ملت... قسم خوردین ما رو سکته بدین؟!
یکی چکش می زنه...یکی هم دست می ذاره رو حساس ترین غلط املایی!
می ذاریم...و نمی ذاریم! با ذال!
بررسی
پست شماره 529 باشگاه دوئل، نیمفادورا تانکس:
نقل قول:
_خب...اما...
_اما و اگر نداره نیمفادورا تانکس. ما از تو انتظار داریم وقتی حقوق میگیری کارهای به درد بخوری برای محفل انجام بدی؛ اما حالا چی؟ تو تا به حال ماموریت مهمی انجام ندادی.
پست خیلی ناگهانی شروع شده، جایی که بهتر بود کمی ملایم تر شروع می شد. مثلا با تعیین مکان یا توضیح کوتاهی درباره شخصیت های حاضر.
نقل قول:
هوریس اسلاگهورن پشت میزی چوبی، رو به روی دورا لم داده بود و دور تا دورش محفلی ها با قیافه های خشمگین نشسته بودند.
قضیه هوریس چیه؟ هوریس چرا رئیس محفل شده؟ اونم وقتی که تو سایت مرگخواره.
حرفش هم خیلی منطقی نبود. محفل اینجوری کار نمی کنه که. این جمله رو به مرگخوارا بگن، می شه قبولش کرد(هر چند مرگخوارا هم حقوق نمی گیرن). ولی از طرف محفلیا و به یک محفلی، کمی بی رحمانه اس. می شد یه جور دیگه راضیش کرد...با اشاره به اهداف محفل مثلا. یا می شد چند تا مثال از ماموریت های قبلی که تانکس توشون خرابکاری کرده زد و گفت که این یکی رو باید درست انجام بدی.
نقل قول:
_ما به تو مهلت ده روزه می دیم. اگر ظرف ده روز اخبار مهمی از مرگخوار ها برای ما آوردی که هیچ، اما اگه نیاوردی تورو به لیلیپوت تبعید می کنیم.
مالی ویزلی دستش را شکل چکش به میز کوبید:
_ختم جلسه.
لی لی پوت و چکش های مالی خوب بودن.
نقل قول:
با بی حوصلهگی روزنامه را در سطل آشغال پرت کرد.
نیمفادورا روی تختش دراز کشید و به سقف اتاق چشم دوخت.
کسی که روزنامه رو پرت کرد نیمفادورا بود. برای همین دیگه لازم نیست اسمشو ببریم. تا وقتی که فاعل عوض نشده، می شه بدون اسم بردن دربارش حرف زد.
نقل قول:
سعی کرد فکر کند. چه چیز برای محفلی ها مهم بود؟ اخبار مرگخوارها. چطور می توان اخبار مرگخوار هارا به دست آورد؟ نفوذ در گروه مرگخوارها. چطور نفوذ کرد؟ اعتبار داشتن.
در کجا؟ خانه ی ریدل ها.
کی؟ خانه ی ریدل ها.
چی؟ خانه ی ریدل ها.
توضیحات اضافه دارین. این جا نیمفادورا فکر می کنه...ولی واقعا مشخص نیست به چی فکر می کنه. ماموریتش مشخصه...ولی اینجا دوباره کشفش کرده!
نقل قول:
با ترس در اتاق را باز کرد و به راهرو نگاه انداخت.
صدای تلویزیون همسایه کناری کل راهرو را فرا گرفته بود و بچه های دوقلوی همسایه رو به رویی آواز مزخرفی را بلند می خواندند، اما کسی در راهرو نبود.
تغییر شکل دادن به لرد ولدمورت ایده خوبی بود.
ولی نباید به این سادگی اتفاق میفتاد. حتی برای تانکس.
یه ذره باید پیچیده می شد. یه ذره باید براش زحمت کشیده می شد.
نقل قول:
تانکس صدایش را صاف کرد:
_اومم...بله دوستان من اومدم. یعنی...ای مرگخوارهای کوچک من به خانه بازگشتم.
اینجاش خوب بود.
نقل قول:
ساعتی بعد دورا در آینه ای کوچک به صورت وحشتناکش خیره شده بود.
صورت بی دماغ و سفید، بدون مو و با چشمهای قرمز.
هیچ زیبایی نمی توانست در آن پیدا کند.
شاید وقتی ولدمورت واقعی بر می گشت به او استفاده از لوسیون بهاره و لنز را پیشنهاد می کرد.
ولدمورت واقعی کسیه که جادوگرا حتی از بردن اسمش هم می ترسن. می شه دربارش طنز نوشت...می شه مسخرش کرد حتی. ولی راه و روش خودشو داره. در این حد نمی شه دست کم گرفتش. این کار طنز پست رو خراب می کنه. اینو می شد به شکل فکری که یه لحظه از ذهن تانکس گذشته و سریع کنار گذاشته شده می شه، نوشت، ولی طنزش هم در حدی نیست که ارزششو داشته باشه.
