هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۷:۵۶ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۶

آملیا سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۹ جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۹۸
از زیر گنبد رنگی عه آسمون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 151
آفلاین
هی ارباب!
اوری تینگ تون چطوره؟ خانم بچه ها؟
اره...میرسیم به بحث دوست داشتنی قوانین نقد! و اینکه من رو اگه دس از پا درازتر پرت کنید بیرون پرابلمی یُخدی چون حقتونه! والبته حق حواس پرتی یا حافظه ناقص من در مورد رعایت قوانین!

واضح و مبرهن میباشد که برای چی اینجام دیگه!

فرض موکونیم که من دس از پا درازتر نرفتم!
واقعیتش اومدم در مورد دوئل عه یک چندتا سوال بپرسم نظرتونو بدونم و بعدش گورمو گم کنم به سلامتی و میمنت و دلخوشی و اینا!
نقد که از مرلین امه ولی خب اگه به هر دلیلی نشد و نخواستید و اینا نقدش کنید اگه همین سوالهامم جواب بدید من خیلی ممنونم و البته اگه جواب ندادید هم حق دارید واقعیتش منم بودم جواب نمیدادم!

سوال واضح همیشگی اینکه ارباب سوژه اش خوب بود؟
یعنی من دونه ای یک دوئل میزنم دونه ای میام میگم سوژه اش خوب بود؟!
و میخواستم ببینم در کنار برانداز کردن سوژه، خوب نوشته شد به طور کلی از سوژه استفاده شد؟ چون به نظرم خود سوژه یک طرفه و شعور نویسنده از استفاده کردن از موضوعات و پتانسیلهای اون یک طرفه.

میدونید...واقعیتش رو بخواید که شاید نخواید ولی من میگم به هر حال - - اینکه من تو این دوئله خیلی ریسک کردم. همچین نه اینکه بعد از مدتها دوئل کردم یهویی جو گرفتَتَم! و میدونستم که هرکدوم از ریسک ها میتونن چه گندی به بار بیارن ولی خب فقط ضرب المثل چرا عاقل کند کاری که باز ارد پشیمانی رو داشتیم در مورد قشر ریگولوس صفت جامعه چیزی بیان نشده!

اولیش این بود که اون قضیه رفتن به کافه و دیدن مورفین و هکتور و اینا.
یعنی عملا اضافی بودشا میدونم!
خیلی بی ربط بود به کل قضیه اگه نیگا کنید بهش ولی من ریسک کردم و گذاشتم بمونه چون فکر میکردم بهش می ارزه. یعنی اون طنز یا نمیدونم بگیم ایده ای که توش بود به اضافه شدن به متن سوژه می ارزید و نقاط قوتش از ضعفش بیشتر بود چون که در کمال خودسیندرلاپنداری خودم خیلی از طرح کافه باکس خوشم اومد و واقعا دلم نمیومد که بخشی از اونو حذف کنم با اینکه ادم توی رولی به این طول باید جلوی خودشو بگیره. یعنی میخواستم بدونم به نظر شما الان این ریسک چه طوری بود؟ مفید بود مزخرف بود؟ هر دو گزینه هیچ کدام؟

ریسک دوم استفاده از کاراکتر هاگرید بود به نظر خودم.
یعنی نمیدونم درسته یا نه ولی یکسری کاراکتر هستن که همیشه نوشتن تو دست خود نویسنده هیچ وقت مثل نوشتن اون با بقیه نمیشه. همین طور که خیلـــــی وقت پیش این رو به وینکی گفته بودید که هیشکی به خوبی خودش نمیتونه از کاراکترش استفاده کنه. حالا نه فقط برای حرف زدنهاشون بلکه برای طریقه رفتارشون که غالبا غیرقابل پیش بینی تر از بقیه است و نوشتن باهاشون دردسرش بیشتره اگه ادم وسواس داشته باشه که بخواد شبیه خودشون در بیاره اونا رو. مثلا مورفین هم همینه حس میکنم. - من واس لحن مورفین و هاگرید رفتم چندتا رولشونو خوندم اصلا نمیدونم اینقدر خوب شد یا نه! -
برای هاگرید هم همین شدش چون من غالبا فقط با املیا بازی میکنم و املیا کاراکتر خاصی نیست راحته و دست ادم بازه ولی خیلی سعی کردم هاگرید رو شبیه خودش در بیارم. حرف زدن و رفتارشو و اینا رو. میخواستم ببینم تا چه حد به عنوان کسی که ازش خوندین و نقدش کردید موفق بودم؟

ریسک سوم به نظرم نوشتن داستان به صورت فلش بک بود که یکم میتونست اشفته کنه کارو. حتی خیلی بیشتر از یکم.
ولی انجامش دادم چون تا به حال این طوری ننوشته بودم تا جایی که یادمه و میخواستم ببینم تا چه حد به نوع نوشتن قضیه ضربه وارد شدش؟ اصلا شدش؟ ی بله نه خالی هم بسه الان که میبینم!

نکته بعدی که میخواستم نظرتون رو بدونم -ارباب الان حس میکنم کلا زیر پستم یک پوکرفیس ویرایش کنید هم حق دارید! این خودش دوبرابر یک رول میانگین عه!- در مورد استفاده از سوژه های سایت بود. مثل انتخابات و شخصیتها و چت باکس و غیره. چون مدت زیادی نبودم و خیلی چیزها دستم نبود و من خیلی با این نکات بازی میکنم تو رولهام میخواستم ببینم خوب بودن؟

راستی در مورد یک قسمت توضیحی بود برای دهن و سرویس اینا!
من این مدت که نبودم خیلی این مدلی نوشتم. چطوری بود اوضاعش؟ زیاد بود؟ بی ربط نبود؟ اصلا جالب بود؟

ارباب من لوس مینویسم؟ چرا وقتی ادم خودش مینویسه نمیخنده؟ بقیه میخندن یا فقط یک لبخند محو میزنن؟!

