آستوریاسیزده عدد شانس ماست. با بدبینی بهش نگاه نکنین.
سلام...خوبیم...خوشیم!
بررسی
پست شماره 418 خاطرات مرگخواران، آستوریا:
این پست برای کشتن ویزلی مورد نظر زده شده بود. اینو منی که الان در جریان اتفاقای ایفای نقش و چت باکس هستم می دونم. ولی یه هفته دیگه کسی نمی دونه. برای همین اینجور اتفاقا رو باید طوری نوشت که اگه کسی جریان رو ندونه هم چیز زیادی از دست نده.
این جا هم از دست نمی ده. اگه جریان رو ندونه هم گیج و سردرگم نمی شه. ولی اون ندونستن، کیفیت پست شما رو پایین میاره! یعنی در حالت عادی کیفیتش پایین نیست. ولی اگه کسی داستان رو ندونه پایین میاد.
پست با تمرکز روی نجینی پیش می ره. و رفتار آستوریا باهاش. ولی در پایان بطور ناگهانی به مرگ یه ویزلی ختم می شه.
اون پایانش، احتیاج به کمی پرداخت بیشتر داشت. می تونستین یا اون ویزلی رو به داستان خودتون ربط بدین. یا آستوریا دربارش حرفی بزنه. یا نجینی اشتباهی بزنه بکشدش.
دو قسمت داستان خیلی از هم جدا هستن.
نقل قول:
هواي بسيار مطبوع و دلنوازى بود.
باران بهاري، همراه با تگرگ ميباريد.
ريشه ى درختان، در اثر وزش نسيم خنكى، از خاك درآمده بودند.
يك تير دراز كه مشنگ ها به آن "تير برق" ميگفتند، شكسته و جرقه اي نيز، زده بود.
از کلمه "دراز" می شه حدس زد که با پست طنز طرفیم. توصیف های قبلش می تونست کمی بیشتر و کمی مشخص تر باشه. مشخص تر یعنی هویت طنزش رو بیشتر نشون می داد. به شکل نامحسوسی، مسخره تر می شد.
طنز این پست یه حالتی داره که تاکید، تقویتش می کنه. تاکید بی جا و بی دلیل و مصرانه.
مثلا کراب میاد و سعی می کنه که آستوریا رو منصرف کنه. این تلاشش خیلی کمرنگه! و به همین دلیل کم تاثیره. کراب می تونست بی دلیل و به حالت مسخره ای خیلی مصر تر باشه. که نجینی رو نبر! آستوریا هم در مقابل با جدیت اصرار کنه که هوا خوبه و هر طور شده نجینی رو می بره بیرون. تا این که به جمله "ممکنه اتفاقی برای نجینی بیفته" برسن و بقیه اش.
کمی باید شورش در میومد!
نقل قول:
آستوريا، قدمي به كراب نزديك شد.
-زبونت رو درآر!
-چيكار كنم؟!
-زبونت رو درآر...يا شايد ميخواي خودم از ته حلق برات درش بيارم؟
قطعا كراب اين را نميخواست. در نتيجه نوك زبانش را درآورد.
-بيشتر...بيشتر در بيار! آها...حالا با تموم قدرت زبونت رو گاز بگير!
-آستوريا...
-آآآ...كراب حرف نزن ديگه! زبونت رو گاز بگير تا خودم برات نصفش نكردم!
كراب زبانش را گاز گرفت.
-آفرين! از دفعه ديگه حواست به جمله هات باشه.
این جاش خیلی خوب بود. شکلک تکراری و اعصاب خرد کن آستوریا هم بسیار خطرناک جلوه می کرد! خطرناکی که با شخصیت آستوریا هماهنگ بود.
نقل قول:
نميدانم از كجا، ولي مثل اينكه آستوريا تشخيص داد كه جواب نجيني مثبت است.
-باشه...پس بيا بريم.
این "نمی دانم از کجا" جزو قسمت های اظهار نظر نویسنده اس. که در حالت عادی زیاد مورد قبول نیست. ولی اگه هماهنگی ایجاد بشه و زمینه آماده بشه، اصول ایفای نقش رو می شه زیر پا گذاشت.
