محفل برود را منصرف کند و به خانه ریدل بیاورد می تواند ترفیع بگیرد و از اتاق هکتور به جای دیگری برود. سریع لهجه ای روستایی گرفت و گفت:
-سلام ره برادر ره من ره میدونم ره.
این کار نیوت خیلی خوب بود. خیلی ساده، سیاه، و خنده دار.
جمله بندیای شما اشکال دارن. ولی ایده ها و صحنه هات قشنگن. همین گاهی می تونه باعث بشه کیفیت رولتون بالا بره. ولی حیفه! که به خاطر جمله بندی چیزی رو از دست بدین. روی این قسمت کار کنین. توصیف ها و جمله ها می تونن کامل تر، دقیق تر و قشنگ تر باشن.


نقل قول:
سپس به رئیس کافه گفت که کاری دارد و ظهر در زمان آماده شدن معجون بر میگردد.نیوت با همان خنده شیطانیش به سمت روستایی شریف رفت و بازوی او را گرفت و به کوچه کنار کافه رفت. در آنجا نیوت با چوبدستی اش طلسمی خواند و روستایی شریف بیهوش شد. سپس چمدانش را روی زمین گذاشت و مرد را وارد چمدانش کرد و خودش هم وارد شد.

سپس به رئیس کافه گفت که کاری دارد و ظهر در زمان آماده شدن معجون بر میگردد.
با همان خنده شیطانیش به سمت روستایی شریف رفت و بازوی او را گرفت و به کوچه کنار کافه رفت.
در آنجا با چوبدستی اش طلسمی خواند و روستایی شریف بیهوش شد. سپس چمدانش را روی زمین گذاشت و مرد را وارد چمدانش کرد و خودش هم وارد شد!


در پاراگراف دوم(که من بازنویسی کردم) شما متوجه می شین که چه کسیه که با خنده شیطانیش می ره طرف روستایی؟
بله! نیوته...چون فاعلی جز نیوت نداریم.
در این حالت لازم نیست هی اسمشو تکرار کنین. تاثیر خوبی روی نوشته نمی ذاره.


نقل قول:
-سلام ره کسی نمی دونه ره که ره خانه گریمولد ره کجا ره؟
لهجه غیر واقعی و اغراق آمیز روستایی به نظر من خوب بود. این جا اسمی از باروفیو نبردین. روستایی شما یکی دیگه اس. برای همین قابل قبوله. چون باروفیو به این شکل حرف نمی زنه.


نقل قول:
او میخواست شکل لرد شود اما به دلیل نبود موی لرد نتواست اینکار را به پایان برساند.
اشاره ظریف، خنده دار، و جالبی بود!
از ناخنش هم می تونین استفاده کنین. ولی این نکته به درد این قسمت نمی خورد. گاهی لازمه یه چیزایی رو فدای چیزایی کنیم که جالب ترن. همیشه لازم نیست منطقی باشیم.


نقل قول:
به یاد آورد روزی با حیله ای توانسته بود موهای دامبلدور بکند. او میخواست تاثیر شپش ها را روی موهای دامبلدور پیدا کند.
به جای یک خط توضیح، می تونستیم فلش بکی بزنیم و این خاطره رو بخونیم. حتی اگه شده کوتاه...
می تونست جالب باشه.


نقل قول:
روستایی شریف دوباره به همان شرافت خودش باز گشت
این تاکید بی دلیل و مصرانه روی شریف بودن روستایی، عالی بود.


نقل قول:
روستایی شریف که دو گالیونی اش تازه افتاده بود با خنده به نیوت گفت:
-داداش ره من پیک پیتزا ره هستم. میخواستم به اینا ره پیتزا بدم ره ولی چون از حیواناتت ره خوشم اومده ره میخوام بیام خونه ارباب ره، ما خیلی ارباب ره دوست داریم. فقط الان ره برم پیتزا ره بدم بر میگردم ره.