دیگه ام...الان چیزی در مخیله ام نیست ...ام... نه نیست! شرمنده زیاد شدش واقعا من خیلی وسواس ام تو نوشتنها و دلم نمیخواد ببرم -اره جون ارسینوس - ولی خیلی دلم میخواد پیشرفت کنم و برای همین اینها رو میپرسم. ممنون برای زحمتهاتون دیگه! همین مرسی!
سلام منو به خانم بچه ها هم برسونید!
+یکسری گفته بودید برو تا سه ماه نمیخوام ببینمت. سری یکی مونده به اخری تو نقدهاتون گفتید تا سه سال. میریم واسه سه قرن!


من وراج نیستم!
من فقط با وسواس شرح میدم!

اسبم خودتونید!
اسیر شدیم به مرلین!



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
آماندا!


نقل قول:
ارباب جون، داستان واقعی مرگخوار شدن من با کمی صحنه های اضافه نقد میکنید؟
منم چندین بار از این پست ها زدم. داستان لرد شدنمو نوشتم. درباره مرگخوارا نوشتم... این جور داستانا خیلی به دل آدم می شینن. هر چند همیشه توشون مجبوری یه چیزایی رو تغییر بدی. ایفای نقشی کنی. ولی خاطرات واقعی، موندگارترن.
حیف داستان مرگخوار شدن خاصی ندارم بنویسم. وقتی مرگخوار شدم نه گروه مشخصی وجود داشت و نه انجمن و نه حتی لردی.


این پستا نقدشون با پست عادی فرق می کنه. به نظر من نویسنده بیشتر از این که به دنبال ایراد های نگارشی و ایفای نقشی و منطقی باشه، می خواد نظرتونو درباره کل داستان بدونه.
الان پست خاطرات مرگخواران منو در نظر بگیرین. اون جا یه لرد وجود داره و یه تام که مرگخواره. خب این منطقی نیست. اگه بخوام نقد کنم ازش ایراد می گیرم. ولی نمی شد کاریش کرد. چون واقعی بود. تو پست شما هم همچین قسمت هایی وجود داره که بهش اشاره می کنم.


نقل قول:
یک روز آفتابی و عادی بود؛ البته برای بقیه!
آماندا، با قلبی شکسته و ذهنی ناامید در پارک قدم میزد. مشنگ ها و گاهی جادوگرانی را میدید که شاد و خوشحال هستند.
- چرا انقدر خوشحالن؟ دلیلی نداره که انقدر شاد باشن!
این جا مهم ترین سوالی که پیش میاد اینه که چرا؟
چرا آماندا اینقدر افسرده و غمگینه که شادی دیگران براش عجیبه؟
می شد برای این حالت دلیلی آورد. یا می شد توضیح داد که آماندا کلا همیشه افسرده اس. که این یکی رو توصیه نمی کنم. چون اولا تقریبا تکراری محسوب می شه. سوژه های مشابهش رو داریم. و دوما سوژه هایی که برای آماندا انتخاب کردی کمی زیاد می شه. بهتره یکی دو سوژه کوچیک رو بهتر و عمیق تر جا بندازیم، تا این که سوژه های جدید اضافه کنیم و قبلیا هم کمرنگ بمونن.


نقل قول:
این، بازم یکی از سوالات عجیب آماندا بود. به قدم زدنش ادامه داد تا اینکه به یک نیمکت خالی رسید؛ روی آن نشت و مشغول مرور وقایع آن روز شد.
این چیزیه که اصلا نباید مستقیم بهش اشاره کنی. سوژه باید غیر مستقیم باشه. زیاد و پشت سر هم هم نباید بهش اشاره کنی. وگرنه نتیجه عکس می ده. سوال آماندا اصلا عجیب نبود. ولی حتی اگه بود هم باید اجازه بدیم خواننده خودش به این نتیجه برسه.


نقل قول:
این، بازم یکی از سوالات عجیب آماندا بود. به قدم زدنش ادامه داد تا اینکه به یک نیمکت خالی رسید؛ روی آن نشت و مشغول مرور وقایع آن روز شد.
بازم...و آن روز.
با هم هماهنگ نیستن. یا کتابی بنویس و یا محاوره ای. یکیش! ببین...این جا هم اون ناهماهنگی وجود داره:
نقل قول:
لینی آدرس خانه ی ریدل را به آماندا داد. آماندا نفهمید که چی شد ولی وقتی به خودش آمد متوجه شد در زیر بارون به سوی خانه ی ریدل میدود!
زیر بارون...می دود... نفهمید چی شد...به خودش آمد.
یکی محاوره ایه و یکی کتابی.


نقل قول:
فلش بک - نیم ساعت قبل - خانه شماره دوازده گریمولد
تیترها رو از متن جدا کن. فونتشو عوض کن. ضخیم(bold) کن. اینو قبلا هم گفته بودما!


نقل قول:
دلیل اصلی اش این بود: آماندا از وقتی که یادش می آمد، تعریف های زیادی از محفل ققنوس شنیده بود و کم کم به آن علاقه مند شده بود، برای همین به آنجا آمده بود و از دامبلدور خواسته بود او را عضو محفل ققنوس کند اما ته قلبش احساس میکرد دارد اشتباه میکند!

- راستش میخوام سفیدی در دنیا گسترش بدم!
- خب ببین دخترم، تو هنوز کامل آماده نیستی که وارد محفل بشی، خودت میتونی بفهمی؟

این چیزی بود که دامبلدور گفت یا حداقل برداشت آماندا از حرفش بود! آماندا اصلا آمادگی این را نداشت، از صبح هیجان زده بود که قرار است عضو محفل ققنوس شود.
اگه این یه پست معمولی بود از این قسمت ایراد می گرفتم. می گفتم دلیل کافی برای سردرگمی آماندا ارائه نکردی. ولی واقعی بودنش باعث می شه این جا نشه این ایراد رو گرفت. آماندای ما نمی دونسته چی می خواد. همینجوری رفته محفل و برگشته. اینو می شه برای آماندای سایت قبول کرد. ولی برای آماندای ساحره که واقعا درگیر این جریان های جدی باشه نمی شد.
در حالت عادی باید بیشتر توضیح می دادی که چی بود که باعث شد آماندا تردید پیدا کنه. دنبال بهانه ای برای منصرف شدن باشه.