این جا هم صحنه به اندازه کافی مسخره اس که خواننده هم با نویسنده موافق باشه و اظهار نظر نویسنده براش آزاردهنده نباشه. برای همین خوب بود.
نقل قول:
و به سمت شكنجه گاه راه افتادند. در چند قدميه شكنجه گاه، سايه ي فردي در پشت يكي از درخت ها توجه آستوريا را جلب كرد. بدون جلب توجه، سپر حفاظتي در اطراف نجيني درست كرد و...
-كروشيو!
طلسم مستقيما به سينه ى فرد سياه پوش خورد و فرياد درد آلودش به هوا رفت.
توجه به جزئیات خیلی مهمه. درست کردن سپر حفاظتی در اطراف نجینی، حرکت خوبی بود.
طلسم کروشیو به نظر من انتخاب مناسبی نبود.
اگه آستوریا اونقدر عاقل و منطقی و مراقبه، که با حس کردن حضور یه غریبه، شکنجه اش نمی کنه. ممکنه طرف آشنا باشه. اگه نباشه هم دستگیر کردنش عاقلانه تره. مثلا بیهوشش می کنه.
و اگه غیر منطقی و "دیوانه وار" رفتار می کنه، بازم کروشیو مناسب نیست. یهو می زنه می کشدش! که این گزینه دوم بیشتر با آستوریا هماهنگه.
نقل قول:
-ديگه اهميتي نداره كيه! بيا نجيني...بيا به گردشمون ادامه بديم.
این بی خیالی، همون شخصیت دیوانه وار و غیر منطقی آستوریاس. بهش میاد. اینو می شد بیشتر نشون داد.
مثلا کراب می گفت نرین اون طرف. گزارش دادن که یه غریبه اون اطراف دیده شده. ممکنه بهتون حمله کنه.
آستوریا بدون فکر طلسم مرگ رو بفرسته به اون سمت و با خونسردی بگه دیگه ممکن نیست!
رفتار آستوریا با نجینی خیلی خوب بود. دیالوگاش خطاب به کراب هم خیلی خوب بود.
سوژه ساده و سرگرم کننده ای بود.
...........................
پیرمرد سفیده!نقل قول:
تام... فرزندم!
اینجا جایی برای پیرمردی که قصد مبارزه با ارتشت رو داره هست؟
شاید این، شروع نقدی باشه بینمون!
شروع کن بازیو!
الان بگم نه...جایی نیست... که تشریف نمی بری که!
در لحظات پایانی عمر، نقد دقیقا به چه درد شما می خوره؟ برو بشین عبادت کن. به تهذیب نفس بپرداز!
می گن کسی اموالش رو با خودش به گور نمی بره. وجدانا چوب دستیه رو برای چی با خودت به گور بردی؟!
بررسی شدیدا بدبینانه و خصمانه
پست شماره 108 گلخانه تاریک، آل.پر.ولف.بر.دامبلدور:
نقل قول:
-غر دارم!
رودولف این را گفت و پرید وسط فضای دوئل و قصد داشت چشمانش را روی چشمان هکتور متمرکز کند ولی...خب سخت بود.
شروع با دیالوگ آشنایی که هممون می دونیم مال کیه روش خوبی برای جذب مخاطبه.
وصل کردن دائمی یه شکلک به یه شخصیت، تاثیر اون شکلک رو کمتر می کنه. مثل قاب عکسی که دائم جلوی چشمتون باشه. خیلی زود بهش عادت می کنین و دیگه نمی بینینش. شما از شکلک دائمی رودولف(که بغضه) استفاده نکردین. این کار گاهی لازمه، که شخصیت بی حالت و بی روح نشه. احساس داشته باشه.
رودولف بی هوش شده بود...بهتر بود یه اشاره ای به به هوش اومدنش می کردین. یهو پریده وسط داستان.
"ولی خب سخت بود" عبارت قشنگی برای توصیف غیر مسقیم وضعیت هکتور بود. تکرار بعدیش هم این قشنگ بودن رو تقویت کرده بود:
نقل قول:
دستانش را گذاشت روی دهان هکتور و آن را ثابت نگه داشت -که البته سخت بود- تا رودولف بتواند با نفسی مطمئن و قلبی آرام لفظ بیاید.
