هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ شنبه ۲ شهریور ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
خلاصه:

لرد به دلیل گرفتن مقداری خون از مورفین معتاد شده. ولی مشخص نیست به چی.
لرد که بطور ناگهانی فلج هم شده ادعا می کنه به یه سفید(محفلی) معتاد شده و باید برن براش یه جادوگر سفید بیارن.
مرگخوارا اول به خونه گریمولد مراجعه می کنن...ولی محفلی ای که میارن(گادفری) به درد نمی خوره.
مرگخوارا برای پیدا کردن یه سفید بهتر، به پیازستان(واقع در ناکترن) می رن. در رو با سر کراب می شکنن.

..........................

مرگخواران با احساس غرور و خوشحالی از این پیروزی بزرگ، قدم به پیازستان گذاشتند.

مرگخواران هر چه احساس غرور و خوشحالی بود، را فراموش کرده و قدمشان را پس گرفته و عقبگرد کردند.

-لعنتی...عجب بویی می ده!
-این بوی سفیده؟
-دارم نابود می شم!
-یکی دماغ منم گرفتن بشه. من دماغ بچه را گرفتن شدم.

-رکسان اون جا رو ببین...فک و فامیلات...

رکسان به سمتی که فنریر اشاره می کرد نگاه کرد. چندین کله نارنجی لابلای علف ها دیده می شد. ممکن بود واقعا نسبتی با آن ها داشته باشد.

جلو رفت و بررسی کرد.
-کدو حلوایین...روشون نوشته با طعم پیاز...


مرگخواران برای یافتن یک سفید، به حرکتشان در پیازستان ادامه دادند.






پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۰:۲۸ جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۹۸

نیمفادورا تانکس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۶ شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۵۲ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 114
آفلاین
مرگخواران بی توجه به پر حرفی های رابستن و تلاش سو برای نشان دادن هوش خود در کوچه ی ناکترن بالا و پایین می رفتند.
_هی! این بیست و سومین باریه که از جلوی این پیاز رد شدیم.

بلاتریکس طوری که انگار برق گرفته بودش، بالا پرید و رو به سو فریاد زد:
_کدوم پیاز؟

سو بی توجه به گفت و گویشان، در حالی که سعی می کرد لکه ی روی کلاهش را پاک کند گفت:
_همونی که روی اون دره؛ اونجا کنار اون پیرزن...پیرمرد؟ نه پیرزنست.

پیرزنی که سو به او اشاره کرده بود...کراب بود؟
مرگخواران چند ثانیه ای به پیرزن خیره شدند.
آرایشی که پیرزن داشت، دلیل خوبی بود که تا آن موقع کسی آن را نبیند، یا مجسمه حسابش کند.

لینی پرواز کنان پیش رفت و تخته ای که تا آن زمان هیچ یک آن را ندیده بودند فشرد؛ روی تخته چوب، عکس پیاز بزرگی به همراه نوشته ی زیرش نقاشی شده بود:
_پیازستان.

هیچ دستگیره ای یا حتی درزی وجود نداشت تا بتوانند آن را باز کنند.
_هوراااا...بالاخره پیازستانو پیدا کردیم. فقط چجوری در رو باز کنیم؟

سو که انگار تازه توجهش جلب شده بود، با لبخندی از سر خوشحالی گفت:
_من اول دیدمش...من اول دیدمش...تازه زیر پامون علف سبز شده...من اول علف...

مرگخواران بی توجه به سو لی که حالا سیم پیچیش قاطی شده بود، رو به رابستن برگشتند:
_من فکری داشتن کردم!

_یک...دو...سه!
_آخخخ...
_یک...دو...سه!
_آییی...

مرگخواران در حالی که کراب را افقی گرفته بودند و به در می کوبیدند، سعی می کردند هم زمان به شمارش لرد و هماهنگ بودنشان دقت کنند.
_اه! خدا لعنتت کنه رابستن با این فکرای تسترالیت. حداقل بزارید ریملمو ترمیم کنم.

لرد در حالی که کلافه شده بود فریاد می زد:
_صبر کنید! ای مرگخوارهای بی عرضه! چند بار بگم همزمان سر کرابو بکوبید به در؟ یه حرفو چند بار باید تکرار کنم؟ حالا برای آخرین بار؛ یک...دو...سه.