نقل قول:
ولی به خوبی میدانست آن کاغذ چیست! نقاشی که وقتی خیلی کوچک بود از خودش درحالی که به دست لرد سیاه کشته میشد، کشیده بود!
آن موقع هرجا که میرفت چیزهایی درمورد گروه مرگخواران و اربابشان، لرد ولدمورت میشنید.
ببین! این فرصت خیلی خوبی بود!
می تونستی بگی دلیل این که می خواست بره محفل همین بود که آرزو داشت به دست لرد کشته بشه. ولی حالا فکر می کنه و به این نتیجه می رسه که برای کشته شدن به دست لرد، لازم نیست حتما تو جبهه مقابلش باشه. شنیده بود که لرد خیلی بی رحمه و احتمالا اگه نزدیکش باشه، بالاخره یه روزی چنین موقعیتی پیش میاد که لرد بخواد بکشدش.
صحنه خوبی بود. می تونستی توضیح مربوط به نقاشی رو کمی طولانی تر کن. که همه از شنیدن این آرزو تعجب می کردن. مسخره اش می کردن. ولی آماندا هیچوقت فراموشش نکرده بود. می تونستین کمی روش تاکید کنی. این یه سوژه بود و این توضیح، غیر مستقیم بود.


نقل قول:
لیسا به سرعت وارد خوابگاه شد و گفت:
- عه آماندا اینجایی؟ باورت نمیشه چی شده؟ من عضو گروه مرگخوار ها شدم!

آماندا در فکر فرو رفت. در این حین لینی هم وارد خوابگاه شد.
- لیسا، باز چی شده که هیجان زده ای؟
- من عضو مرگخوار ها شدم.

- مرگخوار ها کجا زندگی میکنن؟

لیسا و لینی از سوال آماندا تعججب کردند؛ لینی پاسخ آماندا را داد:
- توی خونه ی ریدل.
اینم در حالت عادی قابل قبول نیست که دو تا دانش آموز برسن به هم و یکی بگه هی سلام...من مرگخوار شدم!
ولی در خاطره شما قابل قبوله. چون احتمالا اتفاق به همین صورت بوده.


خاطرات واقعی اتفاق های مهم سایت رو باید ثبت کنیم به نظر من. باید بنویسیم. همینجوری که شما نوشتی. از زاویه دید خودمون. با احساسات خاص خودمون. کمی واقعی، کمی ایفای نقشی، با کمی تغییر. کار خوبی کردی که نوشتی.


شاید یه روزی کشتیمت آماندا!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۶

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 225
آفلاین


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
آستوریا


سیزده عدد شانس ماست. با بدبینی بهش نگاه نکنین.

سلام...خوبیم...خوشیم!


بررسی پست شماره 418 خاطرات مرگخواران، آستوریا:


این پست برای کشتن ویزلی مورد نظر زده شده بود. اینو منی که الان در جریان اتفاقای ایفای نقش و چت باکس هستم می دونم. ولی یه هفته دیگه کسی نمی دونه. برای همین اینجور اتفاقا رو باید طوری نوشت که اگه کسی جریان رو ندونه هم چیز زیادی از دست نده.
این جا هم از دست نمی ده. اگه جریان رو ندونه هم گیج و سردرگم نمی شه. ولی اون ندونستن، کیفیت پست شما رو پایین میاره! یعنی در حالت عادی کیفیتش پایین نیست. ولی اگه کسی داستان رو ندونه پایین میاد.
پست با تمرکز روی نجینی پیش می ره. و رفتار آستوریا باهاش. ولی در پایان بطور ناگهانی به مرگ یه ویزلی ختم می شه.
اون پایانش، احتیاج به کمی پرداخت بیشتر داشت. می تونستین یا اون ویزلی رو به داستان خودتون ربط بدین. یا آستوریا دربارش حرفی بزنه. یا نجینی اشتباهی بزنه بکشدش.
دو قسمت داستان خیلی از هم جدا هستن.


نقل قول:
هواي بسيار مطبوع و دلنوازى بود.

باران بهاري، همراه با تگرگ ميباريد.
ريشه ى درختان، در اثر وزش نسيم خنكى، از خاك درآمده بودند.
يك تير دراز كه مشنگ ها به آن "تير برق" ميگفتند، شكسته و جرقه اي نيز، زده بود.
از کلمه "دراز" می شه حدس زد که با پست طنز طرفیم. توصیف های قبلش می تونست کمی بیشتر و کمی مشخص تر باشه. مشخص تر یعنی هویت طنزش رو بیشتر نشون می داد. به شکل نامحسوسی، مسخره تر می شد.


طنز این پست یه حالتی داره که تاکید، تقویتش می کنه. تاکید بی جا و بی دلیل و مصرانه.
مثلا کراب میاد و سعی می کنه که آستوریا رو منصرف کنه. این تلاشش خیلی کمرنگه! و به همین دلیل کم تاثیره. کراب می تونست بی دلیل و به حالت مسخره ای خیلی مصر تر باشه. که نجینی رو نبر! آستوریا هم در مقابل با جدیت اصرار کنه که هوا خوبه و هر طور شده نجینی رو می بره بیرون. تا این که به جمله "ممکنه اتفاقی برای نجینی بیفته" برسن و بقیه اش.
کمی باید شورش در میومد!


نقل قول:
آستوريا، قدمي به كراب نزديك شد.
-زبونت رو درآر!
-چيكار كنم؟!
-زبونت رو درآر...يا شايد ميخواي خودم از ته حلق برات درش بيارم؟

قطعا كراب اين را نميخواست. در نتيجه نوك زبانش را درآورد.

-بيشتر...بيشتر در بيار! آها...حالا با تموم قدرت زبونت رو گاز بگير!
-آستوريا...
-آآآ...كراب حرف نزن ديگه! زبونت رو گاز بگير تا خودم برات نصفش نكردم!

كراب زبانش را گاز گرفت.