نقل قول:
رودولف دوباره شروع به صحبت کرد و گفت:
-شما روح دوئل رو...
-بله!
-نقض کردید.
-ده ثانیه...
-شما دو نفر رو با هم...
-خیلی خب. وقت شما تمام شد.
-انداختید به جون من.
-نامزد محترم وقت شم...
اینجاش خیلی خوب بود. اون حالت ناقص العقل(!) هکتور و شکلک های تکراری که این جا حضورشون مفید بود. چون یه حالت بی منطق به هکتور می دادن که مشخص بود هر چی بگن هم حرف تو کله اش فرو نمی ره و حرف خودشو می زنه.
نقل قول:
در این لحظه، پالی که حس کرد هکتور دارد شورش را در می آورد، افکت انیمه ای با حجب و حیای گیاه خوار خودش را فراموش کرده و پرید روی هکتور و دستانش را گذاشت روی دهان هکتور و آن را ثابت نگه داشت -که البته سخت بود- تا رودولف بتواند با نفسی مطمئن و قلبی آرام لفظ بیاید.
شما به جزئیات خیلی خوب توجه می کنین. هم زدن رای ها با ملاقه...گیاهخوار بودن پالی...ویبره رفتن هکتور...
سوژه های شخصیت ها رو ازشون می گیرین و در جاهای مناسب استفاده می کنین. استفاده های مختلف و به جا!
این وسط گاهی اشکالاتی هم پیش میاد:
نقل قول:
-هوی رودولف! بغض ویژه ی منه. کپی رایت رو رعایت کن.
-
-آهای!پوکر فیس واس منه.شخصیت منو ناقص نکن با کارات.
-چره موهای تو ره داری می کَنی رودولف؟ کچلی برای ارباب هسته! میخوای پات ره توی کفش لرد سیاه کنی؟ شخصیت ارباب ره لکه دار کنی؟ :ysilly
کمی حساس بود این بخشش. باید مواظب باشیم.
دیالوگی که با "آهای... پوکرفیس..." شروع می شه ایرادیه که بطور واضح از یه شخصیت گرفته می شه. در حال عادی و در صورتی که مسئول یک شخص یا نقد کننده اش نباشیم، اصلا نباید از نکات شخصیت پردازی شخصی برای طنز نوشتن استفاده کنیم. این موضوع گاهی خیلی ترغیب کننده می شه. وقتی شخصیتی به وضوح شورش رو در میاره! ولی تا جایی که ممکنه باید مقاومت کرد! مگه این که طرف با این کار به ایفای نقش آسیبی وارد کنه یا از ما کمک یا راهنمایی بخواد.
الان این قسمت آزار دهنده نیست. برای این که پوکر فیس منو یاد شخصیت خاصی نمی ندازه که بگم از اون شخصیت ایراد گرفته شده. ولی حالت کلی این قسمت، به همین موضوع اشاره داشت.
شکلک ها نمی تونن اختصاص به شخصیت خاصی پیدا کنن. برای این که عمومی هستن و استفاده ازشون برای همه آزاده. مثلا رز اولین شخصیتی بود که دائم شکلک ویبره می زد. این باعث نشد شکلک مختص رز بشه. بعد ها خیلیا ازش استفاده کردن. این نه چیزی از شخصیت رز کم کرد و نه از استفاده کننده های بعدی. این شکلک فقط به حالت ذوق زدگی بی دلیل و بیش از حد رو به شخصیتی که ساختیم اضافه می کنه. خودش به تنهایی شخصیت نیست.
ولی ایده هایی که برای شخصیت ها پیدا می شه مسلما اختصاصی و منحصر به همون فرد هستن. اصلا نباید تقلید یا کپی برداری بشن. مثل این که یکی بیاد مثل رودولف رفتار کنه...یا هکتور...یا بیاد بگه من حشره هستم! اینا قابل قبول نیستن.
نقل قول:
-بله من غر دارم. اگر امروز من غر میزنم بخاطر احساس وظیفه ایه که در نبود ارباب...ارباب...