مرگخواران این بار کل قدرتشان را در دستهایشان ریختند و هم زمان کراب را به در کوبیدند.
تخته شکست و فریاد شادی مرگخوارها به هوا رفت؛ اما کسی در میان آنها شادی نمی کرد، کراب سرش را میان دستانش گرفته و ناله می کرد.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱:۴۳ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۸

دروئلا روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۵ چهارشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۶:۰۹ سه شنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۲
از کتابخونه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
بررسی کنار هزاران پیرزن معجون فروش قوز کرده که توی یه کوچه‌ی تاریک و کثیف، بدون هیچ نظم و ترتیبی بساطشونو پهن کرده بودن، اصلا کار راحتی نبود.
اما این کار سخت نبود که مانع ورود مرگخوارا به کوچه میشد.

- امکان نداره پامو همچین جای نامتقارن کثیفی بذارم!
- گابریل! ما برای انجام ماموریت اینجاییم.
- اصلا نمیشه. حتی کثیفیشم نامتقارنه!

کار سخت تموم مدت اونجا نشسته بود و بحث مرگخوارا رو نگاه میکرد. حتی برای جلب توجه سعی کرد حرکات نمایشی اجرا کنه. اما تو اون لحظه، کار سخت، برای مرگخوارایی که سعی داشتن گابریلو هل بدن تو کوچه، کوچکترین اهمیتی نداشت. گابریلم جاروی جادوییشو که از شدت مکش داشت آسفالتای کوچه رو میکند، سفت چسبیده بود.
- به جاروم دست نزن! بیا از تو جیبم دسمال وردار... موهامو نکش! تو جیبم دستکش هست... بهم دست نزنین!

کار سخت خسته شده بود. درمونده بود. کسی بهش توجهی نمیکرد. دیگه ابهتی نداشت. نباید بیشتر از این تحقیر میشد. بدون این که کسی متوجه بشه سریع وارد تنظیمات شد و سختی مرحله رو گذاشت روی "ایزی"، با بغض نگاهی به راسته‌ی پیرزنان معجون فروش انداخت و از اون جا رفت.

حالا کوچه به متقارن‌ترین شکل ممکن دراومده بود. حتی گرد و خاک کف کوچه‌م متقارن پخش شده بود. انقدر متقارن شده بود که بانز برای هماهنگی با اون همه تقارن سعی داشت کلید مرئی-نامرئی شو وسط نگه داره.

- من پامو تو این کوچه‌ی کثیف نمیذارم. اول باید تمیزش کنم.

اما دیگه وقتی برای وسواسی بودن نمونده بود. بلاتریکس با اعصابی خورد شده گابریلو زیر بغلش زد و وارد راسته‌ی پیرزنان معجون فروش شد.


ویرایش شده توسط دروئلا روزیه در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۹ ۲:۲۹:۵۴

One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ جمعه ۲ فروردین ۱۳۹۸

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
مرگخواران چندلحظه ای میشد که همگی با هم بعلاوه رابستن به کوچه ناکترن آپارات کرده بودند.رابستن هنوز هم مرگخواران را ول نکرده بود و هرلحظه به یکی گیر میداد و از همه بیشتر به کراب.
-چرا تو آرایش کرده باشی؟!

کراب که روی این مقوله خیلی حساس بود،طاقت نیاورد.
یعنی چی؟ارباب ببینش!

لرد پوکرفیس به کراب نگاه کرد و با کروشیویی او را تا بیشترین حد ممکن از خود دور کرد.
-کراب میزنیم میکشیمتا!رباستن...
-رابستن میباشم!

تا حالا کسی از لرد غلط نگرفته بود،لرد همیشه املایش در هاگوارتز بیست میشد و حتی بعد از دفاع در برابر جادوی سیاه تدریس املا در هاگوارتز به او پیشنهاد شده بود.

-میگن به فضایی رو بدی سوارت میشه ها!

همه چشم ها به سمت کلاه متحرکی که ضرب المثل را اشتباه گفته بود برگشت.
-چه کسی حرف زده میباشد؟!
-داستانش طولانیه رابستن،فعلا بیاین بریم اون پیازستان لعنتی رو پیدا کنیم!

با فریاد بلاتریکس همه مرگخواران در صفی مرتب قدم زنان وارد کوچه ناکترن شدند،رابستن هم تصمیم گرفت فعلا به کسی گیر ندهد.
...
هکتور با پشت دست عرق پیشانی اش را پاک کرد.
-پس چرا پیداش نمیکنیم؟!
-حتی پیرزن معجون فروشم پیدا نکردیم،چه برسه به پیازستان بغل پیرزن!