نیوت که تاثیر معجون ها بر او بود فکری کرد. او فکر کرد که شاید روستایی شریف طی فعل وانفعلات شیمیایی از شریف به حیله گرئ تبدیل شده است. نیوت اخرین نقشه اش را انجام داد. با صدایی توام با گریه گفت:
-نرو روستایی شریف، بری نمیگن روستایی شریف بوده. میگن فقط فکر پول بوده.
می رسیم به مهم ترین قسمت پستت.

ایده خیلی خوبی برای سوژه پیدا کردی. این برای پست های دوئل خیلی مهمه. مطمئن باش قسمت عمده امتیازتو به خاطر ایده پستت گرفتی. به خاطر همین آخرش. خیلی خوب بود.
وقتی وقت بذاریم، فکر کنیم، و ایده خوبی پیدا کنیم کارمون خیلی راحت تر می شه.
اگه خود پستت به زیبایی سوژه نوشته می شد امتیازت خیلی بالاتر می رفت.
اشکال اصلیش اولا جمله بندیا بود. که معمولا غلط نبودن. ولی می تونستن قشنگ تر باشن و دوما بعضی از قسمت ها رو می تونستی بیشتر توضیح بدی. تند و سریع نگو و برو جلو!
صبر کن...تعریف کن.
پستت هم که پست تکی بود. اهمیتی نداشت که طولانی بشه.


شخصیت نیوت خیلی خوب شده. نشست و برخاستش با جانوراش. اسمایی که براشون انتخاب کرده. حالت حرف زدن و رفتار نیوت. همه خیلی خوبن. در مسیر درستی قرار گرفتی. همینطور ادامه بده.


...........................

آملیا


نقل قول:
اره...میرسیم به بحث دوست داشتنی قوانین نقد! و اینکه من رو اگه دس از پا درازتر پرت کنید بیرون پرابلمی یُخدی چون حقتونه! والبته حق حواس پرتی یا حافظه ناقص من در مورد رعایت قوانین!
قوانین می تونن انعطاف پذیر باشن...ولی انصافا نقد نخوا...پستت طولانی نیست...فوق طولانیه!
البته دلیل این که می گم نقد نخوا طولانی بودنش نیست. اگه احتیاج به نقد داشت حتما می کردم. ولی احتیاجی هم نداره. از امتیازاشم مشخصه. باز نقد دقیق نمی کنم ولی چیزایی رو که به نظرم می رسه می گم.



نقل قول:
سوال واضح همیشگی اینکه ارباب سوژه اش خوب بود؟
عالی بود. خیلی خوب بود.


نقل قول:
و میخواستم ببینم در کنار برانداز کردن سوژه، خوب نوشته شد به طور کلی از سوژه استفاده شد؟ چون به نظرم خود سوژه یک طرفه و شعور نویسنده از استفاده کردن از موضوعات و پتانسیلهای اون یک طرفه.
اگه درست یادم باشه سابقه بدی در زدن پست هایی داری که ما(داورای دوئل) برای ربط دادنش به سوژه دوئل دچار سختی و مشقت فراوان می شدیم!
ولی این یکی خوشبختانه سخت نبود. ربط داشت.
سوژه خیلی خوبی پیدا کردی...خیلی خوب ازش استفاده کردی. خیلی خوب یه چیزایی رو به چیزای دیگه ربط دادی.
ولی چیزی که خوب نیست و فوق العاده اس، طرز نوشتنته. طنزته. نکته هایی که پیدا می کنی. عالین!
انکار نمی کنم که وقتی آدم پستتو می بینه، دود از کله اش بلند می شه! ولی خوندنش آسونه...
با وجود این فکر می کنم قسمت هایی هست که بشه خلاصه تر نوشت. مثل این توضیح ها:
نقل قول:
دهان چیز خاصی است. ما با دهان میخوریم سحری، صبحانه، ناهار، عصرانه، افطاری و شام، گاها اگر مادر خیلی عصبانی باشد با دهان کوفت میکنیم، البته میشود خیلی موارد دیگر هم با دهان نوش جان که فقط مرلین میداند، ما با دهان با خواننده های رپ غیروطنی هم خوانی میکنیم و بعد وویسش را گوش میکنیم و با شات گان خود را میکشیم، ما با دهان حرف میزنیم، زر میزنیم فحش میدهیم، چشم دخترهمسایه رو از حداقه در میاوریم که فکر نکند اگر یک خاستگار بی ریخت لیسانس دار گیرش امده که تازه پسره پشت سرش ریزش مو هم دارد خیلی است و هوا برش دارد. ما با دهانمان دهان بقیه رو میبندیم! و حتی سرویس میکنیم!
سرویس خودش معقوله خاصی است از سرویس های فرهاد قائمی که دماغش را میمالد به توپ گرفته تا سرویس مدرسه که خود سرویس دیگری هم محسوب میشود، سرویس دستشویی و در اخر سرویس دهان شویی... چیزی که آملیا این اواخر خیلی خیلی متوجه ان بود!
که واقعا خوبن! ولی با توجه به طول و عرض پست شما، می شه ازشون صرف نظر کرد.