-آفرين! از دفعه ديگه حواست به جمله هات باشه.
این جاش خیلی خوب بود. شکلک تکراری و اعصاب خرد کن آستوریا هم بسیار خطرناک جلوه می کرد! خطرناکی که با شخصیت آستوریا هماهنگ بود.


نقل قول:
نميدانم از كجا، ولي مثل اينكه آستوريا تشخيص داد كه جواب نجيني مثبت است.
-باشه...پس بيا بريم.
این "نمی دانم از کجا" جزو قسمت های اظهار نظر نویسنده اس. که در حالت عادی زیاد مورد قبول نیست. ولی اگه هماهنگی ایجاد بشه و زمینه آماده بشه، اصول ایفای نقش رو می شه زیر پا گذاشت.
این جا هم صحنه به اندازه کافی مسخره اس که خواننده هم با نویسنده موافق باشه و اظهار نظر نویسنده براش آزاردهنده نباشه. برای همین خوب بود.


نقل قول:
و به سمت شكنجه گاه راه افتادند. در چند قدميه شكنجه گاه، سايه ي فردي در پشت يكي از درخت ها توجه آستوريا را جلب كرد. بدون جلب توجه، سپر حفاظتي در اطراف نجيني درست كرد و...
-كروشيو!

طلسم مستقيما به سينه ى فرد سياه پوش خورد و فرياد درد آلودش به هوا رفت.
توجه به جزئیات خیلی مهمه. درست کردن سپر حفاظتی در اطراف نجینی، حرکت خوبی بود.
طلسم کروشیو به نظر من انتخاب مناسبی نبود.
اگه آستوریا اونقدر عاقل و منطقی و مراقبه، که با حس کردن حضور یه غریبه، شکنجه اش نمی کنه. ممکنه طرف آشنا باشه. اگه نباشه هم دستگیر کردنش عاقلانه تره. مثلا بیهوشش می کنه.
و اگه غیر منطقی و "دیوانه وار" رفتار می کنه، بازم کروشیو مناسب نیست. یهو می زنه می کشدش! که این گزینه دوم بیشتر با آستوریا هماهنگه.


نقل قول:
-ديگه اهميتي نداره كيه! بيا نجيني...بيا به گردشمون ادامه بديم.
این بی خیالی، همون شخصیت دیوانه وار و غیر منطقی آستوریاس. بهش میاد. اینو می شد بیشتر نشون داد.
مثلا کراب می گفت نرین اون طرف. گزارش دادن که یه غریبه اون اطراف دیده شده. ممکنه بهتون حمله کنه.
آستوریا بدون فکر طلسم مرگ رو بفرسته به اون سمت و با خونسردی بگه دیگه ممکن نیست!


رفتار آستوریا با نجینی خیلی خوب بود. دیالوگاش خطاب به کراب هم خیلی خوب بود.


سوژه ساده و سرگرم کننده ای بود.


...........................

پیرمرد سفیده!


نقل قول:
تام... فرزندم!
اینجا جایی برای پیرمردی که قصد مبارزه با ارتشت رو داره هست؟
شاید این، شروع نقدی باشه بینمون!
شروع کن بازیو!

الان بگم نه...جایی نیست... که تشریف نمی بری که!
در لحظات پایانی عمر، نقد دقیقا به چه درد شما می خوره؟ برو بشین عبادت کن. به تهذیب نفس بپرداز!

می گن کسی اموالش رو با خودش به گور نمی بره. وجدانا چوب دستیه رو برای چی با خودت به گور بردی؟!


بررسی شدیدا بدبینانه و خصمانه پست شماره 108 گلخانه تاریک، آل.پر.ولف.بر.دامبلدور:


نقل قول:
-غر دارم!

رودولف این را گفت و پرید وسط فضای دوئل و قصد داشت چشمانش را روی چشمان هکتور متمرکز کند ولی...خب سخت بود.
شروع با دیالوگ آشنایی که هممون می دونیم مال کیه روش خوبی برای جذب مخاطبه.
وصل کردن دائمی یه شکلک به یه شخصیت، تاثیر اون شکلک رو کمتر می کنه. مثل قاب عکسی که دائم جلوی چشمتون باشه. خیلی زود بهش عادت می کنین و دیگه نمی بینینش. شما از شکلک دائمی رودولف(که بغضه) استفاده نکردین. این کار گاهی لازمه، که شخصیت بی حالت و بی روح نشه. احساس داشته باشه.

رودولف بی هوش شده بود...بهتر بود یه اشاره ای به به هوش اومدنش می کردین. یهو پریده وسط داستان.
"ولی خب سخت بود" عبارت قشنگی برای توصیف غیر مسقیم وضعیت هکتور بود. تکرار بعدیش هم این قشنگ بودن رو تقویت کرده بود:
نقل قول:
دستانش را گذاشت روی دهان هکتور و آن را ثابت نگه داشت -که البته سخت بود- تا رودولف بتواند با نفسی مطمئن و قلبی آرام لفظ بیاید.




نقل قول:
رودولف دوباره شروع به صحبت کرد و گفت:
-شما روح دوئل رو...
-بله!
-نقض کردید.
-ده ثانیه...
-شما دو نفر رو با هم...
-خیلی خب. وقت شما تمام شد.
-انداختید به جون من.
-نامزد محترم وقت شم...
اینجاش خیلی خوب بود. اون حالت ناقص العقل(!) هکتور و شکلک های تکراری که این جا حضورشون مفید بود. چون یه حالت بی منطق به هکتور می دادن که مشخص بود هر چی بگن هم حرف تو کله اش فرو نمی ره و حرف خودشو می زنه.