کریس که از پیاده روی متنفر بود،پیشنهادی داد.
-خب از یکی بپرسیم!

همه مرگخواران با تعجب به کریس خیره شدند،لرد هم همینطور.
-یک مرگخوار هیچوقت سوال نمیپرسد کریس!
-ارباب الان شما خسته نشدین؟حیف انرژی شما نیست که صرف گشتن تو ناکترن بشه؟!

لرد کمی نرم شده بود.
-پس خودت این مسئولیت خفت بار را بر عهده میگیری!

کریس دوان دوان و خوشحال وارد مغازه ای شد و چند دقیقه بعد با آدرسی که گرفته بود برگشت.
...
مدتی بعد مرگخواران به آدرسی که کریس گرفته بود رسیدند،سر در کوچه مورد نظرشان نوشته شده بود:راسته پیرزنان معجون فروش.آنها با هزاران پیرزن که معجون میفروختند طرف بودند و فقط کنار یکی از آنها رستوران پیازستان وجود داشت.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۷

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
-این چیزای سفیدی که روش یکم لکه ی سیاه هست چقد خوشمزه میباشه.

همه ی مرگخواران به سمت کسی که این حرف رو زد،برگشتن. بلا که اون شخص رو شناخت گفت:
-رابستن تو این کاغذ رو خوردی؟
-ینی چه که کاغذ؟اسم این چیز خوشمزه کاغذ میباشه؟اینم باید یادداشت بشه کنم!

لرد نگاهی به رابستن کرد و بعد رو به بلا گفت:
-این کیست بلا؟ما او را تا حالا ندیده ایم!

رابستن صدا را دنبال کرد و شخص گوینده رو پیدا کرد و با تعجب بهش زل زد.

-این رابستنه لرد.برادر ناتنی رودولف!اون یه آ...

رابستن نمیتونست جلوی خودشو بگیره تا با لرد حرف نزنه برای همین وسط حرف بلا پرید.
-من رابستن میباشم.من یکی از طرفدارای شما میشه هستم.من همیشه شما رو از سیاره ی سیرازو دیده میکنم.من انقد شما رو دوست میداشته ام که سعی کردم قیافه ی خودم رو شبیه شما کرده بشم.

لرد از رابستن خوشش اومد و با اخمی این علاقه رو ابراز کرد.

-جایی داره میرین؟

همه مرگخواران از اول تا الان داشتن سعی میکردن که گفته های رابستن رو رمزگشایی کنن.کراب که فکر میکرد موفق شده گفت:
-ما قصد داشتیم جایی داره بریم ولی تو آدرس اونجا رو خورده شدی.
-تو بلد نیستی فارسی حرف بزنه باشی؟این چه وضع حرف زدن میباشه؟

همه میدونستن کراب بعد این حرف دیگه اون آدم سابق نمیشه.

-رابستن تو آدرس جایی رو که ما میخواستیم بریم خوردی.
-نه بلا،من یک کاغذ و لکه های سیاه روشو خورده باشم.من آدرس نخورده باشم.
-اون لکه های سیاه رو یادته که چی بود؟
-آره!من حافظه ی خوبی داشته باشم.اون چیزی که من خورده باشم نوشته بود:کنار اون پیرزنه که معجون میفروشه!

همه ی مرگخواران از اینکه آدرس رو فهمیده بودن،خوشحال بودن.

-یه چیز دیگه هم نوشته بود:سلطان غم مادر!ینی چه که سلطان غم مادر،بلا؟
-زیاد مهم نیست رابستن!
-ما به سمت پیازستان میرویم!
-منم میتونه باشم تا با شما بیام ارباب؟
-از نظر ما مشکلی ندارد!

همه به سمت رستوران حرکت کردن.


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۲۸ ۰:۰۲:۰۵

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱:۳۸ جمعه ۲۴ اسفند ۱۳۹۷

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۲:۳۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
سو با هیجان فریادی زد تا توجه بقیه را جلب کند.
-پیاز!

کراب که جلوی آینه رستوران ایستاده بود و مشغول امتحان کردن مدل موهای مختلف بود، فورا به طرف سو چرخید.
-به مو های من میگی پیاز؟! با اون کلاهت... شکل قارچه.
-نه نه! رستوران پیاز؛ امممم... آهان، پیازستان! محفلیا حتما میرن اونجا.

