- سارا اوانز؟ کدوم گوری هستی سارا اوانز؟ اگه اینجایی، خودتو نشون بده!
یه هفته گذشته و هری همهجا رو دنبال سارا اوانز گشته، امّا به نتیجهای نرسیده بود. خیلی خسته شده بود. دیگه نایی براش نمونده بود. به بیابون رسیده بود و زیر آفتاب سوزان، داشت تبدیل به هری سوخاری میشد.
قمقمهش آب نداشت. غذایی هم توی بساط نداشت. در نتیجه، کفشش رو در آورد و عینهو ساندویچ، یه لقمه ازش گاز گرفت، جوید و بلعید. بعد، بند کفشش رو باز کرد و مثل ماکارونی، هورت کشید.
حوصلهی هیچی رو نداشت. حتی حوصله نداشت "اوانز" رو به زبون بیاره.
پس به اسم کوچیکش بسنده کرد.
- سارااااا؟ کدوم گوری هستی سارااااا؟ اگه اینجایی، خودتو نشون بده!
شاید این اطراف، سارا اوانزی وجود نداشت. ولی در مورد سارای خالی، قضیه کاملاً فرق میکرد.
- جون سارااااا؟
هری صدا رو شنید. امّا تصویری گیرش نیومد. ولی ناگهان دستی بد قواره، مچ پاش رو گرفت. هری جیغی کشید و به کناری شیرجه زد. دختری که نصفش انسانی و نصفش خرچنگی بود، از زیر شن و ماسه به بیرون خزید.
- تو... تو دیگه کی هستی؟
- من سارا خرچنگیام.
- چی از جونم میخوای، دخترهی هیولا؟!
- من از جونت چی میخوام؟ خودت صدام کردیا. انکار نکن. تو منو میخوای.
- کی تو رو خواست باو! دارم دنبال یه سارای دیگه میگردم!
- منو میگی؟
لابهلای دریا، دختری که نصفش انسانی و نصفش ماهی بود، داشت موجسواری میکرد. هری از پشت صخره بیرون اومد و پرسید:
- تو... تو دیگه کی هستی؟
- من سارای پری دریاییام.
- لابد تو هم فک کردی اینجا اومدم تا بهت پیشنهاد ازدواج بدم؟!
- چرا که نه؟ فکرشو بکن... پری و هری! میبینی چقد به همدیگه میایم؟
- کور خوندی! دارم دنبال یه سارای دیگه میگردم!
سارای پری دریایی که شکست خورده بود، کمی با سارا خرچنگی مشورت کرد و بعد، هردو برگشتن و یکصدا گفتن:
- ما تصمیم گرفتیم که در امر یافتن سارای موردنظرت بهت کمک کنیم...
هری خوشحال شد. ساراها هم صداشون رو صاف کردن و ادامه دادن:
- ولی به شرط اینکه با هردومون ازدواج کنی!
- من حاضرم توی این بیابون بپوسم ولی یه لحظهی دیگه هم چِشَم به اون هیکل کریهتون نخوره! تا زخمم داغ نشده، از جلو چشام دور شین!
سارا خرچنگی و سارای پری دریایی از این جواب دندونشکن، تُرشیدن و توی اعماق بیابون گُم و گور شدن.
هری هم تصمیم گرفت جای دیگهای رو دنبال سارا اوانز بگرده.