نقل قول:
تق تق تق...
_اهههم...بله؟
_سر میز تشریف میاورید ارباب؟
_الان؟ ساعت 7 عصره.
_خب...مگه یادتون رفته ارباب امروز...
_اوه...نه چیزی رو یادم نرفته.
طرف داشت چیزی رو که تانکس نمی دونه و باید بدونه، توضیح می داد. منطقی نبود حرفشو قطع کنه.
اینجا هم مرگخوار می تونست داوطلبانه توضیح نده. بگه اگه تشریف نیارین ممکنه نجینی فکر کنه فراموش کردین.
حضور شخصی با ظاهر ولدمورت، در خانه ریدل ها، سوژه خیلی خوبیه...ولی شما از روی سوژه ها رد شدین. با بردن لرد به اتاقش. با اشاره به جشن تولد نجینی که سوژه چندان مهمی نیست.
انگار نویسنده به جای ولدمورت از برخورد با شخصیت ها وحشت داشته.
شکل جشن تولد نجینی هم کمی برای لرد و مرگخوارا بچگانه بود. دلیلش اینه که شما کمی با شخصیت ها مشکل دارین. نجینی سایت شخصیتی داره که دقیقا ممکنه لرد و مرگخوارا رو مجبور کنه همچین جشن تولدی براش بگیرن...ولی لرد و مرگخوارا هم باید شخصیت خودشونو نشون بدن. یه ابراز نارضایتی...یه غری...چیزی.
نقل قول:
دورا با عجله به طرف در رفت و ثانیه ای بعد یک ژاکت بافتنی قرمز رنگ ماری در دست داشت.
_ببخشید اینو می...
_بله...من...اینم پولش.
_اما این خیلی زیاده.
تانکس از مغازه بیرون زد و به طرف خانه ی ریدل ها دوید.
با اختلاف زیاد این عجیب ترین کار در زندگیش بود.
این جاش خیلی سریع پیش رفته...و باز کمی غیر منطقیه که لرد اونجوری با عجله بره و ژاکت بخره. اینو می شه با در نظر گرفتن این که این تانکسه، حل کرد...ولی صحنه ها باز باید توضیح داده بشن. عکس العمل فروشنده ای که یهو لرد سیاه رو جلوی خودش می بینه. لردی که مثل همیشه نیست و خیلی مودب تره.
نقل قول:
_نه...نه. چرا اتفاقی نمیفته. نههههههههههههه.
تانکس به خودش سیلی می زد تا شاید طوری قیافه اش عوض شود.
ساعت نزدیک نیمه شب بود.
بعد از تولد نجینی و خرابکاریش، تصمیم گرفته بود به لیلیپوت برود تا اینکه اینجا کشته شود.
این جا یه جهش زمانی داریم که اصلا به جا اتفاق نیفتاده.
اصلا مشخص نمی شه جریان کادو چی می شه...خرابکاری چی بوده...لرد شما انگار همش عجله داشت که تنها بمونه. در صورتی که برای جمع کردن اطلاعات اومده بود و نباید اینجوری رفتار می کرد.
نقل قول:
_اااا! سلام ارباب. از پیاده روی برگشتید؟
_چی؟ پیاده روی؟ کجا؟
_خب...امروز صبح دیگه.
_ما سه هفته است به آفریقا رفتیم تا مرگخوارها را به راه درست هدایت کنیم و زیر بالین خود بگیریم.
_سه هفته؟ اما این...ارباب...تولد...
اینم یه پرش دیگه بود. این صحنه ها احتیاج به مقدمه دارن. احتیاج به توضیح دارن. این که لرد وارد می شه. بلاتریکس اونو می بینه و حرف می زنه.
"مرگخوارها را به راه درست هدایت کنیم" هم جمله درستی نبود. احتمالا منظورش این بوده که مرگخوار جمع کنه. ملتو تشویق به مرگخوار شدن کنه.
نقل قول:
مرگخواران حیرت زده، با قیافه های تحسین کننده به اربابشان خیره شده بودند.
_وای اربابا! شما قادر به وجود در قالب دو جسم در یک زمان هستید.
_ها؟ چی؟...هومم. بله درست است. ما اربابی هستیم دو جسمی در یک مکان.
این جا هم توضیح لازم داشت. توضیح می تونست با دیالوگ باشه...
مرگخوارا اصلا توضیح ندادن قضیه چیه...ولی لرد خیلی سریع و دقیق فهمیده. مشخص هم نیست که چرا سریع قبول کرد که خودش بوده.