بانز که همیشه از پیاز متنفر بود، با شنیدن اسم آن، صورتش را جمع کرد و زبانش را به حالت چندش شدن بیرون آورد.
اما اهمیتی نداشت. چون کسی توجه نکرد!

-پاشید جمع کنید بریم.
-پاشده بودیم. اصلا ننشسته بودیم که!

بلاتریکس واکنشی به حرف مرگخوار مذکور نشان نداد.
همه از رستوران خارج شدند و راه پیازستان را در پیش گرفتند. اما هر یک به سویی رفتند و برخی هم با دیوار جلویشان اصابت کردند!

-وایسید همه!

با فرمان توقف لینی، همه سر جایشان ماندند و افرادی که با گام برداشتن، در دل دیوار فرو می رفتند، دست از تلاش برداشتند.

-اصلا از کدوم طرف باید بریم؟

سو نگاهی به برگه ای که در دست داشت، انداخت و با دقت بالا تا پایین آن را نگاه کرد.
-نمی دونم؛ آدرس کامل نداره! فقط نوشته کوچه ناکترن.

همه‎ی نگاه ها به انتهای برگه بود. جایی که نشانه هایی از پاره شدن کاغذ به چشم می خورد!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۷

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
حرف سو خیلی منطقی بود،بنابراین هکتور ظرف معجونش را رها کرد و رو به مرگخواران کرد.
-خب بچه ها،محفلی ها هیچوقت نمیان یه همچین رستوران باکلاسی!

بلاتریکس که درحال مجادله با بانز بود،با سر حرف هکتور را تایید کرد.
-آره...از اولم میدونستم که نباید بیایم اینجا،فقط میخواستم امتحانتون کنم!

لینی بعد از اینکه موفق شد بالهای مگسی را بکند،برای هکتور دست زد.
-آفرین هکتور!تو خیلی باهوشی،رگه هایی از خون ریونکلاوی رو درونت مشاهده کردم!

سو بلند شد و پوکرفیس به مرگخواران خیره شد.
-هی!این من بودم که به هکتور گفتم!

مرگخواران بی توجه درحال بلند شدن از صندلی هایشان بودند.سو شاخک های لینی را گرفت.
-لینی من این رو فهمیدم!

لینی بعد از اینکه دست سو را گاز گرفت و شاخکش را آزاد کرد،به او نگاه ترحم آمیزی کرد.
-ببین سو،میدونم تازه مرگخوار شدی و دنبال راهی میگردی که خودتو بالا ببری،ولی این درست نیست که بخوای هکتورو ضایع کنی و دروغ بگی!

سپس پر زد و رفت و سو را با دهانی باز و صورتی قرمز مانند معجون عشق هکتور تنها گذاشت.

مرگخواران بعد از اینکه قهوه خانه تیغ دار را در نبش خیابان یافتند،تک تک داخل شدند و روی صندلی ها نشستند.
-آخخخ!

صدای مرگخواران به هوا رفت،تازه فهمیده بودند چرا اسم قهوه خانه تیغ دار است،الحق که صندلی های تیزی داشت.
...

مرگخواران حدود یک ساعتی در قهوه خانه تیغ دار سرپا ایستاده بودند و سو اینبار پیش دستی کرد.
-زیرپامون علف سبز شده!
-نمیخواد حرفای هکتورو تکرار کنی سو!

سو که واقعا کلافه شده بود،به بهانه ی اینکه کلاهش بیرون افتاده است،به سمت در خروجی رفت.

-سو من حتی اگه کلاهمم میفتاد بیرون نمیرفتم برش دارم!اینجا محله خطرناکیه!

سو بدون توجه بیرون رفت،به دیواری تکیه داد،آگهی از روی دیوار افتاد.
-رستوران پیازستان،غذاهای خوشمزه با پیاز را تجربه کنید!

دیگر همه میدانستند محفلی ها فقط پیاز میخورند،سو هم با توجه به این نکته آگهی را برداشت و به سمت مرگخواران رفت تا بالاخره هوشش را به آنها اثبات کند!




Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۵ دوشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
مرگخواران حرکت کردند. به طرف بهترین رستوران هاگزمید...و دور و برش به امید رسیدن یک جادوگر سفید به انتظار نشستند.

نشستند...و نشستند...و نشستند...

-هکولی...هی...پیست...