پست شما شصت و پنج تا پارت و فلش بک داشت! چیزی که شدیدا باهاش مخالفم. ولی چیزی که مهمه اینه که موقع خوندن گیج می شیم؟
که نمی شیم!
پس این، این جا یه ایراد نیست.


نقل قول:
اولیش این بود که اون قضیه رفتن به کافه و دیدن مورفین و هکتور و اینا.
یعنی عملا اضافی بودشا میدونم!
خیلی بی ربط بود به کل قضیه اگه نیگا کنید بهش ولی من ریسک کردم و گذاشتم بمونه چون فکر میکردم بهش می ارزه. یعنی اون طنز یا نمیدونم بگیم ایده ای که توش بود به اضافه شدن به متن سوژه می ارزید و نقاط قوتش از ضعفش بیشتر بود چون که در کمال خودسیندرلاپنداری خودم خیلی از طرح کافه باکس خوشم اومد و واقعا دلم نمیومد که بخشی از اونو حذف کنم با اینکه ادم توی رولی به این طول باید جلوی خودشو بگیره. یعنی میخواستم بدونم به نظر شما الان این ریسک چه طوری بود؟ مفید بود مزخرف بود؟ هر دو گزینه هیچ کدام؟
کاملا و صد در صد ارزشش رو داشت.اون قسمت یکی از بهترین قسمت های پستت بود.
این باعث نشه از دفعه بعد سوژه های خودتو بنویسی و سوژه دوئلم یه گوشه داستان بچپونی ها! این جا اشکالی نداشت چون سوژه دوئل به اندازه کافی حضور خودشو اعلام کرده بود.
همین جا یادآوری می کنم...برای دوئل ها سوژه آزاد(بدون سوژه) هم قبول می کنیم!


نقل قول:
ریسک دوم استفاده از کاراکتر هاگرید بود به نظر خودم.
یعنی نمیدونم درسته یا نه ولی یکسری کاراکتر هستن که همیشه نوشتن تو دست خود نویسنده هیچ وقت مثل نوشتن اون با بقیه نمیشه. همین طور که خیلـــــی وقت پیش این رو به وینکی گفته بودید که هیشکی به خوبی خودش نمیتونه از کاراکترش استفاده کنه. حالا نه فقط برای حرف زدنهاشون بلکه برای طریقه رفتارشون که غالبا غیرقابل پیش بینی تر از بقیه است و نوشتن باهاشون دردسرش بیشتره اگه ادم وسواس داشته باشه که بخواد شبیه خودشون در بیاره اونا رو. مثلا مورفین هم همینه حس میکنم. - من واس لحن مورفین و هاگرید رفتم چندتا رولشونو خوندم اصلا نمیدونم اینقدر خوب شد یا نه! -
برای هاگرید هم همین شدش چون من غالبا فقط با املیا بازی میکنم و املیا کاراکتر خاصی نیست راحته و دست ادم بازه ولی خیلی سعی کردم هاگرید رو شبیه خودش در بیارم. حرف زدن و رفتارشو و اینا رو. میخواستم ببینم تا چه حد به عنوان کسی که ازش خوندین و نقدش کردید موفق بودم؟
خب من اصلا خوشم نمیاد که هی دارم می خونم و تایید می کنم! ولی چاره ای نیست.
کاملا موفق بودی. چه در مورد غلط ای املایی هاگرید...که موقع خوندن آدم احساس می کرد یه چیز جدید کشف کرده!...و چه لحن مضحک و چه نفهمی خاص خودش! خیلی خوب بود.
هاگرید و مورفین، هر دو نویسنده های خوبی بودن. شخصیت هاشونو خوب درست کرده بودن. شما هم خیلی خوب تونستی ازشون استفاده کنی. گفتی برای لحن هاگرید و مورفین رفتی و چند تا رولشونو خوندی! این خیلی تحسین برانگیزه. که به رول خودت و به خواننده ها اینقدر احترام گذاشتی. خوب از آب در اومدن نوشته هات تصادفی نیستن.