نقل قول:
در این لحظه، پالی که حس کرد هکتور دارد شورش را در می آورد، افکت انیمه ای با حجب و حیای گیاه خوار خودش را فراموش کرده و پرید روی هکتور و دستانش را گذاشت روی دهان هکتور و آن را ثابت نگه داشت -که البته سخت بود- تا رودولف بتواند با نفسی مطمئن و قلبی آرام لفظ بیاید.
شما به جزئیات خیلی خوب توجه می کنین. هم زدن رای ها با ملاقه...گیاهخوار بودن پالی...ویبره رفتن هکتور...
سوژه های شخصیت ها رو ازشون می گیرین و در جاهای مناسب استفاده می کنین. استفاده های مختلف و به جا!
این وسط گاهی اشکالاتی هم پیش میاد:
نقل قول:
-هوی رودولف! بغض ویژه ی منه. کپی رایت رو رعایت کن.
-
-آهای!پوکر فیس واس منه.شخصیت منو ناقص نکن با کارات.
-چره موهای تو ره داری می کَنی رودولف؟ کچلی برای ارباب هسته! میخوای پات ره توی کفش لرد سیاه کنی؟ شخصیت ارباب ره لکه دار کنی؟ :ysilly

کمی حساس بود این بخشش. باید مواظب باشیم.
دیالوگی که با "آهای... پوکرفیس..." شروع می شه ایرادیه که بطور واضح از یه شخصیت گرفته می شه. در حال عادی و در صورتی که مسئول یک شخص یا نقد کننده اش نباشیم، اصلا نباید از نکات شخصیت پردازی شخصی برای طنز نوشتن استفاده کنیم. این موضوع گاهی خیلی ترغیب کننده می شه. وقتی شخصیتی به وضوح شورش رو در میاره! ولی تا جایی که ممکنه باید مقاومت کرد! مگه این که طرف با این کار به ایفای نقش آسیبی وارد کنه یا از ما کمک یا راهنمایی بخواد.
الان این قسمت آزار دهنده نیست. برای این که پوکر فیس منو یاد شخصیت خاصی نمی ندازه که بگم از اون شخصیت ایراد گرفته شده. ولی حالت کلی این قسمت، به همین موضوع اشاره داشت.

شکلک ها نمی تونن اختصاص به شخصیت خاصی پیدا کنن. برای این که عمومی هستن و استفاده ازشون برای همه آزاده. مثلا رز اولین شخصیتی بود که دائم شکلک ویبره می زد. این باعث نشد شکلک مختص رز بشه. بعد ها خیلیا ازش استفاده کردن. این نه چیزی از شخصیت رز کم کرد و نه از استفاده کننده های بعدی. این شکلک فقط به حالت ذوق زدگی بی دلیل و بیش از حد رو به شخصیتی که ساختیم اضافه می کنه. خودش به تنهایی شخصیت نیست.
ولی ایده هایی که برای شخصیت ها پیدا می شه مسلما اختصاصی و منحصر به همون فرد هستن. اصلا نباید تقلید یا کپی برداری بشن. مثل این که یکی بیاد مثل رودولف رفتار کنه...یا هکتور...یا بیاد بگه من حشره هستم! اینا قابل قبول نیستن.


نقل قول:
-بله من غر دارم. اگر امروز من غر میزنم بخاطر احساس وظیفه ایه که در نبود ارباب...ارباب...

نقل قول:
-چره موهای تو ره داری می کَنی رودولف؟ کچلی برای ارباب هسته! میخوای پات ره توی کفش لرد سیاه کنی؟ شخصیت ارباب ره لکه دار کنی؟

این دو قسمت طنز خوبی داشتن. مخصوصا با توجه به نویسنده سفیدشون. این خیلی مهمه که بدونیم سفید چی باید بنویسه و چی می تونه بنویسه و سیاه چی!


نقل قول:
خدای من! این ها هرکدام یک گوشه ی کار را گرفته بودند.همه چیز ثبت ملی شده بود.
اینجاست که نویسنده باید تشریفشو از داستان ببره بیرون و از اظهار شگفتی خودداری بنمایه! جمله رو می شد ساده تر نوشت. مثلا رودولف متوجه شد که این ها هر کدام یک گوشه کار را...
اون ابراز احساسات باعث می شه خواننده فکر کنه احساس نویسنده داره بهش تحمل می شه.


نقل قول:
یعنی ترجیح داد که در این لحظات به ساعت مچی آرامش بخشش نگاه کند که داده بود عقربه هایش را بکَنند و رویش با خط درشت چاپ کنند:"مهم نیست ساعت چنده! مهم اینه که وقت خوابه " و اگر می خواهید بدانید که چرا وسط فضا سازی شکلک آورده شد، باید بدانید که دنیا جادوییست و میتوانند روی ساعت هایشان شکلک های متحرک چاپ کنند و خیلی باحال است.
خیر! اصلا هم چنین قصدی نداشتیم!
یکی از جاهایی که می شه "نقد کننده" و "خودشو جای نقد کننده جا زننده" رو از هم تشخیص داد همچین جاهاییه. نقد کننده باید تشخیص بده چه کاری در چه جایی مناسبه، حتی اگه خلاف اصول کلی باشه. و کسی که صرفا تلاش می کنه نقد کنه، طوطی وار چیزایی رو که شنیده تکرار می کنه، چه بسا اشتباه!
شکلک این جا ایرادی نداشت. احتیاجی به توضیح هم نداشت. ولی به هر حال توضیح آخرش جالب بود. نوع توصیفش و جمله ساده ای مثل "خیلی باحال است" صمیمی تر و جالب ترش کرده.


ایده ساعت رودولف خیلی خوب بود.


شما بدون استفاده از سوژه نوشتین. در واقع یه سوژه فرعی مرده رو بیرون کشیدین و دوباره ازش استفاده کردین. سوژه دوئل رودولف و پالی تموم شده بود. شما همون سوژه تموم شده رو برداشتین که همین نشون می ده برای نوشتن تقریبا به هیچ سوژه ای احتیاج نداریم. یه مکان...یه زمان...یک یا چند شخصیت. همینا کافین. با هر کدوم از اینا می شه یه پست کامل نوشت.
تمرکز شما روی شخصیت ها بود. روی ویژگی های خاصشون. گاهی حتی خود شخصیت ها هم متوجه نیستن که چه ویژگی ای دارن! این جور وقتا می شه کمکشون کرد. با استفاده از همون ویژگی خاص و نشون دادنش به شخص مورد نظر. که فلانی تو از روبرو اینطوری به نظر می رسی. این کاریه که خیلی انجام دادم. البته در نقد ها. مثلا به طرف گفتم شخصیتت لوسه! به من و دیگران ربطی نداره اگه بخوای لوس جلوه کنی. کاملا آزادی. ولی چیزی که دیده می شه اینه. لوسه! اگه نمی خوای لوس باشه حالت و رفتارشو عوض کن.
تصمیم نهایی با خود شخصه که شخصیتش رو چطوری جلوه بده.