نقل قول:
-چره موهای تو ره داری می کَنی رودولف؟ کچلی برای ارباب هسته! میخوای پات ره توی کفش لرد سیاه کنی؟ شخصیت ارباب ره لکه دار کنی؟
این دو قسمت طنز خوبی داشتن. مخصوصا با توجه به نویسنده سفیدشون. این خیلی مهمه که بدونیم سفید چی باید بنویسه و چی می تونه بنویسه و سیاه چی!
نقل قول:
خدای من! این ها هرکدام یک گوشه ی کار را گرفته بودند.همه چیز ثبت ملی شده بود.
اینجاست که نویسنده باید تشریفشو از داستان ببره بیرون و از اظهار شگفتی خودداری بنمایه! جمله رو می شد ساده تر نوشت. مثلا رودولف متوجه شد که این ها هر کدام یک گوشه کار را...
اون ابراز احساسات باعث می شه خواننده فکر کنه احساس نویسنده داره بهش تحمل می شه.
نقل قول:
یعنی ترجیح داد که در این لحظات به ساعت مچی آرامش بخشش نگاه کند که داده بود عقربه هایش را بکَنند و رویش با خط درشت چاپ کنند:"مهم نیست ساعت چنده! مهم اینه که وقت خوابه " و اگر می خواهید بدانید که چرا وسط فضا سازی شکلک آورده شد، باید بدانید که دنیا جادوییست و میتوانند روی ساعت هایشان شکلک های متحرک چاپ کنند و خیلی باحال است.
خیر! اصلا هم چنین قصدی نداشتیم!
یکی از جاهایی که می شه "نقد کننده" و "خودشو جای نقد کننده جا زننده" رو از هم تشخیص داد همچین جاهاییه. نقد کننده باید تشخیص بده چه کاری در چه جایی مناسبه، حتی اگه خلاف اصول کلی باشه. و کسی که صرفا تلاش می کنه نقد کنه، طوطی وار چیزایی رو که شنیده تکرار می کنه، چه بسا اشتباه!
شکلک این جا ایرادی نداشت. احتیاجی به توضیح هم نداشت. ولی به هر حال توضیح آخرش جالب بود. نوع توصیفش و جمله ساده ای مثل "خیلی باحال است" صمیمی تر و جالب ترش کرده.
ایده ساعت رودولف خیلی خوب بود.
شما بدون استفاده از سوژه نوشتین. در واقع یه سوژه فرعی مرده رو بیرون کشیدین و دوباره ازش استفاده کردین. سوژه دوئل رودولف و پالی تموم شده بود. شما همون سوژه تموم شده رو برداشتین که همین نشون می ده برای نوشتن تقریبا به هیچ سوژه ای احتیاج نداریم. یه مکان...یه زمان...یک یا چند شخصیت. همینا کافین. با هر کدوم از اینا می شه یه پست کامل نوشت.
تمرکز شما روی شخصیت ها بود. روی ویژگی های خاصشون. گاهی حتی خود شخصیت ها هم متوجه نیستن که چه ویژگی ای دارن! این جور وقتا می شه کمکشون کرد. با استفاده از همون ویژگی خاص و نشون دادنش به شخص مورد نظر. که فلانی تو از روبرو اینطوری به نظر می رسی. این کاریه که خیلی انجام دادم. البته در نقد ها. مثلا به طرف گفتم شخصیتت لوسه! به من و دیگران ربطی نداره اگه بخوای لوس جلوه کنی. کاملا آزادی. ولی چیزی که دیده می شه اینه. لوسه! اگه نمی خوای لوس باشه حالت و رفتارشو عوض کن.
تصمیم نهایی با خود شخصه که شخصیتش رو چطوری جلوه بده.
پست شما یه پست جالب، سرگرم کننده و بی ادعا بود. بی ادعا به معنی پیش پا افتاده و سرسری نیست. بعضی رول ها هستن که نویسنده با هر خط می خواد داد بزنه که ببینین من چقدر بلدم! چقدر خوب می نویسم! اینجور پستا هر چقدر هم خوب باشن، تاثیر بدی روی خواننده می ذارن. صمیمیت و صداقت ندارن. نوشته ها باید از دل باشه که به دل خواننده بشینه. پست شما هم صمیمی و دلنشین بود.
دور شو دامبلدور. ترجیحا با نهایت سرعت! اون چوب دستیم بیار پایین.