نقل قول:
حالا که لرد واقعی برگشته و دورا نمی توانست دوباره تغییر شکل دهد، نه در خانه ی ریدل ها جای داشت و نه در قرارگاه محفل ققنوس؛ تازه...اطلاعاتی هم کسب نکرده بود.
این سوژه اصلی تانکس بود...سوژه ای که کلی جای کار داشت. تلاش تانکس برای گرفتن اطلاعات و عدم موفقیتش.
نقل قول:
روی سبزه های پشت خانه دراز کشیده و فکر می کرد:
_ولدمورت واقعی، هیچ وقت جا نمی زد. باید از آخرین فرصت استفاده و اطلاعاتی به دست بیارم.
منطق این قسمت مشکل داره. تانکس یه جوری حرف زده انگار ولدمورت واقعی قهرمانشه. در حالی که اینجوری نیست. بهتر بود درباره خودش حرف می زد. یا مثلا استادش، مودی...که تو همچین موقعیتی چه تصمیمی می گرفت.
نقل قول:
صبح روز بعد نیمفادورا با قیافه ای خواب آلود جلوی در خانه ی ریدل ها ایستاده بود.
امید وار بود آن قدر زود باشد که کسی از خواب بیدار نشده، تا بتواند راحت جایی پنهان شود و فالگوش بایستد.
نفسش را در سینه حبس کرد و در را آرام باز کرد.
_سلام. منتظرت بودیم لرد تقلبی.
این جا هم خیلی غیر منطقی بود.
این دیگه شجاعت نیست...حماقته. تانکس هم شخصیتی نیست که ازش انتظار حماقت داشته باشیم. بعد از اون اتفاق، همینجوری پا نمی شه بره خانه ریدل ها.
پست خیلی ایراد داشت. از نظر شخصیتی ایراد داشت. از نظر سوژه و منطق ایراد داشت. طنز خیلی خاصی توش نبود.
ایده اصلی داستان قشنگ بود. این که تانکس رو برای کسب اطلاعات بفرستن...اونم به شکل ولدمورت بمونه. خیلی استفاده ها می شد ازش کرد. مثلا این که مجبور بشه به همون شکل برگرده محفل، جالب تر نمی شد؟ یا همون جایی که رفت برای نجینی کادو بخره. سوژه های جالب تو این صحنه ها پنهان شده بودن. اینا رو باید کشف کنین.
.....................
سلام ماتیلدا! دو ماتیلدائه شدیم!
بررسی
پست شماره 16 بارگاه ملکوتی، ماتیلدا گرینفورت:
نقل قول:
بانز هم که نمیخواست مرلین با جادوی بعدی کلا هستی را از وجودش ساقط کند تصمیم گرفت برود . در حال رفتن با بغض نیم نگاهی به مرلین انداخت و چند دقیقه درحالیکه دستانش روی دستگیره های در بود ایستاد و به فکر فرو رفت . با اینکه این بار هم نتوانست به خواسته اش برسد اما هنوز امیدوار است راهی برای مرئی شدنش پیدا کند. در همین زمان ناگهان در محکم به صورت بانز خورد و چند متر به عقب پرت شد .
اتفاق های آخر پست قبلی رو در نظر گرفتین. مجبور نبودین این کار رو انجام بدین، ولی انتخاب خوبی بود. سوژه به هر حال ادامه داره. همین حفظ ارتباط های کوچیک هم خوبه.
جمله آخر یه ضربه بود. منظورم ضربه در نیست...ضربه داستانی. برای رسیدن به اون ضربه، لازمه کمی حواس خواننده رو پرت کنیم. شما هم همین کارو کردین...ولی می تونست کمی طولانی تر بشه. کمی بیشتر درباره بانز و احساسش نوشته بشه. ولی به همین شکل هم صحنه خوبی شده.
نقل قول:
دختری با موهای نقره ای و چشمانی سبز رنگ و خوش لباس در حالی که از نوک سر تا پایش خیس بود با صورتی گریان جلوی در ایستاده بود .
این اولین تلاش های ماتیلدا برای معرفی خودشه.
توصیف رنگ های زیبا و قشنگ بودن لباساش هیچ تاثیری روی خواننده نمی ذاره. اینا فقط برای نویسنده مهم هستن. اگه قراره ظاهر رو توصیف کنیم بهتره نکته خاصی داشته باشه. مثلا اون خیس بودن از سر تا پا خوب بود. این جا اگه "خوش لباس" رو حذف کنیم، هیچ اتفاقی نمیفته. ولی اگه تکرار بشه تاثیر بدی روی خواننده می ذاره.