پست شما یه پست جالب، سرگرم کننده و بی ادعا بود. بی ادعا به معنی پیش پا افتاده و سرسری نیست. بعضی رول ها هستن که نویسنده با هر خط می خواد داد بزنه که ببینین من چقدر بلدم! چقدر خوب می نویسم! اینجور پستا هر چقدر هم خوب باشن، تاثیر بدی روی خواننده می ذارن. صمیمیت و صداقت ندارن. نوشته ها باید از دل باشه که به دل خواننده بشینه. پست شما هم صمیمی و دلنشین بود.


دور شو دامبلدور. ترجیحا با نهایت سرعت! اون چوب دستیم بیار پایین.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۹:۲۲ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۹۶

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۸ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۸:۵۷ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶
از اين زمين نفرين شده تا آسمون بكر راهى نيست...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 90
آفلاین
تام... فرزندم!
اینجا جایی برای پیرمردی که قصد مبارزه با ارتشت رو داره هست؟
شاید این، شروع نقدی باشه بینمون!
شروع کن بازیو!


شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ دوشنبه ۵ تیر ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
ارباب.

سلام ارباب.
خوبين؟
خوشين؟

ارباب آخرين باري كه اينجا برام نقد كردين، سيزده روز پيش بود! روز بسيار نحسي بود. ولي شب بسيار دلچسبي داشت! بسيار بسيار دلچسب.

ارباب نقد ميكنين لطفا ؟



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۳۱ دوشنبه ۵ تیر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لیسا!

چرا تازگیا زدی تو خط رول های تکی؟! عادت نکنی بهش!


بررسی پست شماره 417 خاطرات مرگخواران، لیسا توربین:


درباره این سوژه قبلا هم گفتم. ولی بازم باید بگم که دیگرانی که شاید قصد داشته باشن همچین سوژه ای رو وارد کنن بدونن.

سوژه برادری که وجود نداره...یعنی در ایفای نقش وجود نداره...و به شکل غم انگیزی کشته شده.
این سوژه رو به شکل های مختلف دیدم. دوست، خواهر، یا هر آشنای دیگه ای.
این سوژه جا نمیفته. هیچ وقت جا نمیفته. کسی هم ازش استفاده نمی کنه. تنها دلیلی که می تونه باعث بشه ازش استفاده کنین اینه که دوست داشته باشین دربارش بنویسین. این اشکالی نداره. بنویسین. ولی انتظار خاصی نداشته باشین. و مواظب باشین سوژه به شخصیتتون آسیب نزنه. چون احتمالش زیاده. اگه زیاد تکرار بشه این طور به نظر می رسه که لیسا می خواد به این قضیه غم انگیز تکیه کنه و ترحم بقیه رو جلب کنه. که اصلا برای شخصیت لیسا(و هیچ شخصیت دیگه ای) مفید نیست.
گهگاهی می تونین دربارش بنویسین. بصورت پست تکی. ولی مواظب لیسا باشین.


آواتارت خیلی قشنگه...آواتار به این قهری ندیده بودم! همیشه تاکید می کنم که آواتار باید شخصیت داشته باشه. باید به ایفای نقشتون کمک کنه.


شما گاهی ایده های خوبی از تو سوژه ها در میاری. مثلا کفش پاشنه بلند به نظر من به تنهایی سوژه جالبی نبود. ولی وقتی لیسا ناراحت شد و گفت از این به بعد کفش طبی می پوشم، جالب شد. اگه بتونیم سوژه هامونو تغییر بدیم که تکراری نشن، جذابیتشونو حفظ می کنن.
برای همینه که سوژه اهمیت زیادی نداره. این که چطوری ازش استفاده می کنیم مهمه.


پست شما یه پست لاغره!

پست های لاغر در نگاه اول اینو به آدم می گن که نویسنده توضیح زیادی نداده. صحنه ها رو توصیف نکرده. توضیحاش همه نیم خطی هستن.
همیشه لازم نیست توضیح بدیم. بستگی به نوع و محتوای پستمون داره. بعد از این که کامل خوندمش می گم توضیحا کم بود یا کافی.


نقل قول:
مثل همیشه...
با تنها برادرش که تنها همدم او در شادی و ناراحتی بود قدم میزد.
متوجه گذر زمان نمیشدند.
"مثل همیشه" جاش اول جمله نبود...باید آخر نوشته می شد. چون این یه نتیجه اس که بهش می رسیم. به نتیجه هم در آخر کار می رسن:
با تنها برادرش که تنها همدم او در شادی و ناراحتی بود قدم میزد.
متوجه گذر زمان نمیشدند.
مثل همیشه...



از همین اول کار می تونم بگم توضیح کمه! قدم زدن، حرکت کافی و جالبی برای شروع نیست. چیزی که می تونه جالبش کنه توصیف بیشتر صحنه و احساساته. که کجا هستن. چطوری دارن قدم می زنن. چه احساسی دارن.


نقل قول:
لیسا به برادرش نگاه کرد و خندید.
هوا به طور خیلی ناگهانی سرد و سرد تر میشد.
آسمان تیره شد.
خاطرات بدی که داشتند در ذهنشان مرور میشد.
کنترل خود را از دست داده بودند.
این جا هم صحنه خیلی سریع تر از چیزی که لازمه پیش رفته. اینایی که شما می نویسین تیتر هستن. توضیح نداره.
دیوانه سازها بهشون حمله کردن. درسته که از همون اول نباید مستقیم اشاره کنین که چه اتفاقی افتاده. ولی باید گیجی و سردرگمی این دو نفر رو بیشتر نشون بدین. که اولش نمی فهمن چه اتفاقی افتاده. یا مثلا این جا:
نقل قول:
میخواست از سپر مدافع استفاده کند ولی مرد رنگ پریده او را خلع سلاح کرد.
کمی کند تر برین جلو. لیسا گیج شده. سردرد هم داره. ولی تصمیم می گیره مبارزه کنه. چوب دستیشو پیدا می کنه و در میاره. به محض این که سعی می کنه تو اون وضعیت، خاطره خوبی رو پیدا کنه، مرد خلع سلاحش می کنه.