هکتور که سرگرم نوشتن کلماتی نامفهوم داخل دفترچه اش بود، سرش را بلند کرد.
-حواسمو پرت نکن. در حال انجام کشف بزرگی هستم. معجونی که به خورد یکی بدی و عاشقت بشه...این معجون، انقلابی در علوم معاجین محسوب می شه.

سو، در حالی که با کلاهش خودش را باد می زد جواب داد:
-اون که قبلا کشف شده. ولش کن. ببین این جا چی هست!

سو به طرف زمین اشاره می کرد. هکتور چند ثانیه به محل اشاره سو خیره شد و ناگهان چشمانش برق زدند.
-ایول...تو بی نظیری سو. همینه. تخم چمن...باید بهش اضافه کنم که تبدیل به معجون شانس بشه. عشق به چه دردی می خوره! همه دنبال شانسن.

سو مسیر باد زدنش را از خودش به هکتور تغییر داد.
-آروم باش بابا...اونم قبلا کشف شده. نظرت چیه که قبل از تلاش برای کشف و اختراع، یه نگاهی به کشف شده های گذشته بندازی؟

نظر هکتور منفی بود. ولی در آن لحظه این موضوع اهمیتی برای سو نداشت.
-من دارم به اینا که زیرم هستن اشاره می کنم. ببین...علف! زیر پامون علف سبز شده. خب مشخصه که سفیدا هیچوقت نمی تونن بیان به همچین رستورانی. به نظرم داریم وقت تلف می کنیم!




پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۷

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
مرگخوارا کلمات تنها و سفید و بی دفاع رو کنار هم میذارن و مدتی دربارش فکر میکنن.

صدایی دم گوش کراب فریاد میزنه:
-به نظر تو آدم کی بی دفاع میشه؟

کراب از جاش میپره...لعنت به تویی نثار بانز میکنه و جواب میده:
-خب...من...وقتی بارون بباره بی دفاع میشم.

دلیلش رو همه میدونن و این جوابی نیست که دنبالش باشن.

بانز دور و برشو نگاه میکنه. چشماش دنبال مرگخوار نسبتا عادی و نرمالی میگرده که سوالشو ازش بپرسه.
-این یکی نمیشه...اینم که خل و چله...اینم که اعصاب نداره...این یکی اصلا آدم نیست که نرمال باشه...این یکی هم که همینجوریشم بی دفاعه...آهان...ملانی! از ملانی میپرسم.

و میپرسه...

ملانی کمی فکر میکنه.
-من...وقتی گشنم باشه بی دفاع میشم.

جواب همینه...رستوران! مرگخوارا باید به یه رستوران برن و منتظر یه سفید تنها و گرسنه و بی دفاع بشن.



چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۰:۰۴ شنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
خلاصه:

لرد توسط قیچی ادوارد زخمی می شه و مقداری خون از دست می ده...خون مورفین رو بهش منتقل می کنن و لرد معتاد می شه. ولی مشخص نیست به چی.
لرد که بطور ناگهانی فلج هم شده ادعا می کنه به یه سفید(محفلی) معتاد شده و باید برن براش یه جادوگر سفید بیارن.
مرگخوارا اول به خونه گریمولد مراجعه می کنن...ولی محفلی ای که میارن(گادفری) به درد نمی خوره.

.........................

لرد سیاه بعد از کمی مکث ادامه داد:
-محفلی یاران من! جادوگر سفید! به خاطر آوردید؟ شما باید یک محفلی برای ما بیارین که ما به محض دیدنش خوب بشیم! درگیر مسائل فرعی شده و این موضوع را به فراموشی سپردید!

-ارباب محفلیا باقالی نیستن که ما بریم جمعشون کنیم و بیار....

مرگخوار گستاخ بی چشم و روی ترسوی تنبل، به درک واصل شد!

بقیه هم فورا ماموریتشان را به خاطر آوردند و تشکیل جلسه دادند.

-خب ما چرا می ریم جلوی در خونشون؟ اونجا اولا بهمون شک می کنن...دوما حواسشون جمعه و چهارما اگه کمک بخوان کل محفل می ریزه بیرون!
-منظورت از کل محفل دانش آموزانی متشکل از کله زخمی و گرنجر و ویزلی و ویزلی و ویزلی و ویزلیه؟
-سوما رو نگفتی!
-مهم نیست...خواستم توجهتونو به نکات مهم تر جلب کنم.

مرگخواران فکر کردند...

یک سفید تنها و بی دفاع را کجا می شد پیدا کرد؟









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.