نقل قول:
مرلین سرجایش خشکش زد .
جایی که جمله ها برای توضیح دادن کافی هستن، دیگه از شکلک استفاده نمی کنیم. شکلک بیشتر مال دیالوگ هاست. تو قسمت توصیف ها هم استفاده می شه، ولی خیلی کم و استثنایی. جایی که واقعا نشه یا خوب نباشه که وضعیت رو توضیح بدیم.
اتفاقی که افتاد هم اونقدرا تعجب آور نبود که مرلین خشکش بزنه...یه کمی عکس العملش باید ملایم تر می شد.
نقل قول:
_به خاطر چند لحظه پیش معذرت میخوام . ش...ما شما همون پیام ...پیامبری هستین که آرزوهارو برآورده میکنه؟؟؟
_آره فرزندم . تو کیستی؟ خواسته ات چیست؟
_ ماتیلدا گرینفورت . من همیشه خسته ...
این جا یه نکته کوچولو وجود داره که رعایت کردنش به نفع خودتونه. این جا خانه ریدل هاست. غیر مرگخوارا هم می تونن بیان...ولی بهتره یه دلیل یا مقدمه براش جور کنن. این دلیل می تونه خیلی مسخره و غیر منطقی هم باشه. مثلا طرف از پنجره بیاد تو...یا مخفیانه بیاد...یا به زور بیاد...یا یه دلیل منطقی و درست داشته باشه.
گفتم به نفع خودتونه، برای این که اینم یه سوژه کوچیکه. به نوشتنشون کمک می کنه.
نقل قول:
_ ماتیلدا گرینفورت . من همیشه خسته ...
_امممم خوبی فرزند؟ فرزند؟ماتیلدا؟.....خوابید!
_بیدارشو وقت ما گران بهاست . لطفا بگو چه خواسته ای داری.
_........ خرررر پفففففففففف
این جاش خیلی خوب بود. بدون هیچ توضیحی، ماتیلدا رو به خوبی معرفی کردین.
معمولا بین دیالوگ های پشت سر هم فاصله نمی ذاریم. ولی اینجا فاصله خوب بود. چون بینشون مکث هست. وقتی دو نفر به شکل عادی دارن حرف می زنن بهتره فاصله نذارین.
دو تا دیالوگ مرلین پشت سر هم نوشته شده. بهتر بود بین اون دو تا عکس العمل یا حالت ماتیلدا رو حداقل با یه شکلک نشون می دادیم. وگرنه دلیلی نداشت که دو تا دیالوگ از هم جدا بشن. مکث رو هم می شد نشون داد. که بگیم مرلین صبر کرده، ولی ماتیلدا بیدار نشده.
نقل قول:
_پس بذارین بگم من همیشه خسته م و هر جایی خوابم میبره امروز هم رفته بودم کنار دریاچه که نقاشی بکشم اما نمیدونم کی خوابم برد و افتادم تو رود خونه.
این جاش هم خوب بود. درست لحظه ای که خواننده خیس بودن لباسای ماتیلدا رو فراموش کرده، بهش یاداوری کردین.
نقل قول:
ماتیلدا که هنوز شک داشت ، از آنجا خارج شد ولی تا یک قدم از خانه دور شد با مخ رو زمین فرود اومد و با خاک جلو در مرلین یکی شد .
مرلین در آن لحظه...
_آخیش بلاخره می توانیم نفسی تازه کنیم .
انقدر گفت خسته م ، ما نیز خسته شدیم.
اینجاش می تونست کمی واضح تر باشه. چی شد؟ ماتیلدا دوباره خوابید؟
اگه اینطوره، مرلین هم باید یه توضیحی می داد که چرا کاری انجام نداده. چون حالت عادیش اینه که مرلین آرزوها رو برآورده می کنه...ولی اشتباه. مثلا می تونست اینجوری بشه که ماتیلدا دیگه کلا نتونه بخوابه. دو روز دیگه با چشمای سرخ شده برگرده و بگه نخواستیم! منو دوباره خسته کن.
شخصیت ماتیلدا خیلی خوب بود. این خسته بودن و خوابیدنش، اگه درست هدایت بشه و تو سوژه های مختلف، بتونین به جا ازش استفاده کنین، سوژه خوبی به نظر می رسه.
دیالوگ های پست زیاد بودن، ولی این یه ایراد نبود. برای این که دیالوگ ها به خوبی پست رو جلو می برد.
اولش خوب بود، ولی آخرش می تونست یه جمع بندی بهتر داشته باشه.
تازه وارد که نیستین. اگه بودین می گفتم عالی بود. ولی در صورت تاره وارد نبودن هم خوب بود.
سخنان ما به پایان رسیدند!