نقل قول:
میخواست از سپر مدافع استفاده کند ولی مرد رنگ پریده او را خلع سلاح کرد.
اینبار او تنها کاری که میکرد کشیدن ردای خواهرش به سمت خودش بود.
خط اول درباره لیساس...و خط دوم درباره لیام. تو خط دوم اگه اسمش رو ننویسین و از "او" استفاده کنین، فاعل خط دوم هم لیسا محسوب می شه.


نقل قول:
- ولم کن لیام! اون راست میگه. من مرگخوارم. من از طلسم های ممنوعه استفاده میکنم. ولم کن!

اشک از چشمان لیسا جاری شد.
اینجاش احتیاج به یه داستان داره...به یه توضیح. که اگه لیسا اینقدر از مرگخوار بودنش ناراحته که اشک می ریزه، برای چی مرگخوار شده؟


نقل قول:
لیسا فریاد زد:
-نه!

دیگر کار از کار گذشته بود.
لیسا فقط به جسم بی روح برادرش نگاه میکرد...
بوسه دیوانه ساز یه جور اعدام محسوب می شه. مامور وزارتخونه به این سادگی روی کسی اجراش نمی کنه. می تونستین مقاومت لیام رو خیلی شدید تر کنین. در حد حمله به مامورا. یا توضیح می دادین که یکی از دیوانه سازا از کنترل خارج می شه و به لیام حمله می کنه.

پست بدی نبود. متوسط بود. نقاط مبهمی داشت. اصل داستان قشنگ بود. می تونست با توضیحات بیشتر و کامل تر، بهتر بشه. و اگه دقت کنین من در هر نقد پست های شما دارم این "کامل تر" رو تکرار می کنم. خیلی خلاصه و سانسور شده می نویسین. توضیح بدین! توصیف کنین. نیم خط نه...یه پاراگراف! مخصوصا در پست جدی که پایه و اساس پست، همین توصیف ها هستن.


قهر ننما لیسا!





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۲۹ دوشنبه ۵ تیر ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۷:۰۹ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ جمعه ۲ تیر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
دوریای عزیز

من اصولا برای کسایی که از چند نقد کننده نقد خواستن نقد نمی کنم.
استثنا قائل می شویم!
ولی کلا بهتره زیاد نقد کننده عوض نکنین. نظرا با هم فرق می کنن. ممکنه یه نقد کننده بهتون بگه یه حرکت یا رفتاری درسته و نظر من کاملا خلافش باشه و شما رو گیج کنه.

هر وقت فرصت داشتین قوانین نقد من رو بخونین. یادتون باشه این قوانین مال منن. برای بقیه نقد کننده ها صدق نمی کنه.

....................

بررسی پست شماره 121 سرزمین سیاهی، دوریا بلک:


شما ریسک کردین و سوژه جدید دادین.
کار خوبی کردین. ریسک کنین. تو تالار اسلیترین هم دیدم قرعه خواستین. همیشه همینجوری برین جلو. تجربه کنین. با تجربه کردن می شه چیزای جدید یاد گرفت.


سوژه ای که دادین کمی سنگینه! سوژه بازگشت لرد و ماجرای هورکراکس ها.
سوژه های سنگین، سخت ادامه داده می شن. مگه این که داستانشونو ساده کنین. یعنی داستان سرد و سنگین پیش نره. مخصوصا چون پستتون جدی نیست، بهتره اتفاقای مسخره و پیش پا افتاده برای اینا بیفته.
اشکال دومش که البته اشکال نیست. ولی عاملیه که می تونه باعث بشه پستت ادامه داده نشه، شخصیت ها هستن.
شما سه شخصیت اصلی کتاب رو انتخاب کردین.
ولی یه نگاهی به سایت بندازین.
هری می بینین؟
هرمیون می بینین؟
رون می بینین؟(اینو تازگیا کمی تو چت باکس می بینین ولی به هر حال اون فعالیت محسوب نمی شه).
این سه شخصیت به شکل عجیبی معمولا در سطح سایت فعال نیستن. برای همین، برای خواننده جذاب نیست که با همین شخصیت ها بنویسه. سوژه های سایت جذب کننده تر هستن. و برای اینجا چاره ای جز استفاده از سوژه های کتاب نداریم.


نقل قول:
خلاصه سوژه:
هری پاتر و دوستان وفادارش 7 هورکرکس را نابود کرده اند و به اعتقاد خودشان لرد سیاه را برای همیشه از میان برداشته اند غافل از اینکه عدد مقدس برای لرد سیاه عدد 7 نیست ...
معمولا با توضیح سوژه در پایان پست موافق نیستم. می گم اجازه بدین خواننده خودش برداشت کنه. ولی مال شما بدون توضیح مبهم می شد. برای همین اشکالی نداشت.


نقل قول:
در میان جنگلی تاریک و مخوف که هیچ کس جرئت ورود به انرا نداشت ، سه دیوانه ساز فراری پرسه می زدند .
شکلک اصولا مال دیالوگه. برای توضیحاتتون شکلک نزنین. اون شکلک بر می گرده به نویسنده. یعنی حالت نویسنده این جوریه. و توجه خواننده نباید به حالت نویسنده جلب بشه.