نقل قول:
ریسک سوم به نظرم نوشتن داستان به صورت فلش بک بود که یکم میتونست اشفته کنه کارو. حتی خیلی بیشتر از یکم.
ولی انجامش دادم چون تا به حال این طوری ننوشته بودم تا جایی که یادمه و میخواستم ببینم تا چه حد به نوع نوشتن قضیه ضربه وارد شدش؟ اصلا شدش؟ ی بله نه خالی هم بسه الان که میبینم!
اینو بالا گفتم...اصلا گیج کننده نشده.
می دونم آدم خودش تشخیص نمی ده که داستان گیج کننده هست یا نه. چون اصل ماجرا رو می دونه. خودم گاهی بعد از نوشتن پست، می دم یکی بخونه و می پرسم که فهمیده یا نه؟ داستان واضحه یا نه؟
یه ریسکش هم اینه که قبل از این که داستان فهمیده بشه، حوصله خواننده سر بره! که این ریسک تو نوشته های شما وجود نداره. چون اونقدر شخصیت جالب و طنز خوب وجود داره که خواننده اهمیت زیادی به اصل داستان نده!


نقل قول:
نکته بعدی که میخواستم نظرتون رو بدونم -ارباب الان حس میکنم کلا زیر پستم یک پوکرفیس ویرایش کنید هم حق دارید! این خودش دوبرابر یک رول میانگین عه!- در مورد استفاده از سوژه های سایت بود. مثل انتخابات و شخصیتها و چت باکس و غیره. چون مدت زیادی نبودم و خیلی چیزها دستم نبود و من خیلی با این نکات بازی میکنم تو رولهام میخواستم ببینم خوب بودن؟
خوب بود آملیا...به جان نجینی خوب بود. خیلی خوب بود.


نقل قول:
راستی در مورد یک قسمت توضیحی بود برای دهن و سرویس اینا!
من این مدت که نبودم خیلی این مدلی نوشتم. چطوری بود اوضاعش؟ زیاد بود؟ بی ربط نبود؟ اصلا جالب بود؟
جالب بود...خیلی جالب بود...الان در مورد ما هم صدق می کنه این اصطلاحی که گفتی!


نقل قول:
ارباب من لوس مینویسم؟ چرا وقتی ادم خودش مینویسه نمیخنده؟ بقیه میخندن یا فقط یک لبخند محو میزنن؟!
اصلا! انصافا طنزت عالیه. من لبخند نزدم...خندیدم! همچین آدم "به هر چیزی بخند"ی هم نیستم!
مشکل پستات اینه که از هر پستت پنج پست خوب در میاد!
وقتی اینا رو یه جا بنویسیم، تاثیرش کم می شه. مثل غذای خوشمزه ای که یه نفر می خوره. بعد از یه جایی سیر می شه و غذا دیگه زیاد نمی چسبه.
در مورد رول های دوئل طبیعیه که نخواییم سانسور کنیم. ولی در مورد رول های عادی این همه ایده و این همه داستان نباید یکجا نوشته بشن. حیفه. به هر کدوم توجهی که لایقشه نمی شه.