نقل قول:
نزدیک به تاریکی کامل بود و باد زوزه می کشید.
در میان جنگلی تاریک و مخوف که هیچ کس جرئت ورود به انرا نداشت ، سه دیوانه ساز فراری پرسه می زدند .
اما ناگهان هوا به سردی گرایید و انگار همه ی خوشی ها از بین رفت !
این اتفاق ها داشت برای دیوانه ساز ها می افتاد !
دیوانه ساز ها احساس می کردند به مرگشان نزدیک می شوند و هرچه بیشتر پیش می رفتند این احساس در انها اوج می گرفت !
پیشتر نرفتند و سریع به آزکابان پر از شادی خودشان برگشتند !
این قسمت یه حالت سردر گم داره. انگار یه خطی وسط کشیده باشن. یه طرفش طنز باشه و یه طرفش جدی. نوشته شما رو خط وسط راه می ره. هی تعادلشو از دست می ده و متمایل می شه به یه طرف...بعد دوباره به سمت دیگه می ره.
آدم تشخیص نمی ده طنزه یا جدی.
به نظر من می تونست طنز خوبی بشه:

نزدیک به تاریکی کامل بود و باد زوزه می کشید.
در میان جنگلی تاریک و مخوف که هیچ کس جرئت ورود به انرا نداشت، سه دیوانه ساز فراری که جرآت ورود پیدا کرده بودند، پرسه می زدند .
اما ناگهان اتفاقی افتاد!
هوا به سردی گرایید و انگار همه ی خوشی ها از بین رفت !
و این اتفاق ها داشت برای دیوانه ساز ها می افتاد!
دیوانه ساز ها احساس می کردند به مرگشان نزدیک می شوند و هرچه بیشتر پیش می رفتند این احساس در انها اوج می گرفت !
بنابراین پیش تر نرفتند و سریع به آزکابان پر از شادی خودشان برگشتند !


فقط چند کلمه اضافه کردم. ولی الان سردرگم نیست دیگه. تکلیفش روشنه که طنزه.


گذشته از نوع نوشتن، صحنه اول شما خیلی جذاب بود. مرموز و هیجان انگیز. ولی همونقدر ساده و روشن. خواننده صحنه رو درک می کنه و کنجکاو می شه که چی باعث این اتفاق شده.


شخصیت هاتون همون شخصیت های کتاب هستن. خیلی درست و سنجیده نوشته شدن. این خیلی خوبه.
بین دیالوگ های پشت سر هم فاصله نذارین.
از افکت "خخخخ" در هیچ زمان و مکانی استفاده نکنین!


دیالوگ هاتون خیلی زیاد بودن. تقریبا کل پست از دیالوگ تشکیل شده. البته لازم بود زیاد باشن. هرماینی باید داستان رو تعریف می کرد. رون باید خنگ بازی در میاورد. و هری باید جو رو متعادل می کرد. ولی در حالت عادی بیشتر از حد لازم به دیالوگ ها تکیه نکنین.
درباره شخصیت ها بنویسین. احساس و حالتشون. توضیح بدین. گاهی فقط توضیح جزئیات هستن که صحنه رو کامل می کنن. مثلا با جمله ساده ای مثل "هرماینی داشت با یک دسته از موهایش بازی می کرد" می شه اضطراب شخصیت رو نشون داد. یا با "هری جام نیمه خالی رو از روی میز برداشت. ولی بدون نوشیدن دوباره سر جاش گذاشت" می شه دستپاچگی شخصیت رو نشون داد.


بنویسین...تجربه کنین...بشناسین.
شخصیت های سایت رو بشناسین و ازشون استفاده کنین. هر جا مساعد بود، دوریا رو هم وارد داستان ها کنین. نمی دونم دوریاو گرگ توی عکسش داستانی دارن یا نه.
معرفی شخصیت شما رو خوندم و اولین چیزی که توجهمو جلب کرد، اصل و نسب مضحک دوریا بود:
نقل قول:
او دختر کیگانوس بلک ،نوه فینیاس نیگولاس و خواهر پولوکس و کاسیوپی است.برادرزاده ی او کیگانوس(پسر پولاکس)،پدر بلاتریکس که با رودولف لسترانج،نارسیسا که با لوسیوس مالفوی و اندرومیدا که با تد تانکس ازدواج کرد است.
برادر زاده ی دیگر او ولبورگ(پسر پولاکس) با اوریون بلک (نوه سیریوس و فرزند ارکتوروس) ازدواج کرد و دو پسر به نام های سیریوس (پدرخوانده هری پاتر)و ریگولاس به دنیا اورد.
خیال داشتم بگم از این موضوع می تونین سوژه بسازین! دوریا می تونه با اصرار برای همه از اصل و نسب طولانیش بگه. تو موقعیت های حساس...وسط جنگ...لحظه مرگ...
هر کی بخواد باهاش حرف بزنه، مجبور بشه به این اصل و نسب پیچیده گوش کنه. ولی بعدش نوشته بودین ویژگی دوریا این بود که به اصل و نسبش افتخار نمی کرد و...

برای همین منصرف شدم.

دوریا می تونه صبر کنه تا داستان خودشو پیدا کنه.

تا اون موقع، هر کاری رو کنترل شده و هدفدار انجام بدین. مثلا چت باکس.
چت باکس مال ما نیست. نه مال منه نه شما نه آرسینوس مثلا! هممون استفاده محدودی می تونیم ازش بکنیم. برای همین، این استفاده باید هدفی داشته باشه. لازم نیست همیشه جدی باشیم و کار مهمی داشته باشیم. کافیه به این فکر کنیم که بین زدن و نزدن این حرف فرقی وجود داره یا نه. اگه وجود داشت، بزنیم. مثلا اگه حرف ما باعث لبخند زدن حتی یه نفر بشه، این یه تفاوته!
سلام...چرا همه ساکتن...چقدر این جا خلوته...ملت کجایین
اینا حرفاییه که نزدنشون مفید تر از زدنشونه.
یا گپ های طولانی دو یا سه نفره هم همینطور. به حقوق دیگران احترام بذاریم و جایی رو برای خودمون اشغال نکنیم!
همه اینا با هم شخصیت شما رو تشکیل می دن. و بهتره از همین اول پایه و اساسش رو درست بذارین.


موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۲:۰۱
از جنگل بایر افکار
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 323
آفلاین
درود!
میشه لطفا این رو نقد کنین؟
سپاس گزارم


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر!

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.