سوژه آملیا و اسب بودنش عالی بود. اسب خطاب شدن، سوژه خاصی نیست...ولی این که اینجوری بتونین ازش استفاده کنین خیلی خاصه. خیلی خلاقانه اس. آدم اگه خلاقیت داشته باشه از ساده ترین سوژه ها، بهترین نوشته ها رو در میاره.
شخصیت هکتور...معجون مجانی برای تبلیغات انتخابات...دامبلدوری که آخرش از کوره در رفت...
عالی بودن.


اونقدر سوال بپرس که امتیازمون لو بره ها!


نقد نکردم و طول پست اینقدر شد!

من هنوز واقعا نمی فهمم یه نفر چطوری می تونه اینقدر حرف بزنه!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۱۳ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
نیوت و آملیا

قبل از اعلام نتایج، برای پست های دوئل درخواست نقد نکنین. اعلام نتیجه ممکنه تا یه هفته طول بکشه و قبل از امتیاز دهی نمی تونم نقد کنم. سوال هم نمی تونم جواب بدم.
در اون فاصله پست های دیگه ای زده می شه و درخواست شما بینشون گم می شه. ممکنه فراموش بشه.

این دو تا یادم می مونه. لازم نیست بعد از اعلام نتیجه دوباره درخواست بدین. ولی از این به بعد صبر کنین تا نتیجه اعلام بشه و بعد درخواست نقد بدین که یادم نره.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۰:۱۱ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۶

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۳۰ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲
از دپارتمان جانور شناسی یو سی برکلی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 144
آفلاین
سلام به ارباب عزیز تر از جانم

ارباب یک عدد پست داشتیم، آوردیم تا برای ما نقد کنید.



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۷:۵۶ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۶

آملیا سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۹ جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۹۸
از زیر گنبد رنگی عه آسمون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 151
آفلاین
هی ارباب!
اوری تینگ تون چطوره؟ خانم بچه ها؟
اره...میرسیم به بحث دوست داشتنی قوانین نقد! و اینکه من رو اگه دس از پا درازتر پرت کنید بیرون پرابلمی یُخدی چون حقتونه! والبته حق حواس پرتی یا حافظه ناقص من در مورد رعایت قوانین!

واضح و مبرهن میباشد که برای چی اینجام دیگه!

فرض موکونیم که من دس از پا درازتر نرفتم!
واقعیتش اومدم در مورد دوئل عه یک چندتا سوال بپرسم نظرتونو بدونم و بعدش گورمو گم کنم به سلامتی و میمنت و دلخوشی و اینا!
نقد که از مرلین امه ولی خب اگه به هر دلیلی نشد و نخواستید و اینا نقدش کنید اگه همین سوالهامم جواب بدید من خیلی ممنونم و البته اگه جواب ندادید هم حق دارید واقعیتش منم بودم جواب نمیدادم!

سوال واضح همیشگی اینکه ارباب سوژه اش خوب بود؟
یعنی من دونه ای یک دوئل میزنم دونه ای میام میگم سوژه اش خوب بود؟!
و میخواستم ببینم در کنار برانداز کردن سوژه، خوب نوشته شد به طور کلی از سوژه استفاده شد؟ چون به نظرم خود سوژه یک طرفه و شعور نویسنده از استفاده کردن از موضوعات و پتانسیلهای اون یک طرفه.

میدونید...واقعیتش رو بخواید که شاید نخواید ولی من میگم به هر حال - - اینکه من تو این دوئله خیلی ریسک کردم. همچین نه اینکه بعد از مدتها دوئل کردم یهویی جو گرفتَتَم! و میدونستم که هرکدوم از ریسک ها میتونن چه گندی به بار بیارن ولی خب فقط ضرب المثل چرا عاقل کند کاری که باز ارد پشیمانی رو داشتیم در مورد قشر ریگولوس صفت جامعه چیزی بیان نشده!

اولیش این بود که اون قضیه رفتن به کافه و دیدن مورفین و هکتور و اینا.
یعنی عملا اضافی بودشا میدونم!
خیلی بی ربط بود به کل قضیه اگه نیگا کنید بهش ولی من ریسک کردم و گذاشتم بمونه چون فکر میکردم بهش می ارزه. یعنی اون طنز یا نمیدونم بگیم ایده ای که توش بود به اضافه شدن به متن سوژه می ارزید و نقاط قوتش از ضعفش بیشتر بود چون که در کمال خودسیندرلاپنداری خودم خیلی از طرح کافه باکس خوشم اومد و واقعا دلم نمیومد که بخشی از اونو حذف کنم با اینکه ادم توی رولی به این طول باید جلوی خودشو بگیره. یعنی میخواستم بدونم به نظر شما الان این ریسک چه طوری بود؟ مفید بود مزخرف بود؟ هر دو گزینه هیچ کدام؟

ریسک دوم استفاده از کاراکتر هاگرید بود به نظر خودم.
یعنی نمیدونم درسته یا نه ولی یکسری کاراکتر هستن که همیشه نوشتن تو دست خود نویسنده هیچ وقت مثل نوشتن اون با بقیه نمیشه. همین طور که خیلـــــی وقت پیش این رو به وینکی گفته بودید که هیشکی به خوبی خودش نمیتونه از کاراکترش استفاده کنه. حالا نه فقط برای حرف زدنهاشون بلکه برای طریقه رفتارشون که غالبا غیرقابل پیش بینی تر از بقیه است و نوشتن باهاشون دردسرش بیشتره اگه ادم وسواس داشته باشه که بخواد شبیه خودشون در بیاره اونا رو. مثلا مورفین هم همینه حس میکنم. - من واس لحن مورفین و هاگرید رفتم چندتا رولشونو خوندم اصلا نمیدونم اینقدر خوب شد یا نه! -
برای هاگرید هم همین شدش چون من غالبا فقط با املیا بازی میکنم و املیا کاراکتر خاصی نیست راحته و دست ادم بازه ولی خیلی سعی کردم هاگرید رو شبیه خودش در بیارم. حرف زدن و رفتارشو و اینا رو. میخواستم ببینم تا چه حد به عنوان کسی که ازش خوندین و نقدش کردید موفق بودم؟

ریسک سوم به نظرم نوشتن داستان به صورت فلش بک بود که یکم میتونست اشفته کنه کارو. حتی خیلی بیشتر از یکم.
ولی انجامش دادم چون تا به حال این طوری ننوشته بودم تا جایی که یادمه و میخواستم ببینم تا چه حد به نوع نوشتن قضیه ضربه وارد شدش؟ اصلا شدش؟ ی بله نه خالی هم بسه الان که میبینم!

نکته بعدی که میخواستم نظرتون رو بدونم -ارباب الان حس میکنم کلا زیر پستم یک پوکرفیس ویرایش کنید هم حق دارید! این خودش دوبرابر یک رول میانگین عه!- در مورد استفاده از سوژه های سایت بود. مثل انتخابات و شخصیتها و چت باکس و غیره. چون مدت زیادی نبودم و خیلی چیزها دستم نبود و من خیلی با این نکات بازی میکنم تو رولهام میخواستم ببینم خوب بودن؟

راستی در مورد یک قسمت توضیحی بود برای دهن و سرویس اینا!
من این مدت که نبودم خیلی این مدلی نوشتم. چطوری بود اوضاعش؟ زیاد بود؟ بی ربط نبود؟ اصلا جالب بود؟

ارباب من لوس مینویسم؟ چرا وقتی ادم خودش مینویسه نمیخنده؟ بقیه میخندن یا فقط یک لبخند محو میزنن؟!

دیگه ام...الان چیزی در مخیله ام نیست ...ام... نه نیست! شرمنده زیاد شدش واقعا من خیلی وسواس ام تو نوشتنها و دلم نمیخواد ببرم -اره جون ارسینوس - ولی خیلی دلم میخواد پیشرفت کنم و برای همین اینها رو میپرسم. ممنون برای زحمتهاتون دیگه! همین مرسی!
سلام منو به خانم بچه ها هم برسونید!
+یکسری گفته بودید برو تا سه ماه نمیخوام ببینمت. سری یکی مونده به اخری تو نقدهاتون گفتید تا سه سال. میریم واسه سه قرن!


من وراج نیستم!
من فقط با وسواس شرح میدم!

اسبم خودتونید!
اسیر شدیم به مرلین!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.